Location via proxy:   [ UP ]   [Manage cookies]
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
:سایت های سکسی جدید و دیدنی ، موزیک ، چت ، دانلود ، فیلم ، دوست یابی
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / زيربازارچه +18
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 30 . 31 . >>
نویسنده پیام
# : 13 Apr 2007 13:31


كينه-5
مدتی بود دیگه شیرین تو حیاط نمیومد و دید زدن من از بالای بوم قطع شده بود هر چی با خودم کلنجار رفتم نشد که از شیرین دل بکنم زنگ زدم به نگار بعد از کلی حال که تلفنی داد گفت فعلا صبر کن تا موقعیتش پیش بیاد اصرار کرد برم خونش هر از گاهی که نیاز به سکس داشتم میرفتم خونه نگار و ان همه جوره حال میداد که شاید دیگه به اون صورت نتونم تجربه ای داشته باشم یه روز حبیب جلومو گرفت و گفت شنیدم عاشق شدی ؟ جا خوردمو و گفتم نه کی گفته ؟ گفت ببین جوجه اگه باهات رفاقت کردم دلیل نمیشه هر غلطی خواستی بکنی و به نوک چاقوش یه خط رو دستم انداخت و گفت هر وقت عاشق شدی یه نگاه به دستت بکن و رفت نفهمیدم از کجا بو برده و چقدر اما کلاه حبیب واسم پشمی نداشت . به هر مکافاتی بود یه کار واسه خودم تو یه شرکت خصوصی دست و پا کردم . بیشتر ماموریت های خارج از شهر بودم و بعضی وقتا تا یه هفته به خونه بر نمیگشتم یه شب ساعت 12 رسیدم خونه و از دور دیدم جلو خونمون چراغونیه خیلی تعجب کردم جلوتر که رفتم دیدم هم خونه ما و هم خونه شیرین مجلسه وقتی بت تعجب داشتم میرفتم تو برادرمو دیدم و پرسیدم چه خبره ؟ خیلی بی تفاوت گفت عروسیه شیرینه دختر همسایه و رفت دنبال کارش انگار یه سطل آب یخ ریختن روم وقتی رفتم تو دیدم خونه ما مجلس مردونه است و کامبیز هم با کت شلوار مشکی و کراوات نشسته تبریک سردی گفتمو و زدم بیرون هیچ جا به ذهنم نمی رسید یهو نگار رو دیدم که با چند تا خانوم دیگه در حال رفتن بودن تا منو دید اومد سمتم و خیلی رسمی باهام احوالپرسی کرد بعد یواشکی گفت چته ؟ گفتم دارم دیونه میشم امشب تنهائی گفت آره اما مجبورم با فامیلها برم اگه میای یه ساعت دیگه اونجا باش و رفت منم رفتم یه چرخی تو شهر زدمو رفتم دیدم تازه رسیده رفتم بالا و گفت کجا بودی چند روزیه نیستی یه موقعیت خوب رو از دست دادی شاید راضی میشد که باهات ازدواج کنه گفتم ببین من فقط و فقط میخوام ترتیبشو بدم میخوام تو باشی و ببینی میخوام زمینو گاز بزنه دید خیلی داغونم رفت یه لیوان ودکا با کمی مزه برام آورد بهترین دوای دردم نشستمو و نم نم خوردم کمی که بهتر شده نگار با لباس خواب اومد پیشم و گفت بریم بخوابیم و دستمو گرفت و برد رو تخت درازم کرد با حرارت زیادی مشغول شد اما اصلا من چیزی حس نمیکردم کلی که باهام ور رفت و نشد آخرش روشو اونور کرد و خوابید نصفه های شب دستم به یه چیز نرم خورد و تازه متوجه کون سفید و نرم نگار که کنارم بود شدم یه دفقعه شهوتم زد بالا و سریع سر معامله رو گذاشتم درش و فشار دادم پرید بالا و گفت هوو چه خبرته خوابم میاد . بی توجه کردم توش اما نه به قصد شهوت انگار داشتم شیرینو میکردم وحشیانه و با تمام قدرت بغلش کرده بودم و میکردمش بعد که تموم شد دیدم کمی گریه کرده خیلی بهش فشار آوردم برگشت و گفت عقده ات خالی شد لااقل خیسش میکردی منم حال کنم کونم پاره شد ازش عذرخواهی کردم و خیلی راحت کسشو گرفت جلوی دهنم و گفت تلافی کن با بی میلی براش ساک زدم اما بازم کنترل از دستم در رفت همش شیرینو میدیدم وحشیانه شروع کردم لبای کسشو میکیدن کمی تعجب کرده بود اما از خیسی کسش معلوم بود خیلی شهوتی شده بزور سرمو از رو کسش برداشت و کیرمو کرد تو خیلی محکم میکردمش و خیلی حال میکرد تمام ترشحاتمون با هم قاطی شده بود و شدیدا صدای شلپ شلپ میکرد اون زودتر ارضا شد و بعد کیرمو کرد تو دهنش و کل آبمو ریختم تو دهنش بعد که خودشو پاک کرد گفت فکر کنم امشب داشتی شیرینو میکردی نه منو گفتم آره همش شیرینو میدیم و ازت معذرت میخوام با بی خیالی رفت و کمی نوشیدنی آورد و نشستیم و گفت اگه شیرین گیرت بیاد چیکارش میکنی گفتم هیچی چون شوهر کرده . گفت آره میدونم اگه گیرش بیاری همچی میکنیش که مستقیم بره اون دنیا و اقعا راست میگفت خیلی ازش عقده داشتم رفتن همچین لعبتعی لای دست کامبیز برای من خیلی گرون تموم میشد چه جورائی پوزبند منو تو محل زده بود لابد وقتی حبیب بدونه که من خاطر خواه خواهرش بودم بقیه اهل محل هم خبر دارند خلاصه روزها گذشت و من کم کم شیرین رو داشتم به فراموشی میسپردم اما یه عکس از اون یا دیدنش هر از گاهی دیگ خشم و غضب منو به جوش میاورد و باز تا مدتها از ذهنم بیرون نمی رفت من ازدواج کردم با یکی از نوه های خالم و رابطه ام هم با نگار و محل قدیممون ره هم تقریبا قطع کردم زندگی شیرینی رو سپری میکردم همسرم دختری بود بسیار سکسی و گاهی اوقات شهوت اون منو میترسوند یک شب که از ماموریت رسیدم خونه اون خواب بود و من به آهستگی کنارش خوابیدم تازه چشمام گرم شده بود که دیدم احساس لذت عمیقی بمن دست داد تا به خودم جنبیدم دیدم مهسا داره برام ساک میزنه و کیرم محکم تو دستشه تا صدام دراومد گفت کجا بودی کثافت چرا اینو برا من نذاشتی خونه و کیرمو به شوخی گاز گرفت سرشو نوازش کردمو و اون محکمتر برام ساک زد خیلی خسته بودم و آبم به راحتی نمیومد برش گردوندمو و گذاشتم تو کس نازو تنگش خیلی حشری شده بود 3 روز بود که ماموریت بودم و اون تنها بوده چند پوزیشن مختلف رو امتحان کردیم تا اون خلاص شد و بعدش من تا صبح مثل نعش افتادم و صبح رفتم شرکت و تا ظهر برگشتم

