| پیام |
نویسنده |
خسته و كوفته اومدم خونه.كلي خنديده بودم بيرون با عماد.ساعت 11:30 بود كه اومدم.شام هنوز نخورده بودم.تا اومدم خونه مثل هميشه مامان شروع كرد:كجا بودي.با كي بودي.چي كار ميكردي و ...
لباساما در اوردم و گفتم گرسنمه.مامانم شام را اورد بابام داشت ماهواره همون طور كه شام ميخوردم با مامانم داشتم حرف ميزدم
مامان من 19 سالمه بچه كه نيستم كه ميگي كجا بودي و كجا بودي.
مامان گفت اگه 25 سالتم باشه هنوز بچه اي.
بابام گفت خوب ديگه تمومش كن فردا داريم ميريم شيراز.
با تعجب پرسيدم شيراز براي چي؟
گفت ميخوام يه معامله زمين بكنم ميخوايم بريم اين 3 روز كه تعطيله هم بگرديم هم زمين را بخرم .
گفتم توي امتحانا دارين ميري آخه!
گفت كتاباتا بردار اونجا بخون.
ديگه بيخيال شدم و ساكت ماندم.
شب خوابيدم صبح زود با عمومينا حركت كرديم روبه شيراز.حدود ساعتهاي 11 صبح بود كه رسيديم.
رفتيم توي اون خونه كه بابام پارسال خريده بود.هيچ كس توي اون آپارتمان نمينشستند و فقط ما بوديم و ما.
بعد ميوه خورديم و بحث اين بود كه قبل ناهار كجا بريم كجا نريم كه من كتابما برداشتم و گفتم من درس دارم هر جا ميخواين شما برين.
خونه دو تا اطاق داشت با يه حال يكي از اطاقا را خانواده ما برداشت و اطاق ديگه را عموميانا برداشتند.
اومدم برم توي اطاق خودمون بشينم درس بخونم كه ديدم زن عموم سرش بازه و داره آرايش ميكنه و همين طور داره با خواهرام تعريف ميكنن.
در زدم زودي روسريشا انداخت روي سرش ديدم اصلا نميشه اينجا درس خوند رفتم توي اطاق عمومينا ديدم پسر عموم كه 11 سالشه داره بازي ميكنه انداختمش بيرون و نشستم به درس خوندن.
زن عموي من 30 سالش بود خيلي به حجابش اهميت ميداد.حتي توي عروسي ها نذاشته بود من كه 19 سالمه يه بار هم موهاشو ببينم.
داشتم اولهاي كتابو ورق ميزدم كه ديدم در اطاق باز شد ولي چون پشتم به در بود نفهمدم كيه .يه كم صبر كردم ديدم زن عمومه اومده كه لباساشو عوض كنه كه برن بيرون.مامانم اومد و گفت مژگان جان(زن عموم)بيا اطاقه ما عوض كن لباساتو اگه سختته پدرام داره اينجا درس ميخونه.
بعد زن عموم گفت نه پدرام پشتش به منه اگه برنگرده من لباسامو عوض ميكنم.مامانم هم بيخيال شد و رفت زن عموم هم در را بست كه لباسشو عوض كنه.خيلي دلم ميخواست عوض كردن لباسشو ببينم ولي مگه جرات ميكردم سرم را بيارم بالا چه برسه به اينكه برگردم؟!
صداي لباس عوش كردنش مياومد.وقتي كارش تموم شد در را باز كرد كه بره ديدم برگشت بهم گفت:آقا خوشكله خيلي حواست پرت شدها از درست.
اينا گفت و رفت بيرون همه رفته بودند بيرون و منظر زن عموم كه مژگان باشه بودن.
خيلي به اين حرفش فكر كردم(آقا خوشكله)تا حالا من را حتي پدرام هم صدام نكرده بود.خلاصه يه 2.3ساعتي با خودم كلنجار رفتم تا صداي كليد افتادن به در خونه را شنديم.
فهميدم كه اومدن سريع روبم را به روبه در اطاق كردم كه اگه زن عموم خواست لباسشو عوض كنه من بتونم از جلو ببينم.
شروع كردم به بلند بلند خوندن كه مثلا من داشتم از اون وقت تا حالا درس ميخوندم.
يه دفعه در اطاق باز شد دلم يه دفعه نميدونم چرا ريخت.ديدم عمومه اومده لباسشو عوض كنه پسر عمومم دنباله عموم اومد تو لباساشونا عوض كردن و رفتن.
حالا همش منتظر زن عموم بودم كه بياد.
بله اومد تو يه مانتوي نسبتا تنگ پوشيده بود با يه شلوار لي تنگ .
اول كه اومد توي اطاق نا خوداگاه نگاهم افتاد به صورتش اون هم من را نگاه كرد بعد يه لبخند مليح زد گفت:چيه؟خيلي با خودت درگيري؟نكنه داري به حرفم فكر ميكني ه؟
تا اومدم بگم آره گفتش پس خوب نگاه كن پايد درستا بهتر ياد بگيري.
اول روسريشا در اورد.موهاي لخت و نسبتا بلندش كه هاي لايت كرده بود خيلي قشنگ بود.
بعد دكمه هاي مانتوشا يكي يكي شروع به باز كردن كرد.يه تيشرت سفيد پوشيده بود كه كرتش از زيرش اگه دقت ميكردي پيدا بود.
بعد دست انداخت زيره تيشرتش و آن را هم در آورد.يه كرست پورتي پوشيده بود. كه سينه هاي قشنگشا قشنگتر جلوه ميداد..بعد دكمه شلوار ليشا باز كرد و زيپشا كشيد پايين و با يه حركت شلوارشو تا زيره زانوهاش كشيد پايين يه كم با كسش از روي شورتش جلوي من بازي كرد و بعد دوباره لباساشا پوشيد.
گفت:اگه ميخواي بقيه اش را ببيني اينجا نميشه يه دفعه يكي در را باز ميكنه مياد تو.
به بهانه اينكه اينجا شلوغه برو به واحد بغلي كه خاليه تا من هم به يه بهونه بيام.
