Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / زيربازارچه +18
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 28 . 29 . >>
پیام نویسنده
16 Apr 2007 15:57 - #


تومحشری
آخه افسونگری
خیلی زیبا بود وپرمغززز

ادامه بده

داستانهای خانوادگی
پسر بادختر ومامانش بگو....


من اینجام:[email protected]

asheghbash
اعضا
16 Apr 2007 16:03 - #


فكر سمي - 1

بخار همه جا رو گرفته بود توی وان زیر دوش آب داغ واساده بودم تکون نمیخوردم فقط خیره بودم به جلوم انگار این آب هرچی داغ بود بازم به داغی تن من نمیرسید دوش رو بستم از وان اومدم بیرون رفتم جلوی آینه حموم با پشت دستم بخار روی آینه رو پاک کردم حوله کوچیک سر خشک کن رو گذاشتم روی سرم ولی انگار حواسم به همه جا بود جز خودم به آینه نگاه کردم دیدم حوله سر خشک کن رو مثل رو سری بستم روی سرم به صورتم خیره شدم خشم رو میشد به وضوح دید با پشت دستم روی صورتم کشیدم من چقدر نرم و لطیفم؟ پسر که خوبه تاحالا کم تر دختری مثل خودم انقدر نرم لطیف دیده بودم! آتیش خشم توی صورتم خیلی زیاد شده بود به خودم گفتم تا کجا؟ 10 دقیقه بعد پشت شیشه های قدی اتاقم واساده بودم به دبی و آسمون خراشهاش که اون زیر بودن نگاه میکردم نمیدونم چرا واقعا عاشق چراغ خطر قرمز رنگ که روی برجها نصب میکنن هستم! وقتی تو شب بهشون نگاه میکنم انگار تمام خوشگلی دنیا توی اوناست هرچی بلند تر باشن بیشتر لذت داره. یه سیگار روشن کردم به نور قرمزشون خیره شدم و فکر میکردم.گفتم خدایا خسته شدم واقعا احساس سردرگمی داشتم.یادمه چندیدن سال پیش افسردگی شدید گرفتم 6 ماه تحت درمان بودم با شانس و ورزش خودم رو زنده کردم.احساس میکردم حالا تمام اون خستگی های روحی باز توی تنمه تنهایی یه دست شده بود داشت رسما خفم میکرد خستگی یه وزنه 1000 کیلویی شده بود روی شونم.استریو اتاقم رو روشن کردم صدای عشقم و دوست عزیزم داریوش اقبالی مثل همیشه پیچید توی اتاق... در 2 روز عمر کوته سخت جانی کردم - با همه نامهربانان مهربانی کردم هم دلی هم آشیانی - هم زبانی کردم من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام - نه شکایت از 2 رنگی های یاران کرده ام... با ولع سیگارم رو میکشیدم و همچنان به بیرون خیره بودم.نگام افتاد به بازوی راستم یاد خود زنی هایی که دوران افسردگیم داشتم افتادم یادش بخیر تیغ داغ رو با قدرت میکشیدم روی بازوهام خون میریخت بیرون من بلند میخندیدم... حالا روی بازوم جای همشون مونده و آینه عبرتیه که همیشه همرامه یه دستی روی بازم کشیدم زدم زیر خنده گفتم یادش بخیر.اگه یه کیلومتر سنج به ذهنم وصل میکردن شرط میبندم سرعتش از یه فراری انزو هم بیشتر بود! از دست خودم در رفته بود یه لحظه میرفت توی 10 سال پیش یه لحظه میومد دیروز اصلا معلوم نبود کجا میچرخه فقط حرکت میکرد. دستم رو گذاشتم روی قلبم ضربان قلبم که باید 100% توی کتاب رکورد های گنیس ثبت میشد! میگن یه آدم معمولی 80 ضربه در دقیقه داره ولی من ظاهرا از 180 ضربه هم جلو زدم.سیگارم به آخرش رسید پنجره باز بود مثل یک آدم بی فرهنگ از همون طبقه 23 پرت کردم پایین یاد دوران دبیرستان افتادم ایران درس میخوندم. کلاسمون طبقه دوم بود منم مثل همیشه ته کلاس نشسته بودم زنگ تفریح سیگار میکشیدم بعد سیگارم که تموم شد از همون بالا پرت کردم پایین چند لحظه بعد یکی داد و هوار میکشید میگفت کمک کمک! بعدا فهمیدم طرف یه نون خشکی بوده بد بخت توی زمستون یه کاپشن پشم و شیشه پوشیده بود زیر پنجره کلاس ما داشته آشغال ها رو میگشته ته سیگار منم صاف افتاده بود توی کلاه کاپشنش یهو تمام تنش آتیش میگیره... زدم زیر خنده از بالا پایین رو نگاه کردم چیزی دیده نمیشد! شایدم من کور بودم ولی طبقه 23 کجا زمین کجا پس شایدم حق با من بود! ساعت رو نگاه کردم 12 شب بود یه سیگار دیگه روشن کردم خشمم بیشتر از همیشه بود رفتم توی فکر نخیر ظاهرا فکرهای سمی از ما نمیکشن بیرون زدم تو سر خودم گفتم فردا برم پیش یه روانپزشک فکر کنم دوباره دارم میرم توی آفساید.با سن نداشته و این همه فشار و تجربه تلخ حق داشتم گاهی بریزم بهم. ساعت 11 صبح مطب دکتر بودم یه خانوم دکتر ایرانی بود. توی مطبش نشسته بودم یه پسره جلوم بود تیک عصبی داشت ابرو میزد بعدم با خودش یواش صحبت میکرد خندم گرفته بود به روی خودم نیاوردم یکم بعد نوبت اون پسره بود داشت میرفت توی اتاق دکتر خیلی جدی به منشی (خارجی بود) انگلیسی گفتم خانوم اینو یک راست بفرستین تیمارستان اشتباه اومده! یه اخمی کرد گفت به همون دلیل اومده که شما اومدین بعد سرگرم کارش شد سرم پایین بود با کنایه پیش خودم به فارسی گفتم به لقمان گفتن ادب از که آموختی گفت از بی ادبان! حالا ما هم اومدیم از دیوانگان عزیز یاری بگیریم.یکی زد زیر خنده سرم رو بالا آوردم دیدم یه جیگر ناز داره میخنده به روی خودم نیاوردم یواش گفتم زکی این فارسی حالیش بود! یکم بعد زیر چشمی نگاش کردم تو دلم گفتم من زده به سرم افکارم ریخته بهم اومدم اینجا تو واسه چی اومدی؟ همونطور زیر چشمی بهش دقت کردم وای خدای من این چی بود؟ ما اومدیم افکارمون رو اصلاح کنیم بدتر قلبمونم درد گرفت! صورت کشیده موهاش بلوند بود پایینش مشکی (مسلماٌ موهاش مشکی بود اینجوری رنگ کرده بوده چون چشم و ابروش کاملا مشکی بودن) ابروهای نازک مژه هاش بلند و مشکی پر رنگ بودن با چشم های مشکی براق سایه چشم مشکی ولی کمرنگ زیر چشماش بود پوستش تقریبا برنزه لبای گوشتی قرمز پررنگ با برق لب خاصی که زده بود فوق العاده شده بود بینیش به بالا قوس داشت سر بینیش هم کاملا بالا بود یه پیرهن زنونه زرشکی تنش بود با یه دامن مشکی که پایینش حریر بود و چکمه های سفید که روش یه نوار طلایی رنگ بود اخماش از من بیشتر تو هم بود و مثل من همش فکر میکرد. یکم نگاهم دنبالش بود ولی نمیدونم چرا احساس میکردم واسم اهمیتی نداره چون انقدر افکارم خراب و آشفته بود که هیچی واسم فرق نداشت. نوبت من شد رفتم توی مطب دکتر به اطرافم نگاهی کردم جای قشنگی بود نگاهم به خانم دکتر افتاد سنش به 35 36 میزد ولی واقعا چهرش گیرا و ناز بود. تعارفی کرد و نشستم گفت گوش میدم منم شروع کردم به گفتن: من چندین سال پیش یه مدت 6 ماهه افسردگی گرفتم و درمان شدم... بعد براش خلاصه ای از چند تا اتفاقایی که سالهای اخیر برام افتاده بود تعریف کردم آخرش هم گفتم حالا هم چند وقته افکارم بهم ریخته احساس خستگی دارم و... یه نگاهی بهم کرد گفت بایدم اینطوری میشدی اول جوونیته و تو سابقه افسردگی داشتی این همه فشارهای روحی برات سم بوده.... آخرش گفت برات این داروها رو مینویسم استفاده کن از استرس دوری کن در جمع باش و... یکمی نگاش کردم گفتم اینارو خودمم بلد بودم داروها رو هم نمیتونم استفاده کنم. لبخندی زد گفت پس واسه چی اومدی؟ اومدی درمان شی یا لج بازی کنی؟ یه نگاه خریدارانه به صورتش و اندامش انداختم چیزی نگفتم آروم گفت تو همیشه انقدر خریدارانه به دیگران نگاه میکنی؟(منظورش این بود که چرا هیز بازی در آوردی؟) گفتم اصولا اصلا به کسی نگاه نمیکنم چون خوشم نمیاد ولی گاهی مجبورم! گفت الان چه اجباری بود به من اینطور نگاه کنی؟ مکثی کردم گفتم چهره گیرای شما و حرفهای تکراری شما که توی گوشم پره و حالم رو بهم میزنه! نگاهی کرد گفت اگه گوشات پره ازین حرفا حالت بهم نخوره بهتره بهش عمل کنی بدتر نشی خنده عصبی کردم گفتم واسم مهم نیست حالم از زندگی داره بهم میخوره این همه بامبول سرم در آورد اینم روش یکمی سکوت کرد گفت باشه دارو مصرف نکن ولی به حرفام گوش کن کمکت میکنم خلاص شی در ضمن ورزش هم ترک نکن ادامه بده.خندیدم گفتم من قهرمان بدنسازی ام واسه همینم نمیخوام داروهای مسخره شما رو استفاده کنم چون روی بدنم اثر بد میزاره من فقط فکرم سمی شده همین.یه کاغذ برداشت روش یه شماره نوشت داد بهم گفت شماره موبایلمه هرموقع حوصله داشتی باهام تماس بگیر کمکت میکنم به مرور خوب شی شماره رو گرفتم گذاشتم توی جیبم نگاهی کردم گفتم من دکتر خصوصی نمیخوام ازین چیزا خوشم نمیاد یکمی نگام کرد گفت پسر خوب دکتر خصوصی در کار نیست این یه کمک دوستانست سریع گفتم من با شما دوستی و رفاقتی ندارم اخمی کرد گفت هر طور راحتی دوست داشتی زنگ بزن کمکت کنم دوستم نداشتی نزن میل خودته تو به کمک احتاج داری نه من.از جام بلند شدم گفتم ممنون از کمکهای پر ثمری که کردین فکر کنم جعبه کمک های اولیه بیشتر به کارم میومد تا شما از اتاق بیرون رفتم و در رو بستم. اخمام از اولم بیشتر توی هم بود رفتم سمت دستشویی دست و صورتم رو آب بزنم یکمی اعصابم بهم ریخته بود صورتم رو آب زدم دیدم اون دختره که اونجا نشسته بود و واسه حرفم خندیده بود پشت سرم واساده دوباره صورتم رو آب زدم توی آینه به خودم خیره شدم گفتم لعنت به تو! یه دستمال برداشتم دستام رو خشک کردم دختره هنوز اونجا واساده بود خیلی جدی گفت واسه چی اومدی؟ برگشتم نگاش کردم گفتم چند متر بیشتر با جنون فاصله ندارم آروم گفت بهت نمیاد مکثی کردم گفتم شوخی کردم ولی فکرهای سمی خیلی اذیتم میکنه اومدم ببینم میشه کاریش کرد