# : 13 Apr 2007 13:34


كينه-6

اغلب که میرفتم شرکت تا 3 ظهر اونجا بودم اما اون روز از خستگی 12 برگشتم و زنگ خونمو زدم آپارتمان من در طبقه سوم یه مجتمع مسکونی 6 طبقه بود بعد از مکث 3 دقیقه ای در باز شد و رفتم جلوی آسانسور تا رسیدن آسانسور یه پسری از پله ها داشت میومد پائین با دیدن من یکه خورد و یه قدم رفت عقب اما دوبار خیلی عادی رفت بیرون تو دلم گفتم یا من خیلی ترسناکم یا اون خیلی کس خل بود رفتم بالا و تا از در رفتم تو مهسا پرید بهم و دیدم نیمه لخته کرستش به پائین کشیده شده بود و شورتش خیس بود لباس خواب به تن داشت و البته بزور روی شونه هاش بود مهلت صحبت بهم نداد و کیرمو کرد تو کسش بعد منو کشوند و خودش نشست رو مبل و حسابی اومد جلو تا راحت بزارم توش کمی زانو هام خم بود و اذیت میشدم اما اینطوری هم خیلی حال میداد خیلی زود کسش تنگ شد و بقولی آبش اومد تا کشیدم بیرون دیدم از کسش ترشح خیلی زیادی زده بیرون گفتم چقد با خودت ور رفتی ؟؟ خندید و گفت خوب تقصیر من نیست تو باید بیشتر بهم برسی . اون روز گذشت . چند بار دیگه که میومدو خونه در با مکث برام باز میشد و منم از پله میرفتم بالا و همون پسره رو میدیم یه جائی دیده بودمش داشتم به مهسا شک میکردم اما بازم دلمو صاف کردم هر وقت اینطوری میشد تا میرفتم بالا میچسبید بهم و یه حال وحشتناک بهم میداد یه روز که اومدم خونه تا وارد شدم تو راهرو مهسا گفت مهمون داریم گفتم کیه گفت یه خانمی از همسایه هاتون رفتم تو دیدم شیرین و نگار نشستن تمام خاطرات گذشته جلوی چشام رژه رفتن با ناراحتی احوالپرسی کردم جوری که مهسا هم فهمید اونها هم کامل متوجه شدن نگار کمی جاافتاده تر شده بود و شیرین بسیار زیباتر از گذشته خانوم شده بود گفتم بفرمائید من در خدمتم تا مهسا رفت آشپزخانه نگار اومد جلو و یه نیشگون از پام گرفت و گفت اوههوی بچه کونی خودتو گرفتی مارو دیگه نمیشناسی ؟ یادت رفته چقدر بهت دادم ؟ گفتم چیه اومدی اینارو بهم بگی ؟ گفت نه بابا من چیکار به زندگی تو دارم یه گرفتاری برا حبیب و کامبیز پیش اومده فقط تو میاونی کمک کنی و باید سریع اینکارو بکنی یالا پاشو بریم . به مهسا گفتم کاری پیش اومده تو هم بیا بریم گفت نه تو برو البته تعارف من برای این بود که بدبین نشه و بیاد و ببینه خبری نیستش . فکر کنم از رفتنم خوشحال هم شد با نگار و شیرین رفتیم شیرین لصلا حرف نمیزد نگار گفت کارو درست کن تا شانس یه سورپرایز عالی رو داشته باشی . منظورش رو فهمیدم گفتم من دیگه از همه چی دست شستم و با زنم خوشم هیچی هم نمی خوام اگه تونستم کاری میکنم اگه هم نشد که خوب هیچی . منو به کلانتری ...... راهنمائی کردن اونجا بود که فهمیدم اون دو تا آشغالو برای حمل و فروش مواد دستگیر کردن اونهم با کلی جنس با تغییر زدم و بیرون و گفتم میخواین چیکار کنم دعوا که نکرده ضامن بشم صحبت حبس و شایدم اعدام باشه شوخی نیست باورم نمیشد اونقدر جنس از اونها گرفته باشند . شیرین تو ماشین ضجه میزد و نگار التماس میکرد اونها رو گذاشتم تو ماشین و خودم رفتم داخل کلانتری اجازه دادن اونها رو ببینم حبیب کلی پیر شده بود و از ریخت افتاده بود کامبیز هم خورد شده بود معلوم شد از بی پولی و افلاس با یه قاچاقچی عمده همکاری میکردن و کارشون حمل بوده و بعدشم هیچی گیر افتادن با اون پرونده ذهنم به هیچ جا نرسید برگشتم بیرون و تو راهرو سرهنگ ....... منو دید آشنای قدیمی بود موضوع رو براش گفتم منو به اتاقش برد و اون دوتا رو هم صدا کرد اومدن همون حرفها رو گفتن سرهنگ گفت تو باور میکنی . گفتم آره اینا پولشون کجا بود که اینهمه جنس داشته باشند و بیشتر اونها رو تحقیر میکردم تا کمی دلم خنک بشه اخرش سرهنگ گفت اگه با یه نقشه حساب شده صاحب جنسو گیر بندازشم میتونیم از مزایای همکاری برا دوستات استفاده کنیم و چند ماهی حبس و بعدش مشروط آزاد میشن بعدش سریع با هماهنگی کرد و چند ماشین شخصی اون دوتا حیوون رو تحت نظر گرفتن و اونها با جنسهای واقعی رفتن سر قرار طرف بدون کمترین شکی به دام افتاد و و قتی جنسها رو گرفت و رفت تو خونه سریع خونه محاصره شد و اون با جنسها دستگیر شد و همشون باز برگشتن به کلانتری و رفتن به قرارگاه شب بود که میخواستم برم خونه اما گفتم موضوع رو به نگار بگم رفتم اونجا و نگار منو به آپارتمانش دعوت کرد رفتم بالا و سریع برام مشروب آورد براش توضیح دادم و گفتم با اینحال فکر نکن که همین فردا آزاد میشن بهر حال اونها با جنس گرفته شدن چند تا پیک که زدیم مست شدیمو و نگار اومد و دلبری رو شروع کرد کمی که باهام ور رفت دیدم شیرین اومد تو اتاق سریع خودمو جمع و جور کردمو نگاه تندی به نگار انداختم شیرین گفت رسول میخواستم بخاطر لطفی که کردی به آرزوت برسی من در اختیارتم تنها چیزی که یادم میاد داد زدنها و فحش دادنهام بود انگار قاطی کرده بودم آنچه به دهنم میومد بهش گفتم و زدم بیرون نگار تا دم در دنبالم دوید و تو ماشین وقتی دید حالم بهتره خداحافظی کرد و رفت با آخرین سرعت رفتم خونه مهسا خواب بود و بر خلاف همیشه نیمود سر وقتم وقتی وجود منو احساس کرد برگشت و برق شیطنت رو تو چشاش دیدم برای اولین بار ازش ترسیدم یه لب بی حال داد و روشو اونور کرد و خوابید منم خوابیدم گفتم شاید چون دیده کمی مستم بی خیال شده صبح با خستگی مفرط از خواب بلند شدم مهسا خیلی راحت و آروم صبحانه آورد بیرون که میرفتم گفت کی بر میگردی گفتم مثل همیشه چطور؟ گفت هیچی لابد فردا هم میری ماموریت گفتم نه ؟ معطلی که من برم ماموریت ؟ ! یدفعه برگشت و گفت نه بخدا همیشه دعا میکنم نری و خیلی عصبی به کارش ادامه داد بذر شک داشت تو دلم جوانه میزد و یقین کردم ریگی به کفش مهسا خانمم وارد شده اینه که تصمیم گرفتم از ته و توی قضیه سر در بیارم .......

# : 13 Apr 2007 13:37


كينه-7
بعد از مدتي فهميدم که برا حبيب و کامبيز هر کدوم 5 سال حبس بريدن مدتي بود که نگاهم به مهسا جور ديگه اي شده بود چنديدن بار گفتم دارم ميرم ماموريت و شب نميام يا اينکه دير ميام و ناگهاني ميومدم خونه مدتي بود اون پسره رو نديدم يه روز تو خونه مهمون داشتيم و مهسا آلبوم ها رو آورده بود که اتفاقي چشمم به عکس اون پسره افتاد که تو مهمونها بوده و دسته جمعي عکس گرفته هر چي زور زدم نفميدم کي بوده بعد از رفتن مهمونها مهسا رو نشوندم کنارم و همينطوري دست ميذاشتم رو عکسها و ازش ميپرسيدم کين تا رسيدم به عکس مورد نظر تا گفتم اين کيه مثل اينکه فهميد لحن صدام عوض شده يک کمي اين دست و اون دست کرد و آخرش گفت اين مهرداد پسر خالمه چطور نميشناسيش ؟ گفتم آخه بعد از ازدواجمون ديگه نديدمش شايدم وقتي من نيستم ميان خونمون رنگ مهسا مثل گچ سفيد شد و خودشو انداخت رو مبل گفت منظورت چيه ؟ گفتم منظور خاصي ندارم و فعلا بحث رو کنار گذاشتم و مهسا که ديد گير ندادم کمي آروم شد و بلند شد و خونه رو جمع و جور ميکرد . خيلي بهم ريختم فکر خيانت مهسا داشت ديوونم ميکرد اصلا انتظار اينو نداشتم قصه هاي خيانت رو تو داستانها و کتابها زياد خونده بودم اما هيچوقت فکر نميکردم به سر خودمم بياد خودمو دلداري ميدادم که طوري نشده و هنوز قابل پيشگيريه اما اينکه چندين بار اونو تو راهرو خونه ديده بودم عذابم ميداد همش تصوير سکس مهسا رو با مهرداد تو ذهنم تصور ميکردم و تا سر حد مرگ عصبي ميشدم . از خونه زدم بيرون و مونده بودم اين قضيه رو چطوري و با کي در ميون بذارم تا کمي سبک بشم خودمو جلوي خونه نگار ديدم زنگ زدمو و درو باز کرد رفتم بالا اومدو يه لب جانانه چسبوند به کناري روندمشو رفتم افتادم رو يه مبل و سرمو تو دستام گرفتم نگار اومد جلو و يه سيگار روشن داد دستم و گفت چته؟ باز عاشق شدي ؟ سيگار رو گرفتم و پک عميقي زدم و گفتم نميدونم چم شده شک به دلم افتاده عاشقي ديگه يادم رفته نشست کنارمو و گفت بمن بگو من رفيقتم مطمئن باش . به تلخي گريه کردم اختيارم با خودم نبود تا حلقم رو عقده پر کرده بود و داشتم خفه ميشدم داشتم سبک تر ميشدم که يه ليوان ودکا بدون مزده داد دستم منم يه ضرب رفتم بالا از سوزش و تلخيش چند لحظه بلند شدم واستادم ليوان نوشابه رو گرفت جلوم و يه جرعه خوردم گرماي مشروب حالمو جا آورد صورتمو شستمو و اومدم دومين سيگاررو داد دستم رفت اشپزخانه و چند تا قوطي مشروبهاي جورواجور که داشت آورد و چيد رو ميز و گفت امشب علاجت فقط مستيه و برام ريخت يادم نمياد چقدر خوردم ولي تا عصر روز بعدش خونه نگار خواب بودم خودش به محل کارم و مهسا زنگ زده بود و يه جوري غيبتم رو موجه کرده بود عصر با خستگي مفرط از جام بلند شدم چند لحظه طول کشيد تا بفهمم کجا هستم نگار با لبخندي اومد چيشم و گفت بترکي با اين خوابيدنت ساعدشو ماليد به صورتم و از زبري ته ريشم خوشش ميومد گفتم بايد کمکم کني گفت هر کار بخواي گفتم بايد يه پسره رو به حرف بياري . گفت همين گفتم آره گفت من ميارمش اينجا و باقيش با خودت و نشست رو پاهام خيلي داغ بود لباسهام چروک شده بود و گفت درشون بيار مرتبت کنم و تا شلوارم رو درآوردم کيرم رو دست نگار ديدم خيلي حشري بود و اختيارش با خودش نبود انقد ساک زد تا آبم اومد بلند شد و گفت ميدونستم حوصله سکس نداري ولي بعضي وقتها منم مثل تو ! خنديدم و مشخصات و آدرس مهرداد رو بهش دادم و برگشتم خونه مهسا خيلي صميمانه برخورد کرد و غذاي مفصلي پخته بود و بعد از غذا مشروب رو خودش آورد و خودشم با من خورد چند روز مرخصي گرفتم و با مهسا رفتيم مسافرت انقدر خوش گذشت که اصلا شک و دودلي يادم رفته بود برگشتم و همه چيزو از ذهنم پاک کردم يه روز تو دفتر بودم و که نگار زنگ زد و گفت تا يه ساعت ديگه خونه ما باش گفتم چه خبره ؟ گفت مهرداد مياد اينجا همه چيز به سرعت برق تو حافظه ام نقش بست سريع رفتم خونه نگار ديدم خودشو آرايش کرده و اماده است گفتم سعي کن به حرفش بياري اگه نشد بعد من خودمو نشون ميدم بلافاصله صداي زنگ اومد من کفشهامو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه اومد بالا و خيلي حشري چسبيد به نگار نگار هي آرومش ميکرد و بردش تو اتاق خواب بعد اومد بيرون و به هواي پذيرائي کردن گفت بيا پشت اتاق خواب من که خيلي عصبي شده بودم يه تي کف شور رو با خودم بردم که اگه مقر اومد حسابي خدمتش برسم . نگار کارشو خوب بلد بود کمي حال داد و بعد کشيد عقب پسره داشت ميسوخت و التماس ميکرد نکار بهش گفت ببين تاحالا سکس داشتي ؟ گفت نه تو اوليني ! گفت اه چه بد اگه تجربه نداري معلومه که نمي توني بهم حال بدي يدفعه مهرداد گفت نه يه سکس کوچيک داشتم گفت کي بوده ؟ گفت يه زنه فاميله نگار گفت شوهر داره ؟ گفت آره شوهرش بيغه و نمي تونه ارضاش کنه چند بار کردمش خيلي حشريه نگار گفت مهسا رو ميگي يدفعه مهرداد مثل برق گرفته ها گفت : تو از کجا ميدوني ديگه طاقت نياوردم و با دسته تي پرديم تو اتاق و اولين ضربه رو محکم رو پشت لختش فرود آودرم چوب باريک شکست و دادش به هوا رفت پشت خون اومد و نگار وحشت زده رفت بيرون مهرداد تا منو ديد خشکش زد باورش نمي شد من اونجا باشم با لکنت گفت باور کن دروغ گفتم خالي بستم گه خوردم همش دروغ بود دويمن ضربه دهنشو بست لبش پاره شد و خون از دهنش بيرون ريخت نگار که از دور نگاه ميکرد اومد و. منو گرفت گفت ميکشيش ولش کن مهرداد بلند شد که فرار کنه گرفتمش و گفتم کجا ؟ ميدوني سنگسار ميشي ؟ وقتي ديد زورش بهم نميرسه زد زير گريه و افتاد به التماس خيلي برام سخت بود که ازش بگذرم گفتم بايد يه کاري بکني تا ازت بگذرم و گرنه وصيتت رو بايد بنويسي گفت بگو گفتم بايد با مهسا روبرو بشي گفت اصلا از من مدرک نداري گفتم آره اين حرفها رو تو دادگاه بزن وقتي پوزخند نگار رو ديد گفت چي ؟ چه مدرکي دارين نگار چند تا کلينکس انداخت جلوش و گفت تمام روزهائي که اونجا بودي صداتون ضبط شده ماندوم و دستمالهاتون الان تو فريزر رسوله و خيلي چيزاي ديگه حالا خود داني . مهرداد برگشت و گفت قول ميدي کاريم نداشته باشي گفتم من مهسا رو طلاق ميدم اما اگه يه دندگي کرد بايد کمک کني وگرنه هيچ تضميني بهت نميدم درمونده نگاهي کرد و گفت باشه رفت و دست روشو شست به سختي راه ميرفت صورتش بد جوري بهم ريخته بود نشوندمش عقب ماشين کنار پنجره و نگار هم جلو و خودم پشت فرمون رفتم و ماشينو جوري پارک کردم که مهرداد از پنجره آشپزخونه ديده بشه رفتم بالا و مهسا طبق معمول اومد بغلم و يه لب داد و رفت تو آشپزخانه گفتم مهمون داري گفت کيه ؟ گفتم نميدونم تو ماشينو نگاه کن گفت کجاست و با دست اشاره کردم از دور مهرداد و شناخت اما خودشو لو نداد .و گفت چرا تو ماشينه نمياد بالا گفتم کمي صورتش بهم ريخته يدفعه ترس برش داشت و گفتم ناراحت نشو چيزي نيست تا اومد جلو گفتم بازي تموم شد ميريم محضر و خلاص تازه خيلي بهت لطف ميکنم گفت نه تو اينکارو نمي کني ! گفتم چرا ميکنم موقعيکه داشتي با مهرداد حال مي كردي