اينا گفت و رفت .حدود يه ربع داشتم تجزيه ميكردم كه چيچي ديدم و اين همون زن عموم بود؟يا خواب ميديدم؟
بعد يه دفعه به خودم اومدم سريع از جام پاشدم و كتابما برداشتم و يك پتو با يك متكا برداشتم و رفتم.بابام گفت پدرام كجا ميري؟گفتم اينجا شلوغه ميرم واحد بغلي درس بخونم.گفت پس پتو را كجا ميبري؟
گفتم اونجا موكته سفته .گفت خوب برو.
رفتم پتو را دراز كردم و متگكا را انداختم بالاش در واحد را بستم و خوابيدم داشتم سقفا نگاه ميكدم و فكر به اينكه اين اولين سكس من است كتابا پرت كردم اونور خيلي منتظر نشدم كه ديدم داره در ميزنه سريع پاشدم در را باز كردم آره خودش بود يه بشقاب هندونه هم دستش بود. رفت توي واحد من هم در را بستم و رفتم ديدم به پشت به من خوابيدم و پاهاشم بسته و دستاشا باز كرده.خيلي خوشكل تر شده بود قدش كه بلند بود يه شلوار لي تنگ هم پوشيده بود كه قشنگترش كرده بود.
همون طور كه پشتش به من و روبش به روي زمين بود روسريشا از سرش در اورد و پرت كرد اونور .
همون طور كه بغلش مينشتم گفتم چيه خانومي هواي چيزاي كلفت كردي؟
خنديد و گفت :آره عزيزم داري؟ديگه جوابشو ندادم و شروع با مالوندن كمرش كردم.متكا را گذاشتم زيره سرش.
يه پيراهن پوشيده بود.همون طور كه داشتم كمرشو ميمالوندم برگشت و من سرم را بردم جلو كمي صبر كردم دوباره سرم را بردم جلو.شروع به خوردن لباش كردم.خيلي داغ بود لباش انگار توي دهنش كوره بود.خيس عرق شده بودم.بعد پاشدم تيشرت و شلواره خودما در اوردم و فقط با يه شرت بودم.پاهاشو كه دراز كرده بودجمع كردم و از هم جدا كردم.
بدنما از لاي پاش اوردم بالا شروع به لب گرفتن كرديم دوباره.همين طور كه لب ميگرفتم داشتم با دستام سينهاشو از روي پيراهن ميمالوندم.
لباما از لباش جدا كردم و اومد پايين يواش يواش.همان طور كه مياومدم پايين دكمه هاي پيراهنش را يكي يكي باز ميكردم بعد پيراهنش را دراوردم بعد از زيره چونه اش شروع به ليس زدن كردم.اومدم پايين تا زبونم رسيد وسط دوتا لينه اش.با دوتا دستام شروع به مالوندن سينه هاش از روي كرست كردم.خيلي نرم بود.اومدم پايين تر دكمه شلوارشو باز كردم و زيپشا كشيد پايين تا اومدم شلوارشو از پاش در بيارم كونش مانع اين كار شد براي همين خودشو بلند كرد تا شلوار در بياد.انگار كه خجالت ميكشيد پاهاشو جمع كرد.بعد سرم را بردم لاي پاش و پاشو باز كردم.از زانوهاش شروع به خوردن كردم.ميرفتم بالا تا رسيدم به كسش.از روي شرت كسش را ميمالوندم و در همين حين كرستشا باز ميكردم.
كرستش كه باز شد پرت كردم اونور.چه سينهاي قشنگي داشت.نوك تيز و قشنگ سرم را اوردم روي سينه چپش و شروع به خوردن كردم و با دست راستم هم سينه راستش را ميمالوندن.
كيرم به كسش چسبيده بود و همون طور كه كيرما كه توي شرت بود با كسش كه اون هم توي شرت بود به هم ميماليد و اين كار حسابي حشريش ميكرد.
بعد يواش يواش همون طور كه ليس ميزدم زبونم را به كسش رسوندن از روي شرت چند تا ليس زدمبعد شروع به مالوندن كسش كردم خيسه عرق بود.يواش يواش اه و اوفش بلند شد.بعد شورتشو در اوردم پاهاشو باز كردم از هم.كسش حسابي خيس بود.يه كسه بدون پشم و نرم و توپول جلوم بود.شروع به خوردن كسش كردم.اول خيلي از خودش حركت نشون نميداد.بعد كم كم خودشا هي اينور و اونور ميكرد.
بعد انگشتما آوردم جلوي كسش و انگشتم را توي كسش كردم.خودما كشوندم بالا و همون طور كه انگشت توي كسش ميكردم و در مياوردم با اون يكي دستم سينهاشو ميمالوندم ديگه اه و اوفش به داد تبديل شده بود. و هي ميگفت پدرام بكن توش بكن منتظر چي هستي بكن توش.
بعد دستما از كسش كشيدم بيرون.يه كم ديگه كسشا مالوندم و از روش بلندم كرد.من را خوابونديه راست رفت سراغه شرتم.انگار حشرش ديگه 100%شده بود.
شورتما با يه حركت در اورد.و شروع به خوردن كيرم كرد.خيلي باحال ميخورد.بعد از اينكه حسابي خورد بلندش كرزدم و كشوندمش روي خودم.
پاهامو دراز كرده بوده و طوري كه كيرم را بتونم بكنم توي كسش نشوندمش روي پام.
خودش كيرما گرفت و كرد داخل كسش.من هم با دوتا دستام سينه هاشو گرفته بودم و ميمالوندم.اون هم خيلي سريع بالا و پايين ميرفت.خيلي حال كردم.
بعد از زيرش خودما كشوندم بيرون دست انداختم لاي پاش و كونشا به طرف بالا هدايت كردم.سوراخ كونش جلوي من بود كمي زبون زدم به سوراخش و انگشت كردم توش. بعد بلند شدم كيرما گرفتم جلوي سوراخ كونش و با يه حركت كردم تو دست چپم هم از بغلش بردم به سيناهاش رسوندم و شروع به مالوندن كردم دست راستم هم بردن لاي پاهاش و دستما رسوندم به كسه نرم و قشنگش.
