Location via proxy:
[ UP ]
[Manage cookies]
No cookies
No scripts
No ads
No referrer
Show this form
"/>
صفحه اصلی
|
صفحه اصلی انجمن
|
عکس سکسی ایرانی
|
داستانهاي سکسي
فیلم سکسي
|
سکسولوژي
|
خنده بازار
|
داستانهاي سکسي(English)
آویزون
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
|
انجمن ها
|
پاسخ
|
وضعیت
|
ثبت نام
|
جستجو
|
راهنما
|
قوانین
|
آخرین ارسالها
|
انجمن آویزون
/
خاطرات سکسی
/
زيربازارچه +18
<<
.
1
.
2
.
3
.
4
.
5
.
6
.
7
.
8
.
9
.
10
...
28
.
29
.
>>
پیام
نویسنده
12 Apr 2007 11:58 -
#
دبيات ممنوعه يكسري داستان بود كه در پرشين بلاگ قبلا يه وبلاگ داشت كه اگه بگم اونجا رو هم من مينوشتم باورتون شايد نشه يك چيزي حدود 4سال پيش ولي بستنش داستان زير بازارچه تموم شد ميخوام يه داستان با حال ديگه رو اينجا بزارم شايد به پاي داستان زير بازارچه نرسه اما فكر كنم قشنگه در ضمن هيچكدام از اين داستانها كه در زير بازارچه ميزارم مال خودم نيست داستانهاي خودم در تاپيك منو ژاله است اميدوارم كه خوشتون بياد اگه دوستان هم داستان زيباي دارند خواهش ميكنم در تاپيك زير بازارچه بزارندش ممنونم
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:08 -
#
قبولت دارم.
اما اگه بتونی اطلاعات یا داستانهای دیگه ازاین کتاب رو به طریقی-به طریقی
به من برسونی ممنون
راستی ایمیلت روهم نگاه کن عزیز
[email protected]
asheghbash
اعضا
12 Apr 2007 12:08 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم
فكر ميكردم عاشق شدم -1
من بابك هستم سالهاي پيش (تقريباً 14سال پيش) من 12-13 سالم بود تازه داشتم ميفهميدم دور و برم چه خبره چي ميگذره كه از ملارد كرج (كه يه ويلاي بزرگ داشتيم كه با عمم و خوانوادشون زندگي مكرديم) به شهرك دريا (تهرانسر ) نقل مكان كرديم .(البته بايد بگم كه پدر من تو نيروي درياي خدمت ميكرد) . بعد از چند ماهي كه گذشت پدر من يه مغازه تو يكي از خيابان هاي اصلي خريد و مادر من صبح تا عصر و از عصر تا شب پدرم مغازرو ميچرخوند(مغازه پوشاك بود). تو همسايگي مغازه ما يه آرايشگاه زنونه بود كه صاحبش يك زن شمالي بود كه واقعن به زيبايي اين زن نميشد شك كرد .(زياد لفتش ندم كهحوصلتون سر بره) تو همين گيرو دار كه تازه داشتم ميفهميدم اوني كه لاي پاي منه چيه و چه كارهاي خيري ميشه باهاش انجام داد.ديدم بعله ما دير به اين فكر افتاديمممم از من جلو تر باباهه فهميده كه اونم يه چيزايي داره كه ازش درست استفاده نكرده . بعد از چند سالي كه ما اونجا بوديم با اين زنه (آرايشگره)بهتره بگم (لاله) اسمش بود .رفت و آمد پيدا كرديم دريغ از اين كه مامانه بدبخت من بدونه كير بابايه ما شبا براي كسه ديگه راست ميشه!!!! تو اون چند سالي كه اونجا بوديم به قدري خوانواده هامون با هم نزديك بوديم كه همه فكر ميكردن خالمه!!!!! بگذريم من تازه فهميدم كه بابايه من با اين زنه(لاله) رابطه داره چون به رفتارهاي مامانم شك كرده بودم و اينكه ما يكدفعه با اونا رابطمون قطع شده بود كم كم داشتم نگران ميشدم از اين موضوع چون بالاخره منم يه چيزايي فهميده بودم .بعد از مدتي كه مامان و بابا با هم دعوا ميكردن( البته جلوي من و خواهرم نه) ديگه هيچ كدوم طاقت نياوردن و دعوا هاشون و فحش هاشون علني شده بود كه بعد مدتي مامانم طاقت نياورد و رفت شهرستان خونه پدريش (البته با خواهرم) من موندم با يه باباي به قول خودش عاشق(الان ميفهمم منظورش از عاشق شدم يعني چي) خلاصه تو اين چند روزي كه مامان رفته بود بابا با من خيلي مهربون شده بود و بهم خيلي حال ميداد .يه شب كه خيلي حالش خوب بود به من گفت فردا ميخوام با خالت(لاله) تو خونه حرف بزنم بيا اين پول(نميدونم فكر كنم 20تومان داد)فردااز مدرسه يه خورده دير تر بيا كه ما حرفا مونوبزنيم .منم كه خنگ گفتم باشه . فرداش شد منم از مدرسه كه اومدم بيرون يه راست رفتم كلوپ اتاري اون موقع هر چي پول ميگرفتم اونجا خرج ميكردم تا ظهر اونجا بودم و بعدش رفتم سمت خونه بي خبر از همه چيز (كليد داشتم)فكر ميكردم كسي خونه نيست و بابام رفته دمه مغازه .خيلي خسته بودم .اون موقع خونه ما يه جوري بود كه اول از تو پاركينگ بايد رد ميشديم تا به درب ورودي برسيم منم خودمو به درب رسوندم ديدم كه يه صدايي مياد يه خورده دقت كردم ديدم يه صداي كلفت با نازك قاطي شده و هيچ مفهومي نداره .رفتم جلو تر كه بهتر بشنوم .درب خونه ما شيشه اي بود و تو دعواهايي كه بابا و مامان با هم داشتن بر اثر ضربه بابا شكسته بود . اولش ترسيده بودم ولي رفتم جلو اون كاغذي كه به در بود رو اروم زدم كنار اولش ترسيدم كه نكنه دزد اومده درو باز كرده بعد كه دقت كردم ديدم يه پاي لخت روي مبل ديده ميشه كه يهو بابام لخت (با اون كير كلفت و درازش كه واقعاً منو ميترسوند)از رو مبل بلند شد و رفت تو آشپزخونه 2تا ليوان با خودش اورد (بابام مشروب زيادميخورد)فكر كنم اونم مشروب بود .بعد از ديدن اين صحنه يكي از قشنگ ترين صحنه هاي زندگيمو ديدم (حدس زدنش سادس ولي ....) ميدونم منتظر جاي سكسيش هستين ولي چون من اون موقع با شورت ميرفتم حموم از بابام ميگم تا وقتي اولين تو حال و هواي ترس از بابام بودم كه (لاله) از رو مبل بلند شد وايييي كه چه صحنه اي بلند شد رفت سمت اتاق اصلا نمي دونستم چي دارم مي بينم نمي دونستم فرار كنم يا بمونم نگاه كنم .خلاصه ديدم كه با يه شورت و سوتين اومد پيش بابام نشست گفت من بايد برم تا بابك نيومده!!! بابام گفت فردا بهش ميگم بره خونه عمش بيشتر با هم باشيم لاله هم گفت باشه من منتظر خبر تو هستم.(اينم بگم كه لاله يه شوهر شمالي داشت يه دختر كه اون موقع 7-8 سالش بود و يه پسر كه از من 3-4 سال كو چيكتر بود البته خودشم شمالي بود) نميدونم چه جوري از پاركينگ اومدم بيرون رفتم تو كوچه تا بابا اينا برن 5-6 دقيقه تو كوچه بودم كه سرو كلشون پيدا شد و رفتن من كه هنوز فرصت فكر كردن به اون صحنه ها رو نداشتم سه سوت رفتم تو خونه تا درو باز كردم يه بويي ميومد كه داشتم ديوونه ميشدم فكر كنم بوي عطر لاله بود. يكي دو ساعت فقط به چيزايي كه ديدم فكر ميكردم به بدبختي مامانم و خودم و به كاري كه بابام كرده بود. بابام هميشه تو دعوا هاش ميگفت (به مامانم) كه لاله رو دوست داره و تو ديگه به درد من نميخوري تازه داشتم يه چيزايي ميفهميدم . تو همين فكرا بودم كه بابام اومد خيلي مهربون شده بود! اون موقع ها شام از بيرون ميگرفت .شام خورديم بعد از شام رفتم رو تختم دراز كشيدم و به لاله و هيكلش فكر ميكردم واقعا حالت عجيبي داشتم كه نميدونستم چيه. به اين فكر افتادم كه يه نقشه اي بكشم كه فردا يه جوري بتونم اونا رو ببينمم ولي چه جوري ؟ بعد چند دقيقه فكر كردن بهترين جايي كه ميشد رفت و ديد زد اتاق تو پاركينگ بود كه حالت انبار داشت يه درش تو پاركينگ و در ديگش تو هال خونه كه از اونور هميشه قفل بود .آره بهترين جا براي ديد زدن بود چون به همه جا مشرف بود. با همين ذوق و شوق كه فردا ميتونم اولين سكس واقعي رو ببينم خوابم برد .صبح كه از خواب پا شدم مطمئن بودم كه بابام ميگه كه برم خونه عمم.