# : 13 Apr 2007 13:38


كينه-8
بهت لطف ميکنم گفت نه تو اينکارو نمي کني ! گفتم چرا ميکنم موقعيکه داشتي با مهرداد حال ميکردي ياد منم بودي ؟ زد زير گريه و گفت من زندگيمو دوست دارم گفتم تو فاتحه اشو خوندي گفت مهرمو اجرا ميذارم لبخند تلخي زدمو و گفتم همه رو بهت ميدم فقط از زندگيم گمشو به نگار اشاره کردم و با مهرداد اومد بالا از هم رو ميگرفتن گفتم چيه فکر کنيد ما نيستيم لاس بزنيد مهسا اومد جلو و محکم زد تو گوشم گفتم چيه دادي طلبکار هم هستي کثافت چي واست کم گذاشتم مرد نبودم پول نداشتم معتاد بودم بيکار چي چه مرگت بود کثافت و جواب سيليشو دادم گفتم لازم نيست جواب بدي هوس فقط همين مهرداد بلاتکليف بود و ميخواست بره گفتم الان اينجا صورتجلسه ميکني که با زن من رابطه نامشروع داشتي بعد گم ميشي اون ديگه راضي به هر کاري بود کل قضيه رو بصورت يه ضورتجلسه بي مصرف و نچه ترسان نوشتيم و مهرداد رو فرستادم رفت به مهسا گفتم يالا بريم دادگاه خانواده درخواست طلاق توافقي .بدون ارداه بلند شد گفتم وسائل هم هر چي داري جمع کن ديگه اينجا رو نخواهي ديد همه رفتيم دادگاه و اونجا تقاضاي طلاق توافقي داديم چون هيچ مسئله اي نداشتيم رفتيم تو اتاق پيش قاضي و پرسيد چرا ؟ گفتم نميتونم ارضاش کنم قاضي گفت يعني مردانگي نداري گفتم نه ندارم و اگه داشتم الان ايشون زنده نبود قاضي سري تکان داد و با مهسا هم صحبت کرد اونم خيلي راضي گفت آره ايشون مشکل جنسي داره و توافق کرديم جدا بشيم دستور جهت محضر صادر شد و همگي رفتيم اما پدر دختر لازم بود و شاهد هم ميخواست بردمش خونه باباش پيادش کردم و گفتم فردا صبح با بابا جونت مياي دم همين محضر امروزي وگرنه نامه مهرداد جونتو که پاش انگشت زده براي همه فاميل تکثير ميکنم و اون با چمودنهاش رفت خونه باباش تو خونه مشروب نداشتم و رفتيم خونه نگار سبک شده بودم و راحت شايد همه بمن فحش بدن و منو لعنت کنن اما من براي مهسا هيچي کم نذاشتم که بره با کس ديگه اي باشه رفتيم خونه نگار و کمي مشروب و بعدش خواب صبح هم رفتيم محضرو اونم با بابا و برادرش اومده بود پدرش بطرفم اومد و اول گفت باورم نميشه و بعد زد تو گوشم خنديدمو و گفتم حاجي اشکال نداره بازم بزن چون نمي دوني چي شده ديدم مهسا داره پس ميفته ! حاجي نگاه پرسش گرش رو به مهسا دوخت و اون نتونست چيزي بگه گفت يالا بگين چي شده ؟ گفتم حاجي ولش کن فقط وفقط بدون که من هيچ تقصيري ندارم و اگه تو جاي من بودي از اين بدتر ميکردي انگار فهميده باشه شونه هاش افتاد و جلو جلو رفت تو محضرخونه و همگي رفتيم تو تا فرق سر حاجي سرخ شده بود و محضر دار کاراشو انجام داد و گفت مهريه حاجي گفت مهرشو گرفته هيچي هم نداره تموم کن بريم نيم ساعت بعد راحت و آزاد رفتم خونه تمام البومها رو پاره کردم تمام يادگاري هاشو ريختم تو کارتن تا برا خودش ببرم هيچ اثري از اون باقي نذاشتم رفتم شرکت و مرخصي خواستم و تصميم گرفتم به يه استراحت طولاني برم روز بعد رفتم پيش نگار بهم گفت ميدوني يه نفر ديگه هم مثل تو تو وضعيت مشابهي هست گفتم کي ؟ گفت يه بنده خدائي شوهرش طلاقش داده چون باباي شوهرش اينطور خواسته بوده تا از پسرش حمايت کنه پسره هم خيلي راحت طلاقش داده گفتم کي ..................


پايان



چطور بود؟؟؟؟

# : 13 Apr 2007 13:39


ادامه بدم يا بيخال بشم ؟؟؟؟




كارمن چطوره ؟؟؟

# : 13 Apr 2007 15:19


اينم يه داستان تازه :


