Location via proxy:   [ UP ]   [Manage cookies]
جستجو در این سایت
نقشه سایت
بایگانی
لینک های باحال
 
لینکهای سکسی روز


دوست



من و مريم از بچگي با ھم دوست بوديم. ھمسايه بوديم و خونشون تو كوچه ما بود. خیلي با ھم صمیمي بوديم. از مدرسه كه میامديم بعد از ناھار يه كمي استراحت مي كرديم بعدش يا مريم میامد خونه ما يا من مي رفتم پیشش. تك فرزند بود و پدرو مادرش ھردو شاغل بودن. دختر آروم و ساكتي بود. بھترين دوستش من بودم زياد با كسي قاطي نمي شد. منم بھترين دوستم مريم بود. ھمه گردشامون با ھم بود. اونم موقعي كه میامد خونمون تا دير وقت مي موند چون مامان و باباش دير میامدن خونه به اونا مي...

ادامه داستان "دوست"

Posted by Mandegar at September 1, 2007 - 1:23 AM


سكس كوچيك من و زن دوستم



ما توي يه شهر كوچيك توي يه آپارتمان زندگي ميكرديم.يه روز ديديم كه يه مستاجر جديد واسه طبقه همكف اومده اوايل زياد به همسايه هاي جديد هيچ اهميتي نميدادم حتي اگه مي ديدمشون هم محلشون نميذاشتم. تا اينكه يه روز خانومم اومد بهم گفت كه زن اين طبقه پاييني همزبون ماست و خلاصه خانومم يواش يواش با زن طبقه پاييني دوست شد.اوايل فقط رفت و اومد بين خانومها بود ( ازحق نگذريم زنه خيلي ناز بود چشماي روشن و موهاي خرمايي و هيكل توپري داشت ) و وقتي من مي اومدم خونه ليلا ( زن طبقه پاييني ) ميرفت خونه...

ادامه داستان "سكس كوچيك من و زن دوستم"

Posted by Mandegar at September 1, 2007 - 1:13 AM


بوسيدن سوراخ كون زهرا



آقا چندي قبل با يه كوني حال كردم كه نگو ونپرس پدر سگ خيلي ناز و اهل حال بود.قضيه از اين قراره كه تو محله مون يه بيوه زني هست به اسم زهرا البته اينكه ميگم بيوه زن نه اونكه تصور كنيد سنش زياده چون 27 سال بيشتر نداره اما چون كلاً يه زن حشري بوده و اينطور كه ميگن به پسرعموي شوهرش خيلي حال ميداده و حتي شوهرش معتقده كه بچه دومشون كه يه پسر 4 الي 5 ساله است بايد بچه پسرعموش باشه چون بينهايت شبيه پسرعموشه و بنابراظهارات بچه اول زنه كه يه دختر بچه 12 ساله...

ادامه داستان "بوسيدن سوراخ كون زهرا"

Posted by Mandegar at September 1, 2007 - 1:09 AM


بازنده - قسمت شانزدهم و پاياني



روز ها پشت هم میرفتن واسه منم اصلا مهم نبود الناز چشه از روزی که با الناز دوست شده بودم 1 ماه گذشته بود خیلی بهش توجه میکردم ولی الناز از این رابطه ما رنج میبرد اینو از چشاش میشد خوند.البته الناز هم حق داشت اون واقعا منو دوست داشت دلش میخواست ما هم مثل همه رابطه نزدیک داشته باشیم همدیگه رو بخوبی لمس کنیم ولی بخاطر مریضی الناز این امکان نداشت و یه چیز دیگه که هردومون رو آزار میداد این بود که ما هم یه روزی تموم میشدیم بهر حال بقول خودش الان نه 1 سال دیگه 2...

ادامه داستان "بازنده - قسمت شانزدهم و پاياني"

Posted by Mandegar at August 3, 2007 - 3:23 PM


بازنده - قسمت پانزدهم



2 روز دیگه گذشت از الناز هیچ خبری نداشتم. غروب تو باشگاه بودم صدام کردن گفتن موبایلت همش زنگ میخوره بیا جواب بده سریع رفتم موبایل گرفتم دیدم الناز 3 بار زنگ زده سریع شمارش رو گرفتم رفتم یه گوشه نشستم... سلام - سلام خوبی؟ - بدنیستم تو چطوری؟ اتفاقا خیلی بدم چرا زنگ میزدم جواب نمیدادی؟ - (مکثی کرد) ببخشید حالم خوب نبود باید استراحت میکردم قانع کننده نیست ولی بیخیال. حالت بهتره؟ - آره کجایی؟ جواب نمیدی؟ باشگاه زیر تمرین بودم. نیم ساعت دیگه تمرینم تموم میشه بیا اینجا - نه ارا حال ندارم به اندازه کافی اعصابم...

ادامه داستان "بازنده - قسمت پانزدهم"

Posted by Mandegar at August 3, 2007 - 3:16 PM


بازنده - قسمت چهاردهم



لباش رو میکشید روی لبام من بی اختیار فقط نگاه میکردم.واقعا خیلی داغ تر از من بود یعنی همه عربا همینن داغ ترین بدنهای دنیا رو دارن.لباش رو محکم به لبام فشار داد زبونش رو به لبام میکشید یکم بعد زبونش رو برد داخل دهنم میکشید پشت لبام منم با دستام آروم کمرش رو میمالیدم چند دقیقه گذشت واقعا تحریک شده بودم یکم هولش دادم عقب اونم پاشد لباس بلندش رو در آورد (یه چیزی شبیه مانتو که عربا روی لباس میپوشن) زیرش یه لباس نازک سرمه ای و یکسره تنش بود اومد سمتم پشتش رو کرد منم زیپ لباسش...

ادامه داستان "بازنده - قسمت چهاردهم"

Posted by Mandegar at August 3, 2007 - 3:13 PM


بازنده - قسمت سیزدهم



به خودم اومدم دیدم مامان الناز رو سرم واساده به صورتم آب میزنه با نگرانی گفت عزیزم حالت خوبه؟ آروم سرم رو تکون دادم گفتم خوبم دستم رو گرفت آروم از جام پاشدم الناز رو تختش نشسته بود آروم گریه میکرد به دورو برم نگاه کردم خدارو شکر جز مامان الناز کسی نبود احتمالا اومده بوده ببینه کجام که دیده من بیحال افتادم.دست مامان الناز تو دستم بود به الناز نگاهی کردم بعد به مامانش آروم دستش رو ول کردم رفتم لبه تخت نشستم مامانش یه لیوان آب بهم داد گفت چی شده؟ سرم رو انداختم پایین چیزی نگفتم.الناز آروم...

ادامه داستان "بازنده - قسمت سیزدهم"

Posted by Mandegar at August 3, 2007 - 3:12 PM



آرشیو