ولي من قبل اينكه بهم چيزي بگه بهش گفتم كه من اگه اجازه بدين امروز دير بيام چون با دوستام ميخوام برم كلوپ (ميدونستم نه نميگه) همينم شد. حاضر شديم رفتيم بيرون ميدونستم بابا هميشه ساعت 12:30 خونه بود (ارتشي ها رو كه ميشناسين؟) بنابر اين مجبور بودم برم خونه رفتم پيش ناظم مدرسه و گفتم كه مادرم ميخواد بياد منو ببينه و بايد قبل ار اينكه بابام بياد بايد بره(مامانم چون رو من حساس بود قبل رفتنش به ناظم مدرسه گفته بود جريان اينكه من چندوقته تنهام) خلاصه ناظم ما كه خيلي آدم با حالي بود با كمال ميل قبول كرد.منم سريع خودمو رسوندم به خونه و كليد انبارو ورداشتم رفتم تو انبار چراغو روشن كردم و موقعيتو جوري فراهم كردم كه راحت بشينم و از سوراخ درب ديد بزنم ساعت 12:30 بود كه ديدم صداي كليد مياد بعلللللههه بابام بود با لاله اومدن تو بابام همش بهش ميگفت تو عشق مني تو جيگر مني. بعد اين چرندياتي كه بابام تحويل لاله داد نوبت لاله شد كه ميگفت تو اگه دوست داشتي تا حالا زنتو طلاق ميدادي من كه به خاطر تو جلو شوهرم وايستادم تو خيلي نامردي فقط ميخواستي منو بكني .كه يه دفعه بابام از جاش بلند شد و با صداي بلند گفت .لامصب من اگه تورونمي خواستم زنو بچمو ول نميكردم .لاله از جاش بلند شد و بابامو به يه حالت بچه گونه بغل كرد و بابام برگشت و شروع كرد به لب گرفتن همينجوري كه داشت لب ميگرفت دستشو از لايه پيرهن لاله برد تو و شروع كرد به ماليدن لاله هم دستشو برد سمت كير بابام .بابام تو يه چشم به هم زدن سينه هاي لاله رو انداخت بيرون نفهميدم چي شد كه بي اختيار ديدم دستم رو كيرمه و دارم ميمالمش واقعا احساس خوبي داشتم ولي يه خورده ترس هم همراهش بود چون اولين بار بود كه يه زن لخت رو ميديدم .بابام همينجوري داشت سينه هاشوميخورد و لاله با صداي حشري ميگفت هيشكي مثل تو نمي تونه سينه هامو اينجوري بخوره همشو بكن تو دهنت من كه داشتم ميمردم حتي جلق زدن هم بلد نبودم! بعد هر دوشون لخت شدن و لاله رفت سراغ كير بابا كرد تو دهنش به جرئت ميتونم يگم كه حالي كه من ميكردم عمرا بابام ميكرد . بعد از اينكه كير بابامو خورد خوابيد رو مبل وايييييي خداييييي منننننننن چي ميديدم (دقيقا مبلمون جايي بود كه وقتي نشست رو مبل روبروي من بود) يه تيكه گوشت اضافه قرمز كه لاي پاي سفيد لاله بود دوست داشتم برم بهش دست بزنم (من تا اون موقع كس نديده بودم) ديدم بابام رفت و سرشو كرد لاي پاي لاله و با صداهاي عجيب كه تا اون موقع از اتاق خواب مامانم نشنيده بودم كسشو ميخرد و لاله هي ميگفت (با تن صدايي كه همتون حدس ميزنيد) كس من بهتره يا... بابام هم ميگفت خوب معلوم كه تو ميخوام يه جوري بكنمت كه تا يه هفته به اون شوهر كسكشت نتوني كس بديييييي.با شنيدن اين حرفا من بيشتر تحريك ميشدم ولي نميدونستم بايد چيكار كنم!(كيرم تو دستم بود ) بابام بلند شد وكيرشو گذاشت رو كس لاله و لاله هي ميگفت بكن تو جونممم داره بالا مياد ميخوام جرمممممم بديييي بكنننننن بابام هم نا مردي نكرد و كيرشو تا ته كرد تو كس لاله چنان جيغي زد كه من 6متر از جام پريدم ولييي بازم ميگفت جووووننن بكن تا ته بكن بعد چند دقيقه بابام به لاله گفت برگرد وايييي برگشتن همانا و براي اولين بار من ارضا شدم يكم ترسيدم كه اين چيه كه از كيرم اومده بيرون(البته يه چيزائي ميدونستم ولي چون اولين بار بود ) بعداينكه بي حال شدم ديدم كه بابام با قدرت تمام داره تلمبه ميزنه صداي هر دوشون به اوجججج رسيده بود بابام هم بعد از 3-4 تلمبه شديد كيرشو درآورد و لاله رو چرخوند و تا برگشت تمام آب بابام ريخت رو بدن سفيد لاله بعد همين جوري رو هم خوابيدن بعد اينكه رو هم خوابيدن هيچ حركتي نكردن و بعد چند دقيقه پا شدن وقتي لاله بلند شد من دوباره راست كردم ديگه ايندفعه ميدونستم بايد با كيرم بازي كنم تا دوباره ارضا بشم .همين كارو كردم و تا متونستم به هيكل لاله نگاه ميكردم ولاله قد بلندي داشت سينه هاي سفت و شق من تا حالا زني به سن اون نديدم كه شكمش صاف باشه ولي لاله مثل موكت صاف بود وايي كه چه كس تميزي داشت خوب ميتونستم حسش كنم سفيد سفيد با يه تيكه گوشت اضافه آدم دوست داشت بخورتش همينجوري كه داشت بلند ميشد با عشوه براي بابام شروع كرد رقصيدن منم داغ داغ شده بودم كه ديدم بازم يه آب سفيد رنگ از تو كيرم (اون موقع دول بود) زد بيرون و بازم بي حال شدم . بعد از نيم ساعت هر دو بلند شدن رفتن و من بعد 5-6 دقيقه رفتم بيرون اصلا حال و حوصله فكر كردن به اينكه چرا باباي من اون آورد خونه نداشتم بعد چند دقيقه مامانم زنگ زد كه از حال من با خبر بشه ولي من اينقدر حول ورم داشت كه مامانم فهميد يه اتفاقي افتاده منم مجبور شدم و گفتم كه جريان چيه(ولي نگفتم كه بابام كردتش) مامانم گفت من ميام دنبالت بايد بياي پيش من بعد از 2روز مامان با داييم اومدن منو بردن (اصلا دوست نداشتم برم ) ميدونستم كه رفتن من همانا و نديدن كس لاله همانابگذريم باباي من با لاله تا 3-4 سال بعد رابطه داشت و من و خواهرم با مادرم به تهران اومديم و يك خونه كوچيك كرايه كرديم و زندگي معمولي داشتيم منم از درسم خيلي عقب مونده بودم سال اول راهنمايي رو 2ساله تموم كردم بابام هم هنوز با لاله رابطه داشت ولي لاله حاضر نشد از شوهرش جدا بشه ولي پدر من يك سال بعد اون ماجرا مامانو طلاق داديه 3-4 سالي از موضوع لاله گذشت و ما به زندگيمون عادت كرده بوديم تا اينكه يه روز بابام با يه زنه ديگه اومد خونه ما همه از تعجب شاخ در آورديم مامانم تا اين زنرو ديد رفت تو آشپزخانه و شروع كرد به گريه كردن اومدن تو خونه مامان بيچاره من مثل اين كلفتها ازشون پذيرايي كرد (يه بچه كوچيك هم باهاشون بود1ساله) بابام شروع كرد به صحبت كه اين خانم اسمش رو يا است(يه دختر 26ساله سبزه با سينه هاي درشت و كون گنده و چشمهايي كه دقيقا اون موقع ميدونستم حشري بودزيبا بود ولي به لاله نميرسيد و اينم پسرمون آرمين . آقا ما رو ميگين داشتيم شاخ در مياورديم نميدونستيم بايد باور كنيم يا نه آخه پس لاله چي؟ اون چي شد ؟ اين از كجا پيداشت شد؟ مگه بابام نميگفت من عاشق لاله هستم ؟ مگه به خاطر لاله مامانم رو طلاق نداد؟ همه اين سوالها از مغز من و شايد مادر و خواهرم گذشت. بابام بعد معرفي او زن گفت كه ما اومديم اينجا تا بچه هارو با خودمون ببريم و تو(مامانم) صلاحيت نگه داري از بچه هارو نداري مامانم شروع به التماس كرد كه اگه بچه هارو از من بگيري من دق ميكنم منو خواهرم شروع به گريه كردن كرديم و همش التماس بابام ميكرديم كه مارو از پيش مامان جدا نكنه ولي فايده اي نداشت اون حكم دادگاه هم داشت كه مامانم نتونه كاري كنه.بعد چند روز ما مجبور شديم با بابام زندگي كنيم(رويا و آرمين هم بودن
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:09 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم –2