رويا و مژگان 1





رويا و مژگان دو تا خواهر هستن كه حدود 10 سال پيش با ما همسايه بودن رويا يك سال از من بزرگتره مژگان دو سال كوچيكتر اون موقع كه من با اين دو خواهر خوشگل و ماماني آشنا شدم رويا 21 سالش بود و شوهر داشت كه من هميشه از اينكه اون شوهر داشت ناراحت بودم و به شوهرش كلي فحش ميدادم چون رويا خيلي خوشگل بود ولي مژگان 18 سالش بود و دانشجو بود رويا يه زن سفيد و خوش استيل بود يعني از همون زنهايي كه من عاشقشونم قدش حدود 160 بود وزنش حدود 75 كيلو توپولي و ملوس با چشم و ابروي مشكي و لب و دهن كوچولو مژگان لاغر بود قدش حدود 170 بود وزنش حدود 65 اونم خوشگل بود و من بدجوري تو كف اون پستوناي اناريش بودم ولي رويا بد جوري من رو ديوونه كرده بود رويا از مژگان خون گرم تر و لوند تر بود شايد هم به خاطر اين بود كه شوهر داشت و ميدونست ديگه كسي حرف در نمياره ولي مژگان بيشتر مراقب بود هميشه رسمي تر برخورد ميكرد از اونجايي كه خانواده ما با اونها خيلي گرم بودن براي عروسي دائيشون ما رو دعوت كردن رفتيم به شهر اونا اونجا يه بار پيش اومد كه تو مسيري كه بايد از خونه مادر بزرگشون ميرفتيم تا خونه عروس توي ميني بوس من كنار رويا نشستم چون شوهرش نبود راحت بوديم از همونجا كه من گرمي و نرمي بدن رويا رو حس كردم و موقع حرف زدن باهاش هم نفس شدم شده بود سوژه واسه جق زدنم خيلي دلم ميخواست با مژگان عروسي كنم به خاطر اينكه بيشتر به رويا نزديك بشم ولي قسمت نشدو مژگان با پسر عموش عروسي كرد و اين براي من شده بود يه شكست سكسي حدود سه سال بعد هم ما از اون محل اساس كشي كرديم و رفتيم يه محل ديگه و منم كم كم سرم به كارام گرم بود ديگه اونا رو فراموش كرده بودم آخرين باري كه ديده بودمشون موقعي بود كه براي ختم مادرشون رفته بودم زن خوبي بود يادش به خير خدا رحمتش كنه اما من هر موقع به هر دليلي يادشون ميافتادم به عشق رويا يه جق ميزدم تا حدود يكسال بعد از فوت مادرشون شب از سر كار ميرفتم خونه تو ماشين به فكر كارهاي فردام بودم و تو ترافيك وليعصر داشتم آسته آسته ميرفتم جلو كه گوشه خيابون چشمم افتاد به دوتا خانم با كلاس كه گوشه خيابون ايستاده بودن از دور براشون چراغ زدم توجهي نكردن نزديك تر كه رسيدم ديدم اي واي بر من اون دوتا همون دوخواهر جيگر منن آره بابا رويا و مژگان اونا من رو نشناخته بودن جلوشون رسيدم شيشه سمت شاگرد رو پائين دادم گفتم سوارشين بابا همسايه هاي بي وفا مژگان صداي من رو شناخت يه نگاه تو ماشين كرد و به رويا گفت واي رويا آقا فرشاده رويا هم تو ماشين نگاه كرد و با خنده سوار شدن حالا تو اين فاصله چقدر اين ماشينهاي پشت سري بوق زدن و كون خودشون رو پاره كردن بماند يه سري ميخواستن سوارشون كنن يه سري هم ميخواستن برن پشت من مونده بودن با سوار شدون اون دوتا حوري بهشتي ديگه نه ترافيك برام مهم بود نه صداي بوق اون كونيا كه پشت سرم بودم مخصوصا موقعي كه به خاطر داشتن چند تا كيسه كه تو دستشون بود مژگان روي صندلي عقب نشست و رويا اومد جلو آخ كه چه حالي ميكردم چند دقيقه اول به احوالپرسي گذشت تا اينكه ازشون پرسيدم اينطرفها چيكار مي كردين رويا با لبخند گفت دارم خاله ميشم اومديم سيسموني بخريم از تو آئينه يه نگاهي به مژگان كردم و بهش تبريك گفتم اونم تشكر كرد هنوز همونطوري بود انگار با من رودربايستي داشت به رويا گفتم تو چي چند تا بچه داري يه مكثي كرد و گفت اي بابا بچه ميخوام چيكار اصلا من مردي به خودم ميبينم كه بخوام بچه دار بشم گفتم يعني چي يه پوز خندي زد و گفت خبر نداري مگه گفتم نه از چي حرف ميزني گفت امير خان ( شوهرش ) از موقعي كه يه تومن جيبش شد دو تومن زير سرش بلند شد و هزار و يك بلا سر من بيچاره آورد مژگان كه اون پشت ساكت بود با شنيدن اين حرف به رويا گفت رويا بسه ديگه رويا يه نگاه تند بهش كرد و گفت فرشاد كه غريبه نيست بعد هم شروع كرد به درد و دل كردن كه شوهرم چنين شده و چنان شده و از اين حرفا ولي سر ته حرفش اين بود كه شوهرش ديگه زياد تحويلش نميگيره تو دلم گفتم عجب مردهاي كسخولي پيدا ميشن كس به اين توپي اونوقت بيخيالش بشي بري دنبال كار بابا آخه كار كردن درست ولي بايد به اين نعمت خدادادي هم رسيد تو اين فكرها بودم كه با صداي مژگان به خودم اومدم كه گفت آقا فرشاد شما مسيرتون كجاست مزاحمتون نشيم گفتم نه بابا شما كجا ميرين مژگان گفت من كه ميرم خونه خودمون بعد رو كرد به رويا گفت تو هم امشب بيا بريم اونجا رويا گفت نه من ميرم خونه به مژگان گفتم خونه شما كجاست آدرس كه داد زياد دور نبود بهش گفتم پس من ميرسونمت وسايل هم داري رويا گفت نه بابا اينا رو من ميبرم خونه خودمون بعد همه رو با هم مياريم نصفيش خونه ماست گفتم خوب پس اول مژگان رو برسونيم بعدش هم تو رو ميرسونم مژگان گفت نه رويا هم خونه ما پياده ميشه بعد با آژانس ميره گفتم خوب كرايه آژانس رو به ما بدين مگه گناه داره خنديد گفت نه بابا اختيار دارين ما ميخوايم مزاحم شما نشيم رويا هم گفت آره فرشاد جون تو راهت دور ميشه گفتم اصلا حرفشم نزنيد تو دلم گفتم تازه بعد از چند سال دارم به آرزوم ميرسم و دارم با تو تنها ميشم حالا خريت كنم اين موقعيت رو از دست بدم راستش از هم صحبتي با رويا هم لذت ميبردم مژگان رو رسونديم و كلي تعارف كرد كه بريم تو خونش گفتم نه حالا يه دفعه ديگه ميايم با مامان اينا مزاحم ميشيم اونم تشكر كرد و رفت بعد از رفتن مژگان رويا انگار راحت شده بود يه آهي كشيد و گفت آره فرشاد جون اينم سرنوشت من بود انگار دوست داشت در اين مورد حرف بزنه شايد هم اينطوري سبك ميشد منم استقبال كردم و شروع كردم به گوش دادن كلي از شوهرش بد گفت كه يه مدت يه زن صيغه اي داشته با كلي مكافات و دعوا اون رو طلاق داده حالا هم ماه به ماه به بهونه كار ميره دوبي و معلوم نيست اونجا چه غلطي ميكنه ولي بازم خوبه كه از نظر مالي اذيتم نميكنه براي بستن زبونم هم كه شده تا دلت بخواد پول تو دست و پام ميريزه برام ماشين هم خريده گفتم پس چرا پياده بودين گفت از ترافيك اونجا ميترسيدم تصادف كنم تو دلم گفتم الهي شكر و اگر نه من نميتونستم ببينمشون گفتم خوب تو هم از زندگيت لذت ببر ديگه شده ديگه كاريش نميتوني بكني گفت آره بعد هم با خنده گفت اصلا منم ميخوام مثل خودش بشم ميرم يه دوست پسر خوب براي خودم پيدا ميكنم كه از تنهايي درم بياره يه دفعه بي اختيار زدم روي ترمز و برگشتم نگاهش كردم انگار باورم نميشد چي شنيدم گفتم بابا تو انگار حالت خوب نيست خنديد گفت حالا برو آره حالم هيچ خوب نيست چطور اون هر غلطي دلش ميخواد ميكنه منم آدم هستم ديگه منم دل دارم منم جووني دارم حركت كردم و سعي كردم حرف رو ادامه بدم گفتم فكر عاقبتش رو كردي اگر گير يه آدم ناتو بيافتي ميدوني چي ميشه اگر شوهرت بفهمه و شكايت كنه جفتتون سنگ سارين ميدوني گفت آره منم براي همين دنبال يه پسر خوب ميگردم ديگه بعد با خنده گفت سراغ داري يه نگاهي بهش كردم و هيچي نگفتم دلم ميخواست بگم آره من هستم ولي روم نشد چند دقيقه به سكوت گذشت و بعد هم در اين مورد حرفي نزديم تا رسيديم خونش و مقع رفتنش كمكش كردم وسايلش رو بردم بالا و بعد هم هر چه تعارف كرد نموندم بهش تلفنم رو دادم اونم تلفنش رو داد گفتم خوشحال ميشم بازم ببينمت خنديد و تشكر كرد و گفت منم همينطور اونشب تا صبح ياد حرفاش بودم كلي به خودم فحش دادم كه چرا بهش نگفتم خوب من هستم چرا دنبال غريبه ميگردي فرداش نزديكاي ظهر بود ديدم تلفنم زنگ خورد