همون طور كه ميكردم توي كونش با دوتا انگشتم كسه نرمشا باز ميكردم و با انگشت ديگه داخل كسش ميكدم خيلي حال كرديم با هم.
بعد كه يه كم گذشتكيرما در اوردم بعد خابوندمش روي پتو پاهاشو باز كردم و كيرما گذاشتم دم كسش و يه كم مالوندم به كسش هي ميگفت پدرام بكن توش.كيرما با تمام قوا هول دادم توي كس نرم و بدون موي مژگان يه داد كوچولو زد و سريع پاشو دور پاهام قفل كرد سرما كرفت و برد طرف صورتش و شروع به لب گرفتن كرديم با دوتا دست ديگه ام سينههاشو ميمالوندم.
تلنبه ميزدم و اون هم سفت من را تو آغوشش گرفته بود.خيس عرق شده بوديم هر دوتاييم.يه دفعه ديدم پشتم چنگ انداخت پاهاشو بيشتر سفت كرد و من را بيشتر فشرت بدن شروع به لرزيدن كرد يه كم كه گذشت يه دفع شل شد و افتاد و من هم سريع ديدم داره آبم مياد.كيرما از كسش كشيدم بيرون و يه كم مالوندم به كسش يه كم كخ گذشت آبم اومد و ريختم به شكم و كسش زن عموم.من هم بيحال افتادم روش چند دقيقه اي گذشت.
بعد بندم كرد و بشقاب هندونه را آورد شروع به خوردن هندونه كرديم.
آخرين قاچ هندونه را مژگان خودم و لبشا اورد روبه روي لب من و شروع به لب گرفتن كرديم هندونه ها از دهن اون وارد دهن من شدن واي كه تا حالا توي عمرم هندونه به اون خوشمزگي نخورده بودم.
بلند شد و لباساشو پوشيد و گفت چند دقيقه ديگه بيا كه تابلو نباشه. و رفت من هم سريع لباسامو پوشيدم و رفتم به واحد خودمون.ديدم داره چايي ميريزه با همون حجاب هميشگي و نجابت يه كم نگاهش كردم و خنديدم بعد يواش بهم گفت ديگه رفتارت عادي باشه.
من هم ديگه تابلو نكردم.
تا حالا هم كه خيلي از نزديكي ما نميگذره ديگه فرصتي نشده با هم سكس كنيم
|
bararn281
اعضا
|
|
|
سلام اول بگم که من اسم وافعی خودم را نمیدم این داستانی را که میخواهم بگم همش واقعیت داره و هیچ دروغی در خاطره ای که میخوام بگم نیست اسمی که برای خودم انتخاب کردم سعید هست من الان 23 سال دارم خاطرهی که میخواهم بگم مربوط به دوره سربازی میشه من دران زمان که فکر میکنم سال 83 بود سرباز بودم ودرمشهد سرباز بودم البته خودم بچه مشهد هستم یادم هست اونموقع یکی از همسایه های من اسباب کشی میکنه ومیره از این ویک خانواده 3 نفری به انجا می ایند که یک دختر 22 ساله داشتند انها اهل تهران بودند یادم هست این دختر به قدری که خوشگل بود همه دنبال این بودن که یک جوری باهاش دوست بشند یک مدتی گذشت واین دختر با هیچ کسی دوست نشد و به هیچ کسی پا نمیداد یک روز در پارک محله بودم که دیدم این دختر با یک پسر نشسته بود نزدیک که شدم تعجب کردم اخه اون پسر داداش من بود باورم نمیشد داداش من از اون6 سال کوچیکتر بود چطور با اون دوست شده بود به هر حال بگذریم یک مدتی از دوستی این دو گذشت که دیدم داداشم باهاش قهر کرده البته حق هم داشت اخه داداشم از اون خیلی کوچکتر بود یک شب دختره که اسمش فائزه بود در کوچه دیدمش بهش گفتم بیاد کارش دارم اول من من کرد ولی بعد امد بهش گفتم چرا با فلانی قهر کردی دیدم زد زیر گریه تعجب کردم بعد گفت برای چی میپرسی گفتم اخه اون داداش من هست ومیخوام بدونم برای چی قهر کردید که دیدم دوباره گریش بیشتر شد من بهش گفتم اخه کدوم ادم عاقل با یک پسر کوچیکتر از خودش دوست میشه اون هم 6 سال کوچیکتر بعد بهش پیشنهاد دوستی دادم اول قبول نکرد گفت باید فکر کنم این موضوع گذشت تا اینکه یک روز زنگ زد خونه اون شماره خونه را از داداشم گرفته بود بعد بهم گفت که بیمارستان هستش گفتم برای چی انجا هستی گفت که ازمایش خون داده به خاطر همین اونجا هستد منم از فرصت استفاده کردم رفتم بیمارستان هم برای دیدنش وهم برای اینکه ببینم یک وقت بیماری خونی نداشته باشه . وقتی رسیدم بیمارستان و جواب ازمایش را گرفتیم دیدم سالم هست من بردمش یک ابمیوه فروشی و3 تا شیر موز خوردیم بعد سوار تاکسی شدیم وبرگشتیم خونه تو راه بهش گفتم میایی خونه من گفت نه تو بیا من تعجب کردم گفتم بیام خونه شما گفت اره شب ساعت 12 شب گفتم ببینم چی میشه اگه شد میام . از خونه اینها بگم که یک حسینیه بود و پدر ان سرایدار حسینیه بود شب شد ساعت 11 شب بود که خوابم برد وچشم که باز کرده بودم دیدم ساعت 2 هست گفتم چقدر بد شانسم ولی من ادم پررویی بودم وهر طوری که میشد باید میرقتم داخل حسینیه وقتی رسیدم دم در حسینیه دیدم بسته هست خواستم از روی دیوار برم داخل دیدم نمیشه مجبور شدم مثل این دزدها از روی دویار مسجد که کنار حسینیه بود برم بالا و از انجا به پشت بام همسایه بغلی وفتی رسیدم روی دیوار ومیخواستم بیام پائین میدیدم