"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / غرور و تعصب
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 36 . 37 . >>
پیام نویسنده
15 Apr 2007 13:48 - #


Quoting: farzad12345
از يک طرف هم به قول صدف خيلی بده که آدم عشقش و ببينه اما ديگه فقط بهش حس دلسوزی داشته باشه

آره آقا فراز.خیلی بده
چون اون تصوری که از مرجان داشتم نابود شد و یه خاطره سیاه منو گرفت

Quoting: farzad12345
اگه آقا shayan واقعا عاشق مرجان بو

مرجان عاشق اون بود نه شایان. شایان فکر زندگی خودش بود و سعی کرد بچه ای که به دنیا اومده بود رو حد اقل نجات بده........نمیدونم کارش غلط بود یا درست

Quoting: Angel_sh
خيلی ناراحت شدم از شنيدن اتفاقی که واسه مرجان افتاده بود حامیِ جان

جات خالی بود شرمین جان.نبودی؟
منم ناراحت شدم.اما انتخاب خودش بود. گرچه سرنوشت تلخی بود

GlossyWitch
خوبی کتی جان؟
Quoting: GlossyWitch
از اول با خوندن خاطراتت بین خودمو مرجان شباهت احساس می کردم...

البته شرایط شما و مرجان متفاوت . اما یه سری چیزا مشترک.
مرجان و شایان رابطه یه طرفه و به اسرار مرجان داشتند.
ولی اینکه اسرار میکردم خاطرمو بخونی برای این بود که ببینی بدتر ازینم میتونه بشه.
Quoting: GlossyWitch
همیشه آدم وقتی از بیرون نگاه می کنه انگار بهتر و دقیق تر می بینه و شرایطو درک می کنه...

دقیقا همین طوره.

چرا زندگی دکمه بازگشت نداره؟


_sadaf_
راستی صدف اون کتاب رو دارم میخونم . به نظر جالب میاد.ممنون که گفتی بخونم.یه چند سالی بود داشت خاک میخورد.



به زودی ادامه میدم.ممنون که تنهام نگذاشتید

loverman0071
اعضا
16 Apr 2007 05:35 - #


Quoting: loverman0071
راستی صدف اون کتاب رو دارم میخونم

تموم کردی بهم بگو.. اوکی؟

_sadaf_
اعضا
16 Apr 2007 05:36 - #


Quoting: _sadaf_
تموم کردی بهم بگو.. اوکی؟

حتما
یا توی تاپیک خودن میگم یا توی تاپیک "بغض"

loverman0071
اعضا
16 Apr 2007 08:45 - #


Quoting: loverman0071

جات خالی بود شرمین جان.نبودی؟


سلام حامی جان
ببخشيد که نبودم آخه آخرِ ترم و امتحانات و اينا ، خلاصه شرمنده ولی به يادتون بودم

Quoting: loverman0071
منم ناراحت شدم.اما انتخاب خودش بود. گرچه سرنوشت تلخی بود

خيلی هم تلخ

Angel_sh
اعضا
16 Apr 2007 22:30 - #


این داستان رو زمانی شروع کردم که مصادف شده بود با آخرین روزهای خودش
امروز این داستان کاملا تموم شد
قسمت آخر رو توی دو قسمت مینویسم و اینجا میزارم
شاید یکی دو روز طول بکشه ..اما میخوام آخرشو با دقت بنویسم

loverman0071
اعضا
16 Apr 2007 22:34 - #


Quoting: Angel_sh
خلاصه شرمنده ولی به يادتون بودم

همین که میای اینجا ..یه دنیا برام ارزش داره....من شرمنده شما دوستان هستم اگه داستانم اونطوری که باید‘ در نیومد

loverman0071
اعضا
16 Apr 2007 22:36 - #


loverman0071
چی شد عزیز؟؟؟؟؟؟
به خیر گذشت همه چی؟؟

_sadaf_
اعضا
16 Apr 2007 22:54 - #


Quoting: _sadaf_
به خیر گذشت همه چی؟؟

توی تاپیک بغض یه چیزایی گفتم
اما خوب در مجموع فکر کنم بدک نشد
اما برای اینکه تعلیق الکی ایجاد نکنم فقط میگم که آخرش هیچ ربطی به مرجان نداره
الان دارم مینویسم...شاید یکی دو روز دیگه اونی بشه که میخوام
میزارمش اینجا

loverman0071
اعضا
17 Apr 2007 05:59 - #


Quoting: loverman0071
همین که میای اینجا ..یه دنیا برام ارزش داره



Quoting: loverman0071
من شرمنده شما دوستان هستم اگه داستانم اونطوری که باید‘ در نیومد


kheyli ham khoob shodeh , aslanam intori nagoo

Angel_sh
اعضا
18 Apr 2007 00:05 - #


Angel_sh
خیلی ممنونم شرمین جان
دلگرمیهای شما به من امید میده



خدا بخواد پنجشنبه جمعه قسمتهای آخر رو آپ میکنم

loverman0071
اعضا
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 36 . 37 . >>
این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

Powered by MiniBB