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:05 - #


فکر سمی - 2 یه نگاهی بهم انداخت گفت چجور فکر سمی؟ گفتم در گذشته سابقه افسردگی داشتم بعدم تا تونستم از لحاظ روحی این چند سال بد آوردم و خیلی اذیت شدم البته شاید زیاد ربطی به اینا نداشته باشه ولی این دکترا سر درد رو به پا درد ربط میدن! حالا احساس خستگی شدید روحی دارم خشمم زیاد شده افکارم آشفته شده احساس پوچی هم میکنم.یکمی نگام کرد گفت خانم دکتر چی گفت؟ یه خنده عصبی کردم گفتم اراجیف! همون چیزایی که خودمم میدونستم بهم تحویل داد با یه مشت داروی مسخره که بهش گفتم ننویس زحمت الکی نکش نمیخورم مال خودت. بعد پشتم رو به دختر کردم رفتم سمت در خروجی سالن دستشویی که برم یهو دختره گفت انتظار داشتی یه گوی جادویی در بیاره معجزه کنه؟ یا ورد و رمز بخونه خوب شی؟ برگشتم سمتش چشمام رو تنگ کردم گفتم هیچ کدوم! اشتباه اومدم چیزایی که گفت رو خودمم بلد بودم. دوباره برگشتم سمت در و رفتم بیرون. توی سالن مطب روی یه مبل نشستم کارم تموم شده بود میتونستم برم اما نمیدونم چرا رغبت نداشتم دلم میخواست یکجا بشینم فکر کنم. یه سیگار روشن کردم همون موقع اون دختره اومد بیرون از سالن دستشویی یه نگاهی بهم انداخت گفت اینجا سیگار نکش الان منشی میاد میبینه بهت گیر میده! یکمی چشام رو چرخوندم پاشدم رفتم بیرون امدم توی سالن اصلی مجتمع نشستم روی مبل به سیگارم ادامه دادم اون دختره اومد یکمی نگاه کرد گفتم سوال دیگه ای داری؟ نگاهی کرد گفت نه (نمیدونم چرا یه جور خاصی به همه چیز نگاه میکرد یه جورایی بی تفاوت و سرد.وقتی بهت نگاه میکرد سردی رو از چشاش میشد خوند خیلی بی تفاوت به همه دور و برش نگاه میکرد انگار احساس نداشت واقعا سرد بود از وقتی هم دیده بودمش یه اخم خوشگل کرده بود ولی با این حال اون اخم کوچولویی که داشت سردی و بی تفاوتیش واقعا بهش میومد و خوشگل ترش میکرد به نظرم به بعضی ها واقعا بعضی حالت های غیر عادی و خاص خیلی میاد و چهرشون فوق العاده تر میشه اینم از اونا بود) سرم رو انداختم پایین به سیگارم ادامه دادم اون همیجوری جلوی در سالن دکتر واساده بود به من که توی سالن اصلی نشسته بودم نگاه میکرد پشتش رو کرد داشت میرفت گفتم ببخشید یه سوال؟ برگشت اومد نزدیکم گفت گوش میدم؟ گفتم شما واسه چی اینجایین؟ از اون موقع که اومدم بیرون 3 نفر دیگه رفتن شما نرفتی؟ مکثی کرد گفت این خانم پزشک خصوصیمه منم تحت درمانشم. گفتم جدا؟ مثل اینکه قرار بود منم بشم ولی ازین کارا بدم میاد! چشاش رو تنگ کرد گفت چطور؟ منم براش کل قضیه رو که پیش دکتر اتفاق افتاد رو تعریف کردم یه نگاهی کرد گفت خب دلیل اینکه بهش زنگ نزنی چیه؟ اون که بهت گفت دکتر خصوصی در کار نیست فقط کمک دوستانست پس لازم نیست بدت بیاد.گفتم نمیدونم حالا شایدم بهش زنگ زدم فعلا اصلا دوس ندارم بهش فکر کنم باشه برای بعد اگه اوضام خراب تر شد حتما زنگ میزنم بهش.لبخند ملیحی زد گفت چه عجب یکمی منطقی فکر کردی! ابروهام رو دادم بالا گفتم مرسی. سیگارم تموم شده بود پاشدم برم گفت یه سیگار بهم میدی؟ عطر سیگار مرغوب شما آدم رو یجوری میکنه. یه سیگار بهش دادم فندکم رو در آوردم براش روشن کردم گفت فندک قشنگیه گفتم قابلی نداره گفت ممنون من واساده بودم اون نشست روی مبل سرش رو بالا گرفت به سقف نگاه میکرد تو فکر بود و آروم سیگار میکشید گفتم من دارم میرم با همون حالتی که بود گفت خیلی خوشحال شدم گفتم قبل ازینکه برم یه چیزی بپرسم؟ گفت بگو؟ (سرش همچنان بالا بود به سقف نگاه میکرد) گفتم شما برای چی درمان میشی؟ مشکلت چیه؟ مکثی کرد سرش رو آورد پایین بهم نگاه کرد گفت چند متر بیشتر با جنون فاصله نداشتم حالا خوب شدم خندیدم گفتم ادای منو در نیار راستش رو بگو؟ گفت جدی گفتم. یکمی با تعجب نگاش کردم گفتم چطوری؟ گفت 1 سال تحت درمان پزشک خصوصی بودم 1ماه پیش حالم خوب شد الان مشکلی ندارم فقط یکم حالت های عصبی روم مونده و گاهی میریزم بهم. الان هم میام پیش نسترن جون (اشاره کرد به سالن مطب خانم دکتر) کمکم میکنه کم کم این حالات های عصبی که گاهی میاد سراغم هم از بین بره خوب خوب شم. یکمی نگاه کردم یواش گفتم خوبه پس فقط سر ما ازین بلاها نمیاد! لبخندی زد گفت تعداد کسایی که مشکلات روحی و روانی دارن هر روز داره بیشتر میشه حالا یکی مثل شما کمتر یکی مثل من بیشتر خندیدم یواش گفتم پدر زندگی بسوزه که فقط 100 سال اولش سخته بعدش خوب میشه! خندید گفت موافقم! سیگارش تموم شده بود نگاهی کرد گفت میشه بپرسم مارک سیگارتون چی بود؟ واقعا فوق العاده بود. یکمی جا خوردم(یاد آنا افتادم اون شب جلو ویلاشون گفت آقا ارا مارک سیگارتون...) خودم رو جمع و جور کردم پاکت سیگارم رو در آوردم گفتم هرچند تا میخوایین بردارین اصلا مال شما پاکت رو گرفت مارکش رو خوند بعد 1دونه سیگار برداشت پاکت رو داد گفت ممنون.پاکت رو توی جیبم گذاشتم گفتم کی میرین پیش دکتر؟ کیف سیاه سفیدش رو بالا آورد بازش کرد موبایلش رو نگاهی انداخت گفت ظاهرن سرش شلوغه منم باید برم جایی الان میرم توی اتاقش بهش میگم قرار رو بزاره غروب دوباره اومد موبایلش رو بزاره توی کیفش کیفش از دستش افتاد خم شد کیفش رو برداشت دیدم یه عکس افتاده روی زمین خم شدم عکس رو برداشتم پشتش رو خوندم به آلمانی نوشته بود ...für meine Mutter (یعنی: برای مادرم...) برش گردوندم عکس رو دیدم یه خانم خیلی خوشگل با سن 41 42 ساله بود این دختره هم کنارش فهمیدم مادرشه خیلی هم شبیهش بود دختره داشت نگام میکرد لبخندی زدم عکس رو بهش دادم به آلمانی گفتمmit guten Wünschen für dich und deine Mutter (یعنی: با آرزوی سلامتی برای شما و مادرت) اونم لبخندی زد گفت dich und auch danke (یعنی: خیلی ممنون همچنین) بعد یکمی نگام کرد گفت عالی بود حسابی جا خوردم چقدر راحت آلمانی صحبت میکنید مکثی کردم گفتم بدک نیستم. یه دوست دختر آلمانی داشتم مثل همه آلمانی ها نژاد پرست و جلب بود مجبورم کرده بود آلمانی یاد بگیرم بعدم اگه آلمانی صحبت نمیکردم میگفت نمیفهمم! خندید گفت چقدر جالب! گفتم آره پدرم در اومد! بعد گفتم شما چطور آلمانی یاد گرفتین؟ در واقع کی مجبورتون کرد؟ خندید و بعد اخمی کرد گفت 10 سالم بود مامانم از بابام طلاق گرفت با یه مرد آلمانی ازدواج کرد الانم مونیخ زندگی میکنه منم با پدرم اینجا زندگی میکنیم.سرم رو انداختم پایین گفتم متاسفم گفت مهم نیست عادت کردم خنده عصبی کردم گفتم درست مثل من لبخندی زد گفت چقدر تفاهم اونم همش توی نقاط منفی! خندیدم گفتم آره واقعا. یکم بعد پاشد گفت من میرم پیش نسترن جون (خانم دکتری که پیشش رفته بودم) بهش بگم قرار رو بزاره برای غروب میام باهم بریم. گفتم باشه حتما. رفت و 5 دقیقه بعد اومد گفت خب بریم راه افتادیم تا جلوی در مجتمع باهم رفتیم بیرون مثل همیشه هوا آفتابی بود. یکمی نگام کرد یه عینک Dior سفید در آورد گذاشت روی چشاش لبخندی زدم گفتم قشنگه به پوست برنره شده شما خیلی میاد خندید گفت مرسی.گفتم راستی شما اسمتون رو نگفتید؟ گفت شهرزاد هستم و شما؟ گفتم ارا یکمی نگاه کرد گفت مسیحی هستی؟ گفتم نه هیچی نیستم! خندید گفت اسم قشنگیه گفتم مرسی. یکمی نگام کرد گفت خب ارا من میرم امیدوارم موفق باشی منم گفتم همچنین واقعا خوش گذشت دست دادیم رفتیم سمت ماشینامون که بریم در ماشین رو وا کردم لبخندی زدم گفتم بفرمایین گفت ممنون ماشین اونجاست برگشتم دیدم 2تا ماشین پایین تر یه لامبورگینی گالاردو (Lamborghini Gallardo) مشکی رنگ دزدگیرش صدا کرد نگاش کردم گفتم ماشین اسپرت و قشنگیه گفت مال بابامه ماشینهای اسپرت رو دوست داره ولی خودم ماشینهای سدان (Sedan) مثل مال شما رو ترجیح میدم خندیدم گفتم یه تفاهم دیگه! منم همیشه سدان سوار میشم چون خیلی دوست دارم. خندید گفت آره چه عجب تفاهم ما منفی نبود! بعد گفت حالا درسته به بی ام دابلیو (BMW) سدان و شیک و قشنگ شما نمیرسه ولی بازم بفرمایین؟ خندیدم گفتم این چه حرفیه خیلی ممنون خوش باشی به امید دیدار! نشستم توی ماشین حرکت کردم. غروب توی نشیمن روی راحتی لم داده بوده بودم تلویزیون جلوم روشن بود ولی اصلا حواسم بهش نبود بازم افکار آشفته و پوچ اذیتم میکرد به خودم گفتم به خانم دکتر زنگ بزنم؟ باز گفتم نه ولش کن آخرش که چی؟ میخواد یه مشت کس شعر تحویلم بده بره غیر ازین که نیست.یکم دیگه گذشت گفتم ولی این افکار خیلی اذیتم میکنه دارم داغون میشم آخرش میزنم یه بلایی سر خودم میارم لعنت به این زندگی اه. نزدیک تاریکی هوا بود به خودم گفتم ای بابا ضرر که نداره حالا یه زنگ بزن اگه کس شعر گفت قطع کن بره شاید واقعا بتونه کمکت کنه تو از کجا میدونی؟ یکمی فکر کردم رفتم از جیب شلوارم شماره ای که خانم دکتر داده بود رو گرفتم موبایل رو برداشتم زنگ زدم به اون شماره