که این زائر های که درحسینیه هستند میایند بیرو ن وبرای رفتن به حرم خودشون را اماده میکردند بعد از چند بار که خواستم برم این زائرین می امدند بالاخره هر طور شد رفتم داخل حیات حسینیه رفتم پشت در اتاق فائزه در زدم دیدم نمیاد باز دوباره این مسافرها می امدند منم میرفتم داخل اشپزخونه قایم مشدم تا اینکه این خانم از در زدنهای من بیدار شد ودر را باز کرد منم رفتم داخل اتاق به من گفت چرا دیر امدی منم گفتم اخه عزیز م من از صبح تا ظهر پادگان هستم وخسته میشم به خاطر همین خوابم برد یکم نشستیم کنار هم وحرف زدیم بعد از یک ساعت گفتم بگیریم بخوابیم کنار هم که با نظر من موافت کرد اون دراز کشید من هم یک کنار دیگه بعد از چند دقیقه بهش گفتم فائزه گفت چیه گفتم میتونم کنارت بخوابم با یکم مکث گفت بیا من رفتم وکنارش خوابیدم دوبار به در پرروئی زدم وگفتم فائزه گفتش چیه گفتم تا حالا سکس داشتی گفتش برای چی میپرسی گفتم همینطوری گفت نه نداشتم میدونستم دروغ میگه اخه من با داداشم راحت بودم وازش پرسیده بودم وگفته بود یک بار اون را گائیده من بهش گفتم مگه تو با داداشم حال نکردی گفت کی که من تمام ماجرائی که داداشم گفته بود بهش گفتم گفت به خاطر اینکه دوستش داشتم باهاش حال کردم گفتم مگه من را دوست نداری گفت چرا گفتم که اگه من را دوست داری هر کاری بگم میکنی گفت از کجا بدونم تا اخر من را دوست داری منم گفتم من مثل داداشم نیستم ولت کنم من تا اخر باهات هستم بعد دیدم چیزی نمیگه من دوباره بهش گفتم میای یکم لب بگیریم از هم که اون هم قبول کرد حالا از اینجا شروع میشه داستان من ........................./.... تا چند دقیقه از هم لب گرفیتم بعد از چند دقیقه من لباس اون که یک رکابی بود در اوردم وشروع کردم به خوردن سینه های اون و دیدم که اهش در اومده بعد شلوارش را از پاش در اوردم و یکم بمال بمال کردم وکسش را میمالیدم یک نگا بهش کردم گفتم فائزه جلوت باز هست گفت نه گفتم پس برگرد برگشت من شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش اول یک انگشت کردم تو دیدم یک اخ کوچک کرد بعد از چند دقیقه که با سوراخش ور رفتم شلوارم را در اوردم اخه این کیر لامسب من بد جوری باد کرده بود وقتی شلوارم را در اوردم یک نفس راحتی کشیدم اخه بد جور درد گرفته بود من یک تفی به کیرم زدم ویواش داخل کونش کردم دیدم صداش در اومد میگفت یواش دردم گرفت ولی من مثل این وحشیها شده بودم اخه بد جور شهوتم زده بود بالا اون اشکش در اومده بود من تا ده دقیقه با اون حال کردم که دیدم ابم داره میاه سریع در اوردم وریختم روی بدنش اونشب به من خیلی حال داد بعد از اینکه یک لب ازش گرفتم باهاش خداحافظی کردم و رفتم در ضمن من کلید حیات را ازش گرفتم تا راحتر برم داخل حسینیه شب بعد هم به این منوال گذشت تا رسید به شب سوم که مصادف بود با شب نیمه شعبان من ساعت 1 شب رفتم در خونه فائزه کلید را انداختم ودر را باز کردم البته موقعی که در را باز میکردم میرفتم کوچه پشتی که کسی نیاد از خونه بیرون من در را باز کردم و رفتم کوچه پشتی دیدم صدای پا یک نفر داره میاد به سرعت داشت میمومد که من در رفتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم که بابای فائزه هست گفتش ای وایستا وایستا من که ترسیده بودم گفتم بهتر هست بایستم تا ببینم چی میشه که دیدم اصغر اقا رسید به من گفت سلام توئی گفتم اره چطور مگه گفت هیچی یکی از خونه من اومد بیرون فکر کنم دزد بود اخه من داخل اتاق بودم که صدای در اومد منم گفتم شاید از اونطرف رفته گفتش شاید ولی این بابا به من شک کرد ودیگه از فرداش با من حرف نمیزد روز بعد من زنگ زدم به فائزه گفتم دیگه نمیام خونه شما از این به بعد ساعت 3 میایی به جایی که میگم اون هم قبول کرد البته با اصرار من من که دیدم خونه خودم نمیشه ببرم خونه یکی از دوستام از اینجا به بعد کسکشی من شروع میشه البته کسکشی افتخار نیست ولی برای اینکه واقعیت را بگم تعریف میکنم من این خانم را میبردم خونه یکی از دوستام اون هم دنبال این دختر بود ولی اون باهاش دوست نشده بود بعد از یکی دوبار که رفتم خونه دوستم گفت باید من هم حال کنم گفتم نمیشه گفت باید بشه وگرنه دیگه نمیزارم بیایی اینجامن رفتم موضوع را به فائزه گفتم اول گفت نه ولی با اصرار من قبول کرد یک ماهی گذشت ومن و دوستم هر روز با اون حال میکرد م من وقتی برای ماموریتی به تهران میرفتم از فائزه پول قرض میکردم فکر کنم در این مدت حدود 500 هزار تومنی شده بود هم میکردمش هم پولش را میگرفتم یک روز به