اون روز رسيد و منو خواهرم رفتيم خونه بابام (بعد طلاق مامانم فقط بابام ميومد پيش ما و ما تا اون موقع خونش نرفته بوديم) رفتيم بالا بابام درب زد و رويا درب رو برامون باز كرد .وايييييييييي خداي من رويا با يه تاپ كه كاملا معلوم بود سوتين نبسته و يه شلوارك تنگ اومد جلو درب تا به خودم اومدم ديدم يكي داره از تو شلوارم منو صدا ميكنه پايين رو نگاه كردم ديدم بعله قرص و محكم وايستاده و داره بدن رويارو ديد ميزنه همون موقع بود كه رويا منو بغل كرد و تا بدنش منو لمس كرد نزديك بود خودمو خيس كنم كه رويا در گوشم گفت اي شيطون هنوز از راه نرسيده . منم از خجالت سرخ شده بودم نميدونستم چي بگم سرم رو سينه هاش بود كه بابام يه دفعه گفت بزار بيان تو بچه ها خستن تا اينو گفت سريع اومدم تو و كل خونرو بر انداز كردم رويا منو خواهرم رو به اتاق خوابمون راهنمايي كرد. باورتون ميشه من بعد از سه روز اولين سكسم رو با رويا داشتم؟اون شب خیلی معمولی گذشت و ما خوابیدیم از اون جایی که من عادت داشتم صبح زود بیدار شم و آب بخورم , همین کارم کردم , بابام رفته بود سر کار و منو خواهرم و رویاو(آرمین) خونه بودیم داشتم میرفتم به طرف آشپزخانه که دیدم در اتاق خواب بابا بازه با دیدن و مرور صحنه های دیروز که تو بغل رویا بودم به سرم زد برم ببینم چه جوری خوابیده رفتم از لای در آروم داخل اتاق رو نگاه کردم که متوجه شدم آرمین رو رویا خوابیده و کلش داره تکون میخوره . آره آرمین داشت از پستونهای رویا شیر میخورد(آب در کوزه و ما تو آشپزخانه میگردیم) یکم دقت کردم تا سینه هاشو ببینم یکم جرئت پیدا کردم و (چون خواب بود) رفتم تو اتاق آروم رفتم بالا سرش و دیدم 2تا پستون که نوکشون به سیاهی میزد(قهوهای سوخته) کاملا بیرون بود و آرمین یکیشونو داشت میک میزد ولی متوجه من نشده بود که یه دفعه دیدم رویا با پاش ملافه رو زد کناراول ترسیدم و میخواستم از اتاق برم بیرون ولی برگشتم دیدم رویا هنوز چشاش بستست بازم برگشتم و بالا سرش وایستادم هیچی پاش نبود فقط با یه شورت مشکی که نصفش توری مانند بود و میشد موهای کسشو حس کرد, قلبم داشت تند تند میزد هم ترسیده بودم که نکنه بلند بشه و هم دوست داشتم با دقت ببینم (چون تا اون موقع کس از اون نزدیکی ندیده بودم) دیدم آرمین سرش به کاره خودشه و داره شیر میخوره و رویا هم فکر کنم که خواب بود, داشتم با دقت به شورتش نگاه میکردم که بی اختیار دستمو کردم تو شلوارم و کیرمو آروم در آوردم داشتم باهاش بازی میکردم که یه دفعه رویا چشاشو باز کرد و گفت بابک تویی؟ من نفهمیدم چجوری کیرمو کردم تو شلوارم و کی رفتم تو رختخواب و پیش خواهرم خوابیدم منتظر بودم که رویا بیاد تو اتاق و بلندم بکنه و بزنه تو گوشم , چون شک نداشتم که تو اون حالت خوب منو دیده و فهمیده که داشتم چیکار میکنم ,بعد از چند دقیقه مطمئن شدم که دیگه نمیاد و به خودم گفتم حتما ندیده و یا میخواد به بابام بگه خواستم برم بهش التماس کنم که به بابام نگه که یهو منو صدا کرد که عزیزم نمی یای صبحانه بخوری منم با ترس و صدای لرزان گفتم الان میام ,ولی نمیدونستم که برم یا نه ؟ شاید میخواست تو آشپزخانه منو بزنه به هر حال با ترس و لرز رفتم تو آشپزخانه و با همون صدای لرزان سلام کردم , که دیدم اومد طرفم من خودمو کشیدم کنار و اون زود منو بغل کرد و یه بوسم کرد و گفت سلام به روی ماهت پسرم با این حرفش خیالم راحت شد که منو ندیده تو دلم یه آخیییییییی گفتم و نشستم رو میز و شروع کردم به صبحانه خوردن وبه هیکل رویا نگاه میگردم و تو فکر این بودم که ای کاش شورت پاش نبود و من میتونستم یه کس واقعی رواز نزدیک ببینم که یهو گفت بابک جان تو صبح تو اتاق ما بودی چون من فکر کردم یه نفر تو اتاقه ,کاری داشتی ؟خجالت نکش اگه چیزی هست به من بگو منو مثل مامانت بدون(من به کس عمم میخندم به مامانم بگم میخواستم کستو ببینم) به تته پته افتادم و گفتم که یکم ترسیده بودم فکر کردم کسی خونه نیست اینه که اومدم تو اتاق شما تا ببینم شما هستین یا نه !!همین به خدااااااا,,,اومد طرف من و یه بوس دیگه هم ازم گرفت و گفت خواهرت رو صبح ثبت نام کردیم و تو رو بعد از ظهر که منم تو خونه تنها نباشم اگه صبح ها ترسیدی میتونی وقتی بابات رفت بیاي تو اتاق ما پیش منو آرمین بخوابی اون روز تمام وقتو تو کف شرت و کس و کون رویا بودم و به حرفی که بهم زد و اینکه اون منو تو اتاق با اون حالت کیر بدست دیده و بهم چیزی نگفته و تازه منو به اتاقشم دعوت کرده ...
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:10 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم –3
شب همش به فکر حرف رويا بودم که گفت اگه ترسيدي بيا پيشم بخواب ! ترس داشتم که نکنه اين ميخواد منو امتحان کنه بعد به بابام بگه . خلاصه با تمام اين فکر ها نميدونم که چه جوري خوابيدم چشمام که باز شد ديدم خواهرم نيست واحتمالا رفته مدرسه يکم دلهره داشتم آروم از رو تخت بلند شدم و رفتم دست و رو مو شستم ميخواستم برم دوباره تو اتاقم که ياد حرف رويا افتادم دو دل بودم که برم پيشش يا نه, بلاخره خودم رو رسوندم دم اتاقش و آروم از لايه در نگاه کردم ديدم خوابيده ولي آرمين مثل ديروز رو سينش نبود که شير بخوره , حالم گرفته شد و ميخواستم برم تو اتاقم که رويا منو صدا کرد و گفت بابک جان اومدي پيش من بخوابي؟ من دوباره به تته پته افتادم و گفتم نه رويا خانوم اومدم ببينم هستين يا نه ! اونم نامردي نکرد و گفت خوب چرا نمياي پيش من بخوابي ؟ با من راحت باش, خجالت نکش , بيا پيش من بخواب , من که ديروز ديدم تو داشتي چيکار ميکردي !!!حس کردم صورتم الان شده مثل کچ بازم با صداي لرزان و درهم گفتم ببخشيد به خدا نميخواستم کاري بکنم ميخواستم ببينم شما خوابيد يا.....ديگه نذاشت بقيه حرفم روبزنم واز رخت خواب بلند شد ....چشام داشت از هدقه در ميومد با شورت بود!(رويا قد تقريبا بلندي داشت و موهاي مشکي بلند و هيکلي تو پر حدود 70 کيلو ميشد سينه هاي گنده اي هم داشت) همون جوري که لخت داشت ميومد طرف من منم با ديدن پاي لخت و شورت زيباي رويا (که سفيد رنگ بود) راست کردم رويا اومد و يه نگاه به کيرم کرد و گفت بابک تو ديگه بزرگ شدي لازم نيست خجالت بکشي و اينو از من پنهون کني که من با تعجب گفتم چيو؟ با دستش از رو شلوار کيرمو فشار داد تا دستش با کير من لمس شد خودمو خيس کردم و از خجالت رفتم تو اتاقم قلبم تند تند ميزد دست کردم تو شلوارم ديدم بعله هر چي ريسيده بوديم پنبه شده !اومد تو اتاق و گفت چرا اينجوري ميکني تو ديگه مرد شدي و بايد اين چيزا رو ياد بگيري و من از ترسم بهش گفتم که تو رو خدا به بابا نگين ,بازم با همون شورت که پاش بود و يه تاپ که تنش بود اومد طرف من و گفت به من اعتماد کن و با من راحت با و هر موقع دوست داشتي بيا هر چي خواستي به من بگو تو ديگه از الان بايد با اين جور چيزا آشنا بشي , حالا بيا با هم بريم حموم و خودتو بشوري!پشت منم يه ماساژ بدي, با تعجب بهش نگاه کردم و زبونم بند اومده بود و سرمو انداختم پايين و گفتم من خجالت ميکشم که دستمو گرفت و گفت چون بار اولته خجالت ميکشي برات عادي ميشه حالا بيا بريم بشورمت الان شورتت ميچسبه به بدنتا با اين حرفش هر دو يه خنده کرديم و من يه خورده يخم باز شده بود رفتيم تو حمام من لباسم رو در آوردم و با يه شورت که يه چيزي قلمبه ازش زده بود بيرون رفتم تو و رويا بعد از من با يه سوتين قرمز و يه شورت سفيد اومد تو ,خودم نفهميدم که چجوري داشتم بهش نگاه ميکردم که ديدم يه نيشگون از بازوم گرفت و گفت مگه تا حالا نديدي که اينجوري داري منو ميخوري ؟منم که تقريبا نيشم باز بود و باهاش راحت تر شده بودم و کاملا حشري بهش گفتم نه گفت پس هر کاري دوست داري بکن و شورتتم در بيار که راحت باشي و اون بيچاره هم يه نفسي بکشه! گفتم خجالت ميکشم يه نگاه کرد و دستشو انداخت پشتش و بند سوتينشو باز کرد واي همراه با پايين اومدن سوتينش سينه هاش با يک ريتم خاصي به سمت پايين روانه شدن چشام داشت از حدقه در ميومد و با دقت داشتم به سينه هاي قشنگش نگاه ميکردم ,يه کم شل بود ولي فرم قشنگي داشت که خيلي تحريک کننده بود (تا اون موقع عکس سکسي و فيلم زياد ديده بودم ولي اين يه چيزه ديگه بود) اومد جلو و دستشو گذاشت روکيرم و من دوباره يه تکون ديگه خوردم و زود دستشو ورداشت هنوز آبم نيومده بود ولي لذتش بيشتر از اون بود ,شير آب سرد رو باز کرد و شورت منو درآورد و کير مو گرفت دستش و کرد زير شير آب سرد يه چند دقيقه نگه داشت و گفت آروم شدي ؟منم با حرکت سر بهش فهموندم که آره! بعد بهش گفتم ميتونم به سينه هاتون دست بزنم؟ يه نيش خندي زد و گف آره ميتوني هر جاروکه خواستي دست بزني!توکونم عروسي شده بود (عروس داماد وسط داشتن با ريتم بندري خودشونو جر ميدادن و ارکستر هم با درام و ارگ ويالون و مجلسو ميترکوندن) دستمو آروم بردم طرف سينه هاش آروم بهشون چسبوندم و به نوکشون دست زدم واي که چه لذتي داشت آروم با دو دست شروع کردم سينه هاشو مالوندم چند بار که اين کارو ادامه دادم ديدم يه آه با صداي نازک کشيد و گفت جون هر کاري ميخواي بکن بخورشون! منم از فرصت استفاده کردم و شروع به خوردنشون کردم (تو فيلم ها ديده بودم که چه جوري بايد بخورم , از بابام هم يه چيز هايي ياد گرفته بودم) چه مزه اي داشت , از تمام ميوه هايي که تا اون موقع خورده بودم شيرين تر بود , همينجوري داشتم ميخورم و رويا هم سر منو محکم به سينه هاش فشار ميداد و ميگفت چي ميخواي بابک بگو هر چي بخواي بهت ميدم دستشو برد سمت کيرم و من باز بي اختيار يه تکوني خوردم بهش گفتم الان آبم مياد بزار يکم ديگه بخورم ! گفت باشه بزار بياد تا هر وقت که خواستي با من بازي کن , اينو گفت و با دو زانو نشست جلوم و به کيرم نگاه ميکرد آروم به سمت دهنش هدايت کردش هنوز تو دهنش نکرده بود که احساس کردم دارم ارضا ميشم ! تا نوک زبونش به کيرم خورد چشام بسته شد و آبم با فشار زياد که حس کردنش آسون بود ريخت رو بدن رويا ,چشامو باز کردم بدنم شل شده بود به رويا نگاه کردم و خجالت زده بهش گفتم ببخشيد دست خودم نبود ,با خنده گفت خيلي هم خوبه تا حالا آب به اين سفيدي نديده بودم و با انگشت يه کم از آب مني که رو سينه هاش بود رو مزه کرد و يه جوني گفت که دوباره راست کردم ,بعد بلند شد و با صابون کيرمو برام شست و بعد گفت حالا نوبت توه منو بشوري , منم با يه لبخند که حاکي از رضايت بود کيسه رو ور داشتم و افتادم به جونش از بالا شروع کردم (از پشت) آروم اروم داشتم کيسه ميکشيدم اومدم و به کمرش رسيدم يه خورده اونجارو کيسه کشيدم و بي اختيار به رويا گفتم يه کاري بگم ميکني؟ گفت چي؟هر کاري بگي ميکنم! گفتم من تا حالا اونجارو (منظورم کس بود) از نزديک نديدم ميشه بهم نشون بدي ؟
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:10 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم-4
برگشت و يه بوس کوچولوازم گرفت و گفت چرا که نه و شورتشو آروم از پاش درآورد وايييي چه کسي داشت سفيد سفيد اينگار همين الان موهاشو زده بود کس قلمبه اي داشت آروم دستمو بردم سمت کسش و يه دست بهش کشيدم از يه نوع آبي خيس شده بود که نمي دونستم چيه بهش گفتم تو هم آبت اومده ؟که با خنده گفت نه ما که آبمون بيرون نمياد گفتم پس اين چيه ؟ گفت اين آب هميشه ترشح ميکنه وقتي که آدم حشري ميشه و بهش حال ميده , گفتم اگه بخوام بکنم اون تو ميزاري؟ بچه دار نمي شي؟گفت عجله نکن اونجا هم ميکني , بچه دارم نميشم ! گفت ديگه بسته خودتو بشور بريم تو اتاق اونجا هر کاري خواستي بکن و خودشو يه آب کشيد و يه حوله پيچيد دور خودش و رفت بيرون , منم يه نگاه به کيرم کردم ديدم کجو کوله شده و ديگه براش نايي نمونده يه خورده زير شير آب باهاش بازي کردم که سر حال بياد و بعد خودمو شستم , هنوز باورم نميشد که يه کس رو از نزديک ديدم و بهش دست زدم خيلي خوشحال بودم و تند تند خودم رو شستم که برم تو اتاق پيش رويا ,ميدونستم که ميخوام اولين کس زندگيمو بکنم و اين خيلي برام مهمتر از اين بود که به بابام فکر کنم که دارم زنشو ميکنم دوش آب رو بستم و با يه حوله خودم روخشک کردم و رفتم به اتاقم تا لباسام رو بپوشم , بعد از پوشيدن لباس احساس کردم دارم ضعف ميکنم رفتم تو آشپزخانه و يه ليوان شير با نون و پنير زدم و بعد رفتم به سمت اتاق رويا در اتاقو که باز کردم ديدم رو يا با يه ست سوتينو شورت مشکي خوابيده رو تخت و پشت به من خوابيده ديدم آرمين هم تو تخت کوچيکش خوابه , سريع به يک چشم به هم زدن پريدم بغلش و دستمو گذاشتم رو سينه هاش که بر گشت و يه لب کوچولو ازم گرفت ,لباي خشمزه اي داشت آروم دستشو گذاشت رو کيرم و گفت بابک ميخواي برات بخورم؟ منم که تا حالا کسي برام ساک نزده بود گفتم که خيلي دوست دارم ولي ميتر سم بازم خودمو خراب کنم گفت که اشکالي نداره , و منو خوابوند رو تخت و شورتمو از پام در آورد و رفت پايين و سر کيرمو گرفت ,خيلي خوشم اومده بود خيلي حال ميداد ,يه خورده با دست باهاش بازي کرد و بعد با زبون سر کيرمو خيس کرد ,واقعا لذت داشت ,گفت دوست داري اينجوري؟ گفتم آره خوشم مياد !آروم آروم کيرمو کرد تو دهنش و کاملا کير من تو دهنش بود و گرماي دهنش باعث شده بود که کم کم ارضا بشم ديگه طاقت نياوردم و بهش گفتم اگه زياد بخوري آبم مياد و ديگه بهم حال نميده!گفت باشه و اومد کنارم خوابيد ولي با دستش هنوز داشت کيرمو ميماليد منم با همون پوزيشن رفتم سراغ سينه هاش و شروع به خوردن کردم (باور کنيد ازش شير بيرون نميومد) خيلي خوشم ميومد رويا هم با صدا هاي حشري بهم ميگفت بخور منم خوب ميخوردم و نهايت استفاده رو ميکردم واقعا برام لذت خواستي داشت سوتينشو در آوردم و رفتم روش کيرم به کسش رسيده بود و اونو لمس ميکرد رويا هم پاشو هي بازو بسته ميکرد که کيره من خوب رو کسش سوار بشه بهم گفت برو پايين منم همينجوري با زبون رفتم سمت کسش,از رو شورت دشتم زبون ميزدم خيلي خوشمزه بود رويا هنوز در حال آه و ناله بود و کاملا شهوت وار اسم منو صدا ميکرد ,شورت زيباشو به آرومي درآورد و من به اون چيزي که ميخواستم رسيدم ,بعله کس اونم چه کسي شيرين با بويي که مطمئن بودم از شهوت بسياره کسي بدون مو و تپل با زبونم از آب کسش رو مزه کردم با هر زبوني که به داخل کسش ميزدم رويا بيشتر حشري ميشد و با جيغ هاي آروم به اوج ميرسيد خودمو آماده کردم و گفتم ميشه بکنم اون تو؟ و رويا با کمال ميل به من جواب داد .کيرمو گرفت تو دستش و آروم برد سمت کسش ,خيلي خيس بود بعيد ميدونستم بره اون تو آبم نياد به آرومي سر کيرمو کرد تو کسش داغ داغ بود آروم کردم تو باورم نميشد خيلي تنگ بود رويا ميگفت ديدي چقدر خوبه !! بکن تند تند بکن ! فشار بده تا ته بره ! من با شنيدن اين حرفها بيشتر تحريک ميشدم و دوست داشتم بيشتر رو رويا بمونم خيس عرق شده بودم رويا با دستش به باسنم ميزد و ميگفت تند تند بکن ميخوام بيام!من که متوجه منظورش نشدم ولي سرعت خودم رو بيشتر کردم که ديدم رويا با يه جيغ کوچيک پاهاش رو دور کمر من جمع کرد و محکم به خودش فشار داد چند ثانيه به حالت قفل کيرم تو کس مونده بود که ديدم کيرم داره داغ ميشه و الان آبم ميريزه که بهش گفتم آبم داره مياد چيکار کنم؟ زود پاهاش رو ول کرد و از زيرم در رفت و اومد کيرمو گرفت کرد تو دهنش و با يه ميک آبمو کامل تو دهنش خالي کرد ديگه حسي نداشتم بوسش کردم و کنارش خوابيدم ,رويا پاشد رفت دستشويي و برگشتني با دو ليوان آب ميوه اومد بالا سرم نشست ,با ديدن بدن لختش دوباره راست کردم !کيرموگرفت تو دستش گفت ديگه بسشه بقيش باشه براي فردا از اين به بعد من شبها واسه باباتم صبح ها هم براي تو منم ليوان آبميوه رو گرفتم و سر کشيدم و يه بوس کوچولوازش گرفتم و گفتم مرسي خيلي خوب بود نمي دونستم سکس اينقدر به آدم حال ميده
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:11 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم-5
خلاصه کار من شده بود صبح ها با رويا حال کردن و اين ديگه برام عادي بود چون واقعا کس ميکردم ,اون موقع ها يادمه تو مدرسه دوستام از فيلم سوپر و جلق اين جورچيزا با هم حرف ميزدن ولي من بهشون مي خنديدم و مسخرشون ميکردم . تقريبا يک سالي از اين ماجرا گذشت و منو رويا با هم خيلي جور بوديم و با هم حال ميکرديم جوري که شبها به بابام نميداد و صبح واسه من تعريف ميکرد که ديشب بابات چه حالي داشت و هر دو به ريش بابام ميخنديديم تقريبا به زندگي ايده ال رسيده بوديم و در هفته 2 شب ميرفتيم پيش مامانم که با داييم زندگي ميکرد .خلاصه به کس رويا و خونه بابام و آرمين و ... عادت کرده بودم که سرو کله يه دختر هم سن خودم پيدا شد 17 ساله تقريبا که رويا به گفته خودش خواهر زادشه که از شهرستان اومده تهران و چند وقتي پيش ما ميمونه (البته ما تا اون موقع خانواده رويا رونديده بوديم) و من ناراحت از اينکه اين دختره ميخواد بياد و من ديگه با رويا تنها نيستم شب رو به صبح رسوندم . صبح بعد از صبحانه به رويا گفتم که اگه اين بياد که ما ديگه نميتونيم با هم حال کنيم ؟ رويا گفت تو نگران نباش من فکر همه جارو کردم که بهش گفتم بياد اينجا پيش ما ! من که منظورشو نفهميدم , صبحانه رو کامل خوردم و رفتم به درسام برسم تقريبا ساعت 12:30 بود که زنگ درو زدن رويا صدام کرد و گفت فکر کنم سارا باشه منم با قيافه کيري و يه شلوارک و يه رکابي رفتم سمت اف اف و گفتم بفرماييد يه صداي نازک و دخترونه از پشت اف اف گفت : من سارا هستم اگر اشتباه نکنم شما آقا بابک هستيد؟ لطف ميکنيد درو باز کنيد؟ منو که ميشناسيد؟ گفتم خواهش ميکنم بفرماييد بالا و در رو براش باز کردم رويا پرسيد خودش بود گفتم آره پس فکر کردي باباست گفت بيارش تو تا منم کارام تموم بشه الان ميام(داشت تو آشپزخانه ظرف ميشست ) زنگ در ورودي رو زد رفتم به سمت در و در رو باز کردميه دختر با قد 168 و خوش هيکل که سينه هاي کوچيکي داشت و يه بدن لاغر و فرم خواستي داشت رنگ پوستش سفيد بود و موهاي بوري داشت که نصفش رو صورتش بود مثل اين عقب مونده ها داشتم نگاش ميکردم که يهو گفت سلام آقا بابک ,منم گفتم سلام شما سارا خانوم هستين گفت آره حالا نميخواين من بيام تو آخه خيلي خستم
با شنيدن اين حرف مات و مبهوت بهش گفتم بفرماييد خواهش ميکنم ,اومد تو و من در رو بستم و از اينکه با اون قيافه براي اولين بار منو ديده به خودم لعنت فرستادم و رفتم تو اتاق تا خودم رو مرتب کنم ! اخه نميدونستم سارا يه همچين دختريه , بعد از چند دقيقه اومدم تو سالن تا با سارا بيشتر آشنا بشم , اومدم وارد سالن (پذيرايي) شدم ديدم سارا با يک تاپ و يک شلوار استرج سفيد نشسته رو مبل و رويا هم داره باهاش صحبت ميکنه , متوجه حضور من شد و با صداي زيباش که مطمئن هستم هر پسري رو ديوونه ميکنه بهم گفت به آقا بابک اينجوري قشنگ تر شدي!من با اين حرفش يه کم خودم رو لوس کردم و رفتم درست روبروش نشستم که رويا بلند شد و گفت بابک جان من ميخوام براي ناهار برم خريد 1ساعت ديگه بر ميگردم ,گفتم بزار من برم شما پيش سارا خانوم باشيد گفت نه خودم ميرم تو پيش سارا باش! اينو گفتو حاضر شد و از ما خدا حافظي کرد و رفت بيرون ,من موندم و سارا خيلي دوست داشتم بيشتر ازش بدونم و سوال هاي بي جواب زيادي داشتم که خودش سر صحبت رو با من باز کرد, آقا بابک از دوست دختراتون برام بگين چند تا دوست دختر دارين (من که تا اون موقع فکر دختر و دوست دختر نبودم و نداشتم , چون رويا بود ) گفتم دختر؟ دوست دختر؟ راستش اصلا دنبال اين بچه بازي ها نيستم ! دور از جون شما دخترا اين دوره زمونه همه مثل هم هستن و حوصله دختر رو ندارم !با تعجب نگاهي کرد وگفت مگه ميشه پسر به اين خوشگلي و خوش تيپي(اينارو اون ميگفت ) دوست دختر نداشته باشه؟ مثلا من خودم خيلي دوست داشتم يه دوست پسر مثل شما داشته باشم ! يه خورده مکث کردم و با تعجب بهش نگاه ميکردم که گفت چيه انتظار نداشتي من اين حرفو بزنم ؟ گفتم خوب شما که هنوز 10 دقيقه هم نيست منو ديدين چطور اين حرفو..؟ گفت رويا جون همه چيزو براي من گفته و من بيشتر به خاطر تو اومدم اينجا! مخم داشت سوت ميکشيد پاشد اومد طرف من , تا بلند شد و من هيکل نازشو ديدم کيرم بلند شد و ياد حرف رويا افتادم که گفت من فکر همه جاشو کردم و اين که ما همه چي تو خونه داشتيم ولي رويا براي چي رفت خريد؟اومد کنار من و گفت بابک من خيلي تنهام و از اين تنهايي دارم رنج ميبرم خواهش ميکنم اين چند وقتي که من اينجا هستم با من باش و بزار بهمون خوش بگذره ! با گفتن اين حرف ديگه داشت کيرم تو شلوارم ميشکست که ديدم اومد نشست رو پام و سرشو گذاشت رو شونه هام و شروع به گريه کردن کرد من خودمو جا بجا کردم و صورتش رو گرفتم جلو صورت خودم و يه بوس از چشاش کردم که يه لبخند زيبا بهم زد که دوست داشتم همونجا يه لب ازش بگيرم ,بهش گفتم چرا گريه ميکني چي شده ؟ گفت بابک من خيلي بد بختم ! گفتم چرا چي شده ؟ گفت من تو شهرستان با يکي از پسرا دوست شدم و اون بهم قول ازدواج داد و بعد چند وقت که از آشنايي ما گذشت منو به خونشون دعوت کرد ...من حرفشو قطع کردم و گفتم ديگه نگو تا آخرشو فهميدم , گفتم خب چرا اين حرفا رو به من ميزني ؟ اصلا چرا اينقدر با من راحتي...گفت رويا همه چيو به من گفته و اينکه تو اصلا دنبال دختر نيستي و... تو دلم گفتم خوب کدوم کسخلي با اين شرايط ميره دنبال دختر تا التماس کنه تازه فقط يه لب ازش بگيره... گفتم خوب چه ربطي داره؟ گفت که من ميخوام با تو باشم ازت خوشم اومده و دوست دارم !!! اين حرفو زد و لباشو گذاشت رولبم داغ داغ بود از لباي رويا هم خوش مزه تر بود ,لب رولب بوديم که ديدم زبونش رو کرد تو دهنم خيلي خوشمزه بود ترسيدم و کشيدمش کنار و گفتم اين کارا چيه ميکني ؟؟؟ چرا اينقدر زود ؟ بزار عرقت خشک بشه بعدا من که فرار نميکنم , هي چي نگفت واومد طرف لبم و دوباره لب رو لب شديم منم با ديدن اين وضعيت و راست بودن کيرم ديدم چاره اي ندارم و بايد اينو بکنم , حالا به حرف رويا رسيده بودم که ميگفت فکر اونجاشم کرده, چند ديققه اي داشتيم لب ميگرفتيمو هر دو چشمامون بسته بود که سارا دست شو به کيرم رسوند و شروع به مالش کرد منم ديدم که اينقدر راحت دست به کير شده با يه حرکت تاپشو از تنش در آوردم و با ديدن سوتين سفيدش يه جوني بهش گفتم که خودم خجالت کشيدم ولي اون از اين کلمه خيلي خوشش اومد و گفت اررههههه همشو براي تو آوردم دوست داري؟ گفتم معلومه که دوست دارم از رو سوتين داشتم سينه هاشو ميخوردم که ديدم دستشو برد سمت بند سوتين که بهش گفتم نه! بزار خودم باز کنم ! پاشو بريم تو اتاق من تا راحت باشيم اينجا سختمه , گفت باشه بريم منم بغلش کردم و بردم تو اتاق و روتخت انداختمش و مثل اين آدمهاي حريص پريدم روش و بند سوتينشو باز کردم سينه هاي خوش فرمي داشت خيلي کوچيک بود سر سينه هاش هنوز قهوه اي پر رنگ نشده بود و رگهاي کوچيکي رو سينه هاش بود که بيشتر حشري ميشدم سينه هاشو گرفتم تو دستام وبا سر رفتم سراغ يکيش و شروع به خوردن کردم سارا همش اسم منو صدا ميکرد و ميگفت ,بابک جون دوست دارم وايي چه حالي ميده اييي ....وايييي....اووووههههه , با شنيدن اين حرفها بيشتر تحريک ميشدم و صداي ملاچ ملوچ من هم به اوج رسيده بود اروم اروم رفتم پايين و شلوارشو از پاش در آوردم و تعجب کردم که هيچ اعتراضي نکرد (فکر ميکردم دختره) شلوارو از پاش خيلي آروم در آوردم و ديدم يه شورت سفيد توري پاشه که موهاي کسش که خيلي کم پشت بود از توري زده بيرون ,از رو همون شورت شروع به خوردن کسش کردم بوي خوبي داشت حتي از بوي کس رويا برام جالب تر بود ,سارا در حال تکون خوردن بود وخودش حرکت رونهاي پاشو با دهان من هماهنگ ميکرد ديگه طاقت نياوردم و شورتشو از پاش در آوردم واييي که چقدر خيس بود , اگر تمام خيسي اين چند وقته رويا رو جمع ميکردي به خيسي اون نمي رسيد, ديگه کاملا ميتونستم با زبون لمسش کنم ديگه تو خوردن کس وارد شده بودم و ميدونستم کجاشو بايد بخورم رفتم سراغ چوچولش و با زبون و دهن افتادم به جونش سارا مثل ديوونه هابود و همش جيغ ميکشيد از جيغهاي زيادش ترس ورم داشت که نکنه الان غش کنه؟ به کارم ادامه دادم و انگشتمو به کمک بردم و آروم با سوراخ کونش ور ميرفتم و سارا همش منو صدا ميکرد و ميگفت ,بابک جون ميخوام آبتو بيارم جوون ميخوامت ,انگشت کن توش ميخوام بيام(اينجا ديگه ميدونستم بيام يعني چي) گفتم باشه انگشتم ميکنمت و با يه حرکت انگشتمو کردم تو کونش , که يهو بلند شد و جيغي زد و گفت چيکار ميکني بابک؟ من ترسيدم گفتم نکنه پردشو زدم خودم خبر ندارم؟ گفتم چي شد ؟ خودت گفتي انگشت کن دارم ميام
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:13 -
#
دوستان خوبي كه ميخوان با من در تماس باشند اين اي دي من
amir281aban
ايميل فعال من هم هستش :
[email protected]
باز هم سپاسگزارم
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:14 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم-6
گفت احمق گفتم انگشت کن تو نازم(همون کس خودمونه) گفتم يعني چي مگه تو پرده نداري ؟ گفت نه ديگه احمق جان مگه نگفتي تا آخرشوخوندي! هر دو با هم خنديديم و من ايندفعه شورتمو در آوردم و با شهامت کردم تو کسش که يه جيغي زد و گفت بابک جرم دادي بکش بيرون وحشي ! چي کار ميکني ؟ من که در نرفتم !! به حالت گريه در اومد و گفت تو رو خدا آروم تر من دومين بارمه در دم مياد !دلم سوخت و کيرمو کشيدم بيرون و دوباره رفتم پايين و شروع به خوردن کسش کردم تا آماده بشه ,صداش نازک شد گفت پدر سگ چي کارم ميکني بکن ديگه !! گفتم باشه الان همچي بکنم که نفهمي از کجا خوردي يه جوون گفت و پاهاشو داد بالا ...کس قشنگي داشت قرمزي کسش خيلي زياد بود و آدمو حشري تر ميکرد سر کيرمو با سوراخش ميزون کردم و آروم هلش دادم تو تا ته کردم تو ,ديدم سارا يه لرزه به خودش گرفت و يه آه ه ه ه ه ... طولاني از سر لذت کشيد و گفت حالا نوبت توه من اومدم ,منم تند تند تلمبه ميزدم به طوري که صداي خودم هم از شدت ضربه عوض شده بود و همش از کسو کونش تعريف ميکردم که يهو سر کيرم داغ شد و آماده شليک سريع کشيدم بيرون و همه آبم رو ريختم رو سينه هاش اونم با دست آبم رو ميماليد به بدنش و ميگفت جوون بابک خيلي حال دادي !! فکر نميکردم اينقدر بهم حال بده ! من دفعه اول همش دردم ميومد و گريه ميکردم ولي الان خيلي لذت بخش بود ! پا شدم و يه لب ازش گرفتم و گفتم به منم خيلي حال داد ديگه داشتم از رويا خسته ميشدم! خوب شد تو اومدياااااا!که هر دو زديم زير خنده , من صورتش رو گرفتم و به چشماش نگاه کردم و گفتم که سارا چرا اينقدر راحت خودتو در اختيار من گذاشتي ؟ هيچي نگفت و سرشو گذاشت رو سينه هام و دوباره شروع کرد به گريه کردن , همينجور داشت گريه ميکرد که صداي در مياد کمکش کردم که لباساش رو بپوشه و خودم هم لباسام رو پوشيدم و هر دو رفتيم بيرون از اتاق ديديم رويا به هر دو ما يه نگاهي کرد و يه نيش خند زد و گفت ميبينم با هم جور شدين! بعد از اون روز رويا هم به جمع سکس من و سارا اضافه شد و ما 3نفري با هم سکس ميکرديم تا اينکه يه شب رويا با بابام دعواي مفصل کرد که منجر به رفتن سارا و رويا و(آرمين) شد , من از اين بابت خيلي ناراحت بودم و دلم به حال اونها ميسوخت ولي نمي تونستم به بابام چيزي بگم و فقط نگاه ميکردم که سارا و رويا چجوري رفتن بعد رفتن آنها خواهرم چند وقتي رو با مادرم زندگي کرد حدود 7-8 ماه و من با بابام تنها زندگي ميکرديم هر روز رابطه من با بابام بهتر ميشد و با هم صميمي تر ميشديم و حرفامون رو راحت به هم ميزديم که يه روز بابام بهم گفت شب ميام دنبالت بريم خونه مادر رويا ببينيم ميتونيم برش گردونيم؟ واقعا از اين حرفش خوشحال و راضي بودم و گفتم باشه من شب آماده ميشم بيا دنبالم, تا شب دل تو دلم نبود و دوست داشتم هر چه زودتر رويا رو ببينم آخه 7-8 ماه ميشد که نديده بودمش , شب بابا از پايين زنگ درو زد و گفت بيا بريم منم حاضر بودم سريع رفتم پايين و سوار ماشين شدم رفتيم به سمت پل چوبي به يک کوچه باريک رسيديم و يه در کوچيک تر که يک نفر از توش رد ميشد ,پياده شديم و بابام در زد و در باز شد و رفتيم تو از يک دالون تنگ رد شديم و به يک اتاق کوچيک رسيديم بابام کفشاشو در آورد و به منم گفت بابک کفشاتو در بيار ,رفتيم تو واقعا ترسناک بود تو اتاق پر از دود سيگار بود انتهاي اتاق يه پير زن نشسته بود و داشت سيگار ميکشيد وارد اتاق که شديم رويا رو ديدم که با ديدنش لبخندي رو لبهام جوونه زد ولي اون تا ما رو ديد گريه کرد و رفت تو حياط من از پنجره ديدم که رفت تو يه اتاق که انتهاي حياط بود بابام هم يه سلام به (بي بي ) کرد و گفت بابک بشين اينجا تا من برم با رويا حرف بزنم ,گفتم باشه و همونجا جلو در نشستم , بي بي گفت بابک جان بيا اينجا پيش من خجالت ميکشي؟ گفتم نه راحتم! گفت بيا اينجا بشين کارت دارم ,بلند شدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم من در خدمتتون هستم بفرماييد!! گفت رويا خيلي ازت تعريف کرده گفتم نظر لطفشون هست اين حرفا چيه! گفت ميخوام يه حقيقتي رو بهت بگم چون ميدونم بچه فهميده اي هستي و تو اين چند وقت رويا رو اذيت نکردي چون هر کس جاي تو بود نمي تونست با نا مادري بسازه !گفتم چه حقيقتي گفت ميخوام بگم.
گفت میخوام بکم که رویا زن بابات نیست !گفتم یعنی چی ما الان نزدیک 2سال با هم زندگی میکنیم , گفت بزار برات بگم گفتم بگو داره برام جالب میشه.گفت 2سال پیش رویا از شهرستان اومد اینجا پیش من !گفتم مگه شما مادرش نیستین ؟ یه نیشخندی زد و گفت نه پسر جون رویا پدر مادر نداره, حالا گوش کن ببین چی میخوام بگم ,گفتم باشه بگو و با تعجب به حرفاش گوش میدادم, رویا از شهرستان اومد پیش من برای کار خودت که میدونی منظورم از کار چیه ؟ گفتم نه راستشو بخواین !گفت اینجا که اومدی مثل شهر نو میمونه ,اونو که میشناسی؟شهر نو رو میگم؟ آب دهنم رو قورت دادم و گفتم بعله .یعنی رویا؟ گفت آره اون وقتها که رویا تازه اومده بود اینجا با بابات آشنا میشه و باباتو میاره اینجا و بیشتر شبها با بابات میخوابه ,شبها میومدن اینجا و بساط مشروب و عشق و حالشون به راه بود تا اینکه رویا از یکی از مشتریاش نا خواسته حامله میشه!گفتم یعنی آرمین ؟پسر بابای من؟برادر من نیست؟گفت معلومه که نیست اون پسر یکی از مشتریهای رویا بود که بعد از اون دیگه سراغ رویا نیومد ,همینجوری که داشتم نگاش میکردم گفتم خوب بقیش؟ گفت هیچی بعد از اون ماجرا یه چند ماهی رویا بچرو تو شکمش نگه داشت ولی دیگه نمیشد پنهان کنه و بابای تو هم متوجه شده بود !بابات خیلی مرد خوبی بود چون همون موقع به رویا پیشنهاد داد تا بره باهاش زندگی کنه و بچشم نندازه! رویا هم با کمال میل قبول میکنه و از پیشه من میره البته اینجا میومدن و بهم سر میزدن ولی دیگه رویا اینجا کار نمیکرد و با بابات زندگی میکرد که فکر میکنم بعد از به دنیا اومدن آرمین اومد و شماها رو آورد پیش رویا تا رویا تنها نباشه و به سرش بزنه و دوباره برگرده اینجا.کلم داغ شده بود گیج گیج بودم گفتم پس چرا برگشت؟گفت بخاطر سارا؟ گفتم سارا؟ همون بچه خواهرشو میگی؟ بازم یه نیشخند زد گفت تو چقدر ساده ای سارا؟ بچه خواهرش؟ نه بابا سارا یه تازه کار بود و رویا میخواست بیارتش تو کار و پیش من که بابات مخالفت میکنه و نمیزاره رویا همچین کاری بکنه بخاطر همین رویا بر میگرده اینجا پیشه من و سارا رو بهم تحویل میده و میگه از دست بابات خسته شده و از زندگی یه نواخت هم همینطور.آروم بلند شدم و یه چرخی تو خونه زدم ظاهر درستی نداشت و خیلی کثیف بود به اتاق خوابها رفتم و تو هر اتاق یه تخت خواب بود ولی از سارا خبری نبود !گفتم بی بی پس سارا کجاست رفت شهرستان؟گفت نه رفته سر کار! من که دوزاریم هنوز تو جیبم بود گفتم سر کار؟ الان؟ این وقت شب ؟ گفت بهت نمی خوره اینقدر پرت باشی!من موندم چه جوری مخ رویا رو زدی و کردیش ؟تا این حرفو شنیدم مثل لبو شدم و گفتم مگه رویا به شما گفته ؟ گفت آره اون همه چیو به من میگه !! چند ثانیه بعد دیدم بابام با رویا اومد و گفت بابک بریم ؟گفتم پس رویا چی ؟ گفت قرار شد فکراشو بکنه و تا آخر هفته جواب بده بیا بریم ,از بی بی خداحافظی کردم و ازش تشکر بابت این همه اطلاعات مهم , بابا از در رفت بیرون رفتم سمت رویا وگفتم بی معرفت نمی گی دلم برات تنگ شده ؟ یه لبخندی زد و گفت منم دلم برات تنگ شده امشبو برو راحت بخواب ولی فردا شب منتظرت هستم ! گفتم منتظر من؟ گفت آره دیگه مگه دلت تنگ نشده ؟ گفتم آره !گفت پس برو تا بابات شک نکرده اینجارم که یاد گرفتی برو و فردا بیا اینجا که میخوام یه حال اساسی بهت بدم که تا عمر داری فراموش نکنی!گفتم باشه فقط اگه میشه به سارا بگین فردا شب باشه من خیلی دلم میخواد ببینمش !گفت باشه حالا برو دیگه فردا منتظریم باشه؟گفتم باشه و ازش یه لب جانانه گرفتم و گفتم فردا حتما میام و رفتم سوار ماشین شدم ,موقع اومدن به کوچه ها وخیابان هایی که اومدیم زیاد توجه نکردم ولی برگشتنی کاملا یاد گرفتم و به خاطرم سپردم,بابام تو راه گفت با بی بی در باره چی حرف میزدین ؟گفتم هیچی همینجوری داشتیم در مورد آرمین صحبت میکردی و میگفت خیلی نوه ام رو دوست دارم و از این چرت و پرت ها.راستی بابا من فردا تولد یکی از دوستامه شب احتمالا دیر بیام خونه اشکالی نداره؟ گفت نه اگه خواستی بگو من بیام دنبالت! گفتم نه معلوم نیست کی تموم بشه دیر وقت میشه تو هم خسته ای خودم میام, دیگه هیچ حرفی نزدیم و به خونه رسیدیم من خسته بودم جنازرو انداختم رو تخت و تا صبح مثل سگ خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم یاد حرفهای بی بی افتادم که میگفت رویا زن بابا نیست و آرمین پسرش نیست !با خودم فکر کردم و گفتم یعنی رویا جنده بوده و بابای منم کس کش! بیخیالش ما که حالمونو کردیم یاد مامانم افتادم که چقدر از این بابت ناراحت بود و اینکه آرمین برادر ماست ,رفتم سراغ تلفن و بهش زنگ زدم و همه ماجرا رو براش تعریف کردم (البته غیر از جاهای سکسیش) اول ناراحت شد ولی بعد خوشحال شد وبهش گفتم فعلا راجع به این قضیه با کسی صحبت نکنه تا من بگم گفت باشه و تلفنو گذاشتم ,به فکر شب بودم رفتم حموم و یه دوش حسابی گرفتم و خودمو تمیز کردم و یه خرده به کیر و خایم رسیدم اومدم بیرون تا بعد از ظهر سر خودمو گرم کردم (اون روز حس مدرسه رو هم نداشتم) ساعت 6 بود که آراسته و زیبا رفتم به سمت خونه بی بی دلهره داشتم نمی دونستم شاید غیر از من اونجا کس دیگه ای هم باشه چون تو این فیلمهای قدیمی مثل (دشنه ,بهروز وثوقی) دیده بودم که شبها تو جنده خونه ها چه خبره و بساط همه چی به راه و پر مرد و زنه! یواش یواش رسیدم به نزدیک درشون ساعت تقریبا 6:45 بود آروم در زدم ,نفسم رو تو سینم نگه داشتم و منتظر شدم در باز بشه ,از پشت در یه صدای نازک و زیبا اومد که گفت بفرمایید با کی کار دارین !آره خودش بود سارا! نفسم رو ول کردم و با صدای لرزون گفتم بابک هستم مهمون نمیخوای ؟
bararn281
اعضا
12 Apr 2007 12:15 -
#
فكر ميكردم عاشق شدم –7
یهو درو با شدت باز کرد و دستمو گرفت کشید تو درو پشت سرش بست ومنو تو آغوشش فشار داد و گفت بابک دلم برات تنگ شده بود چرا نیومدی بهم سر بزنی ؟ منم نا مردی نکردمو گفتم که اینقدر آدم دورو برت هستن که جای منم بهت سر میزنن!!یه نیشخندی زدم و زدمش کنار !اشک تو چشاش جمع شد بغض غریبی داشت که هر لحظه امکان ترکیدنش بود به خودم اومدم دلم براش سوخت واز حرفی که زدم ناراحت شدم و به خودم لعنت فرستادم ,بغلش کردم و یه لب ازش گرفتم و گفتم دیوونه شوخی کردم من الان به خاطر تواینجام اخماتو وا کن کوچولو با هم زدیم زیر خنده ولی خنده های سارا با اشک همراه بود اشکاشو پاک کردمو گفتم کی اینجاست ؟گفت هیشکی فقط رویا و بی بی !! رویا به خاطر تو امشب اینجا رو تعطیل کرده .یه لحظه جو گیر شدم و خودمو جای بهروز تو فیلم دشنه فرض کردم !!!!! رفتم تو رویا و بی بی نشسته بودن هر دو بلند شدن و با رویا رو بوسی کردم و به بی بی دست دادم و نشستم یه گوشه , از بی بی خجالت میکشیدم فهمیده بود گفت آقا بابک بهت نمیاد خجالتی باشی ؟راحت باش عزیز! یه 10 دیقه ای با هم گپ میزدیم و از همه جا تعریف میکردیم که بی بی به سارا گفت بساطو نمیخوای بیاری ؟یکم ترسیدم فکر کردم بساط تریاک و از این جور چیزاست!! گفت بی بی بساط چی؟ من که اهل چیزی نیستم بی خودی زحمت نکشین!!گفت یعنی چی اهل چیزی نیستم سارا برو بیار ببینم این فسقلی چی میگه سارا هم یه چشم جانانه به بی بی گفت و رفت ,بعد 5 دیقه دیدم سارا با یه لباس کوتاه سر هم اومد و یه سینی با 3تا لیوان و یه بطری و چند تا پرتقال و نارنگی آورد ,لباسش خیلی سکسی بود ومثل این رقاص های قدیمی که تو کاباره میرقصیدن بود ,اومد نشست کنار من ,خیالم راحت شد که بساط دود نیست (من تا اون موقع دو سه بار با بابام مشروب خورده بودم و بعذا از مشروباش کش میرفتم و تنهایی میخوردم که میفهمید ولی به روم نمیآورد) گفتم میخواین مستم کننین کور خوندین !همه یه خنده ای کردیم و بی بی اومد جلو و بطری رو باز کرد و گفت با اجازه آقا بابک این خون 20 ساله یه ساقی داره اونم منم اگه راضی هستی امشب هم من ساقی شما باشم ,گفتم کی از شما بهتر بی بی بریز ببینم چی کار میکنی اونم گفت میریزم به شرطه اینکه امشب این دو نفرو تا حد مرگ بکنی تا دلم خنک بشه بازم یه خنده دست جمعی کردیمو شروع کردیم ,سارا رو پای من بود و دائم لب رو لب بودیم دیگه از بی بی هم خجالت نمیکشیدم چون زیاد نگاه نمیکرد وبی اهمیت بود اولین پیک روخوردیم به سلامتی بی بی (عرق کشمش بود تا حالا بعد گذشت این همه سال همجین عرقی گیرم نیومده) بعد از 2-3 تا پیک دیگه کلمون داغ شده بود و کم کم بهم داشت حال میداد که بازم جوگیر شدم و به سارا گفتم پاشو برام برقص اونم کلش داغ بود و تلو تلو کنان رفت سمت ضبط و روشنکرد اون موقع آهنگ یه حلقه طلایی معین رو بورس بود و تازه اومده بود اونو گذاشت و شروع کرد به رقصیدن منم 2 تا پیک دیگه خوردم و همینجوری داشتم نگاش میکردم کیرم راست شده بود حتی بی بی هم از این موضوع بی خبر نبود ! سارا هم گرم رقص بود که دیدم یکدفعه لباسشو آروم از تنش در آورد با دیدن این صحنه حال عجیبی بهم دست داد هیچی نمی تونستم بگم جو سنگینی حاکم بود بوی شهوت تمام اتاق رو پر کرده بود و فکر میکنم حتی بی بی هم حشری شده بود ! سارا شروع کرد به همون حالت رقص لباسشو در آورد و با یه سوتین سفید و شورت سفید(به گفته خودش فقط از رنگ سفید استفاده میکنه) شروع به رقص کرد با همون حالت رقص یواش یواش دستشو برد پشتش و بند سوتینش رو در آورد دیدم رویا از اونطرف بهم اشاره کرد که میخوام(منظورش کیرم بود) اومد طرف من سارا هم همینطور در حالت رقص و با سینه های آویزون و چشمهای خمار گفت منم میخوام !! بی بی بلند شد و گفت من میرم بخوابم که شما ها راحت باشین ,اینو گفت و از اتاق رفت بیرون رفتن بی بی از اتاق همانا و هجوم 2 وحشی به سمت کیر من هم همانا تو یه چشم به هم زدن دیدم لختم کردن و رویا سر کیرمو گرفته و داره با زبونش خیسش میکنه سارا هم به زور ازش میگرفت و مزه میکرد خیلی حال میداد صدام در اومده بود و ناله میکردم سارا که کاملا لخت بود و رویا در حال لخت شدن بود که سارا سریع کیرمو گرفت و شروع به ساک زدن کرد معلوم بود که با تجربه شده و میدونه چه جوری ساک بزنه خیلی با حال بود تا ته میکرد تو دهنش و چند ثانیه نگه میداشت دوباره همین کارو میکرد رویا لخت شده بود و اومد بالا سر من از هم لب گرفتیم و رویا پاهاش رو از هم باز کرد و اومد رو صورتم و با التماس گفت میخوری؟ گفتم نه میزارم بزرگ بشه به زور یه لبخندی زد و من رفتم سراغ کسش که واقعا بی مو بود ولی به کس سارا نمیرسید ,شروع به خوردن کردم و سارا هم داشت به کارش ادامه میداد صدای رویا بلند شده بود و آخ و اوخ میکرد سارا هم با لذت خاصی کیرم رو میخورد که یکدفعه کیرم داغ شد به طوری که یه آن فکر کردم ارضا شدم رویا رو زدم کنار دیدم سارا نشسته رو کیرم و داره بالا پایین میره و به هیچ چیز توجه نمیکنه معلوم بود که خیلی مست شده و همش از خودش صدا در میاورد و ناله میکرد و میگفت جون بابک دلم برات تنگ شده بود چقدر با این کیرای کلفت و زشت حال کردم جووون من بابکو میخوام تو همی حالت بود که شدت تلمبه زیاد شد و من هم بهش کمک کردو و سینه هاشو میمالیدم که یهو کیرمو تو کسش قفل کرد و بعد از چند ثانیه به همون حالت نشست روم رویا با دیدن این صحنه بیشتر حشری شد و سارا رو از روم بلند کرد و خودش جلوم به حالت سگی در اومد منم بلند شدم و به همون حالت کیرمو کردم تو کسش ,خیس خیس بود خیلی حال میداد ولی من به مرز ارضا شدن هم نمیرفتم در همی حالت سارا از زیر اومد و شروع کرد خایه هامو که آویزون بود لیس زدن بعد از چند بار تلمبه زدن رویا رو برگردوندم و باز کردم تو کسش چشاش بسته بود سارا رفت سراغ سینه هاش و بهم میگفت بابک جرش بده بکن بکن تند تند بکن ,صدای رویا به اوج رسید و یه تکون خورد و گفت وای بابک خیلی وقت بود اینجوری ارضا نشده بودم چقدر خوب بود البته چون مست بودن کس شعر هم زیاد میگفتن مثلا بابک کیرم تو کونت زود باش...آبتو بریز توش و از این کس شعرها!!!! بعد از ارضا شدن هر دو دیدم که من هنوز موندمو کیرم راست راست منتظره ! هر دو از حال افتاده بودن و نای دادن نداشتن منم نا امید شدم و چون مست بودم اهمیتی نداشت و یه گوشه رفتم و خوابیدم سارا و رویا هم همونجا ولو شدن از اونجایی که من وقتی مشروب میخورم نیاز به آب دارم پا شدم ورفتم سمت یخچال و یه لیوان آب خوردم موقع برگشتن سارا بیدار بود وبه من گفت که میخوام پیشه تو بخوابم و با هم رفتیم تو یکی از اون اتاقها و رو تخت همدیگرو بغل کردیم بعد از چند دیقه کیرم راست شد و سارا هم کاملا حشری بود و دستشو گرفت رو کیرم و باهاش بازی میکرد بعد بهم گفت که امشب میخوام از کون بهت بدم و من با تعجب و همراه با خوشحالی بهش گفتم منتظر همچین روزی بودم که از کون بکنمت , سارا با یه حرکت به پشت خوابید منم با انگشت به سوراخ کونش یکم حال دادم تا وقتی میکنم دردش نگیره بعد از چند دیقه که میمالیدم کاملا آماده شده بود و تقریبا باز بود بهش گفتم که به حالت قنبل دربیا تا راحت بکنم اون تو , به همین حالت شد و من سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخش و آروم کردم تو ولی از زیرم بلند شد و گفت خیلی درد داره من تا حالا از کون ندادم بهش یه نگاهی کردم و گفتم اگه درد داره پس بخوابیم و نکنمت ,فکر میکنم با زدن این حرف بیشتر تحریک شد و ازم خوشش اومد و گفت نه عزیزم من دوست دارم امشب بهت یه حال اساسی بدم زود باش بکن تا تنگ نشده. منم دوباره سر کیرم رو کردم تو سوراخش و ایندفعه آروم آروم کردم تو یکم دردش گرفت و یه جیغ کوچیک زد ولی بعدش داشت حال میکرد و بهم میگفت که داره حال میده تند تند بکن منم از شدت شهوت تند تند تلمبه مبزدم واقعن لذت کون از کس بهتره و تنگی اون باعث شد که من زود ارضا بشم که همزمان با سارا ارضا شدم و همونجا تو کونش آبمو خالی کردم و هر دو بی حال هم دیگرو بغل کردیم و تا صبح پیش هم خوابیدیم واقعا شب به یاد ماندنی برای من بود و هیچ وقت رویا و سارا رو فراموش نکردم و همیشه به یاد هر دوشون بودم , بعد از آن روز دیگه من از رویا و سارا خبر دار نشدم چون بعد از روز دیگه من سارا ورویا رو ندیدم و چند وقت بعد از بی بی سراغشون رو گرفتم و بی بی گفت که برگشتن شهرستان و به زندگی عادیشون ادامه میدن.منو پدرم هم به زندگی مجردی عادت کرده بودیم تا اینکه سرو کلهيه دختر خوشگل تو زندگي من پيدا شد...
bararn281
اعضا
<<
.
1
.
2
.
3
.
4
.
5
.
6
.
7
.
8
.
9
.
10
...
28
.
29
.
>>
جواب شما
»
نام
»
رمز عبور
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از
این قسمت
عضو شوید.
Powered by
MiniBB