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:06 - #


فکر سمی - 3

چند تا زنگ خورد گوشی رو برداشت... گفتم سلام. - سلام بفرمایین ارا هستم. صبح اومدم پیشتون شمارتون رو دادین - (خندید) با لج بازی که در آوردی فکر کردم خیلی دیرتر زنگ میزنی ناراحتی قطع میکنم دیرتر زنگ میزنم! - (خندید) نه بابا خودم بهت گفتم کمکت میکنم الانم سر حرفم هستم.خب من فعلا مریض دارم تا ساعت 9. واسه ساعت 9.30 مطب من باش. باشه حتما خدانگهدار - خداحافظ ساعت 9 بود جلوی آینه اتاقم واساده بودم خودم رو نگاه کردم خندیدم گفتم بدرود فکرهای سمی! همتون رو بزودی له میکنم بعد یقه پرهنم رو مرتب کردم رفتم. ساعت 9.25 دقیقه مطب دکتر بودم رفتم توی سالن کسی نبود منشی هم نبود در زدم رفتم داخل اتاق دکتر سرش پایین بود چیزی مینوشت.سلام کردم نشستم سلامی کرد بعد به صورتم خیره شد سریع گفتم قرار شد هیز بازی در نیاریم! خندید گفت چقدر کم رویی تو! من افکارت رو درمان میکنم تو هم پر رویی یادم بده! لبخندی زدم گفتم در خدمت هستم حالا از کجا شروع کنیم؟ گفت تو اول شروع کن هرچی واسه گفتن داری بگو گفتم چیزی واسه گفتن ندارم فقط درمان میخوام پاشد رفت کنار پنجره اتاقش به بیرون خیره شد گفت یکم بیشتر از خودت بگو مخصوصا 2 ماه اخیر.هرچی شده رو بگو.... منم شروع کردن به گفتن از خودم و زندگیم شرایطم و 2ماه اخیر رو کاملا براش توضیح دادم.روی صندلیش نشسته بود نگاهی کرد گفت خیلی عالیه از امشب درمان رو شروع میکنیم.یه سیگار در آوردم گفت عزیزم اینجا سیگار نکش چیزی نگفتم فندکم رو در آوردم سیگارم رو روشن کردم سرش رو تکون داد گفت لج باز یک دنده و پر رو فقط توی همین چیزا شانس آوردی همون موقع یکی در زد خانم دکتر گفت بفرمایین در واشد دیدم شهرزاد با همون لباس و استایلی که صبح دیده بودمش اومد تو منو دید جا خورد گفت ارا اینجا چیکار میکنی؟ بعد رفت پیش خانم دکتر سلام کرد. خانم دکتر با تعجب بهمون نگاه کرد گفت شما ها همدیگه رو میشناسین؟ شهرزاد خندید گفت ای همچین! خانم دکتر گفت خیلی جالبه بعد به شهرزاد نگاه کرد گفت مخصوصا برای تو! پریدم وسط گفتم مگه ایشون لولوخورخورست که عجیب باشه؟ صبح توی همین مطب باهام آشنا شدیم اتفاقا باهم یکمم خندیدیم. خانم دکتر به شهرزاد نگاه کرد گفت خیلی عالیه بالاخره با یه غریبه ارتباط نزدیک برقرار کردی تبریک میگم! من مثل اوسکولا نگاشون میکردم گفتم ببخشید؟ مگه شهرزاد چیشه؟ به نظرم خیلی هم عادی بود مثل بقیه آدمها باهم یکمی صحبت کردیم رفتیم! خانم دکتر خندید گفت چیزیش نیست فقط بخاطر بیماری که در گذشته داشته و تازه خوب شده یکم تعادل ارتباطیش ضعیف شده یکمم بعضی وقتها حالت های عصبی میاد سراغش شما وقتی صبح باهم صحبت میکردید چیز غیر عادی ندیدی؟ همچنان مثل اوسکولا نگاشون میکردم گفتم خب نه! فقط یکم بی تفاوتی سردی و اخم دائمی داره که بنظرم خیلی هم بهش میاد.شهرزاد زد زیر خنده خانم دکتر گفت بهش میاد؟ گفتم خب آره. من خودم ازون آدمایی ام که همیشه اخم میکنم مگه چیه؟ شهرزاد همچنان میخندید خانم دکتر خندید گفت خب هر 2تاتون غیر عادی تشریف دارین تبریک میگم! بعد به پاشد شهرزاد رو بوس کرد گفت عزیزم تبریک میگم فوق العاده بود بالاخره کاملا درمان شدی.شهرزاد سرش رو انداخت پایین گفت مرسی با لطف شما اینطور شد بعد اومد سمت من فندکم رو از جلوم برداشت یه سیگار از کیفش برداشت روشن کرد خانم دکتر گفت شهرزاد تو رو خدا تو کارای احماقانه و پر رو بازیهای اینو تکرار نکن! شهرزاد خندید فندکم رو گذاشت جلوم گفت این مگه چیشه؟ پر رویی که عیب نیست؟ خیلی هم خوبه من زدم زیر خنده خانم دکتر بهم نگاه کرد گفت تو کی هستی؟ یه جای کار میلنگه. خیلی راحت با بیمار من که تازه خوب شده ارتباط برقرار کردی کاری که 1 ماهه داریم تمرین میکنیم شهرزاد نمیتونست و خراب میکرد حالا هم رفتار های عجب غریبت رو داری بهش انتقال میدی پر رویی تو داری به اونم سرایت میدی! یکمی سرم رو تکون دادم گفتم من خون آشامم! شهرزاد زد زیر خنده خانم دکتر گفت مثل اینکه کارم خیلی سخت شده تو اوضات خیلی خرابه! خندیدم گفتم درمان رو کی شروع میکنی؟ گفت اون موقع هم گفتم از همین امشب گفتم خب پس شروع کن خندید گفت مگه بیماری قلبی داری معاینه کنم و ازین کارا! تو همین الان داری درمان میشی خندیدم گفتم زکی! اینا که چیز عجیبی نیست تو زندگی همه آدما ازین برخوردها داره منم که قربونش برم فقط با ملکه الیزابت نبودم! خانم دکتر خندید گفت میدونم چی میگی ولی من میخوام توی ارتباط دوستانه و نزدیک کم کم توی مغز گچ گرفتت افکار مثبت رو جای افکار پوچ و فکرهای سمی فرو کنم! خندیدم گفتم پس مواظب باش یواشتر که دردم نیاد! شهرزاد خندید خانم دکتر اخمی کرد گفت منظور؟ گفتم هیچی زیاد بهم افکار مثبت نده جا نمیشه بقیش حروم میشه! بعد پاشدم با کنایه گفتم من میرم ارتباط دوستانه بعدی کی برقرار میشه من تشنه انرژی های مثبت شمام! چقدر حالم عوض شد شایدم الان که رفتم پرواز کنم روی آسمون نمیدونم فقط انرژهای شما خیلی توپ بود! شهرزاد هرهر میخندید خانم دکتر گفت به جز تمام خصوصیات بد و منفی که داری عجول هم هستی نیش خندی زدم خیلی جدی گفتم ببین دکی یادم رفت بگم من بجز همه اونا دلقکم هستم شهرزاد فقط میخندید خانم دکتر گفت بهتم میاد واقعا عالی شد. رفتم سمت در اتاق خانم دکتر گفت منتظرت باشم یا نه؟ نگاش کردم گفتم دکی جون اگه بیام فقط برای چهره گیرایی که داریه و هیز بازی! شهرزاد باز زد زیر خنده خانم دکتر خندش گرفت و گفت خیلی پر رویی هر کاری میخوایی بکن فقط درمان رو ادامه میدی یا نه؟ یکمی فکر کردم گفتم آره حتما.این فکرا از اراجیف شما بیشتر اذیتم میکنه پس همون درمان شما بهتره! فوقش 1 ماه اراجیفهای شما رو گوش میدم ولی از شر این فکرهای سمی خلاص میشم و راحت. پس ترجیحا ادامه میدیم! خانم دکتر نگاهی کرد گفت باشه کم کم داره ازت خوشم میاد پس با تمام بی تربیتیت ادامه میدیم! شهرزاد خندید به خانم دکتر گفت نسترن جون ایشون اینجوری هم نیست یکمی بی تعارفه ولی واقعا پسر گلیه من که صبح واقعا از شخصیتش خوشم اومد لبخندی زدم گفتم ممنون لطف دارین در مطب رو باز کردم گفتم خداحافظ. پایین توی ماشین نشستم دیدم موبلیلم زنگ زد شماره خانم دکتر بود گفت حالا چرا قهر کردی؟ گفتم امشب حوصله ندارم باشه فردا ادامه میدیم گفت باشه امشب درمان قطع حالا کجایی؟ گفتم پایین توی ماشین گفت صبر کن یه لحظه بعد قطع کرد از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی در مجتمع دیدم خانم دکتر و شهرزاد دارن میان.شهرزاد اومد جلو گفت حالا با نسترن جون لج میکنی به من چه با من که میتونستی خداحافظی کنی گفتم از شما عذر میخوام.خانم دکتر گفت ارا جان درمان تعطیل از فردا شروع میکنیم حالا حوصله داری امشب شام بریم بیرون؟ گفتم بابابت چی؟ گفت شهرزاد تقریبا سلامتی شو بدست آورده شام مهمون شهرزاد بعد شهرزاد خندید گفت با من لج نکنیا! لبخندی زدم گفتم این چه حرفیه ولی خودتون برین بهتره شهرزاد گفت ای بابا اذیت کنی میگم نسترن جون آمپولت بزنه! گفتم چرا اون؟ تا دلت بخواد خودم به خودم زدم! خانم دکتر گفت خودت به خودت میزنی؟ گفتم آره خندید گفت همه چیزت عجیب غریبه! حالا ناز نکن لج بازی هم نکن بیا بریم مکثی کردم گفتم باشه بریم. شهرزاد این دفعه با یه مرسدس بنز E 200 اومده بود خندید گفت اینم سدان! لبخندی زدم گفتم همون اسپرت بیشتر بهت میومد اخمی کرد گفت من سدان دوست دارم! (تو دلم گفتم به تخمم من چیکار کنم؟ نمودی ما رو) گفتم ولی اسپرت خیلی بیشتر به استایل شما میخوره بازم خود دانی! شهرزاد و خانم دکتر با هم رفتن من هم با ماشین خودم پشت سرشون. رستوران البرز شام خوردیم بعد از شام خانم دکتر به شهرزاد گفت عزیزم حالا که خوب شدی برنامت چیه؟ شهرزاد گفت هنوز که خوب خوب نشدم ولی شاید برم پیش مامانم مونیخ نگاهی به شهرزاد کردم چشمام رو تنگ کردم گفتم چند سالته؟ زیاد نباید سنی داشته باشی؟ گفت 19 سال سری تکون دادم گفتم بهت بیشتر میاد فکر میکردم 21 باشی! گفت حرفشم نزن 19 سالم بیشتر نیست بعد گفتم دوست پسر داری؟ نیش خندی زد گفت نه! حالم از همشون بهم میخوره.یه پسر لعنتی منو دیوونه کرد حالا که دارم خوب میشم دیگه نمیخوام یک لحظه هم به این چیزا فکر کنم زدم زیر خنده گفت به چی میخندی؟ گفتم هیچی یاد یه موضوعی افتادم با همون اخم و چهره سردش نگاهی کرد گفت به دروغ گفتن عادت داری نه؟ بی تفاوت گفتم خب آره! گاهی لازمه خندید گفت مسخرست! حالا به کجای حرف من خندیدی؟ گفتم هیچ جا فقط یه لحظه گفتم من اینجوری تو هم اونجوری اگه یه روز بهم میخوردیم دوست میشدیم چی میشد! خانم دکتر خندید گفت هیچی کار من سخت تر میشد شهرزاد مکثی کرد گفت از پس من نمیومدی تو که چیزیت نیست فقط افکارت خرابه ولی من روحم تازه خوب شده! گفتم احتمالا! خانم دکتر گفت تو دوست دختر داری؟ زدم زیر خنده گفتم مسخره بود حرفت خیلی مسخره بود! اخمی کرد گفت البته کی تو رو تحمل میکنه؟ خندیدم گفتم کی منو تحمل میکنه؟ هیچکس چون من همه رو با درد هاشون تحمل کردم و اینجوری شدم.اخمام بیشتر از همیشه تو هم بود یه سیگار روشن کردم شهرزاد با دستش تابلوی میز رو نشون داد گفت این میز No Smoking داره سیگار نکش لبخند ملیحی زدم با دستم زدم تابلوی No Smoking به پشت افتاد گفتم دیگه نیست نه؟ خانم دکتر گفت دیوونه! شهرزاد زد زیر خنده گفت آخرشی! بعد اونم یه سیگار روشن کرد بهم خیره شده بودیم و با اخم همدیگه رو نگاه میکردیم خانم دکتر ساکت ما رو نگاه میکرد از زیر میز با پا زدم تو ساق پای شهرزاد گفت آی دستش رو گذاشت روی پاش خندیدم گفتم تو باختی! آدم از هر جایی ممکنه ضربه بخوره.... اون شب از شهرزاد و خانم دکتر خداحافظی کردم رفتم خونه.روی مبل راحتی لم داده بودم احساس عجیبی داشتم. به خودم گفتم ارا مواظب باش دارم احساس میکنم بازم خطر دو رو برمه میدونی که زندگی تو پر بوده ازین اتفاقا که همشون هم ناخواسته بوده.دستام رو گذاشتم روی صورتم گفتم لعنت به این زندگی خودمم نمیفهمم. فردا ظهرش برای ساعت 2 با خانم دکتر قرار داشتم رفتم و نشستیم کلی صحبت کردیم و بقول خودش درمان شروع شد 10 روز همینطوری گذشت من چیز خاصی نمیفهمیدم ولی خانم دکتر میگفت پیشرفتت خوب بوده خیلی زود درمان میشی. ظهر ساعت 4 توی اتاق خانم دکتر نشسته بودم کارمون تموم شده بود. به خانم دکتر گفتم شوهر داری؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی همینجوری آخه حلقه ای دستت ندیدم گفت 1 سال پیش جدا شدیم خندیدم گفتم یکی باید خو تو رو درمان کنه! گفت آره خودمم دارم از داخل پوک میشم سرش پایین بود توی موهاش دستی کشید گفت چقدر خسته ام خوابم میاد گفتم بهتره بریم شما هم برو خونه استراحت کن تا فردا گفت باشه. پاشد رفت کنار پنجره گفت تو که دوست دختر نداری با سکس چی کار میکنی؟ هرزه؟ بار میری؟ خندیدم گفتم از بار بدم میاد تاحالا یکبارم با یه هرزه نخوابیدم چون حالم بهم میخوره یکی واسه یه مشت اسکناس خودش رو بزاره در اختیارم.نگاهی کرد گفت خیلی خوبه پس به اصول اخلاقی مقید هم هستی گفتم همیشه تو همه چیز.دوباره به بیرون نگاه کرد من گفتم شما چی؟ بدون شوهر چیکار میکنی؟ خندید گفت چقدر تو پر رویی بعد دوباره خیره شد به بیرون گفتم از نظر من بی تعارف بودن پر رویی نیست بعضی ها مثل شما چرا این استدلال رو دارن که من پر رو ام نمیدونم.گفت من با خودم کنار میام البته چند بار هم سکس با کسی دیگه رو داشتم ولی اصلا بهم خوش نگذشت خودمم دوست ندارم واسه همین با خودم کنار میام (منظورش خود ارضائی بود). مکثی کردم گفتم خوبه استدلال جالبیه! گفت حالا با سکس من چیکار داری؟ گفتم شما چیکار داشتی پرسیدی؟ خندید گفت من دکترم خندیدم گفتم خوب منم مریضم! یه نیگاه خریدارانه بهش کردم گفت باز شروع کردی؟ مگه قرار نبود جلوی هم هیز بازی در نیاریم؟ گفتم خب پیش میاد! خندید گفت مواظب باش چیزای دیگه پیش نیاد گفتم نمیاد.پاشدم گفتم خیلی خوش گذشت من میرم اومد نزدیکم گفت نارحت شدی؟ گفتم نه واسه چی نارحت. دستش رو گذاشت روی شونم یکمی نگام کرد گفت اگه دلت خوشه به من خریدارانه نگاه کنی و هیز بازی در بیاری با اینکار جبران حرفام یا بقوله خودت اراجیف من میشه که برای درمان تو میگم راحت باش انقدر نگاه کن تا خسته شی واسم مهم نیست مهم اینکه من قول دادم درمانت کنم.دستش رو از شونم برداشتم خندیدم گفتنم نخیر اگه حرفای شما خیلی آزارم میداد میرفتم دیگه نمیومدم ولی حرفای شما با تمام مسخره گیش از فکرهای سمی من بهتره! رفت کنار پنجره گفت بشین نشستم گفت نظرت در مورد من چیه؟ با پر رویی گفتم جذاب و گیرا با اندام عالی خندید گفت منظورم اون نبود منظورم شخصیتم بود ولی جناب عالی مثل اینکه جز به چهره و اندام مخاطب چیز دیگه ای نمیبینی! خندیدم گفتم نه اینجوریم نیست ببخشید حواسم نبود.اومد سمتم گفت به شهوت علاقه داری نه؟ گفتم خیلی زیاد ولی از شهوت رانی بدم میاد شما چی؟ گفت زیاده روی نکن گفتم عذر میخوام پا شدم برم گفت صبر کن منم برسون ماشین نیاوردم

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:07 - #


فكر سمي – 4



اونروز خانم دکتر رو روسوندم شب قرار شد برم مطب برای ادامه درمان.شب ساعت 8 رفتم منشی گفت مریض داره از سالن مطب اومدم نشستم توی سالن مجتمع یکی گفت فندک سرم رو آوردم بالا شهرزاد بود خندید گفت گفتم فندک به چی نگاه میکنی؟ خندیدم گفتم عذر میخوام جا خوردم 10 11 روزی بود ندیده بودمت فندکم رو بهش دادم یه سیگار روشن کرد نشست رو به روم تازه گفت سلام! گفتم سلام چطوری؟ گفت مثل اینکه تو بهتری خندیدم گفتم نه بابا یه سیگار روشن کردم گفتم خوب تعریف کن اینورا اومدی؟ گفت اومدم با نسترن جون کار داشتم تو چی؟ مکثی کردم گفتم خب منم اومدم برای ادامه درمان مسخره نسترن جون شما خندید گفت همه چیز رو به مسخره میبینی! گفتم آره اصولا همینه.همون موقع یه پسر نسبتا شیک اومد کنارم گفت ببخشید نگاش کردم گفتم جانم؟ گفت میشه من جای شما بشینم؟ به شهرزاد نگاه کردم دیدم ریخته بهم با تعجب نگاه میکنه فهمیدم با اون کار داره سریع پاشدم گفتم خواهش میکنم میتونین راحت باشین شهرزاد یجوری نگام کرد منم رفتم پایین تر سالن رو یه مبل دیگه نشستم به سیگارم ادامه دادم.5 دقیقه بعد شهرزاد با صدای بلند گفت برو گم شو خستم کردی یه نگاهی کردم محلی ندادم گفتم به من چه دوست خودشه بزنن همدیگه رو بکشن.سیگارم داشت تموم میشد پسره گفت شهرزاد با من ور نرو شهرزاد داد زد چه غلطی میخوایی بکنی؟ برو گمشو بین منو تو همه چیز تموم شده سر 19 سالگی دیوونم کردی بس نبود؟ دیدم اوضاع داره خراب میشه پا شدم همون موقع پسره و شهرزاد هم پاشدن شهرزاد گفت ببین به اندازه کافی حقم رو گذاشتی کف دستم حالا طلب کارم هستی؟ پسره خندید گفت نزار داد بزنم به همه بگم چه مرگته زد زیر خنده! شهرزاد بغض کرده بود میلرزید رفتم جلو از 4.5 متری زدم ته سیگارم چرخید خورد به پسره پرید عقب گفت دیوونه زدم زیر خنده شهرزاد میلرزید با تردید نگام میکرد پسره اومد جلو گفت بحث خصوصیه شما دخالت نکن شهرزاد گفت خفه شو من و تو هیچ حرف خصوصی نداریم پسره خندید گفت تو خفه روانی دهنم رو وا کنی به همه میگم چه مرگته شهرزاد لرزشش بیشتر شده بود داشت گریه میافتاد گفت گم شو لعنتی پسره میخواست بره سمت شهرزاد سریع دستش رو گرفتم برگشت نگام کرد گفت برو گم شو بی شرف حرفش تموم نشده زدم تو گوشش پرت شد عقب افتاد زمین خنده عصبی کردم گفتم اگه مردی یه بار دیگه بگو دهنش پره خون شده بود از لباش میچکید بیرون فقط نگاه میکرد همون موقع مامور Security مجتمع اومد(مامور حفاظتی امنیتی مجتمع) شهرزاد سریع (به انگلیسی) گفت این آقا مزاحم من شده میخواست بهم حمله کنه دوست من جلوشو گرفت خواهش میکنم بندازینش بیرون Security از من هم پرسید تایید کردم رفت پسره رو بلند کرد گفت شما نظم مجتمع رو بهم زدید لطفا از ساختمون برید بیرون پسره هم یه نگاهی به شهرزاد کرد بعد به من نگاه کرد گفت روانی! خندیدم گفتم دفعه بعد ببینمت گردنت رو میشکنم بشم روانی به توان 2 حالا خوش اومدی رفت سمت در خروجی.شهرزاد یه نگاهی بهم کرد گفت مرسی ببخشید نمیخواستم اینجوری شه به تو هم بی احترامی شد گفتم یه فحش داد 10 برابرش رو زدم رفت چیزی نشد نشستم روی مبل اونم دوباره نشست جلوم یه آهی کشید رفت حرف بزنه گفتم ادامه نده خودم میدونم میخوایی بگی خیانت - مستی - رفیق بازی - هرزه بازی درسته؟ با تعجب گفت تو از کجا میدونی یکمی نگاش کردم گفتم راه نرفته ندارم.یکم بعد دیدم حالش واقعا گرفته شده با اینکه خودم بی حوصله بودم گفتم تازه 8.30 شده خانم دکتر 9.30 خلاص میشه بریم بیرون مجتمع هوا بخوریم رفتیم بیرون با تمام بی حوصله گیم با اینکه برام مثل زجر بود بازم شروع کردم به شوخی کردن انقدر خندونمش که خسته شد نشست روی صندلی توی محوطه حیاط مجتمع گفت وای خسته شدم از بس خندیدم منم نشستم کنارش گفت مرسی حالم خیلی بهتر شده لبخندی زدم گفتم خواهش. یهو نمیدونم چرا شدیدا رفت تو فکر احساس کردم بغض داره رفتم چند قدم اونور تر یه سیگار روشن کردم بهش خیره شدم تمام خوشگلیش یه طرف اخم نازش یه طرف دیگه بود بعد پشتم رو کردم بهش که راحت باشه احساس میکردم داره یواش گریه میکنه ولی صداش رو میخورد و نمیخواست من متوجه شم اعصاب خودم ریخته بود بهم یه آهی کشیدم با ولع به سیگارم ادامه دادم صدای گریش یکمی بلند تر شده بود دلم بیشتر از همیشه گرفت برگشتم سمتش دیدم چشای خوشگل و نازش خیسه با دستاش اشک ها رو پاک میکنه رفتم سمتش کنارش واسادم آروم گفتم حیف این اشکای ناز و خوشگل نیست؟ گفت نه نیست گفتم حق داری منم تا بخوایی اشک ریختم با گریه گفت هرکس مشکلات حل نشدنی واسه خودش داره با سر تایید کردم گفتم پس تا میتونی گریه کن اونم از ته دل گریه میکرد یاد خودم افتادم چند قطره اشک از گونه هام چکید اومدم برم گفت ارا پشتم بهش بود گفتم بله گفت قلبت مثل آینست خندیدم گفتم ولی خیلی وقته 1 کیلو روش خاک نشسته پاشد اومد پشت سرم همچنان گریه میکرد برگشتم سمتش بغلش کردم سرش رو گذاشت روی سینم هق هق گریش دل هر آدمی رو میسوزوند ولی تمام فکرم این بود که شهرزاد از چی ترسیده یا بخاطر چه اتفاقی اینطوری گریه میکنه؟ احساس میکردم یه جای قضیه میلنگید من از یه چیزی بیخبر بودم.... به ساعت نگاه کردم 9.20 رو نشون میداد انقدر که اشک ریخته بود بیحال شده بود منم نشونده بودمش روی صندلی محوطه سرش روی سینم بود بیحال خوابیده بود.آروم تکونش دادم چشاش رو وا کرد گفتم خوش خواب پاشو دیر شد خانم دکتر منتظره خنده روی لباش نشست آروم گفت سرم رو میزام روی سینت احساس امنیت و راحتی خاصی دارم که هیچ جا ندارم بلند خندیدم گفت چیه؟ گفتم هیچی قبلا هم چند نفر این حرف رو زده بودن ولی عاقبت خوبی نداشتن! گفت کی داره؟ گفتم هیچکس دنیا به هیچکس رحم نمیکنه بعد پاشد منم پاشدم دستم رو گرفت سریع کشیدم کنار گفتم چیه خوشت اومده ها؟ خندید گفت بزار دستت رو بگیرم یه احساس عجیبی دارم گفتم فقط همین یه بار گفت باشه دستم رو گرفت حرکت کردیم سمت مجتمع.در زدیم رفتیم تو خانم دکتر ما رو دید تعجب کرد گفت شما چرا با همین؟ خندیدم گفتم دم درست کردی واسه ما دیگه شهرزاد زد تو سرم گفت تو دم من شدی بعد رفت خانم دکتر رو بوسید هرچی شده بود رو براش تعریف کرد.خانم دکتر بهم نگاهی کرد گفت پس غیرت هم داری؟ گفتم ای همچین یکمی برام مونده خندید گفت مرسی.اونشب 3تایی کلی صحبت میکردیم احساس میکردم شهرزاد یجورایی زیادی بهم نزدیک شده بود و از همین میترسیدم.شب هم خیلی با خودم فکر کردم احساس وحشت همیشگی منو گرفته بود. ساعت 12 ظهر موبایلم زنگ خورد شماره رو نمیشناختم برداشتم گفتم بله؟ - سلام چطوری؟ سلام ممنون شما؟ - شهرزادم (جا خوردم) احوالت؟ چه خبر؟ - مرسی سلامتی شمارت رو از نسترن جون گرفتم آهان. باز مزاحمت شدن؟ - (خندید) نه بابا زنگ زدم بگم نهار کجایی؟ هیچ جا - باشه پس ساعت 1 رستوران آبشار منتظرتم (موندم چی بگم) باشه خودم رو میرسونم ساعت 1 رفتم دیدم نشسته پشت میز تا منو دید اخمای نازش وا شد خندید گفت سلام گفتم سلام نشستم گفت چیه؟ چرا اینجوریه قیافت؟ گفتم هیچی جا خوردم چیزی شده؟ گفت مگه واسه نهار دعوت کردن دلیل خاصی میخواد یا باید چیزی بشه؟ گفتم خب نه اما غافلگیر شدم اخمی کرد گفت چرا؟ مگه چیه؟ گفتم خب ببین من همچین انتظاری رو نداشتم نمیدونم چی بگم گفت یعنی باید واسه دعوت کردن تو وقت قبلی گرفت که جا نخوری؟ گفتم نه بحث اینا نیست فقط من یجوری یه احساسی دارم گفت چیه؟ گفتم نمیشه گفت شایدم اشتباه باشه پاشد گفت یه جور دیگه در مورد تو فکر میکردم کیفش رو گرفت رفت.زدم روی میز گفتم لعنتی پاشدم رفتم سمت ماشینم حرکت کردم سمت مطب خانم دکتر. توی راه کلی با خودم کلنجار رفتم آخه چرا اینکارو کردم؟ دختر بیچاره شاید میخواست جبران دیشب رو بکنه اصلا تو نکبت از کجا میدونی هدف دیگه ای داشت؟ زدم روی فرمون گفتم خر خودتی و عمت مگه من بچم؟ تنم پر خراشه خودم ختم روزگارم اگه هدف خاصی نداشت اینجوری ناگهانی دعوتت نمیکرد در ضمن از نگاهش همه چیز رو خوندم مثل اینکه مغز من توی این راهها بگا رفته باز تو داری منو خر میکنی... خلاصه انقدر با خودم حرف زم رسیدم مطب خانم دکتر مثل گاو سرم رو انداختم پایین در نزده رفتم تو داشت خط چشمش رو درست میکرد یهو پرید گفت ارا اینجا در داره خودم رو انداختم روی مبل لم دادم یه سیگار روشن کردم گفت چته؟ چرا اینجوری شدی؟ سرم رو گرفتم توی دستام سیگار میکشیدم گفتم احساس خطر میکنم مکثی کرد گفت نمیخواستم شمارت رو بدم ولی نخواستم بیشتر تحریک شه بهش دادم گفتم تو نمیدادی بالاخره گیر میاورد مسئله چیز دیگست من احساس خطر میکنم نمیخوام به ارتباط دیگه شروع شه پشتش هم یه درسر تازه.یه آهی کشید گفت گاهی وقتها اتفاقها خودشون میافتن از دست ما خارج ان گفتم خب گناه من چیه؟ بابا به اینجام رسیده اگه یه بازیه جدید شروع شه پشتش هم یه دردسر دیگه چیکار کنم؟ رفت پشت پنجره اتاقش خیره شد به بیرون گفت شروع بازی دست خودته ولی آخرش مطمئن باش دردسر داری.خندیدم گفتم تف به این زندگی کارم به جایی رسیده که آخر کارم واسه همه قابل پیش بینیه! به بیرون خیره بود گفت میل خودته بازی رو شروع کنی درسر هم میاد نکنی هم نمیاد گفتم ای لعنت به من تو چی رو از من مخفی میکنی؟ داستان چیه؟ گفت هیچی نمیتونم بهت بگم فقط اگه میخوایی دردسر نیافتی بازی رو شروع نکن ولی اگه میخوایی خدا ازت راضی باشه دل یه دختر که تازه از بیماری روحی آزاد شده رو نشکونی به زندگی امیدوارش کنی بازی رو شروع کن هرچند که آخرش واسم روشنه. پاشدم رفتم کنارش گفتم به من بگو داستان چیه؟ من بچه نیستم موضوع فقط یه دختر 19 ساله که بیماری روحی داشته حالا خوب شده نیست بیشتر ازین حرفاست.بهم نگاهی کرد گفت آره درسته از تو هیچی رو نمیشه پنهان کرد چون همه سردی گرمی زندگی رو چشیدی ولی بازم نمیتونم بگم.اگه احساس میکنی تو دلت نشسته برو سمتش گفتم ببین یه دختره 19 ساله با اون چهره و اندام خاص و بینظیر که یه لامبورگینی گالاردو زیر پاشه رو همه دوست دارن اصلا واسش جون میدن. ولی واسه من دیگه مهم نیست اگه خود پاریس هیلتون هم باشه بازم واسم مهم نیست چون خسته شدم فهمیدی؟ خسته شدم به اینجام رسیده دیگه دردسر نمیخوام اون مریض مسخرت مال خودت لازم نیست از من خوشش بیاد توی این شهر بزرگ از من بهتر هم پیدا میشه درضمت تو خودت بیشتر مریضی دردسر تو هم بیشتر از همه بوده از چاله در اومدم افتادم توی چاه.رفتم سمت در گفت ارا؟ پشتم بهش بود گفتم هان؟ گفت اشتباه نکن اون دختر با هیچ کس جز من ارتباط نداره به خاطر یه سری مسائلی منم محرم رازهاش هستم تو هم اولین کسی هستی که توی این 1 سال باهاش ارتباط برقرار کردی نمیدونم توی تو چی دید که بعد از من دومین آدمی شدی که قبولش داره نزار بشکنه یه روز همه چیز رو میفهمی چنگ زدم توی مو هام گفتم لعنت به تو لعنت به من لعنت به تمام این زندگی بغض گلوم رو گرفته بود برگشتم نشستم روی مبل یه سیگار روشن کردم اشکام دونه دونه میچکید با پشت دستم پاکشون کردم فقط به زمین خیره شده بودم آروم گفت ارا خدا تو رو سر راه این دختر قرار داده که این آخر عمر غم دنیا از دلش بره برق از چشام پرید رفتم جلوش گفتم چی میگی؟ اشکاش رو پاک کرد گفت ارا شهرزاد سرطان خون داره سیگار از دستم افتاد همونجا وسط اتاق دستام رو گذاشتم روی سرم نشتم روی زمین (شک عصبی همیشگیم اومد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید روی تنم عرق سرد نشسته بود داد زدم خدایا تمومش کن