شماره غريبه بود با سردي گفتم بفرمائيد كه ديدم يه صداي ناز زنونه گفت : n سلام ببخشيد آقا فرشاد n بله خودم هستم n خوبي شناختي n مرسي نه متاسفانه به جا نياوردم n با خنده رويا هستم n اوه ببخشيد چطوري خوبي n مرسي تو چطوري n قربانت n كجايي n سركارم n چي شد تونستي برام كاري بكني n كار كدوم كار n اي بابا تو هم كه انگار آلزايمر داري قرار بود برام يه دوست خوب پيدا كني با دلخوري گفتم اي بابا رويا تو هم گير دادي گفت نه جدي ميگم منم زدم به سيم آخر گفتم عصري كجايي گفت هيچ جا خونه گفتم من ميام اونجا با هم حرف ميزنيم شايد به يه نتيجه اي رسيديم گفت باشه ولي حواست باشه اگر دور و برت كسي رو پيدا كردي برام نگه دار انگار زنگ زده بود به سمساري گفتم باشه يه دونه خوب برات دارم گفت واي كي هست منم با پررويي گفتم خودم اگر خوشت بياد خنديد گفت من كه از خدامه كي بهتر از تو گفتم باشه پس عصري ميام با هم قرارداد مينويسيم خنديد گفت پس زود بيا گفتم باشه و خداحافظي كرديم يه نفس عميق كشيدم كار سختي هم نبود گفتنش من زياد بزرگش كرده بودم رويا كه ظاهرا بدش هم نيومده بود بعد به خودم گفتم حتما يه سنگ صبور ميخواد براش حرف بزنه از اين رابطه چيزي به من نميماسه با همين افكار عصر شد ساعت 4 بود بهش زنگ زدم گفتم دارم ميام تنهايي گفت آره بيا گفتم من يه ساعت ديگه اونجام گفت خوبه و خداحافظي كرديم سر راه يه جعبه شيريني هم خريدم و رفتم زنگ زدم و پرسيد كيه گفتم منم با خنده گفت خوش اومدي بيا بالا بعد هم در باز شد تو اين فكر بودم كه بايد يه جوري بحث رو به سكس بكشونم ببينم چي ميگه كه ديدم رسيدم جلوي در ساختمون يه تك زنگ زدم در باز شد ولي چه دري انگار در بهشت باز شده بود رويا با يه تاپ ليمويي باز از اونا كه فقط دوتا بند روي شونه داره اونم از نوع گره اي با يه شلوار جين تنگ با يه آرايش بسيار زيبا و موهاي لخت و مش شده كه روي شونه اش ريخته بود جلوي در بود با لبخند گفت خوش اومدي بفرما تو داخل شدم براي اولين بار بود كه داشتم لمسش ميكردم دستش تو دستم بود دلم نمي خواست دستش رو رها كنم جعبه شيريني رو بهش دادم ازم تشكر كرد دعوتم كرد كه بشينم خودش هم رفت سمت آشپزخونه از اونجا داد زد شربت ميخوري يا چاي گفتم يه چاي كم رنگ خنديد گفت هنوزم زياد چاي ميخوري گفتم آره بعد از چند لحظه سكوت با يه سيني اومد براي من يه چاي ليواني ريخته بود گفت بفرما آقاي شيره اي گفتم بابا شيره اي ها چاي پر رنگ ميخورن خنديد وقتي خم شد جلوم چاي تعارف كنه اون دو تا پستون قشنگ و سفيد و بزرگ نمايان شد چشمام سياهي رفت چاي رو برداشتم رفت نشست روبروم يه كم به هم نگاه كرديم گفت خوب بگو ببينم چه خبر من از دوست كم حرف خوشم نمياد گفتم تو چه بد كليدي نميشه از خيرش بگذري خنديد گفت نخير نميشه بابا منم آدم هستم منم دل دارم منم جوونم منم احساس دارم پوسيدم از بس تنها صبح تا غروب تو اينخونه موندم خنديدم گفتم الهي بميرم برات كه چقدر سختي ميكشي با اخم گفت تو قرار بود برام دوست باشي نه اينكه همش گوشه و كنايه بزني گفتم ببخشيد حالا من دوستت ميخواي با من چيكار كني گفت همه كار گفتم مثلا گفت همه كار ديگه ميخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم گفتم ديگه گفت حالا گفتم نه ديگه بايد قرارداد كامل باشه هم تو بايد تموم درخواستت رو بگي هم من گفت خوب تو بگو گفتم نه اول تو موارد مربوط به خودت رو كامل كن بعد نوبت من ميشه بلند شد اومد كنارم نشست خيلي راحت چسبيد بهم يه ويشگون از بازوم گرفت گفت هر كاري دلم بخواد ميخوام باهات بكنم گفتم شايد دلت بخواد من رو بكشي خنديد گفت نترس جون دوست گفتم خوب بابا من دوستتم ديگه بگو از من چي ميخواي ميخواي چيكار كني باهام دوباره گفت ميخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم بعدش هم ... گفتم بازم كه سوزنت گير كرد خنديد صورتش رو نزديك كرد تقريبا در گوشم گفت ميخوام با دوستم حال كنم گفتم چطوري يه دفعه داد زد گفت ميخوام باهاش سكس كنم سكس سكس سكس بابا سكسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس فهميدي گفتم آره ولي گفت ديگه اما و ولي نداره بعد دستش رو روي كيرم گذاشت و گفت اين رو ميخوام بعد تو چشمام نگاه كرد گفت كير ميخوام كير ميدي بهم يا نه گفتم رويا ولي تو شوهر داري گفت ول كن بابا گور پدرش اون الان معلوم نيست روي كي خوابيده اونوقت من بايد تو خماريش بمونم از شنيدن حرفاش و حس كردن بوي عطرش و دستش كه روي كيرم بود بي اختيار كيرم بزرگ شده بود اونم مشغول ماليدن بود بي اختيار لبامون رو گذاشتيم روي هم و مشغول لب گرفتن شديم معلوم بود بدجوري تو كف مونده داشت لبام رو ميكند از بس محكم لبام رو ميخورد زبونش رو تو دهنم كرده بود يه دستم روي دستش بود و به كيرم فشار مياورد يه دستم رو هم انداخته بودم دورش و بازوي نرم و گوشتيش رو فشار ميدادم سمت خودم كم كم دستم رفت روي پستوناش واي كه چه نرم بود انگار دستم روي پنبه بود داغ و نرم خودش يكي از بندهاي تاپش رو باز كرد منم اون يكي رو باز كردم خودش تاپش رو پائين كشيد تا زير پستوناي بزرگ و سفيدش كه تو يه كرست توري مشكي بود داشتم ميمردم با دستم پستوناش رو از روي كرستش ميماليدم و فشار ميدادم هنوز لبامون تو هم بود به زور لبم رو از لبش جدا كردم و سرم رو خم كردم شروع به خوردن بالاي پستوناش كه از كرست بيرون بود كردم زبونم رو لاي چاك پستوناش ميدادم بعد اومدم بالا از گردن و گوشش شروع كردم به خوردن و باز رفتم پائين كرستش از اونايي بود كه از جلو باز ميشد خودش بازش كرد و پرتش كرد اونطرف منم يه پستونش رو به دهن گرفتم يكيش رو هم با دستم ميماليدم عجب پستوناي نرمي بود الان كه ياد افتاده كيرم بازم بلند شده يه دستم داشت كمرش رو ميماليد تو اين چند سال يه كم توپولتر شده بود گوشت بدنش نرم بود و داغ بعد از يك ربع كه پستوناش رو خوردم و اون ناله كرد گفتم همينجا بايد تمومش كنيم گفت نه جيگر پاشو بريم تو اتاق خواب رفتيم اونجا خودش لختم كرد لخت لخت من به كمر خوابيدم روي تخت و اون افتاد روم پستوناش كه به تنم ماليده ميشد حال ميكردم اونم يه كم بدنم رو ليس زد و رفت پائين كيرم رو به دست گرفت يه جون گفت و كرد تو دهنش يه كم ساك زد بلندش كردم چون انصافا عالي ساك ميزد داشت آبم ميومد كيرم رو ميكرد تو دهنش ميمكيد بعد بين لباش فشار ميداد و بالا و پائينش مي كرد خوابوندمش روي تخت شلوار و شرتش رو با هم از پاش درآوردم نشستم وسط پاش هنوز كه هنوزه كس اونجوري نديدم گوشتي و سفيد با لبه هاي به هم چسبيده انگار آكبند بود خيس خيس بود با انگشتم لبه هاي كسش رو باز كردم وسطش از خيسي برق ميزد يه كم به كسش نگاه كردم بعد آروم فوتش كردم خيلي حال كرده بود ناله ميزد و جون جون ميكرد بعد زبونم رو آروم گذاشتم وسط كسش و اول از پائين به بالا آروم آروم ميكشيدم روي چوچولش كه حسابي هم وروم كرده بود بيشتر وقت ميذاشتم و با نوك زبونم باهاش بازي ميكردم رويا چنگ زده بود تو موهام و سرم رو به كسش فشار ميداد يه دفعه شروع كرد به جيغ زدن آيييييييييييييييييييي آييييييييييي بخورررررررررررررررر آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ وايييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي بخورررررررررررر بعدش يه دفعه يه لرزش شديد و سرم رو چنان به كسش فشار داد كه داشتم خفه ميشدم بله به همين راحتي و به همين زودي رويا خانم دهنم رو پر آب كرد اونم چه آب شيرين و گرمي هنوز مزه اش تو دهنم هست بعد كه حسابي آبش بيرون ريخت سرم رو ول كرد منم بلند شدم افتادم روش كيرم قشنگ لاي پاش بود و به كسش ماليده ميشد همزمان كه از لب و گوش و گردنش ميخوردم آروم خودم رو هم بالا پائين مي كردم اونم ناله ميكرد و آه ميكشيد يه كم تو اين حالت مونديم بعد گفت بلند شو زود باش ديگه چقدر طولش ميدي من هميشه از اين كه تو سكس طرف مقابلم برام حرفاي تحريك كننده بزنه خوشم مياد براي همين گفتم بلند شم چيكار كنم گفت بلند شو من رو بكن گفتم كجات رو بكنم گفت همه جام اول جلوم رو بكن گفتم جلو يعني چي خنديد دستش رو گذاشت روي كسش و گفت كسسسسسمممممم رو بكن خوبم بكن چون خيلي حشريم از اينكه اونم راحت حرف ميزد حال ميكردم گفتم اي به چشم بلند شدم پاهاش رو انداختم روي شونه هام يه كم كيرم رو به كسش ماليدم و آروم آروم كردم تو كسش از بس خيس بود زياد اذيت نشد وقتي كيرم تا ته تو كسش رفت و روناش چسبيد به شكمم يه كم نگهداشتم تا بازتر بشه ياد اون موقعهايي افتادم كه با ديدن يه كم از ساق پاش چه حالي ميشدم دستم رو گذاشتم روي ساق پاش و آروم همونطور كه تلنبه ميزدم پاهاش رو ميماليدم از داغي و نرمي كسش داشت آبم ميومد كيرم رو از كسش بيرون كشيدم خودم رفتم خوابيدم روي تخت بهش گفتم بيا بالا اومد نشست روي كيرم اول يه كم خودش رو چرخوند بعد شروع كرد بالا پائين رفتن چون سرعتش رو زياد كرده بود و من هم به اون پستوناش نگاه ميكردم كه اونا هم بالا پائين ميپريد از ترس اينكه آبم نياد بهش گفتم بلند شو بسه گفت چي شد گفتم هيچي ميترسم آبم بياد گفت خوب بياد بذار بياد منم دارم ميام و سرعتش رو بيشتر كرد دلم نميخواست به همين زودي تموم بشه گفتم نه بسه انگار فهميده بود گفت بذار يه بار بياد بعد استراحت ميكنيم بازم شروع ميكنيم من حالا حالا ها سير نميشم و باز هم بالا پائين پريد ديگه نتونستم خودم رو نگه دارم گفتم رويا آبم اومد اونم خودش رو محكم كوبيد روي كيرم و شروع كرد آه و اوه كردن و گفت واي چه آب داغي سوختم آخ جون بعدش خودش رو انداخت روم بدنش داشت ميلرزيد ازم يه لب گرفت و گفت منم آبم اومد بهش گفتم حامله نشي گفت نترس قرص ميخورم و مشغول لب بازي شديم هنوز كيرم تو كسش بود حس ميكردم داره كوچيك ميشه كه رويا باز هم خودش رو تكون تكون داد باز هم كيرم سفت شد براي خودم هم تعجبي بود در عرض چند لحظه باز هم كيرم سفت شد و رويا خوب اين رو حس كرد شرت من رو جلوي كسش گرفت و خوابيد روي تخت و پاهاش رو بالا كرد گفت بيا حالا نوبته تو بالا باشي هر كاري كردم به دلم نشست اونجوري با اون همه آبي كه از من و خودش تو كسش بود بكنم بهش گفتم نه بلند شو برو خودت رو بشور بعد خوبي رويا اين بود كه بهش برنميخورد با خنده بلند شد گفت باشه بابا تيتيش ماماني و رفت سمت دستشويي خودش رو شست و برگشت من هم رفتم خودم رو شستم و برگشتم يه كم تو بغل هم خوابيديم و عشق بازي كرديم كه باز هم حشر جفتمون زد بالا دستم رو روي كونش گذاشتم گفتم من از اينا ميخوام خنديد گفت نميشه جيگر گفتم چرا گفت چون درد داره گفتم تو اجازه بده اون با من خنديد گفت نكنه تو دردش رو ميخواي تحمل كني گفتم نه با يه كم ملايمت و اندكي كرم موضوع حل ميششه گفت اگر دردم بگيره نميذارم ادامه بديا گفتم باشه قبول حالا بگو كرم كجا داري بلند شد گفت تو زحمتت ميشه خودم برات ميارم كرم رو آورد بعد بازم خوابيد روي تخت يه بالشت زير كمرش گذاشتم كونش يه كم بالا اومد يه كم كرم ماليدم به سوراخ كونش و آروم آروم ماليدم تا كم كم انگشتم رفت تو با يه دستم هم پستونش رو ميماليدم گاهي هم با چوچولش بازي ميكردم كه از حال بيرون نياد آروم آروم دو انگشتي كردم ديگه كونش آماده بود چرخوندمش و به حالت چهار دست و پا كردمش يه كم كرم هم به كير خودم زدم و كيرم رو گذاشتم جلوي سوراخ كونش و آروم فشار دادم يه كم آخ و اوخ كرد ولي زياد درد نكشيد معلوم بود قبلا قفل كونش باز شده حالا توسط كي نميدونم منم آروم مشغول بود تا كونش چسبيد به شكمم با دست پستون و چوچولش رو ميماليدم و تو كونش تلنبه ميزدم رويا هم خوشش اومده بود و سرعتش رو زياد كرده بود من كه به سمت جلو ميرفتم اون خودش رو عقب ميداد و محكم كونش رو ميكوبيد به پاهام بعد باز من خوابيدم و رويا اومد بالا و كيرم رو كرد تو كونش نشست روش بعد خوابيد روي من از من خواست تو اون حالت تلنبه بزنم با سنگيني رويا موفق نشدم زياد ادامه بدم خودش هم فهميده بود براي همين باز خودش فرمون رو به دست گرفت و مشغول بالا پائين رفتن شد يه كم گذشت بلند شد گفت كون ديگه بسه بلند شو برو خودت رو بشور بيا از جلو بكن گفتم باز كه گفتي جلو خنديد گفت از كس بكنم با خنده رفتم سمت دستشويي يه كم كيرم رو با آب سرد ماساژ دادم چون دوست داشتم حسابي از كس قشنگ و داغش لذت ببرم برگشتم رويا روي تخت خوابيده بود و پاهاش رو بالا داده بود و از هم باز كرده بود با خنده گفت بدو بيا بكن تو كسم گفتم چشم رفتم بين پاهاش نشستم و گفتم چقدرش رو بكنم تو گفت تا تهش تخمات بكنم تو خنديدم يه كم كسش رو خوردم باز چشماش خمار شد و شروع كرد ناله كردن منم كيرم رو كردم تو كسش و مشغول شدم پستوناش رو ميخوردم گردن و گوشش رو ميخوردم و تو كسش تلنبه ميزدم واي كه چه كس توپي بود از كردنش سير نميشدم كيرم رو از تو كسش بيرون كشيدم گفتم باز هم چهار دست و پا شو گفت بازم ميخواي از پشت بكني گفتم پشت يعني چي گفت از كونم بابا گائيدي من رو هر چي من ميگم ايراد ميگره گفتم نه تو بچرخ اونم چرخيد از پشت كيرم رو كردم تو كسش با دست هر دو پستوناش رو گرفته بودم و مشغول فعاليت بودم اونم با يه دست چوچولش رو ميماليد و گاهي هم با تخمام بازي ميكرد ميگفت اينجوري بيشتر حال ميده انگار كيرت بزرگتر ميشه جون بكن تند تند بكن گفتم چي رو بكنم گفت كسم رو بكن همش ماله تو تا هر موقع كه دوست داري كيرت رو بكن توش و دربيار كسم حال ميكنه آخ جون چه كيري داري فرشاد خيلي حال ميده كسم داره حال ميكنه بازم ميخواد آبم بياد تند تند بكن منم سرعتم رو زياد كردم طوري كه ديگه يه دستي نميتوست خودش رو نگه داره براي همين دو دستش رو روي تخت گذاشت منم چنان سريع عمل ميكردم كه ديگه كيرم داشت دود ميكرد رويا با يه فرياد فرررررررررررررشششششااااااااددددددددددد باز به اورگاسم رسيد حركت كيرم راحت تر شده بود بعد از چند ضربه منم تموم آبم رو دوباره تو كسش خالي كردم همونطوري كه پستوناش تو دستم بود خوابيدم روش اونم افتاد روي تخت يه كم از گوش و گردنش باز خوردم و براي هم حرفهاي سكسي زديم بعد بلند شديم با هم رفتيم حموم تو حموم قشنگ ليفش زدم و برگشتيم بيرون لباس پوشيديم ازش تشكر كردم و گفتم كه چند سال بوده كه تو حسرتش بودم اونم با خنده گفت خوب ديوونه بهم ميگفتي با هم حال ميكرديم حالا هم عيب نداره اين چند سال عقب افتاده رو جبران ميكنيم وقتي بهش گفتم ميخواستم با مژگان عروسي كنم به خاطر تو گفت اگر ميشد چي ميشد گفتم شايد اون موقع مژگان نميذاشت با هم باشيم گفت مژگان غلط ميكرد پرونده اون زير دست منه گفتم يعني چي گفت اونم كم شيطون نيست نگاه به قيافه مظلومش نكن آب نميبينه و اگر نه شناگر قابليه گفتم اصلا بهش نمياد گفت حالا كه حامله است بذار بچه اش به دنيا بياد يه كم حال و روزش جا بياد يه روز اونم ميارم خبرت ميكنم بياي قند تو دلم آب ميشد يعني ميشه اما چطوري فكر ميكردم رويا سر كارم گذاشته تو اين مدتي كه مژگان زايمان كرد و يه كم حال و روزش جا اومد من چند بار ديگه با رويا برنامه داشتم

# : 13 Apr 2007 15:37


رويا و مژگان 2


تا اينكه يه روز رويا زنگ زد گفت فردا ميتوني بياي اينجا گفتم آره عصري ميام گفت نه عصر ديره از ظهر بيا گفتم چه خبره مگه گفت تو بيا خودت هم بساز و بيا چون مهمون داريم گفتم كيه خنديد گفت تو فقط امشب برو بگرد يه اسپري جنس خوب پيدا كن كه فردا روز مهميه گفتم تو اول بگوچه خبره با خنده گفت يادته قرار بود يه بار با مژگان سه تايي باشيم گفتم دروغ ميگي خنديد گفت فردا خودت بيا تا باورت بشه فرداش از صبح تو فكر بودم ساعت 10 صبح از شركت زدم بيرون رفتم خونه يه دوش گرفتم يه دستي به سر و گوش فرشاد كوچولو كشيدم يه لباس مرتب تنم كردم و از خونه زدم بيرون حالا چقدر تو خونه به من متلك گفتن بماند كه آره ميخواي بري سر قرار و از اين حرفا اومدم از داروخونه سر كوچه كه آشنا بود يه اسپري درصد بالا گرفتم اونم با خنده گفت زياد به خودت فشار نيار جوني و از اين حرفا راهي خونه رويا شدم نزديك خونش يه زنگ زدم گفت كجايي گفتم همين نزديكام چه خبر خنديد گفت سلامتي گفتم كي اونجاست گفت من و مژگان گفتم دروغ كه نميگي گفت نه ميخواي اصلا با مژگان حرف بزن باورت بشه گفتم نه نميخواد گفت پس بذار مژگان يه داد بكشه بفهمي يه لحظه سكوت يه دفعه صداي مژگان رو شنيدم كه داشت به رويا فحش ميداد ميگفت زنيكه باز حشري شده هار شده شنيدن اين حرفا اونم از زبون مژگان برام يه كم غير باور بود چون گفتم اون هميشه خيلي رسمي حرف ميزد تو همين فاصله رسيدم جلوي خونه رويا بهش گفتم پشت درم در رو باز كن اونم اف اف رو زد و رفتم تو در ورودي ساختمون باز بود يه صدا زدم صابخونه ديدم رويا از تو آشپزخونه اومد بيرون گفت بفرما تو دمه در بده وارد شدم رويا طبق روال قبل يه لباس سكسي تنش بود و حسابي به خودش رسيده بود با هم روبوسي كرديم و نشستم روي مبل هرچي نگاه كردم از مژگان خبر نبود رويا كه متوجه شده بود گفت چيه دنبال كسي ميگردي گفتم نه اما مژگان كجاست پس خنديد گفت الان مياد بعد داد زد مژگان بيا بابا بسه همينجوريشم دل فرشاد رو بردي بيشتر از ايين به خودت نرس صداي مژگان از اتاق خواب اومد كه با خنده ميگفت تو كه زير دلش رو بردي چي شد بذار يه كم هم من دلش رو ببرم اصلا باورم نميشد مژگان از اين حرفا بزنه تو همين فكر بودم كه مژگان از اتاق خواب بيرون اومد واي چي شده بود مژگان يه تاپ سرخابي تنش كرده بود با يه دامن مخمل مشكي تا بالاي زانو يه آرايش كرده بود انگار رفته بود آرايشگاه موهاي بلند و شرابيش هم ريخته بود دورش اونم تا چشمش به من افتاد انگار خجالت كشيد سرش رو پائين انداخت و سلام كرد بلند شدم سلام كردم دستم رو سمتش دراز كردم دستش رو داد تو دستم انگشتاي ظريف و بلندش با لاكي كه زده بود چقدر خوشگل بود و داغ داشتم كيف ميكردم كه رويا با خنده گفت خواهش ميكنم بشيينيد بعد زد زير خنده مژگان يه چشم غره بهش رفت رويا گفت چي شد زبونت بند اومد پس چي شد اون همه هارت و پورتت مژگان كنار من نشست با يه كم فاصله رويا اومد كنار مژگان نشست و اون رو سمت من هل داد ديگه مژگان كامل چسبيده بود به من به رويا نگاه كردم خنديد بلند شد گفت من برم ميوه بيارم و رفت تا برگرده من و مژگان كلامي با هم حرف نزديم رويا گفت شما چتون شده لالموني گرفتين گفتم والا چي بگم مژگان يه نگاهي به من كرد و گفت خوب از اون چيزا كه به رويا ميگي نكنه چون رويا از من قشنگ تره با اون راحتي گفتم نه اين حرفا چيه جففتون قشنگين رويا با خنده گفت البته من يه كمي هم مشنگم مگه نه مژگان گفت خوب آره ولي خودت نه يه چيز ديگه ات مشنگه متوجه منظورش شدم اما ازش پرسيدم يعني چيش مژگان با پررويي گفت منظورم اينه كه كس مشنگه رويا يه دونه زد رو پاي مژگان گفت اي بي ادب مژگانم گفت نيم ساعت ديگه ادب تو رو هم ميبينيم گفتم نيم ساعت ديگه مگه چه خبره مژگان يه نگاه تند به من كرد گفت تو هم ما رو گير آوردي گفتم يعني چي گفت هي چي بابا انگار تو باغ نيستي هواست كجاست گفتم مگه با وجود دو تا خانم خوشگل براي آدم هواسم ميمونه مژگان گفت آهان پس همينه هنگ كردي حالا اگر اين دو تا خانم خوشگل رو روي تخت ببيني چي ميشي گفتم مجنون رويا گفت مژگان دروغ ميگه اگر ما رو روي تخت ببينه حشري ميشه بعد هر سه زديم زير خنده انگار خواب ميديدم مژگان كه اينهمه خودش رو ميگرفت حالا به اين راحتي هر چي به زبونش ميومد ميگفت تو اين فكر بودم كه يه دفعه مژگان دستش رو گذاشت روي كيرم و گفت چي داري اين رويا اينقدر تعريفش رو ميكنه گفتم شنيدن كي بود مانند ديدن رويا گفت راست ميگه مژگان همونطوري كه داشت كيرم رو مي ماليد زيپ شلوارم رو باز كرد و گفت خوب ميبينيمش بعد دستش رو كرد تو شرتم و كيرم رو بيرون كشيد يه نگاهي كرد بعد به من نگاه كرد گفت نه بابا چيز بدي نيست رويا حق داره رويا گفت مزه اش نميدوني چي بچش ببين چيه مژگان گفت بي خود من از اين جنده بازيها خوشم نمياد رويا گفت خاك تو سر بي ذوقت خودش اومد جلوم نشست روي زمين كيرم رو از دست مژگان گرفت يه كم تكونش داد بيشتر از تو شلوارم بيرون بياد بعد كرد تو دهنش و شروع كرد ساك زدن چنان ملچ مولوچ ميكرد خودم هم هوس كرده بود بخورمش مژگان همونطوري به ما نگاه ميكرد ولي چشماش داشت خمار ميشد رويا بلند شد گفت بخور ببين چه خوشمزه است مژگان گفت نه مرسي نوش جون رويا به زور مژگان رو نشوند روي زمين و اما هر كاري كرد مژگان ساك نزد كه نزد رويا سريع لخت شد مژگان رو كنار زد و گفت بلند شو لخت شو تو كه عرزه نداري بخوريش پس بذار من بخورمش مژگان خيلي مغرورانه گفت بي خود من لخت نميشم گفتم پس بفرمائيد شما من رو گير آوردي رويا گفت راست ميگه اين تنبل خانم رو بايد تو لختش كني گفتم آهانم فكر كردم كلا لخت نميشه مژگان گفت نترس پس چي گفتم روي تخت نكنه فكر كردي ميخوايم با لباس روي تخت بخوابيم بلند شدم رويا روي زانو نشسته بود داشت كيرم رو ساك ميزد منم مشغول لخت كردن مژگان شدم تاپش رو درآوردم چون كرست نداشت پستوناش رو به دهن گرفتم مشغول خوردن شدم هنوز پستوناش كوچيك بود و اناري كه مژگان سرم رو كنار زد گفت بسه بابا الان شيرم مياد بيرون منم لبم رو گذاشتم روي لباش و مشغول شدم رويا شلوار و شرتم رو از پام درآورده بود من يه بلوز تنم بود مژگان يه دامن و شرت رويا هم كه لخت بود زحمت دامن مژگان هم به گردن رويا افتاد بلوز من رو مژگان درآورد و بعد با دستش سر رويا رو كه مشغول ساك زدن بود كنار زد و كير من رو كه با آب دهن رويا خيس هم شده بود به دستش گرفت و مشغول ماليدن به رون پاش شده بود سر كيرم كه به زبري شرت توريش ميخورد حال ميكردم دلم ميخواست زودتر شرتش رو دربيارم و كسش رو ببينم براي همين بازم سرم رو پائين دادم يه كم پستوناش رو ليس زدم و بعد رفتم سمت شكمش و كم كم نشستم روي زانو و شرتش رو درآوردم آخ آخ كه چه كسي داشت مژگان از كس رويا كوچيك تر بود اما باز هم خيلي باحال بود زبونم رو كه رسوندم به كسش يه آهي كشيد و با دستش سرم رو به كسش فشار داد رويا هم نشسته بود به ما نگاه ميكرد و كسش رو ميماليد بعد از چند دقيقه كه صداي مژگان بلند شد رويا گفت بسه بريم تو اتاق خواب الان تموم همسايه ها ميان اينجا با اين سر و صدا بعد رو كرد به من گفت اوني كه گفتم خريدي گفتم چي گفت اسپري يه دفعه يادم افتاد گفتم خريدم خوبشم خريدم تو جيبمه رويا از تو جيب لباسم كه گوشه اتاق بود برداشتش و هر سه راهي اتاق خواب شديم من نشستم لبه تخت و مژگان كنارم نشست رويا هم جلوي پا نشست يه كم ديگه ساك زد بعد با اسپري حسابي كيرم رو خيس كرد مژگان كيرم رو به دست گرفته بود رويا اسپري ميزد و مژگان ماساژ ميداد به مژگان گفتم نمال بذار اثر كنه گفت تو بلد نيستي اينطوري به خوردش ميره بهتره گفتم چه استاديه اين رويا گفت من كه گفتم آب نميبينه و اگر نه شنا گر قابليه هر سه خنديديم بعد دوباره مشغول شدن آقايون ميدونن با دو تا خانم خوشگل و لخت آدم چه حالي ميكنه بعد از عمليات پاشش و مالش اسپري مژگان خوابيد روي تخت و به من گفت حالا همون كار قبليت رو ادامه بده گفتم كدوم كار پاهاش رو از هم باز كرد و با عشوه گفت كس خوري بازم كسم رو بخور داشتم كيف ميكردم اين رويا نذاشت منم بدون چون و چرا خودم رو رسوندم وسط پاهاش و شروع كردم به خوردن كسش و چوچول باد كرده اش دستم رو روي پستونش گذاشتم ميماليدم اونم ناله ميكرد و آخ جون آخ جونش بلند شده بود رويا بلند شد اومد نشست روي سينه مژگان و گفت حالا كه از پائين خورده ميشي از بالا بايد بخوري بعد هم كسش رو چسبوند به دهن مژگان اونم مشغول كس خوشگل و توپولي خواهرش شد صداي هر دوشون بلند شده بود مژگان به خاطر اينكه دهنش به كس رويا بود اوم اوم ميكرد مژگان هم جون جون ميكرد يه كم كه گذشت ديدم مژگان داره خودش رو تكون تكون ميده منم براش تند تند كسش رو خوردم چوچولش رو تو دهنم ميكردم و ميمكيدم يا زبونم رو لوله ميكردم ميكردم تو كسش كه ديدم با تكون شديد بي حركت شد و بدنش شروع به لرزيدن كرد رويا بلند شد خوابيد روي تخت گفت زود باش نوبته منه منم رفتم سر وقت رويا و شروع به خوردن كس گوشتي و خوشمزه رويا كردم نميدونم چرا ولي كس رويا بيشتر به من مزه ميداد به مژگان گفتم حالا بيكار نشين بيا يه كم برام ساك بزن گفت بي خود به خودت فشار نيار من از اين كار خوشم نمياد منم زياد اصرار نكردم حسابي جيغ رويا بلند شده بود مژگان هم مشغول ماليدن و خوردن پستوناي رويا بود زياد طول نكشيد كه رويا هم اورگاسم شد مژگان رو خوابوندم روي تخت گفتم خوب حالا نوبته كس كردنه منم ميخوام با مژگان شروع كنم رويا گفت آره چون من فعلا حالش رو ندارم پاهاي مژگان رو بالا دادم و با دستم مچهاي پاش رو گرفتم خودش كيرم گرفت يه كم به كسش ماليد و بعد ميزون كرد منم كم كم كردمش تو كس تنگ و داغش مژگان كسش تنگ تر از رويا بود و بيشتر جذب كيرم بود كم كم سرعتم زياد شده بود و داد و بيداد مژگان رفته بود روي هوا بعد من خوابيدم روي تخت و مژگان اومد بالا روي كيرم نشست و كرد تو كسش و مثل سواركارها بالا پائين ميپريد رويا هم كه كنارمون خوابيده بود نزديكم شد و شروع كرديم با هم لب بازي و گردن خوري و گوش ليسي بعد رويا پستوناش رو تو دهنم كرد و گفت بخور با خيال راحت نه شير ازش مياد نه چيزي منم با اشتها ميخوردم مژگان هم كه مشغول بود يا كيرم رو تا ته تو كسش ميكرد بعد خودش رو آروم تكون ميداد يا بالا پائين ميرفت و ناله ميكرد كه متوجه شدم سرعتش زياد شده و داشت با صداي بلند ميگفت جون جون چه كير دبشي داري داره بازم آبم مياد كيرت ميخوره ته كسم همونجا كه ازش آب راه ميافته جونننننننننننننننننننننننننننن آييييييييييييييييييييييييي واييييييييييييييييييييي يه دفعه ساكت شد و بي حركت نشست بعد خوابيد روم منم شروع به خوردن گوشش و گردنش كردم اونم فقط نفس نفس ميزد بعد رويا بلندش كرد خودش اومد بالا يه كم هم رويا رو تو اون حالت كردم بعد بلندش كردم چهار دست و پاش كردم گفتم ميخوام از پشت بكنمت با خنده گفت منظورت كونمه گفتم آره مژگان كه بي حال دراز كشيده بود گفت خاك تو سرت رويا تو چه رويي داري شدي مثل اين جنده ها گفتم ببين مژگان خودت اهل حال نيستي ديگه به رويا گير نده گفت چون برات ساك نزدم و بهت كون ندادم اهل حال نيستم گفتم ساك آره ولي كون رو نگفتي نميدي پس حتما ميدي يه جيغ زد و گفت بي خود كسم به اندازه كافي گشاد شده كونم ديگه نميخواد رويا گفت ولش كن فرشاد بيا كون خودم رو بكن بعد كونش رو تو اون حالت يه تكوني داد گفت زود باش ديگه يه دونه با دست زدم روي كونش و گفتم جون رو چشمم عزيزم الان ميام رفتم از توي كشو كرم برداشتم مژگان با خنده گفت چه جاي همه چيز رو هم ميدونه كجاست يه كم كرم به كون رويا زدم و يه كم ماليدم بعد كيرم رو كرم زدم و گذاشتم روي سوراخ كونش مژگان بلند شده بود ببينه من چيكار ميكنم آروم آروم كيرم رو فشار دادم سرش كه رفت تو مژگان با جيغ گفت واي الان كونت پاره ميشه رويا رويا با ناله گفت نترس تازه كونم داره حال مياد مژگان گفت اي بدبخت كون گشاد بعد خنديد و دستش رو گذاشت روي كمرم و من رو هل داد جلو يه دفعه نصفه كيرم رفت تو مژگان يه آخ بلند گفت گفتم تقصير مژگان بود رويا گفت بذار من كارم تموم بشه كمكت ميكنم كونش رو پاره كني مژگان يه شيشكي بست گفت من الان ميرم گفتم نترس بابا در نرو هلش دادم زير رويا اونم رفت شروع به خوردن پستوناي رويا كرد چون كونش جلوي دستم بود منم شروع به ماليدن كونش كردم گفت فكر بد به سرت نزنه گفتم نه بابا ترسو كيرم ديگه تا ته تو كون رويا بود و كون مژگان تو دستم با انگشتم سوراخ كونش رو ميماليدم اونم ديگه اعتراض نميكرد با يه دست ديگه داشتم چوچول رويا رو ميماليدم اونم ناله ميكرد و راضي بود از اين كار رويا كم كم سرعت خودش رو زياد كرده بود و كونش رو به من ميكوبيد منم تند تند چوچولش رو ماليدم يه دفعه رويا با يه ججججججججججججججججووووووووووووووووووونننننننننننننننننن بي حركت موند مژگان بلند شد گفت دربيار از كونش ديگه كيرم رو بيرون كشيدم مژگان با جيغ گفت خاك تو سرت رويا اگر بدوني چقدر كونت گشاد شده رويا با بي حالي گفت خودش تنگ ميشه و افتاد روي تخت مژگان رو بلند كردم ازش لب گرفتم بهش گفتم نوبته توه گفت بي خود من كون نميدم همينم كه گذاشتم بماليش كلي بهت حال دادم رويا گفت مژگان خيلي حال ميده يه بار امتحان كن مژگان گفت بي خود نميخوام امتحان كنم گفتم باشه بابا از پشت ميكنم تو كست گفت باشه ولي واي به حالت اگر بخواي دروغ بگي گفتم باشه گفت پس برو كيرت رو بشور بيا رفتم كيرم رو شستم از قرمزي به كبودي رسيده بود نزديك نيم ساعت بود كه تو سوراخ كس و كون اون دوتا خواهر جيگر رفت و آمد كرده بود برگشتم مژگان رو بلندش كردم و از پشت كيرم رو كردم تو كسش و شروع به تلبنه زدن كردم رويا هم اومد زير پام خوابيد و و تخمام رو ميكرد تو دهنش ليس ميزد و با دست ميماليد منم يه دستم به چوچول مژگان بود و داشتم براش ميماليدم يه دستم هم به پستونش بود كيرم هم تو كسش داشت تلنبه ميزد با كار رويا منم بيشتر تحريك ميشدم و سرعتم زياد شده بود مژگان ناله كنون ازم سرعت بيشتر ميخواست هم تو تلنبه زدن هم تو ماليدن منم انجام دادم تا مژگان هم براي بار دوم با يه جيغ بلند آههههههههههه وايييييييييييييييييييييي چه كيرييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي آخ كسممممممممممممممممممممممممممممم به اورگاسم رسيد ديگه نزديك اومدن آبم بود بهشون گفتم رويا زود بلند شد نشست گفت بذار لاي پستونام مژگان گفت پس من چي منم ميخوام رويا گفت تو كه كون ندادي از آب خبري نيست مژگان گفت بي خود بي خود گفتم به جفتتون ميرسه جفتشون رو روبروي هم نشوندم و پستوناشون رو چسبوندم به خودم هم كيرم رو كردم لاي پستوناشون با دوتا حركت تموم آبم ريخت لاي پستوناشون جفتشون ناله ميكردن و جون جون ميكردن ديگه نا نداشتم افتادم روي تخت اصلا نفهميدم ولي حدود ده دقيقه انگار بيهوش شده بودم بعد با صداي رويا بلند شدم كه دعوتم ميكرد به حموم سه نفره تو حموم هم كلي همديگه رو دستمالي كرديم و شوخي كرديم و خنديديم بعد هم سه نفري با هم نهار خورديم بعد از نهار من بي حال شده بودم روي مبل لم داده بودم كه مژگان به رويا ميگفت خيلي حال داد ناكوتش كرديم گفتم مجبورم نكن يه بار ديگه بكنمت اونم با خنده ميگفت اگر ميتوني بيا بكن منم رفتم سمتش كه يه دفعه فرار كرد گفت نه من بدجوري به سوزش افتادم گفتم پس ديدي تو ناكوت شدي گفت آره بابا قبوله من كم آوردم رويا هم خنديد و گفت به من كه خيلي مزه داد مژگان رو نميدونم مژگان گفت منم خيلي حال كردم دستت درد نكنه فرشاد گفتم فعلا كه جاي ديگه ام درد ميكنه و ميسوزه مژگان گفت رويا بيا بوسشش كن خوب بشه گفتم چرا تو بوسش نميكني گفت نه من شرمنده ام ولي باور كن از اين كار بدم مياد حالم بد ميشه اون روز تا غروب من اونجا بودم ولي ديگه نتونستم بكنمشون چون اسپري زياد زده بودم و زياد كرده بودمشون انگار پوست كيرم نازك شده بود دستم بهش ميخورد ميسوخت غروب مژگان رو تا نزديكاي خونش رسوندم بعد رفتم خونه بدون شام رفتم تو اتاقم تا خوابيدم روي تخت خوابم برد از زور خستگي ولي خيلي حال كرده بودم بعد از اون ديگه موفق به كردن مژگان نشدم ولي با رويا تا قبل از عروسيم زياد حال كردم شده بوديم مثل زن و شوهرها و هر جفتمون از اين بابت راضي بوديم الان دو سه سالي ميشه ديگه ازشون خبر ندارم رويا كه با شوهرش رفت دوبي و همونجا موند مژگان هم سرش به زندگيش گرمه فقط ميدنم بچه دومش هم تو راهه فقط براشون آرزو ميكنم هر جا هستن خوش باشن .

# : 14 Apr 2007 08:53


سلام
خسته نباشی . بابا چه خبرته اینقدر تند تند مینویسی ؟بگذار اون داستان دومی رو تموم کنیم
ولی دستت درد نکنه .داستان اولی که عالی بود . دومی هم گرچه به پای اولی نمی رسید ولی بازم خوب بود .

# : 14 Apr 2007 10:25


سلام دوست عزیز
ممنون که دوستان رو لنگ نمی زاری و قسمت ها رو تند تند می زاری
خوش باشي
منتظر بقيه داستانات هستم...

# : 14 Apr 2007 12:23


سلام


چه عجب بلعخره نظر داديد شوخي كردم بابا شما هتون گليد گل

<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 30 . 31 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB