| پیام |
نویسنده |
Quoting: GlossyWitch خوشحالم که برگشتی و ادامه دادی حامی جان... جات خالی بود
غافل گیرم کردی کتی جان خوشحالم که هنوزم تاژیک رو دنبال میکنی
ایشاا... دیگه به آخرای داستان داریم میرسیم.
|
loverman0071
اعضا
|
|
|
ishala ke kheire hami jan, yade khoda yadet nare
|
farzad12345
اعضا
|
حامی جان ناراحت شدم خیلی برات.. امیدوارم به زودی مشکلاتت حل بشه...
ادامه هم عالی بود عزیز.. ببین جریان مرجان تموم شد؟؟؟ یعنی به همین سادگی بی خیال شد؟؟؟ پس چرا باهات دوست شده بود اصلا؟؟؟؟؟؟
|
_sadaf_
اعضا
|
"خوشگل بودا" النا با شیطنت نگاهم میکرد و منتظر جواب من بود.
-"تو دوباره روی کدوم بخت برگشته ای کلید کردی؟" میدونستم منظورش پسر نیست اما می خواستم سر به سرش بزارم.
: این دفعه منظورم پسر نیست .اون دختر بلونده رو میگم.
-بلوند نبود که, موهاشو اون رنگی کرده بود(منظورش مهناز بود)..
: ااااااا.....دیدی مچتو گرفتم. تو که میدونی منظورم کیه چرا خودتو میزنی به اونراه؟
هیچ وقت بازیگر خوبی نبودم, همیشه خودمو راحت لو میدادم.- خوب بابا حالا نزن....
: حامی بدجوری نگات میکردا....... برو رو مخش.....
-برو بابا , تو که میدونی حوصله ندارم....
: که چی؟ تا کی می خوای به مرجان فکر کنی؟ آخرش که چی؟
-من به مرجان فکر نمیکنم.....
: ذورغ میگی مثل س.......
با دیدن کاسه ماست که تو دست من آماده شلیک بود ادامه حرفشو خورد . گفت: راست میگم دیگه...
-النا......... من دیگه نمیتونم این آرامش مصنوعی رو که برای خودم درست کردمو , دوباره بهم بزنم..
: ازت خوشش میاد.....
-فکر میکنی
: یه جوری به من نگاه میکرد که انگار داره به هووش نگاه میکنه....من دخترا رو بهتر از تو میشناسم....باور کن
-گیریم حرف تو درست.... دو روز دیگه اونم مثل بقیه دلشو میزنمو میره سراغ یکی دیگه...
: همه یه جور نیستند حامی.... شاید اینم اونطوری باشه .... اما شایدم اونطوری نباشه...
-نمیدونم............ فعلا که حالشو ندارم........
: تو هنوزم نسبت به عشقت تعصب داری......مشکل تو اینه......
-من دیگه نمیخوام ارزش خودمو پایین بیارم.....مشکل من اینه.......
.
.
.
النا رو رسوندم خونشون و رفتم طرف خونه خودمون.
اونشب تنها شبی بود که با النا در مورد مهناز حرف زدیم... نمی خواستم بیشتر ازین خودمو درگیر توهمات کنم.... برای همین حتی سعی می کرم که دیگه به این موضوع فکر نکنم وتصمیم گرفتم ازین به بعد طوری هم رفتار کنم که حتی مهناز, اگه به قول النا از من خوشش اومده بود هم , بی خیال بشه و بره سراغ کارش.....
|
loverman0071
اعضا
|
farzad12345
مرسی آقا فراز
خیلی گلی
_sadaf_
Quoting: _sadaf_ امیدوارم به زودی مشکلاتت حل بشه...
ممنون صدف جان .. انگار تازه شروع شده......
Quoting: _sadaf_ ببین جریان مرجان تموم شد؟؟؟ یعنی به همین سادگی بی خیال شد؟؟؟ پس چرا باهات دوست شده بود اصلا؟؟؟؟؟؟
تموم تموم نه .........
نمیدونم چرا دوست شد. اما اونموقع امیدی به نفر قبل نداشت ...ولی با طلاق اون شخص ..مرجان هم هوایی شد دوباره تلاشش رو بکنه که ظاهرا اولش موفق بود..اما اونم به مرادش نرسید..عمری باشه تو ادامه داستان مینویسم چی شد.
اما الان میگم بهتر که تموم شد
|
loverman0071
اعضا
|
|
|
Quoting: loverman0071
ممنون صدف جان .. انگار تازه شروع شده......
ای بابا.. اخه چرا؟؟؟؟
من نمیفهمم.. اخه اگه اونو فراموش نکرده بود که اصلا چرا دوست شد؟؟؟ منم میگم بهتر که تموم کردی...
ما ادما هیچوقت قدر چیزایی رو که داریم... نمیدونیم...
امیدوارم با یکی بشی که تو رو فقط برا خودت بخواد
|
_sadaf_
اعضا
|
13 Apr 2007 19:13 - # | ویرایش بوسیله: loverman0071
Quoting: _sadaf_ ای بابا.. اخه چرا؟؟؟؟
به قول کتی "زندگیه دیگه"
Quoting: _sadaf_ ما ادما هیچوقت قدر چیزایی رو که داریم... نمیدونیم...
آره مرغ همسایه همیشه غازه
Quoting: _sadaf_ امیدوارم با یکی بشی که تو رو فقط برا خودت بخواد
ای کاش منم قدر چیزایی رو که داشتم رو میدونستم
Quoting: _sadaf_ منم میگم بهتر که تموم کردی...
ممنون که حضور داری و نظر میدی
--------------------------------------------
امشب نمیتونم بنویسم اما به زودی(ایشاا.. فردا)ادامه میدم
|
loverman0071
اعضا
|
Quoting: loverman0071 ای کاش منم قدر چیزایی رو که داشتم رو میدونستم
تو هم مگه از این کارا کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کسی رو اذیت کردی؟
|
_sadaf_
اعضا
|
Quoting: _sadaf_ کسی رو اذیت کردی؟
اونقدری که آزارم به خودم رسیده.به دیگران نرسیده!!!
|
loverman0071
اعضا
|
|
|
:Quoting: loverman0071 اونقدری که آزارم به خودم رسیده.به دیگران نرسیده!!!
اخه چرا؟؟؟ میگی تو خاطرات؟؟؟؟؟؟
|
_sadaf_
اعضا
|