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:08 - #


ادامه بده ...

من دارم می خونم

مطمئن باش بچه ها الان دارن می خونند.

شاید کی بردها ایراد داره نمی تونند بنویسیند.

[email protected]

asheghbash
اعضا
16 Apr 2007 16:08 - #


فكر سمي - 5


تمام تنم میلرزید همونجوری روی زمین خشکم زده بود خانم دکتر اومد روی سرم ارا حالت خوبه؟ ولی من فقط میلرزیدم نمیدونم چرا شوک عصبیم بیشتر از همیشه طول کشیده بود خانم دکتر سریع دوید یه لیوان آب آورد نصفش رو ریخت روی سرم بقیش هم بزور داد دهنم.یکم بعد حالم بهتر شده بود حد اقل تکون میتونستم بخورم روی زمین دراز کشیدم دستام رو گذاشتم روی صورتم خانم دکتر گریه میکرد گفتم تو میدونی چرا؟ چیزی نگفت پاشدم لیوانی که کنارم روی زمین بود برداشتم بهش نگاه کردم گفتم تو چی؟ تو میدونی چرا من؟ محکم لیوان رو کوبیدم به دیوار خورد شد خانم دکتر دستاش روی صورتش بود بلند تر گریه میکرد تکیه دادم به دیوار نشستم چنگ زدم توی موهام گفتم بخند روزگار بخند که فعلا سوژه بهتر از من گیر نیاوردی هر بامبولی تو آستینت بود سرم در آوردی پس بخند هر بلایی خواستی سرم آوردی این چند سال اخیر حق داری بخندی روزگار پاشدم رفتم سمت میز یه سیگار روشن کردم نشستم روی مبل تمام تنم عرق سرد داشت دکمه های پیرهنم رو باز کردم احساس خفگی داشتم سیگارم به وسطاش رسیده بود به زمین خیره شده بودم چند تا قطره اشک روی گونه هام بود گفتم چقدر مونده؟ گفت چی؟ گفتم چقدر مونده به زندگیش؟ گفت 2 سال خیلی بشه 3 سال خنده عصبی کردم رفتم پنجره اتاق خانم دکتر رو باز کردم گفتم راههای بهتری هم هست گفت چی میگی؟ گفتم ببین اگه دنیا میخواد زجر کشم کنه چرا خودم رو راحت نکنم؟ قسم میخورم همین الان حاضرم خودم رو بندازم پایین این زندگی تموم شه با گریه گفت ارا خریت نکن زدم زیر خنده گفتم من احمقم یا تو؟ فکر کردی من کیم؟ یه تیکه آهن؟ آره؟ یه کام از سیگارم گرفتم داد زدم اون دختر خیلی دووم بیاره 1 ساله دیگست بعد باید شیمی درمانی کنه تمام بدنش تجزیه میشه هر روز آب میره تو دوست داری یکی رو بغل کنم ببینم جلوی چشام آب میشه؟ زدم تو سرم گفتم من بدبخت همینجوریش مشکل روانی دارم اگه نداشتم اینجا نبودم حالا میخوایی با این کار مرگ تدریجی بگیرم؟ همین الان خودم رو میکشم خیال این زندگی راحت شه داد زد ارا گوش کن من چی میگم نشستم زیر پنجره گریه میکردم گفت ارا دوست داشتن به زور نیست همین الان برو پشت سرت هم نگاه نکن گریه هام بلند تر شده بود مشت زدم به دیوار گفتم خیلی احمقی اگه من میخواستم برای یه آدم بیمار گریه کنم میرفتم بیمارستان تا ابد گریه میکردم پس بدون تو دلم دوسش دارم که اینجا نشستم زار میزنم خانم دکتر نشست روی صندلیش دستاش رو گذاشت روی صورتش گفت میدونم ازش خوشت اومده ولی اون خیلی بیشتر بهت علاقه مند شده مشکل اینکه بقول خودت تن تو پر از زخمه عادت داری خیلی راحت میتونی چشات رو ببندی و بری ولی اون که نمیتونه. دستام رو گذاشتم روی صورتم گریه میکردم گفتم میگی چیکار کنم؟ چون اون بهم علاقه مند شده و منم ازش خوشم میاد بشینم آب شدنش رو ببینم؟ گفت تو فقط چند ماه باهاش باش بعد راضیش میکنیم بره مونیخ پیش مادرش پاشدم داد زدم پس من چی؟ اون در نهایت میره ولی این بازی 2 طرف داره یکیشم من بدبختم.گفت ارا میدونم چی میگی به خدا درکت میکنم ولی اون با دل شاد میره تو فوقش یه درد به این همه دردت اضافه میشه فکر کن یه درد دیگه کنار این همه داشتی خندیدم گفتم چه استدلال قشنگی گفت ارا من دیگه حرفی ندارم همین الان فکرهات رو بکن اگه ازش خوشت اومده احساس میکنی دوسش داری به خاطر رضای خدا هم که شده دلش رو نشکن بزار آخر عمری دلش شاد باشه اگرم بقول خودت سنگ تر ازین حرفایی برو دیگه هم برنگرد بعد سرش رو گذاشت روی میزش آروم گریه میکرد. روی مبل جلوی میز خانم دکتر نشسته بودم یه سیگار روشن کردم 20 دقیقه بود داشتم فکر میکردم بالای 10 تا سیگار کشیده بودم تنم لرزش خفیف داشت به خودم گفتم یادته همیشه میگفتی خدا همه چیز رو باهم نمیده؟ به خودت نگاه کن همه چیز داری ولی آرامش نداری چیزایی که همه آدما حسرت میخورن 1 دونش رو داشته باشن تو همه رو باهم داری ولی حتی 1 ذره از آرامش دیگران رو نداری ولی بازم خدا دوست داشته تو از خوبهاشی چون خدا همه چیز بهت داد آرامش رو ازت گرفت ولی به خودت نگاه کن سلامتی داری یه بدن داری که بارها قهرمان مسابقات بدنسازی شده فکر کردی کمه؟ یه سر برو بیمارستانها رو ببین پر شده از آدمای نا امید که دیگه سلامتی ندارن پس تو بازم خوبی.اون دختر رو ببین خیلی زنده باشه 2 سال 3سال اونم به بدبختی و شیمی درمانی. تو راحت میتونی چشمات رو ببندی و بری چون عادت داری به ترک شدن رو تنت پر از رخم زندگیه ولی اون دختر توی زندگیش چی دیده؟ با اینکه میدونه خیلی زود میمیره بازم یه احمق مثل تو رو دوست داره پس دلش رو نشکن یه مدت باهاش باش بزار از زندگیش لذت ببره بعدم با خانم دکتر راضیش میکنیم بره مونیخ. یه سیگار دیگه روشن کردم دوباره به خودم گفتم پس من چی؟ بهرحال منم ته دلم دوسش دارم چطوری میتونم شاهد آب شدنش باشم یا اینکه بفرستمش با دستم خودم بره مونیخ سفری که هرگز نمیگرده؟ رفتن اون یه طرف بدبختی های من یه طرف دیگه زدم توی سرم بلند گفتم خدایا چیکار کنم؟ خانم دکتر آروم گفت حرف آخرت رو بزن بعد سرم رو انداختم پایین یه کام از سیگارم گرفتم به خانم دکتر گفتم ببین من فکرهام رو کردم راستش من یه جورایی ازش خوشم اومده احساس میکنم ته دلم دوسش دارم ولی خیلی راحت میتونم چشمام رو ببندم برم چون این بازیها واسه عادی شده اما اینکارو نمیکنم اون منو دوست داره منم یجورایی دوسش دارم پس مثل مرد چشمام رو وا میکنم تا آخرش هم هستم شما هم قول میدی باهم راضیش کنیم چند وقته دیگه بره مونیخ پیش مادرش چون من نمیتونم شاهد آب شدنش باشم در ضمن اینم بگم اون میره یه روز هم میمیره خلاص ولی من میمونم به خودم میگم این همه بد آوردی و درد تو دلته اینم روش مثل همیشه میسوزم. خانم دکتر لبخندی زد گفت امیدوارم یه روز جواب همه درد ها رو با یه آرامش همیشگی بگیری خندیدم گفتم آرامش! چه حرف مسخره ای چیزی که هرگز نداشتم. لم دادم روی مبل موبایلم رو برداشتم زنگ زدم به شهرزاد گوشی رو برنداشت 3 بار دیگه گرفتم بازم برنداشت اعصابم خورد شد گفتم شهرزاد رو بگیر جواب نمیده با شماره خودش زنگ زد جواب داد! سریع گوشی رو از دستش گرفتم گفتم سلام - (مکثی کرد) سلام شهرزاد زنگ زدم واسه ظهر عذر خواهی کنم صبح یکمی مشغله زیاد داشتم اعصابم خورد بود ببیخشید - مهم نیست شهرزاد باور کن قصد بدی نداشتم تعادلم بهم خورد معذرت میخوام - گفتم مهم نیست پیش اومده چرا با شماره نسترن جون زنگ زدی؟ (خندیدم) خب شماره منو جواب ندادی - ببخشید اعصابم خورد بود خواهش. شب ساعت 9 رستوران دانیال منتظرتم - با وقت قبلی بیام؟ ای بابا اذیت نکن دیگه گفتم ببخشید. منتظرتم بعد تلفن رو قطع کردم تکیه دادم عقب دشت کشیدم توی موهام گفتم بازی شروع شد. خانم دکتر پاشد اومد کنارم نشست صورتم رو بوس کرد گفت دوسش داشته باش لیاقتش رو داره گفتم من ندارم من لیاقت احساس و دوست داشتن ندارم اگه داشتم این همه بدبختی هم نداشتم این همه درد تو دلم نبود سرش رو گذاشت روی شونم گفت تقدیر چیز عجیبیه بعضی ها هم مثل تو همیشه توی احساس و روابط عاطفی درگیر مشکلات همیشگی هستن امیدوارم یه روز کابوس هات تموم شه لبخندی زدم سرش رو کشیدم روی سینم احساس میکردم سرد شدم خیلی حالم بهتر بود سرش رو آورد بالا نگام کرد گفت بخند به زور خندیدم گفت همه چیزت مصنوعیه لبام رو گذاشتم روی لباش بعد دوباره سرش رو بردم عقب خندید گفت پر رو! لبخندی زدم دوباره کشیدمش جلو لباش رو بوسیدم خودش رو کشید عقب گفت بریم استراحت کنیم تو هم شب حواست باشه حسابی جبران کار امروزت رو بکن بعدم یجوری بکشش سمت خودت دوسش داشته باش ارا.خندیدم گفتم احساس میکنم بیشتر از همیشه دوسش دارم ایندفه خودش لباش رو گذاشت روی لبام دستاش رو سینم بود دستاش رو گرفتم بعد سرش رو برد عقب گفت شب بهت زنگ میزنم ببینم چیکار کردی. غروب هوا داشت تاریک میشد روی تختم دراز کشیده بودم بعد پاشدم رفتم کنار شیشه های قدی اتاقم واسادم چراغ آسمون خراشها روشن شده بود چراغ خطر قرمز روی پشت بومشون هم همینطور پنجره رو وا کردم یه سیگار روشن کردم آهی کشیدم دیگه از فکرهای سمی خبری نبود چون هروقت وارد یه ماجرای عاطفی میشدم فکرم انقدر مشغول اون میشد که دیگه یادم از همه چیز میرفت بی صبرانه منتظر قرار شب بودم

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:15 - #


فكر سمي – 6


ساعت 9 رفتم رستوران دانیال شهرزاد رو ندیدم دلم هوری ریخت پایین اگه نیاد چی؟ نشستم سر همون میزی که با خدابیامرز سعید و ماندانا و آنا میشستیم بی اختیار چند قطره اشک از چشام چکید گفتم سعید کجایی ببینی چی به روزم اومده یاد آنا افتادم گفتم دلم برات تنگ شده اگه تو بودی هیچ وقت اینطوری نمیشد ولی قصه منو تو هم مثل بقیه قصه ها تموم شد... دستام روی سرم بود به میز خیره بودم یکی از پشت دستش رو گذاشت روی شونم از جا پریدم دیدم شهرزاده خندیدم گفتم جا خوردم بشین با همون اخم خوشگلش نشست جلوم گفتم دلم برات تنگ شده بود بابت امروز بازم ببخشید لبخندی زد گفت خواهش حدس زدم خسته ای منم بد رفتار کردم ببخشید دستای خوشگلش رو گرفتم گفتم خواهش.موقع شام هیچ حرفی نزدیم ولی من دیگه من نبودم. مثل اینکه بهت یه تیکه یخ بزرگ بدن بگن ازش مراقبت کن ولی متاسفانه هرکاری کنی بازم اون یخ به مرور آب میشه... بعد از شام اومدیم بیرون رستوران توی خیابون شیخ زائد رود واساده بودیم دستام رو آوردم جلو گفتم بگیر گفت چی؟ گفتم مگه نگفتی دستم رو میگیری احساس امنیت و آرامش میکنی؟ خب افتخار بده دستای من رو بگیر خندید گفت مرسی دستام رو گرفت گفتم حوصله داری یکم پیاده بریم؟ خیلی وقته پیاده راه نرفتم خندید گفت ماشینامون اینجاست گفتم تنبل نشو یکم میریم باز برمیگریم ماشینامونم میگیریم خندید گفت هرچی تو بگی دستام رو محکم چسبیده بود با هم میرفتیم.10 دقیقه ای رفتیم تو راه فقط شوخی میکردم اون میخندید وفتی میخندید احساس میکردم تمام قشنگیه دنیا تو چشای مشکیشه بعد گفتم فرمان رو بچرخون برگردیم خندید گفت مرسی بغلم کرد سرش رو گذاشت روی شونم گفت ارا گفتم هوم؟ گفت هوم چیه بی ادب سرش رو بوس کردم گفتم هوم؟ گفت دوست دارم خندیدم گفتم چند تا؟ گفت نشمردم ولی خیلی زیاد تو چی؟ بازم خندیدم گفتم دوست دارم ولی فقط اندازه یه پشه زد تو سرم گفت بیخود میکنی بگو 1 دنیا گفتم خب 2 دنیا خوبه؟ خندید لبام رو بوس کرد گفت بسمه بیشتر پر رو میشم.برگشتیم پیش ماشینا رفتم سمت ماشینم گفتم شب بهت زنگ میزنم خندید گفت مزاحم یه خانم متشخص نشو خندیدم گفتم ببخشید غلط بکنم! در رو وا کردم بشینم یهو گفت راستی گفتم هوم؟ خندید اشاره کرد به ماشینش گفت بهم گفته بودی اسپرت بهم بیشتر میاد به زور بابام رو مجبور کردم ماشینش رو با ماشین من عوض کنه نگاه کردم دیدم لامبورگینی گالاردو مشکی رنگ پارک شده گفتم خیلی بهت میاد مخصوصا رنگش خندید گفت مرسی. ساعت 10 بود زنگ زدم به خانم دکتر گفتم کجایی؟ گفت مطب تنهام دارم مقاله مینوسم گفتم باش اومدم. ساعت 10.30 بازم در نزده رفتم تو اتاق خانم دکتر ترسید پرید گفت ای بابا چرا در نمیزنی باز چی شده؟ خندیدم گفتم هیچی فرمودند دوست دارم تو چی؟ منم گفتم اندازه یه پشه! زد تو سرم گفت باید 1 دنیا دوسم داشته باشی منم گفتم 2 دنیا دوست دارم همین. خندید گفت خیلی خوشحال شدم گفتم هرچی میکشم از دست تو میکشم اصلا کاش پام میشکست روز اول نمیومدم اینجا این همه دکتر چرا تو! خندید گفت پر رو نشو دیگه لم دادم روی مبل گفتم پر رویی از خودتونه خانم دکتر! خندید اومد سمتم گفت تو منو کشتی با این خانم دکتر بگو نسترن جون خندیدم بلند گفتم وای چقدر سکسی نسترن جون! خندید گفت مرض همه چی رو یا مسخره میکنی به سکس ربط میدی بعد اومد به روی پام نشست صورتش طرف من بود گفتم وای چقدر تو پر رویی خندید گفت من که نتونستم تو رو آدم کنم ولی تو خوب تونستی منم مثل خودت پر رو کنی! گفتم نگو بهت نمیاد همون موقع موبایلش زنگ خورد رفت پاشه دستش رو گرفتم گفتم ولش کن خندید سرم رو گرفت توی دستاش کشید سمت خودش لباش رو گذاشت روی لبام با قدرت میخورد خودش رو کشید عقب گفت خجالت نمیکشی به دکتر دوست دخترت تجاوز میکنی؟ گفتم نه خیلی هم لذت میبرم سرش رو کشیدم جلو لباش رو میخوردم دستاش روی سینم بود منم دستام رو بردم پشت کمرش با بند سوتینش از روی لباسش بازی میکردم خودش رو بهم فشار میداد یکمی میلرزید دستام رو آوردم جلو گذاشتم روی سینه هاش آروم میمالیدم اونم دستاش رو گذاشت روی دستم فشار میداد لباش رو برد عقب گفت چقدر داغی؟ خندیدم گفتم همیشه داغم دستم رو بردم زیر آستین بلندی که تنش بود آروم دادمش بالا یه سوتین سفید زیرش داشت خندیدم گفتم وای سر شوهرت کلاه رفته! خندید زد روی دهنم گفت پر رو از سرشم زیاد بود خندیدم آستین بلند رو از تنش در آوردم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش یکمی دست کشیدم روش بعد دستم رو بردم پشتش بند سوتینش رو باز کردم درش آوردم چه سینه هایی داشت! سفید کشیده و مرتب بودن سر سینه هاش هم برجسته و قهوه ای کمرنگ بودن پوستش هم خیلی شفاف بود آروم لبام رو گذاشتم روی سینه هاش یکمی با لبام لمسشون کردم بعد یهو شروع کردم به خوردن سینه هاش دستش رو گذاشت روی سرم محکم فشار داد یکمی میلرزید یه آه ضعیف کشید منم سرعتم رو بیشتر کردم با صدای بلندتری نفس میکشید سرم رو برداشتم بردم زیر گلوش محکم با لبام لمسش میکردم فشار دستاش بیشتر شده بود سرم توی دستاش بود فشار میداد سرم رو بردم بالا لباش رو بوسیدم گفتم پاشو پاشد یهو یه صدایی اومد گفتم تیم بگا رفت یکی تو سالن مطب اومده سریع آستین بلندش رو برداشت تنش کرد یکی گفت نسترن جون اونجایی؟ صدای شهرزاد بود خشکم زد گفتم Fuck سریع سوتین خانم دکتر رو برداشتم رفتم سمت میز خانم دکتر زیر میز نشستم خانم دکتر خودش رو یکمی مرتب کرد گفت عزیزم اینجام شهرزاد اومد تو خندید گفت واي ترسیدم ساعت 11 شبه نرفتی؟ خانم دکتر خنده مصنوعی کرد گفت نه مقاله داشتم تو اینجا چیکار میکنی؟ گفت زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم خانم دکتر خندید گفت وای ببخشید موبایل روی Silent بود ولی مگه بچم نگران شی؟ خب بشین شهرزاد نشست روی مبل چکمه های سفیدش رو میدیدم! گفت ارا اینجا نیومد؟ خانم دکتر نشست کنارش خندید گفت نه بابا یه روز میاد 4 روز نمیاد مثلا میخواد درمان شه! شهرزاد گفت پس چرا ماشینش رو به روی مجتمع پارکه؟ فکر کردم اینجاست؟ خانم دکتر جا خورد گفت نه بابا اشتباه میکنی ماشین اون نیست شهرزاد گفت نه بابا ماشینه خودشه پلاکش همونه زدم تو سرم تو دلم گفتم بیا اینم عاقبت ماشین تابلو سوار شدن خانم دکتر خندید گفت پس حتما این دو رو براست نکنه رفته شیطونی پسره هیز! شهرزاد خندید گفت نگو غیرتی میشم ها خانم دکتر خندید گفت پس بالاخره باهم دوست شدین آره؟ شهرزاد خندید گفت ای همچین اونا حرف میزدن یعنی حرف که نه کس شعر میگفتن من پاهام درد گرفته داشتم بگا میرفتم یهو شهرزاد گفت نسترن جون به نظرت ارا بفهمه چیکار میکنه؟ خشکم زد خانم دکتر گفت اگه بفهمه دیوونه میشه تو که شرایط روحیش رو میدونی پس صداش رو در نمیاریم شهرزاد گفت آخرش چی؟ خانم دکتر گفت بالاخره یه روز میفهمه ولی انقدر دوست داره که تا آخرش باهات باشه پای همه چیز بمونه شهرزاد با بغض گفت نسترن جون من میترسم اگه ارا بفهمه دیوونه میشه من فکرشم نمیتونم بکنم خانم دکتر مکثی کرد گفت عزیزم خب نمیزاریم بفهمه هرموقع حالت بد شد یه بهونه میگیریم میری مونیخ پیش مامان درمون میکنی باز میایی خوبه؟ اشک از چشام میریخت پایین ولی صدای نفسم هم در نمیومد فقط بی صدا اشک میریختم شهرزاد خندید گفت آره شک میکنه نارحت هم میشه ولی راه خوبیه خدا کنه یه روز سالم شم بتونم براش جبران کنم منم فقط اشک میریختم دیگه طاقتم تموم شده بود تو دلم به عالم و آدم فحش میدادم خانم دکتر خندید گفت نگران نباش همه چیز درست میشه به خدا امید داشته باش حالا پاشو برو منم مقالم رو تموم کنم برم شهرزاد خندید گفت الهی قربونت برم صدای بوس اومد گفت میرم ببینم اگه پیداش نکردم میرم خداحافظ صدای بسته شدن در اومد آروم از پشت میز اومدم بیرون خانم دکتر از پنجره بیرون رو نگاه میکردم اشکام رو پاک کردم افتادم روی مبل خانم دکتر گفت داره کنار ماشینت دنبالت میگرده یه آهی کشیدم گفتم شانس آوردیم نفهمید اینجام دستام رو نگاه کردم سوتین خانم دکتر تو دستم بود خانم دکتر خندید گفت اون چیه دستت بی تربیت رفتم سمتش گفتم امانت مردم خندید اومد تو بغلم گفت امانتی رو بده میخوام برم خندیدم گفتم امانتی رو نمیدیم تا عوضش رو بگیریم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش لبام رو گذاشتم روی لباش

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:16 - #


فكر سمي – 7


با آرامش خاصی لباش رو میخوردم و سینه هاش رو لمس میکردم محکم منو بغل کرده بود آستین بلندش رو در آوردم سینه هاش رو بوسیدم دکمه شلوار جینش رو باز کردم دستم رو گذاشتم وسط پاش لباش رو میخوردم یه دستم پشت کمرش بود اون دستم هم وسط پاش بود آروم از روی شرتش کسش رو میمالیدم خودش رو به سمتم هل میداد تند نفس میزد لباش رو برداشت آروم شلوارش رو دادم پایین تا روی زانوهاش شرت سفید پاش بود دستام رو گذاشتم وسط پاش تند تر میمالیدم سرش روی شونم بود آروم ناله میکرد دستم رو بردم پشت باسنش یکمی با پشتش بازی کردم بردمش عقب سمت میزش تکیه داد به میزش یکمی مایل شد به جلو منم خم شدم شرتش رو با دست دادم کنار وسط پاهاش رو بوس کردم پاهاش رو جمع کرد یه نفس عمیق کشید گفت 8 ماه بیشتره سکس نداشتم دارم دیوونه میشم راستم میگفت چون تمام تنش میلرزید زبونم رو کشیدم روی کسش بیشتر تکون خورد دوباره همون کار رو کردم اینبار با سرعت بیشتر تکرار میکردم دیدم شدید میلرزه فهمیدم داره ارضا میشه سرم رو آوردم بالا انگشتم رو گذاشتم رو چوچولش آروم میمالیدم دستاش رو گذاشت روی شونم چنگ زد با قدرت ارضا شد آبش خیلی اومد تمام وسط پاهاش خیس شده بود آروم سر میخورد روی رون هاش گفتم حق داری! شل شد با دستاش به شونه هام رو چسبیده بود به میز پشت سرش تکیه داشت چند لحظه بعد چشاش رو وا کرد آروم گفت مرسی 8 ماه کسی ارضام نکرده بود.پاشدم لبام رو گذاشتم روی لباش یکم لباش رو خوردم سینه هاش رو بوسیدم هلم داد عقب گفت بشین روی صندلی منم نشستم روی صندلی خانم دکتر دکمه های پیرهنم رو باز میکردم اونم کمربند و شلوارم رو باز کرد لباسام رو در آوردم اون هم شلور جینش رو در آورد بعدم شرتش نشست جلوم از روی شورت یکمی کیرم رو بوسید بعد با زبونش ران پاهام رو لیس میزد سرعت و دقت خاصی داشت مشخص بود خیلی تجربش زیاده بعد از روی شرتم کیرم رو میخورد اخمام مثل همیشه تو هم بود گفت پاها بالا منم همینکارو کردم شرتم رو در آورد یکمی با دستش با کیرم بازی کرد زبونش رو روی نافم کشید رفت پایین زیر کیرم رو لیس میزد واقعا تحریک شده بودم کیرم رو با سرعت و تا جایی که جا میشد گذاشت تو دهنش با ریتم خاصی بالا پایین میکرد دستاش رو گرفتم اونم خم شده بود روی کیرم فشارش بیشتر از همیشه بود دستاش رو آزاد کرد درش آورد زبونش رو گذاشت سر کیرم محکم میچرخوند یهو تکیه دادم عقب شهوتم داشت بیداد میکرد سرعتش رو بیشتر کرد گفتم اومدم سرش رو برد عقب با دستش انقدر مالید ارضا شدم آبم ریخت توی صورتش آبم خیلی زیاد و با سرعت بود خندید گفت تو دیگه چه جانوری هستی منم خندیدم پاشد روی صورتش آب من پر بود! گفتم تمیز کن یه دستمال برداشت صورتش رو تمیز کرد پاشدم کشیدمش سمت میز گفتم برگرد به پشت اونم همینکارو کرد پشتش به من بود باسنش رو عقب داد خودش همه چیزو بهتر از من بلد بود! دستم رو گذاشتم وسط پاهاش میمالیدم اونم آروم نفس میزد انگشتم رو فرو کردم توش دیدم نفش بیشتر شد درش آورد کیرم رو از پشت گذاشتم جلوی کسش گفت آروم خیلی وقته از این چیزا ندیده چیزی نگفتم آروم سرش رو یکم فرو کردم تنگی رو میشد احساس کرد واقعا تحریکم کرده بود گرمی و تنگی کسش دستم رو گذاشتم روی شونه هاش اونم یه دستش رو برد گذاشت جلوش روی کسش رو میمالید گفت برو آروم یکمی بیشتر فرو کردم سادیسم همیشگی داشت میومد سراغم اخمام بیشتر شد فکرم پیش شهرزاد بود تمام اتفاقاتی که تو راه بود تنم رو لرزوند اعصابم خیلی خورد شده بود با تمام قدرت تا ته فرو کردم جیغ زد آی منم به روی خودم نیاوردم خودش رو بیشتر به سمت من فشار داد منم با تمام قدرت تلمبه میزدم اون جیغ میزد نفسش بند اومده بود همچنان تلمبه میزدم احساس میکردم داره جر میخوره ولی واسم مهم نبود ذهن من جای دیگه سیر میکرد واسه همینم آبم نمیومد چون حواسم به شهوت و سکس نبود خانوم دکتر جیغ زد گفت ارا من ارضا شدم توروخدا بکش بیرون دارم میمیرم از درد بازم بهش توجهی نکردم با قدرت تلمبه میزدم اون از درد جیغ میزد کاملا افکار سادیسمی روی من سوار شده بود از جیغ اون لذت میبردم شونه هاش رو به سمت خودم میکشیدم خشم از صورتم میبارید صدای تلمبه زدنهای من از جیغ اون بلند تر بود یهو با ضعف و خیلی آروم گفت ارا بهش فکر نکن از فکر اون بیا بیرون ولی دست خودم نبود بی پروا تلمبه میزدم حرصم رو خالی میکردم داشت از حال مي رفت یهو به خودم اومدم سریع کشیدم بیرون دیدم شل شد افتاد روی میز چنگ زدم توی موهام تازه فهمیدم چه بلایی سرش آوردم و حالیم نبود بغلش کردم بردمش سمت مبل نشوندمش خودم رفتم یه لیوان آب پر کردم یکم با دستم ریختم روی صورتش چشاش وا شد لباش رو بوسیدم خندید آروم گفت خالی شدی؟ خشمت تموم شد؟ از خودم خجالت کشیدم بغلش کردم گفتم ببخشید خندید گفت مهم نیست یکم بوسیدمش یه سیگار روشن کردم رفتم تو فکر سیگارم تموم شد دیدم حال اومده سریع رفتم سمتش نشستم جلوش لباش رو بوسیدم گفتم ببخشید تو دلم گفتم بهترین راه تحریک دوبارست زبونم رو کشیدم روی رون پاهاش رفتم بالا با لبام لبای کسش رو لمس کردم بعد زبونم رو محکم فرو کردم توش یه تکون خورد دستش رو گذاشت روی سرم زبونم رو تا آخر فرو میکردم توش بعد سرم رو بردم عقب با دستم چوچولش رو میمالیدم دوباره دهنم رو بردم جلو با دستام وسط پاهاش رو باز کردم زبونم رو زدم به نقطه حساسش دیدم لرزید با سرعت تکرار کردم اون جیغ میزد میلرزید ارا بسه دارم میمیرم با فشار ارضا شد ابش ریخت توی صورتم پا شدم با دستمال تمیز کردم رفتم سمتش بوسش کردم بلندش کردم بردمش سمت میز دوباره پشت بهم واساده بود باسنش رو داده بود عقب خودش روی میز خم شده بود گفت ارا فقط مواظب باش خیلی بهم فشار اومده چیزی نگفتم انگشتم رو کشیدم روی سوراخ باسنش گفت ارا نه! گفتم ساکت اونم از ترسش ساکت شد یکمی با سوراخش بازی کردم انگشتم رو فرو کردم رفت جلو گفتم تکون نخور از ترشحات جلوش کشیدم پشتش آروم سر کیرم رو گذاشتم فرو کردم دیدم باز رفت جلو دستم رو گذاشتم روی شکمش کشیدمش سمت خودم کیرم رو بیشتر فرو کردم گفت آی بی توجه بیشتر فرو کردم تا نصفه رفت نفس نفس میزد منم تا ته فرو کردم جیغ بلندی زد تکون نمیخوردم آروم کشیدم بیرون شروع کردم به تلمبه زدن اونم یواش میگفت آی اینبار حواسم بهش بود واسه همین با دقت و آرامش خاصی سرعتم بیشتر شد نفس عمیق کشید گفت بیشتر میخوام منم محکم تر تلمبه میزدم جیغش بلند تر شده بود منم نفس نفس میزدم احساس کردم دارم ارضا میشم نکشیدم بیرون همونجا خالی شدم خم شدم روش اون آه میکشید پشت گوشاش رو میخوردم کیرم در آوردم دستم رو گذاشتم روی کسش 2 انگشتی فرو کردم تو نفس میزد باهاش بازی میکردم اونم ارضا شد آبش ریخت توی دستم منم دستم رو آوردم بالا کشیدم روی باسنش گفت نکن پر رو دیگه نفس ندارم مردم! خندیدم كشیدمش سمت خودم بوسش کردم رفتم روی مبل نشستم خودم بیحال بودم اون بد تر یکم بعد پاشدم شرتم رو پام کردن دیدم اون بیحال روی صندلیش نشسته رفتم سمتش بوسیدمش چشاش رو وا کرد گفتم خوش گذشت گفت خیلی پر رویی پارم کردی بازم میگی خوش گذشت؟ حد اقل 5 بار ارضا شدم. خندیدم گفتم عیبی نداره 8 ماه سکس نداشتت رو یکجا برات جبران کردم بعد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش گفتم خیلی باهال بود بی نظیر بود! خندید گفت مسخره خوب بلدی خر کنی خندیدم بوسش کردم بلند شد بغلش کردم یه دستم زیر سرش بود یه دستم هم زیر پاهاش بردمش کنار پنجره گفتم بندازمت پایین؟ خندید گفت راحتم میکنی خندیدم سرم رو خم کردم بوسش کردم آروم گذاشتمش پایین گفتم جدا از شوخی خوش گذشت؟ خندید گفت با تمام سختیش عالی بود سکس به این سختی ندیده بودم واقعا از ته دل ارضا شدم خندیدم گفتم ما اینیم رفتم شلوارم و پیرهنم رو تنم کردم اونم شرت و سوتین رو تنش کرده بود رفتم سمتش دستم رو گذاشتم وسط پاهاش گفتم چقدر داغ بود سوختم لبخندی زد گفت قابلی نداره گفتم صاحبش لازم داره! بعد رفتم جلو آینه لباسام رو مرتب کردم سر و صورتم رو آب زدم اونم لباساش رو پوشیده بود میگفت خدا لعنتت کنه نمیتونم را برم الان هرکی ببینه میفهمه وسط پاهام چه خبر بوده خندیدم گفتم نترس کسی نمیبینه ماشین آوردی یا برسونمت؟ گفت ماشین آوردم صبر کن در ها رو قفل کنم بریم.10 دقیقه بعد لنگان لنگان راه میرفت رسوندمش کنار ماشینش لبام رو بوسید گفت مرسی مثل خودت عالی بود یه لبخند زدم گفتم خواهش بعدا بهت زنگ میزنم فعلا شب بخیر رفتم سمت ماشینم دیدم یه کاغذ زیر برف پاکنه بازش کردم نوشته بود "ماشینت اینجاست خودت کجایی؟ شیطونی نکنی دوست دارم شهرزاد" کاغذ رو مچاله کردم خندیدم گفتم خیلی باحالی سوار ماشینم شدم خانوم دکتر رفته بود منم حرکت کردم سمت دبی مارینا برم خونه. شب ساعت 1 بود روی تختم دراز کشیده بودم خوابم نمیبرد. خیلی تو فکر بودم احساس پشیمونی عجیبی داشتم. ای لعنت به من چرا من اینکارو کردم؟ چرا خیانت کردم؟ یاد اون نوشته شهرزاد افتادم "شیطونی نکنی دوست دارم" زدم تو سرم گفتم خاک بر سر احمقت. اون دختر بیچاره میدونه زیاد به زندگیش نمونده انقدر احساس مسئولیت و مقید بودن داره بهت بعد توی احمق خاک بر سر با این همه ادعات به همین راحتی خیانت میکنی؟ سکس میکنی؟ خاک بر سرت.عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد امونم رو بریده بود به خودم گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم مرگ یه بار شیون یه بار فردا بهش زنگ میزنم همه چیزو بهش میگم

bararn281
اعضا
16 Apr 2007 16:17 - #


فكر سمي – 8


غروب موبایل دستم بود به شمارش خیره شده بودم هی میگفتم زنگ بزنم یا نه؟ خلاصه گفتم مثل مرد همه چیز رو میگم از عذاب وجدان لعنتی هم خلاص میشم.یهو همون موقع موبایلم زنگ خورد دیدم خودشه سریع برداشتم. بله؟ - سلام سلام شهرزاد چطوری؟ - خوبم خجالت نمیکشی؟ ببخشید صبر کن خودم توضیح بدم. دیشب قرار بود بهت زنگ بزنم فرصت نکردم جایی بودم آخر شب اومدم دیدم زیر برف پاک کن ماشین کاغذ گذاشتی دیر وقت بود امروزم درگیر یه کاری بودم تا همین الان که وقتم آزاد شد میخواستم زنگ بزنم که دیدم خودت زدی. من شرمنده ام - امیدوارم راست گفته باشی. راست گفتم ولی همش رو نه! باید باهات صحبت کنم کجایی؟ - خونه ام باشه کی میایی اینجا؟ - تو بیا من حالم خوب نیست تو بیا - چی شده؟ هیچی بیا توضیح میدم ساعت 7 بود در زدن رفتم در رو باز کردم شهرزاد لبخندی زد رفت سمت نشیمن نشست روی مبل راحتی گفتم بریم سالن پذیرایی اینجا درست نیست یکمی نگام کرد گفت مگه تعارف دارم؟ گفتم نه نشستم جلوش گفت چرا اینجوری شده قیافت؟ چیزی شده؟ سرم رو انداختم پایین چیزی نگفتم ترسید با دلهره گفت ارا چیزی شده؟ آروم گفتم نه فقط عذاب وجدان داره دیوونم میکنه من راجع به دیشب بهت دروغ گفتم یه نفس راحت کشید گفت خب؟ حالا راستش رو بگو؟ سرم همچنان پایین بود گفت ارا دیشب کجا بودی؟ سری تکون دادم گفتم خیانت! سکوت کرد گفتم دیشب ناخواسته حماقت کردم با کسی خوابیدم نمیخواستم اینجوری شه ولی حالا که اشتباه کردم حقمه تاوان پس بدم بازم همچنان سرم پایین بود آروم نیش خندی زد گفت سرت رو بیار بالا آروم سرم رو آوردم بالا دیدم بغض کرده گفتم ببخشید ناخواسته بود دیگه تکرار نمیشه یهو با تمام قدرت زد تو گوشم گفت تف به غیرتت میذاشتی 1 شب بگذره چیزی نگفتم گفت طرف کی بود؟ خشکم زد نباید میفهمید خانم دکتر بوده سریع گفتم یه دختر غریبه دستش رو آورد جلو سرم رو بالا کرد گفت به من دروغ نگو کی بود؟ آروم گفتم اطراف دفتر خانم دکتر با یه دختر تو مجتمع تجاری کناریش آشنا شدم دیشب به بهونه کمک جا به جا کردن وسایل دفترش منو برد اونجا بعدم مشروب خوردیم نفهمیدم چی شد ببخشید یکمی بهم نگاه کرد با اخمای ناز و خوشگلش گفت پشیمونی؟ سرم رو تکون دادم گفتم دیشب تا حالا به جنون رسیدم هرکاری میخوایی بکن ولی عذاب وجدان داشت منو میکشت.نشت روی مبل پاشدم رفتم توی اتاقم کنار شیشه های قدی اتاقم واسادم مثل همیشه به دبی خیره شدم به چراغهای آسمون خراشها مخصوصا اون چراغ خطر قرمز روی برج ها یه سیگار روشن کردم استریو اتاقم رو روشن کردم مثل همیشه صدای عشقم (داریوش) پیچید توی اتاق... به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم - آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی - به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی... افکارم عجیب بهم ریخته بود تو فکر بودم سیگارم رو میکشیدم دو تا دست از پشت اومد روی شونم چشام یکمی خیس شد گفتم لعنت به من سرش رو از پشت گذاشت روی شونم گفت ارا خودت رو اذیت نکن ببخشید اگه تند رفتم ولی منم حق داشتم نه؟ آروم گفتم تو همیشه حق داشتی من خیلی احمقم تو به چیه من دل بستی؟ آروم خندید گفت به تو چه؟ حتما خلم که به یه احمق مثل تو دل بستم دیگه اشکام رو پاک کردم سیگارم رو انداختم پایین برگشتم سمتش بغلش کردم گفتم دوست دارم خندید گفت قول بده دیگه بهم خیانت نکنی باشه؟ گفتم چشم تو هم به من یه قولی بده؟ با خنده گفت خیلی پر رویی چی میخوایی؟ اشکام همینجوری میچکید گفتم قول بده هیج وقت تنهام نزاری همیشه باهام باشی با ترس و لرز گفت ارا چیزی شنیدی؟ کسی چیزی گفته؟ داشتم خراب میکردم نزدیک بود بفهمه من از همه چیز خبر دارم سریع گفتم نه چی بشنوم؟ گفت پس چرا گریه میکنی؟ گفتم همینحجوری میترسم تنهام بزاری خندید روی لبام رو بوس کرد گفت دیگه از این فکرها نکن ما تا همیشه با همیم اشکام بی اختیار بیشتر شده بود گفتم اگه نبودیم چی؟ گفت نفوس بد نزن هیچی نمیشه بعضی ها اگه اشتباه نکنن من نمیکنم! همینجوری که اشک میریختم خندیدم گفتم حیف از تو که مال من شدی خندید گفت اون که 100% ولی یکمم لیاقت منو داری اشکام رو پاک کردم گفتم بریم بیرون یکم هوا بخوریم خیلی فکرم خرابه گفت هرچی تو بگی. 10 دقیقه بعد پایین برج ما واساده بودیم یه سیگار روشن کردم اونم یه سیگار روشن کرد گفت تو چقدر سیگار میکشی؟ نیشخندی زدم گفتم از 15 سالگی سیگار کشیدم نمیبینی صدام چقدر کلفت شده؟ خندید گفت میمیری که خندیدم گفتم ازین شانس ها نداریم زد تو سرم گفت بی تربیت تو بمیری من چیکار کنم گفتم هیچی این همه آدم یکی دیگه دوباره زد تو سرم گفت اگه مثل تو بازم بود حتما با اونم دوست میشدم حیف که خدا از تو یکی آفرید خندیدم گفتم تو نگی کی بگه. راه افتادیم سمت ماشین من دیدم ماشینش رو کنار ماشین من پارک کرده گفتم اتفاقی بود دیگه نه؟ خندید گفت ماشین من اسپرت و کوپه هستش پس دختره ماشین تو هم سدان و با ابهت هستش پس پسره گفتم شاید بخوان باهم دوست شن! یکمی مثل اوسکولا نگاش کردم گفتم به لامبورگینی گالاردو (Lamorghini Gallardo) میگی دختر؟ به بی ام دابلیو 530 آی (BMW 530i) هم میگی پسر؟ چقدر هم بهم میان اگه رفیق شن! خندید گفت بی احساس! گفتم ببین پس بیا با ماشین تو بریم خیلی دلم میخواد سوار یه دختر بشم! خندید زد تو سرم گفت پر رو خجالت بکش گفتم شما دخترا خجالت بکشین 1عمره پسرا بهتون سواری میدن حالا یه بار شما به پسرا سواری بدین! گفت وظیفه همتون همینه گفتم آره واسه همینه آخرش پسرا بگا میرن از بس شما دخترا شورش رو در آوردین خندید گفت زیاد حرف نرن بعد سوئیچ ماشینش رو داد گفت تو بشین پشت فرمون.رفتم سمت ماشینش نشستم عقب گرفتم جلو پاش ترمز زدم شیشه رو دادم پایین گفتم خانم افتخار میدین؟ خندید گفت حالا که التماس میکنی آره در رو زدم رفت بالا نشست در رو داد پایین گفت بریم! خندیدم روی لبش رو بوس کردم چند تا گاز دادم لامبورگینی غرش میکرد زمین میلرزید خندید گفت دیوونه یه لبخندی زدم پامو گذاشتم روی گاز رفتیم. تو راه همش توی فکر خودم و شهرزاد بودم اعصابم خورد شده بود توی اتوبان شیخ زائد رود پام روی گاز بود لامبورگینی جوری صدا میکرد و زمین میلرزید که از هرجا رد میشدیم همه برمیگشتن نگاه میکردن! شهرزاد گفت یواش چته؟ دست خودم نبود وقتی یاد عاقبت خودم و شهرزاد میافتادم میریختم بهم درست مثل همون یخی که قراره ازش مراقبت کنی ولی به مرور تو دستت آب میشه تو هم مثل دیوونه ها بالا پایین میپری ولی افسوس که نمیشه کاریش کرد چیزی نگفتم فقط با سرعت تمام میرفتم شهرزاد هم فهمید اعصابم ریخته بهم چیزی نگفت ساکت نشسته بود نزدیک ساحل جمیرا خوردیم به ترافیک واسادم پشت ماشینا اخمام تو هم بود فکر میکردم شهرزاد هم ساکت بود ترافیک باز شد یه مرسدس بنز ML (شاسی بلند) اومد کنارم بلند بود توش دیده نمیشد هی کنارم میومد ترافیک باز تر شد یارو شیشه رو داد پایین به فارسی گفت پشت سرمون بیا یه نگاه به شهرزاد کردم گفت همون پسرست دوست پسر قبلیم که اونشب تو مجتمع اومده بود دعوا به پسره گفتم باشه برو جلو شیشه رو بالا دادم پشت سرش راه افتادم گفت ارا نرو گفتم خب ببینم حرف حسابش چیه؟ گفت ولش کن من 1 سال پیش که مریضی روحی پیدا کردم باهاش تموم کردم اونم خودش بیشتر مایل بود تموم کنیم حالا بعد از این همه وقت نمیدونم از جونم چی میخواد یه مکثی کردم گفتم عیبی نداره خودم یه کاریش میکنم فعلا بریم ببینیم حرف حسابش چیه پسره رفت سمت چند تا خیابون فرعی یه جای خیلی خلوت واساد هیچکس نبود فقط یه محیط باز بود چند تا ماشین هم پارک بود خودم هنوز نرفته بودم اونجا نمیدونم کجا بود ماشینه واساد پسره از سمت شاگرد پیاده شد اومد جلو ماشین به منو شهرزاد هم اشاره کرد شهرزاد دستم رو گرفت گفت ارا من میترسم بیا بریم ولشون کن خندیدم گفتم ترس چیه خب بریم ببینیم حرف حسابش چیه؟ من که کاری ندارم اون با تو کار داره منم کنارتون وا میسم.در رو زدم رفت بالا پیاده شدم شهرزاد هم در رو زد بالا پیاده شد پسره با اخم گفت من با این کار دارم گفتم خب باشه منم گوش میدم گفت خصوصیه شهرزاد گفت ببین این دوست پسر منه منم با کسی حرف خصوصی ندارم پسره خندید گفت مبارک باشه پسر خوشگل و جذابیه از سر و وضعش معلومه خیلی هم مایه داره حتما خانوادش از اونایی هستن که با عرب های دم کلفت میگردن نه؟ بعد اومد نزدیک من گفت بچه خوشگل مایه دار شهرزاد بهت گفته چه مرگشه؟ (آروم خندید) شهروزاد اومد جلو با تن لرزون گفت خفه شو پسره گفت تو ساکت صحبت مردونست به من نگاه کرد گفت خب؟ نظرت چیه؟ من بهت بگم چه مرگشه؟ شهرزاد بغض کرده بود داشت گریه میافتاد منم مونده بودم سر 2 راهی اگه میگفتم آره جلو شهرزاد همه چیز خراب میشد اگه میگفتم نه پسره مطمئنن چاک دهنش رو وا میکرد میگفت بازم خراب میشد مونده بودم چیکار کنم مغزم هنگ کرده بود پسره گفت چرا ساکتی؟ حتما تو دلت میگی شهرزاد چشه؟ ولی روت نمیشه بپرسی نه؟ عیبی نداره من بهت میگم سرش رو بالا گرفت میخواست حرف بزنه میدونستم الان چاک دهنش وا میشه گفت شهرزاد خانم.... تا اینو گفت مشت رو ول دادم تو دهنش پرت شد عقب شهرزاد جیغ زد گریه افتاد اخمام چند برابر شد گفتم مگه اون شب بهت نگفته بودم ببینمت گردنت رو میشکنم؟ خندید گفت خفه شو رفتم جلو یقش رو گرفتم چسبوندمش به همون ماشینی ازش پیاده شده بود گفتم بچه کونی فکر کردی من باهات شوخی دارم؟ حالا گردنت رو میشکنم ببینی من با هیچ کس شوخی ندارم (اعصابم ریخته بود بهم منتظره بهونه بودم که حرص تمام این مدت رو خالی کنم حالا بهونه جلوم واساده بود) دستم رو گذاشتم دور سرش واقعا میخواستم سرش رو بچرخونم گردنش رو بشکنم با وحشت نگام میکرد خیلی ترسیده بود آروم سرش رو فشار دادم شهرزاد جیغ زد ارا ولش کن بره گمشه همون موقع یکی هلم داد رفتم عقب (رفیق اون پسره بود که پشت فرمون نشسته بود پیاده نشده بود) پسره (دوست پسر قبلی شهرزاد) سریع در ماشین رو وا کرد قفل فرمون برداشت گفت گول هیکلت رو خوردی؟ حالا من گردن تو رو میشکنم شهرزاد بلند گریه میکرد من خندیدم پسره دوید جلو رفت با قفل فرمون بزنه دستش رو گرفتم رفیقش با مشت زد تو صورتم پسره میخواست خودش رو بکشه عقب زورش نمیرسید محکم چسبیده بودمش رفیقش دوباره مشت زد تو صورتم منم یه دستم رو آزاد کردم محکم مشت زدم تو بینیش داد زد افتاد یه زور دیگه زدم پسره پرت شد عقب قفل فرمون تو دست من موند خندیدم گفتم حالا گول هیکلم رو خوردم آره؟ بچه کونی اونموقع که داشتی تو مدرسه کون میدادی من قهرمان بدنسازی بودم به من میگی گول هیکلت رو نخور؟ رفیقش بینیش رو چسبیده بود ناله میکرد خودش ترسیده بود رفت عقب رفتم جلوش یقش رو گرفتم با کف دستم 4.5 تا زدم تو صورتش خون تمام صورتش رو پر کرده بود شهرزاد همچنان گریه میکرد گفتم مادر قحبه بخاطر اون دختر بیچاره زنده ای وگرنه تاحالا 10 باز گردنت رو شکسته بودم دوباره با کف دستم 3.4 تا زدم تو صورتش دیگه خون از همه جاش میریخت هولش دادم عقب نشست رو زمین رفتم سمت ماشنشون با قفل فرمون زدم روی شیشه هاش همش رو خورد کردم قفل فرمون رو انداختم رفتم پیش شهرزاد انقدر گریه کرده بود بیحال بود بغلش کردم بوسیدمش گفتم چیزی نیست نترس همش بوسش میکردم آخه گریه براش مثله سم بود کاملا بیحال و شل شده بود گفتم گریه نکن تموم شد بریم تو ماشین بیحال بغلم کرده بود گذاشتمش تو ماشین در رو دادم پایین خودمم نشستم حرکت کردم.رفتم ساحل جمیرا کمکش کردم پیاده شد دستاش رو انداخت دور گردنم با هم رفتیم نزدیک دریا موبایلم رو نگاه کردم ساعت 9.30 دقیقه شب بود. نشسته بودم روی زمین سرش روی شونم بود بهم تکیه کرده بود دستاش رو گرفتم گفتم تا با منی از چیزی نترس باشه؟ خندید گفت من نترسیدم من فقط نگران تو ام بلند خندیدم گفتم بادنجان بم آفت نداره نگران من نباش! بعد شروع کردم به شوخی کردن تا تونستم خندوندمش.پاشدم بلندش کردم رو دستام (یه دستم زیر سرش بود یه دستم زیر پاهاش) یکمی دورش دادم فقط میخندید میگفت نکن مثل بچه ها بلندم کردی زشته منم میخندیدم ولی حیف که خنده های اون واقعی بود و خنده های من با یه دنیا درد وقتی تجسم میکردم خیلی زود این فرشته به این نازی و بینظیری قرار زیر شیمی درمانی آب بره وجودم میسوخت گذاشتمش روی زمین آروم گفت ارا گفتم هوم؟ گفت اگه یه روز من بمیرم باهام میایی اون دنیا؟ اونجا هم دوستم داری و باهام ازین شوخی ها میکنی؟ خشکم زد موهای تنم سیخ شد آروم گفتم قول میدم قول مردونه خندید گفت پس اگه مردم منتظرت میمونم اخم کردم گفتم ساکت دفعه آخرت باشه ازین حرفا زدی خندید گفت چشم شروع کرد دویدن گفت بیا منو بگیر منم دنبالش میکردم

bararn281
اعضا
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 28 . 29 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB