"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / غرور و تعصب
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 36 . 37 . >>
پیام نویسنده
8 Apr 2007 00:47 - #


YANI CHI MITOONE BASHE

Angel_sh
اعضا
9 Apr 2007 01:55 - #


دعا کنید گرفتاریم برطرف بشه.
بد جوری پیچیده شدم .بد جایی هم گیر افتادم
Angel_sh

مرسی که سر میزنی شرمین جان .
انشاا... مشکلم که حل بشه دوباره می نویسم.
همین فردا یا پس فردا

loverman0071
اعضا
9 Apr 2007 02:20 - #


چی شده حامی جان؟؟
هرچند که خدا زیاد حرفای منو جدی نمی گیره اما دعا می کنم مشکلت برطرف شه..

GlossyWitch
اعضا
9 Apr 2007 14:07 - #


salam khoobi?ishala ke kheire moshkelet va zood hal mishe

farzad12345
اعضا
9 Apr 2007 17:51 - #


منتظرت هستم برگردی و بدون مشکل خاطراتت رو ادامه بدی...
موفق باشی:fl

ali_B_kar
اعضا
10 Apr 2007 08:53 - #


ishallah ke moshkelet har chi zoodtar hal beshe hami jan

Angel_sh
اعضا
12 Apr 2007 18:59 - #


با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم.
"کجایی؟...."النا بود و با نگرانی ادامه داد: نکنه دوباره قاط زدی؟
آهی کشیدم و گفتم: پاتوق........دلم گرفته بود.....
"خوب خوابیدی آقای مهندس......... چایی بیارم؟" احمد آقا بود که از کنرم رد شد.
النا با خنده گفت: مهندس؟ از کی تا حالا مهندس شدی؟
-مگه صداش اومد؟........بنده خدا اینجوری میگه انعام بگیره...... _و به احمد آقا اشاره کردم که چای بیاره_...... ادامه دادم: هر چی بهش میگم بازم حرف خودشو میزنه
: طفره نرو......زود, تند , سریع بگو ببینم چی شده دوباره؟
-هیچی بابا گفتم که اعصابم خورد بود, دلمم گرفته بود. میخواستم تنها یاشم وگرنه می اومدم دنبالت.....
: حامی؟
-بله؟
: داری خودتو نابود میکنی... به خدا اون ارزششو نداره.........و با مکث ادامه داد: دانشگاهتون بودم....
-اونجا چکار میکردی؟
: اومده بودم بهت سر بزنم.
-خوب؟
: دوستات گفتند که یه دفعه غیبت زده
-دوستام؟ ...هه.....من اونجا دوستی ندارم.
:نداری یا نمیخوای داشته باشی؟
بازم زده بود وسط خال,-حوصلشون رو ندارم.
:حوصله کی رو داری؟
-النا؟
: هوم؟
-هوم نه بی ادب, بله....
:بله؟...هوم؟
-دیوونه!.....من ارزش دوستی و حرفای تورو درک میکنم اما متاسفانه باید بگم حوصله نصیحت ندارم.....
:فردا میام دانشگاه........ نصیحتو اونجا نشونت میدم...
و گوشی رو قطع کرد....راستش بدم نمیومد که بیاد , برای همینم مخالفتی نکردم....از تنهایی بهتر بود....
.
.
.
انعام احمد آقا رو همراه حساب دادم و اومدم سمت تهران. توی راه فقط یه چیز بود که ذهن منو مشغول کرده بود و باید ازش سر در می آوردم:"توی دانشگاه چه اتفاقی افتاد؟"

روز بعد رفتم دانشگاه ....بازم حوصله نداشتم به خودم برسم....
النا زودتر ا من اونجا بود و با چندتا از بچه ها گرم گرفته بود . حسابی هم به خودش رسیده بود.
رفتم طرفش و سلام کردم.دو سه تا از بچه هایی که باهاش صحبت میکردند با پرروئی گفتند ببخشید ما داشتیم صحبت میکردیم..... دیر رسیدی...
یه پوزخند بهشون زدم و گفتم: ببخشید ولی صحبت شما همینجا تموم شد.النا هم دستمو گرفت و خودشو چسبود و با عشوه خاصی گفت: حامی جون چرا اینقدر دیر کردی؟ حوصلم سر رفت...
از مسخره بازی های النا خندم گرفته بود... واقعا این موجود غیر قابل پیش بینی بود.

یه کم که اومدیم اینطرفتر بهش گفتم تو نمیخوای دست ازین مسخره بازیات برداری؟بابا من اینجا مثل یه جور دیگم.
قیافشو مثل بچه های بیگناه کرد و گفت میخواستم بخندیم.جدی گرفتی؟
-نه بابا فقط گفتم اینجا یه کم مراعات کن.
سوزش دردناکی که روی دستم احساس کردم, باعث شد متوجه بشم که النا موهای روی دستم رو کشیده.
با چشم غره به طرفش نگاه کردم و دیدم که قیافشو بازم مثل بچه ها کرده و داره با شیطنت میخنده.
خوب بلد بود هر طور که شده منو از تو حس خودم بیرون بیاره.
ناخواسته خندم گرفت و دستشو گرفتم تا بریم یه جا بشینیم. ولی مگه میشد نگهش داشت . دائم از این طرف به اونطرف میرفت و سر به سر پسرا میگذاشت .منم بهش میخندیدم. اونقدر دل کوچیکی داشت که هیچ چیز رو نمیتونست توش نگه داره , نه غم و نه حتی شادی رو.
شاید بودن با النا بود که باعث شده بود یه کم حالم از روزای اول بهتر بشه وگرنه معلوم نبود با خودم چکار میکردم.
توی همین فکرا بودم که دیدم در الیکه از خنده به زور داشت راه میرفت خودشو به من رسوند و ولو شد کنارم.
از خندیدنش, خندم گرفته بود.
"چی شده باز آتیش پاره, مثل اینکه قرار بود یه کم مراعات کنی ها"
در حالیکه به زور داشت خودشو کنترل میکرد دستشو گذاشت رو شونمو گفت: بابا این پسراتون چقدر اسکل اند!!!
میدونستم دوباره یکی دیگه رو گذاشته سر کار.کلا کارش همین بود. بعد از دوست پسر قبلیش دیگه کارش این بود که به پسرا بخنده. پسرا هم خیلی زود خامش میشدند.هم زبون چربی داشت . هم قد بلند و بدن مانکنیش و چشمهای آبی و لب و دهن کوچیکش , چهره منحصر به فردی رو ازش ساخته بود. خوب وقتی هم که یه دختر با چنین مشخصاتی میره سراغ یه پسر, کافیه پسره یه کم ساده باشه تا زودی خودشو ببازه.
دستم و گذاشتم رو شونه هاش و گفتم بزار یه کم شونهخ هاتو بمالم , نفست دیگه بالا نمیاد.حالا چکار کردی که اینجوری سرخ شدی؟
تازه یه کم آروم شد که دوباره با این حرفم منفجر شد.
با زحمت دوباره خودشو کنترل کرد و در حالیکه لابه لای حرفاش داشت میخندید گفت:به یه پسره گفتم ازت خوشم اومده , می خوام باهات دوست شم.ولی باید تحقیق کنم. اونم تا گفتم گواهینامه و کارت دانشجویی رو داد بهم . منم با شمارش ازش گرفتم الانم منتظره تا فردا بهش زنگ بزنم............... و دوباره زد زیر خنده...
تعجب کردم کردم احمقی بوده که اینکارو کرده.گفتم کارت رو بده ببینم.
کارت رو ازش گرفتم و دیدم که بله....بهمن خان دست گل تازه آب داده...... کارت بهمن بود
یهد دیروز افتادم و اینکه بهمن غیبش زده بود....... گفتم اول جلوی بچه ها ضایعش بکنم بعد جریان رو ازش بپرسم.
به النا گفتم تا اینجاش با تو بود , بقیه اش با من.
بهم نگاه کرد و گفت میخوای چکار کنی؟
گفتم تو فقط حواست باشه, کاری به باقی نداشته باش.
رفتم به کلاسی که النا گفته بود و دیدم که بهمن چندتا از بچه ها رو جمع کرده و داره با افتخار از شکار تازه حرف میزنه.
خیلی از بچه ها بودند من جمله مهناز وغزل(اون دوستش که صداش کرده بود).
رفتم پشت سر بهمن ایستادمو دستمو گذاشتم رو شونه اش.
برگشت طرفمو از دیدن من و النا با هم یکه خورد. کارتشو گرفتم بالا و گفتم: این دفعه اگه خواستی کسی رو شکار کنی یادت باشه شناسنامه و عقدنامه بابا مامانت هم همراهت باشه که تحقیقات کامل بشه و دیپورت نشی........ وکارتشو پرت کردک تو صورتش.
بهمن که حسابی یکه خورده بود بدون اینکه حرفی بزنه مثل آدمای گیج نگاهمون میکرد , بچه ها هم داشتند بهش میخندیدند و مسخرش میکردند.
بهم نگاه کرد و گفت دوست دختر توئه؟
گفتم : جنبه هم بد چیزی نیست احمق جون, آخه تو چی داری که همچین دختری بیاد بهت پیشنهاد بده؟
یه پوزخند بهش زدم و اومدم که از کلاس بیام بیرون ولی یه تنه از پشت بهم خورد . وقتی برگشتم نگاه کنم دیدم که مهناز و غزل هستند که با عصبانیت از کنرم رد شدند و زود تر از من و النا رفتند بیرون. یه جوری هم نگاه میکردند که انگار طلبکارند.
با تعجب نگاهشون کردم و دست النا رو گرفتم و اومدم بیرون.
کلاس آخر رو با النا رفتیم سر کلاس. اونقدر شری کرد که استاد هر جفتمون رو خیلی محترمانه !!!! از کلاس بیرون کرد و از من خواست که اون درس رو ترم بعد بردارم!!!!
اونقدر ناراحت شده بودم که میخواستم سر خودمو.......نه ... سرالنا رو بکوبم به دیوار.
با عصبانیت نگاهی بهش کردم و گفتم راضی شدی؟
اومد کنارم و گفت هنوز الی رو نشناختی.........خودم درستش میکنم.....
گفتم بهتره همین کارو کنی.........
.
.
.
وقتی استاد از کلاس اومد بیرون النا رفت پیشش و نمیدونم چی شد که استاد عینکش رو روی چشمش جابجا کرد و اومد طرفمو گفت: من عصبانی بودم اون حرف رو زدم. از جلسه بعد بدون و غیبت و منظم سر کلاس باشید.....
شاخ در آورده بودم., استاد به اون بد اخلاقی اینقدر خوب حرف بزنه.
استاد که رفت به النا گفتم : چی گفتی ورپریده؟
یه چشمک زد و گفت اونش بماند.و به پشت سرم اشاره کرد و خندید.
دیدم بهمن پشت سرم ایستاده و داره با خجالت نگاه میکنه , البته نگاه که نه ......زیر چشمی می پایید.
دیگه وقتش بود که بفهمم دیروز چی شده. رفتم جلو یقه اشو با یه دست گرفتم وبا صدای خیلی آرومی گفتم : نا رفیق عوضی, اون چه بازی بود که دیروز در آوردی؟ منظورت چی بود ازون کار؟
-تلافی کردی دیگه .....نه؟
: قد این حرفها نیستی که تلافی کنم.....اونم تقصیر خودت بود, من چیزی بهش نگفته بودم....
-ول کن حامی, من کار بدی نکردم, فقط یه شوخی بود.......
: شوخی؟ شوخی راجع به چی بود؟منظورت چیه؟
-مهناز دیگه , گفتیم سر کارت بزاریم بخندیم.......آخه با بچه ها شرط بسته بودیم....... اما باور کن نمیخواستم اونطوری بشه..... خودش پیش اومد.....
: بخندی؟...... مگه چی شده بود که میخواستی بهش بخندی؟..... اتفاق خنده داری نیافتاد........ اصلا ببینم چی پیش اومد؟ چرا مثل آدم حرفتو نمیزنی؟
-مهناز دیگه ....... با بچه ها شرط بسته بودیم اگه بری جلو ضایعت میکنه.
: پس فکر می کنم شرط رو باختید , چون خیلی مودبانه حرف زد , نمیدونم چی شد که یه دفعه هم غیبش زد..... در ثانی... احمق جون مگه برای خودم داشتم میرفتم که ضایع بشم....... مرده شور تو یکی رو ببرند با اون شرط بندیات...........یقه اشو ول کردم و هلش دادم عقب.
-پس تو ندیدی؟
:چی رو؟
-باباشو!
: پوز خندی زدم و گفتم خودش کیه که باباش کی باشه.
-آقای محسنی( این اسم مستعار و غیر واقعیه , چون نمیتونم اسم اصلی رو بگم)
: نه بابا ......
-نشناختی؟
یه کم فکر کردم...اسم یکی از استاد ها هم همین بود....محسنی.....:ببینم نکنه همون استاد.......
-آره همون....
میخواستم همونجا خفه اش کنم.پسره بی مغز.... این کارش میتونست برای من حکم اخراج رو داشته باشه.
دستشو گرفتم کشیدمش تو یه کلاس و یه سیلی محکم زدم زیر گوشش , و بعد چونش رو گرفتم تو دستمو گفتم : دفعه آخری باشه جلوی چشمم میبینمت ....
با عصبانیت زدم بیرون. دست النا رو گرفتم و لومدیم بیرون.
النا با تعجب نگاهم میکرد و پرسید چی شد یه دفعه قاطی کردی؟
ازش خواهش کردم سوالی نپرسه تا خودم تو مسیر بگم چی شده....
با النا اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم....
النا هم دوباره سعی کرد با ترفندهای خودش منو سر حال بیاره...
منم از بهمن ناراحت بودم نه از النا برای همینم باهاش همراهی کردم و سعی کردم نگذارم روزم خرابتر ازین بشه.... همراه النا رفتیم به طرف پاتوق , آخه بهش قول داده بودم یه بار ببرمش اونجا....
شام رو همونجا می خواستم بخوریم..... النا هم که سر حال بود و مشغول مسخره بازی...
اما چیزی که منو درگیر کرده بود رفتار عجیب مهناز بود.
نیمی از معما برام حل شده بود....... اما نیم دیگش باقی مونده بود.
نیمه ای که یه حس غریبی بهم میگفت , نیمه معمای خودته........

loverman0071
اعضا
12 Apr 2007 19:06 - #


GlossyWitch

چی بگم کتی جان ‘تو این مملکت فقط مشکل هست
Quoting: GlossyWitch
هرچند که خدا زیاد حرفای منو جدی نمی گیره اما دعا می کنم مشکلت برطرف شه

چرا جدی نمیگیره؟ نزن این حرف رو. خدا هیچ بنده ای رو تنها نمیزاره.
ممنون از لطفت
farzad12345
ممنون فراز جان. بازم مثل همیشه به من لطف داری.
ali_B_kar
مرسی علی آقا(اگه اسمتون علی هست)
حل که نشد ولی چاره ای نیست باید ادامه بدم وگرنه شرمنده شما دوستان عزیز میشم.
Angel_sh
ممنون شرمین جان..
حضور و لطفت همیشه منو شرمنده کرده.

loverman0071
اعضا
12 Apr 2007 19:09 - #


خوشحالم که برگشتی و ادامه دادی حامی جان... جات خالی بود


GlossyWitch
اعضا
12 Apr 2007 19:10 - #


دوستان عزیز
به دلیل یه سری مشکلات ‘ چند روزی رو تهران نبودم . برای همین نتونستم بنویسم
اما اگه خدا بخواد دوباره چیزی نشه ایندفعه دیگه تا آخرشو میرم.( با همراهی شما)
متاسفانه مشکلی که ژیش اومده بود بدتر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم.
ولی سعی میکنم رو روند نوشتنم تاثیر نزاره

loverman0071
اعضا
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 36 . 37 . >>
این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

Powered by MiniBB