دوستم گفتم بیا امروز از جلو بکنیمش گفتش میترسم گفتم برای چی گفت به خاطر اینکه پرده داشته باشه و پاره بشه گفتم تو بگیرش بقیش با من اون هم قبول کرد تا اون روز این دختر برای من ساک نزده بود و من مجبورش کردم ساک بزنه برای اولین بار بود که ساک میزد این را از روی ساک زدنش معلوم بود بعد به دوستم گفتم بیاد داخل دیدم امد من لخت بودم فائزه هم لخت بود رو به دوستم کردم وگفتم لخت بشه اون هم لخت شد فائزه گفت برای چی اون لخت میشه گفتیم میخواهیم دو به یک کار کنیم بعد از اینکه یکم بهش ور رفتیم به فائزه گفتم که میخواهم از جلو بکنمت که گفت نه نمیشه من دختر هستم نمیدم ولی من رو به دوستم کردم واون فهمید چیکار بکنه اون فائزه را از پشت نگهش داشت و من از جلو پاهاشو باز کردم خیلی تقلا میکرد ولی به هزار زحمت تونستم کیرم را بکنم داخل میدونید چی شد ووقتی کیرم رفت داخل دیدم این خانم از اولش هم پرده نداشته یعنی من 6 ماه سرکار بودم و از عقب حال میکردم خیلی عصبانی شدم گفتم باید یک بلایی سرش در بیارم وقتی که کارم تموم شد دوباره خودم را امده کردم و از دوبار با یک سکس وحشی شروع کردم بدون اینکه کونش را اماده کنم کیرم را با یک حول دادم داخل و جیغش به هوا رفت هی داد میزد و میگفت یواش ولی من خیلی عصبانی بودم و همش تند تند میکردمش بعد از یک ربع ابم که میخواست بیا بهش گفتم بیاد ساک بزنه که گفت نه نمیزنم حالم بهم میخوره ولی به زور کردم تودهنش بدبخت نمیتونست کاری بکنه اخه دوستم دستاش را گرفته بود بعد از چند بار ساک زدن ابم را بدون اینکه بهش بگم با تمام فشار داخل دهنش ریختم واونهم مجبور شد بخورتش بعد از اینکه تموم شده بود دوستم باهاش حال کرد دوباره اون هم مثل من همان بلا را سرش در اورد رفتم سراغ کیفش و پولی که بهش گفته بودم بیاره داخل کیفش بود یعنی 150 هزار تومن اون را بدون اینکه بهش بگم برداشتم چون میخواستم برم تهران برای ماموریت اون روز گذشت من شبش سوار اتوبوس شدم ورفتم تهران از تهران زنگ زدم بهش وتا تونستم فحشش دادم وبهش گفتم 6 ماه من را سر کار گذاشته بود این جنده خانم از فحش های من به قدری بدش اومد که با من قهر کرد تا اینکه امسال چند ماه قبل از فوت بابام از مشهد به تهران رفتند ومن از دستش راحت شدم ولی یک چیزی را بگم به هیچ دختری که به این راحتی دوست میشه اطمینان نکیند و اگر دوست شدید فقط وفقط بکنید هم از کون هم از کس و هم از لحاظ پول باور کنید خیلی حال میده به من که خیلی حال داد این را ببگم یک روز بهش زنگ زدم وگفتم میخوام پولت را پس بدم که گفت مزاحم نشو من نامزد دارم گفتم جنده خانم میخوام پولت را پس بدم که گفت مال خودت منم گفتم به کیرم نمیدم بهت و دیگه هیچ وقت باهاش تماس نداشتم تا اینکه زا این شهر رفتند امیدوارم از خاطره من خوشتون اومده باشه
|
bararn281
اعضا
|
خيال سحر انگيز سارا
روز و شب بي وقفه درس ميخوندم . اون موقع سال دوم دبيرستان بودم و در دبيرستاني درس ميخوندم كه 2 شيفت مجبور بوديم بريم سر كلاس و البته اون موقع ساكن شيراز بودم . سخت گيري در دبرستان ما ديگه حالت ستمگري به خودش گرفته بود و زنگ ورزش كه براي بچه هاي دبيرستاني زنگ استراحت محسوب ميشه براي ما تقريبا حالت تمرينات سخت نظامي رو به خودش گرفته بود از كلاسها و آزمايشگاه كه ديگه نميگم . پدرم دائم مشغول كار بود و تنها دلخوشي من سارا بود . سارا يكي از زيباترين دختر هاي محل ما بود البته محل پر نعمتي داشتيم ندا ، شيدا ، سالومه ، ليلا و بازم ليلا 3 تا ليلا تو محل ما بودن يكي از يكي خوشگلتر اما بازم هيچكدوم سارا نميشد . سارا دختر بسيار سفيدي بود كه لباي سرخش و خالي كه بالاي لب داشت دل و دين آدمو يكجا ميبرد . موهاي فرفري بلندش و انگشتان باريكش . اون سال اول دبيرستان بود . حالت عشقي كه نسبت به اون داشتم يك نوع عشق عاطفي بود اصلا فكر سكس به مغزم هم خطور نميكرد . شايد هم نميدونستم از عشق چي ميخوام يا چي ميفهمم . گاهي به خونه ما ميومد و سعي ميكردم خودمو بهش نشون بدم اونهم زير چشمي نگام ميكرد اما هميشه خواهرم بود و نميشد حرفي و حديثي رد و بدل كرد . چشماي خمار اون هنوز تحريكم ميكنه و يادش كافيه كه منو پاك ضايع كنه . يه دوستي داشتم بنام پيمان . اون از بچگي تو خانواده ولنگ و بازي بزرگ شده بود اصلا تحريك نميشد يه روز كه به گرمي مشغول صحبت با پيمان بودم سارا از كنارم رد شد و حرف تو گلوم پيچيد . با سقلمه اي كه پيمان تو پهلوم زد به خودم اومدم بلند گفت : اوهوووو چه مرگت شده كيوان . گقتم هيچي گفت انگار گلوت خيلي پيش اين بنده خدا گيره و زد زير خنده عصباني شدم و دنبالش كردم . بعد از كمي شوخي گفتم پيمان واقعا تو از سارا خوشت نمياد خنديد و گفت : چرا دختر جذاب و تو دل بروئي هست اما خودت كه ميدوني از بچگي تو خونه ما همه از زن و دختر پيرو جوون منو دستمالي ميكردن و بخصوص چند تا از خانمهاي آشنا كه هنوزم منو به حساب بچگي حسابي ميمالونن البته راست ميگفت پيمان اگه يه روسري حرير ميكرد سرش و پرزهاي صورتشو هم ميزد كار يه دختر خوشگل و ظريف رو ميتونست انجام بده . خيلي ظريف و ملوس بود و البته شيطون . گاهي كه خونشون ميرفتم مادرش كه تازه معلم هم بود با سر و وضع آنچناني جلوي ماها ميگشت و هميشه سينه هاي بزرگش توي تاپ صورتي يا سفيدش چنان تكون ميخورد كه كه اگه تو اون سن و سال چند دقيقه اي نگاش ميكرديم كار تموم بود . منتها هميشه جلوي اون سرمونو مينداختيم پائين و گاهي زير چشمي ديد ميزديم همينطور خواهرش و بقيه خيلي راحت بودن . پيمان منو به خودم آورد و گفت : خوب بهش بگو دوستش داري گفتم : خره اينجوري كه نميشه همين جوري راست برم تو شيكمش بگم دوستت دارم !!! گفت خوب اينجوري هم نه اما قضيه رو يواش يواش باهاش مطرح كن و ......... اومدم خونه و تو اين فكر بودم كه چه طوري سر صحبت رو با سارا باز كنم كه ديدم يه جفت صندل دخترونه جلوي در ورودي هال هست . مال سارا بود يكيشو برداشتم و بو كردم . صندلشم مثل خودش ظريف و خوشبو بود . همونطور كه يك لنگه صندل رو نزديك صورتم گرفته بودم تو روياهام غرق شدم و خودمو با سارا ميديدم كه دست تو دست هم يه جائي مثل بهشت داريم ميدويم و هيچ محدوديتي هم نيست . چه علم خوبي بود . صداي سرفه خشكي منو به خودم آورد . اهه اهوم اهو اهه . ديدم ساراست كه خشكش زده و روبروم واستاده . تا به خودم بيام صنلشو از دستم قاپيد و پاش كرد و بدو از خونه رفت بيرون . وقتي كه داشت ميرفت ديدم كه صورتش تا گردن و جائيكه ديده ميشد سرخ شده . انگار يدفعه دنيا رو رو سرم كوبيدن . اي داد بيداد ديدي همه چي خراب شد . تازه ميخواستم برم تو نخش . همه چيز از دست رفت . خيلي پكر رفتم تو خونه . خواهرم مشغول كار خودش بود . من رفتم تو اتاق خودم و طاقباز افتادم رو تخت خواب . تو روياهام انگار زندگي برام تموم شده بود . خوب تو اون سن و سال يا در واقع تو هر مقطعي از زندگي خوب احساسات و عواطف در هر كسي به شكل خاصي بروز ميكنه و منهم مستثني نبودم . تا مدتي از اومدن سارا به خونه ما خبري نشد . پدر سارا نظامي بود و آخراي خدمتشو ميگذروند . يه روز كه تو مود خودم بودم آيفون زنگ زد و من پريدم و گفتم كيه ؟ صداي خشك و محكم پدر سارا گفت : كيوان جان يه لحظه مياي دم در ؟ با ترس و لرز گوشي رو گذاشتم و رفتم جلوي در . پدرس با ديدن من لبخندي زد و گفت كيوان جان مياي كمي با سارا رياضي كار كني ! ميدونم كه درسهات خوبه و خواستم كمكي هم به سارا بكني براي خودتم يه مروري ميشه . آب دهنمو قورت دادمو و گفتم بله چشم حتما ميام . كي بيام ؟ گفت هر وقت كه وقتت آزاده و خداحافظي كرد و رفت به سمت خونشون . وقتي برگشتم تو خونه خواهرم گفت كي بود كيوان ؟ گفتم آقاي ..... بود . ازم خواست برم با سارا رياضي كار كنم . خواهرم پقي زد زير خنده و گفت با سارا !! اونكه درسهاش از تو خيلي بهتره . وقتي به اتاقم برگشتم نميدونستم كه واقعا درسهاي سارا بهتر از منه يا نه اما خيلي خوشحال بودم كه پيش سارا ميشينم و باهاش حرف ميزنم و نفس هاي گرمشو حس ميكنم . تا عصر اون روز برام صد سال گذشت . عصر ساعت 5 يه نگاهي به خودم كردم و دستي به موهام كشيدمو و رفتم بسمت خونه سارا در حاليكه دل تو دلم نبود . وقتي زنگ رو فشردم كم مونده بود برگردم اما در كه به سرعت باز شد اين مهلتو ازم گرفت . سارا تو لنگه در ايستاده بود و گفت بفرمائيد تو . با خجالت رفتم تو . مادرش از آشپزخونه داد زد : كي بود سارا . از همونجا بلند سلام كردم و اون با دستهاي كفي اومد بيرون و تا منو ديد احوالپرسي گرمي باهام كرد و گفت شما برين اتاق سارا به درسهاتون برسين . رفتيم تو اتاق و درو بست داشتم دفتر كتابهامو پهن ميكردم كه گفت : تو واقعا فكر كردي ميخوام بهم درس بدي . خنده شيطنت رو لباي سرخش ديدم . گفتم آخه ... گفت خيلي خوب اونهارو پهن كن تا بگم . اومد كنارم با حفظ فاصله نشست و گفت : اون روز با كفش من چيكار داشتي ؟ گفتم خوب ميخواستم ببينمش . گفت آره من 10 دقيقه اونجا تو رو تماشا ميكردم تو يه جاي ديگه بودي . سرمو پائين انداختمو و چيزي نگفتم . گفت سرتو بگير بالا از چي خجالت ميكشي ! نميدونستم چي بگم اما سارا گفت خوب حالا ولش كن . حرفي برا گفتم نبود سارا هم معطل بود من چيزي بگم آخرش گفت : خوب چيزي نميخواي بگي گفتم براي اون روز معذرت ميخوام . گفت اونو ولش كن الان چي ؟ گفتم الان و تو چشاش نگاه كردم منتظر يه كلمه يا حرف عاشقانه بود . گفتم سارا ميپرستمت . خيره خيره بهم نگاه كردو و گفت واقعا منو دوست داري ؟ گفتم بخدا عاشقتم خيلي دوستت دارم . گفت خوب حالا فرض كن منو دوست داشتي بعدش چي . گفتم خوب هيچي همين ديگه . گفت خوب ديگه بازم بگو بيشتر برام بگو يالا بگو ديگه . مادر سارا با يه سيني شربت وارد شد و ما هم مثلا سخت مشغول حل تمرينات رياضي بوديم . رفت و درو پشت سرش بست . سارا گفت يالا هر چي ميخواي بگي بگو ديگه . كمي جملات و حرف رديف كردم اما اينها سارا رو تسكين نميداد . آخرش دستمو گرفت و گذاشت رو صورتش وقتي بهش نگاه كردم ديدم تمام صورت و گردن و سينه اش سرخه سرخ شده . آهسته لبامو بردم جلو و چسبوندم به لباش . هنوز مزه مسي ترس اذيتم ميكرد . وقتي لبامو محكم گذاشتم رو لباش دست سارا رفت پشت سرم و نگذاشت كه لبامو بردارم . بوسه اي از ته دل و عاشقانه گرم و لطيف و هنوز بدور از شهوت . كمي بعد سارا كه انگار كمي تبش فروكش كرده بود گفت ببين هر روز بيا من سعي ميكنم كه مامانو بفرستم خونه شما كه با هم تنها باشيم وسايلمو جمع كردم ديدم هنوز لباي سرخ و داغش منو بسمت خودش ميخوند دوباره بوسه داغ و خيسي از لباش گرفتم و به سرعت زدم بيرون . دلم نميخواست دهنمو باز كنم مبادا طعم شيرين لباي سارا از دهنم بپره . وقتي به خونه رسيدم و تو اتاقم ولو شدم انگار كه تب كرده باشم اصلا تو اين عالم نبودم . فردا عصر داشتم به سمت خونه سارا ميرفتم كه ديدم مادرش دارم مياد بطرف خونه ما . فكر كردم با من كاري داره اما پس از احوالپرسي گفت : كيوان جان من پيش مادرت ميرم تا شما درستونو بخونين و بعد آهسته تر گفت : شيطوني هم نكنين باشه !!! گفتم حتما خيالتون راحت باشه . وقتي تو اتاق سارا نشستم بهش قضيه رو گفتم و اونم گفت بعد از رفتن تو مادرم از حالم فهميد كه خبري شده اما خوب بهر حال ميدونه كه اينم لابد يه جور نيازه چيزي نگفت اما كمي منو ترسوند . دست سارا دور گردنم حلقه شد و لباي آتشينش رو لبام نشست . كمي بعد زبون سارا رو محكم ميمكيدم . دنيا مال من بود وقتي كه لبامون از هم جدا شد . ديدم چشماي سارا سرخه و خمار . شايد بو و مزه شهوت رو اونجا براي اولين بار تجربه كردم . دستهام به زير تاپ سارا لغزيد و سارا فقط با لبخندي بمن خيره شده بود سينه هاي كوچيك و سفتشو لمس كردم هنوز به خودم نيومده بودم كه ديدم چيكو داره آبرو ريزي ميكنه ( البته اون موقع اسم نداشت ولي خوب حالا داره ) سارا با نگاهش ازم خواست كه سينه هاشو بخورم . در حاليكه خودش تاپشو كامل در آورد باورم نميشد . سارا تا كمر لخت بود و دو تا سينه سفيد و سفت با هاله اي صورتي داشت چشماي منو ميتركوند . وقتي لبامو رو نوك سينه هاش گذاشتم چنان آهي كشيد و نفسش صورتمو داغ كرد به نجوا ميگفت : محكمتر بيشتر يالا و من نوك سينه هاشو محكمتر به داخل دهنم ميكشيدم و ميمكيدم . دست فرشته گونه سارا روي تمام هيكلم ميلغزيد اما طرفهاي اصل قضيه كه ميرفت كمي مكث ميكرد و باز بر ميگشت . آخرش خودم دستشو كشيدم و گذاشتم رو چيكوي عزيز . محكم فشارش داد آخ من در اومد . چيكار ميكني سارا ؟ اما چشماي خمارش بسته بود و كير بنده هم داشت تو مشت گره كرده اش خفه ميشد . ديگه چيزي نمونده بود سارا رو خوابوندم و شلوار و شورتشو با هم كشيدم پائين . آخ كه چه چيزي . كس به اين سفيدي هنوز به عمرم نديده بودم صاف و تپل و بي مو . اون موقع هنوز نميدونستم كه اين لعبت رو ميشه خورد و ميشه مكيد . هنوز سكس مفهوم درست و حسابي برامون نداشت . كمي با انگشت لاي كسشو باز كردمو و با يكي ديگه از انگشتهام مالوندمش . وقتي ديد هنوز مشغولم منو كه نيمه لخت بودم كشوند رو خودش و كير مباركو گذاشت لاي كسش . تقريبا روش افتاده بودم و مجسمه مرمريني رو كه زيرم بود ميبوسيدم و نوازش ميكردم . چند لحظه بعد داشت آبم ميومد . خجالت ميكشيدم كه آبمو بريزم رو سارا اما اون منو محكم به خودش چسبوند و ارضا شد و همزمان منم خودمو روش خالي كردم . كمي بعد هر دو زديم زير خنده و شايد چند دقيقه بي وقفه خنديديم . بعد به سرعت لباسهامو پوشيدمو و اونهم خودشو مرتب كرد و نيم ساعتي نشستيم تا عادي تر بشيم و من رفتم خونه . از فرداش مادر سارا ديگه مارو تنها نذاشت و ما به مالوندن و لب گرفتن اكتفا ميكرديم تا اينكه بهونه ته كشيد و ديگه خيلي كم همديگرو ميديديم . و آخرش به حسرت اينكه يه حال حسابي و كامل با هم بكنيم مونديم . سال بعد ما به مشهد كوچ كرديم و ديگه ازش خبري نشد تا اينكه ........ سال 82 يه روز نيمه گرم بهاري تو خيابون فرهاد داشتم ميرفتم خونه يكي از دوستاي مونثم كه چهره آشنائي رو ديدم كه داشت از پياده رو روبرو ميومد . هر چي به ذهنم فشار آوردم نشناختمش اما خيلي آشنا بود . همونطور خيره زل زدم بهش . چند لحظه اي اونهم نگام كرد و رفت . هر چي زور زدم نشد . گفتم به درك ميرم از خودش ميپرسم . پياده شدمو و رفتم دنبالش كه خودش يهو برگشت و گفت : واي ي ي ي كيوان توئي واقعا خودتي و اومد طرفم و باهام دست داد وقتي ديد نشناختمش گفت منم سارا سار ........ شيراز زرگري كوچه ..... بابام ........ زدم تو پيشونيمو و گفتم واقعا خودتي سارا از خوشحالي هر دومون نميدونستيم چيكار بكنيم . نشست تو ماشينو و گفت كجا ميرفتي ؟ گفتم هيجي ميرم خونه . گفت خوب چيكار ميكني . گفتم هيچي . اون شروع كرد به درد دل . آره من تا ليسانسو گرفتم فوري شوهرم دادن . از تو هم كه خبري نداشتم . اون منو به مشهد آورد و آلان هم يكماهه از هم جدا شديم . گفتم : چه راحت . گفت تو چي : گفتم هيچي همچنان عزب باقي موندم . از تو كيفش يه سيگار أر اورد و بمن هم تعارف كرد . گفتم خيلي انگار خلافت سنگين شده . گفت چيكار كنم . يوسف پدرمو در آورد به زور خودمو كنترل ميكنم . داشت اشكهاش ميريخت . خيلي خوشگل ترو جا افتاده تر شده بود . گفتم خوب حالا چرا موندي مشهد . گفت با شركتي كه اونجا مشغول بودم درگير تسويه حساب هستم . تا چند روز ديگه ميرم . گفتم حيف ميشه . بردمش خونه . رفت حموم . برگشت و نشست پيشم . ديدم دلو دماغ حال دادن نداره . مشغول صحبت شديم تا بالاخره حرفمون رسيد به سكس دوران نوجواني . خنديد و گفت يادت مياد . چقدر چسبيد . اما انگار مامانم بو برده بود ديگه منو تنها نذاشت . و كلي خنديديم . بهش گفتم سارا ميدوني چقدر خوشگل تر شدي . گفت نه بابا چند ساله كه اعصاب ندارم . گفتم نه واقعا توپ شدي چه قد و هيكلي ساختي لامصب . گفت خوب خودتم گنده شدي و چاقم شدي و يه مرد درست حسابي شدي . بهش نزديكتر شدم . يه لب داد اما بي ميل بود گفت : باور كن كيوان از دلو دواغ افتادم . گفتم مهم نيست كاري ميكنم كه دلو دماغت با هم بياد سر جاش و خوابوندمش رو ميل . حوله خودمو كه تنش بود باز كردم . لخت لخت بود . كسش هنوزم سفيد و بلور بود . كمي شكم بهم زده بود اما بدن همون بدن مرمرين بود . سينه هاش كمي آويزون شده بود و دورش تيره تر بود . گفتم بچه هم داري . گفت نه چيزي پيداست . گفتم نه . لاي پاشو باز كردمو و لباي كسش. محكم مكيدم . تيغه كسش سفت بود و با نوك زبون من ناله اش در ميومد . انگشتهاشو تو موهام فرو كرد و سرمو محكم به كسش چسبوند . كمي بعد ازم خواست كه سرپا بايستم و شلواركمو كشيد پائين و گفت : واي اين همونه . اوه اوه چه بزرگ شده و سرشو بوسيد . و بعد كرد داخل دهنش . حلقه اي محكم دور كيرم رو در ميون گرفته بود و به شدت تحريكم ميكرددستمو لاي موهاش كردمو و اون در حاليكه ساك ميزد به بالا و به من نگاه كرد . دستشو زير تخمام ميبرد و اونهارو تو مشتش ميگرفت . كمي بعد رو مبل خوابيد و لاي پاشو تا اونجا كه ميشد باز كرد وقتي داشتم ميذاشتم تو كسش گفتم سارا اين كس روزي من بوده . ببين اون موقع نميشد اما كجا و كي باز به پست هم خورديم . اون در حاليكه چشماي خمارشو بمن دوخته بود گفت بهتره اول بكني بعد حرف بزني . هنوزم دنياي شهوت بود كيرمو تا بيخ توي كس سفيدش فرو كردم . آخ كيوان جيگرت در آد اين چي بود . به شدت مشغول كردنش بودم . سارا جيغ ميزد و از من ميخواست محكم تر بكنمش . چند لحظه بعد با جيغ بلندي ارضا شد و تمام اون سفتي زير بدنم شل شد و وارفت . گفت تو خيلي موندي . گفتم نه اگه برگردي فوري تموم ميشه . برگشت و بطرفم قمبل كرد و حتي سوراخ كونشم كاملا سفيد بود كيرمو كه دم سوراخ كونش گذاشتم پريد جلو و گفت نه كيوان نه . اون اگه تو كونم بره بايد يه راست برم بيمارستان . هر چي اصرار كردم نشد و مجبور شدم باز از جلو بذارم اما اون خودشو منقبض ميكرد و سفت ميشد طوري كه كيرم داخل كسش گير ميكرد . تا اينكه منم كشيدم بيرون و فوران آبمو ريختم رو شكم سارا . وقتي كه نيمه بيهوش كنار هم افتاده بوديم گفتم سارا اون روز بيشتر خوش گذشت يا امروز . در حاليكه هر دو ميخنديديم گفت . بعد از اون روز سكس زياد داشتم اما هيچكدوم اون لا پايي كه با هم بوديم نشده . هر دو با آنچه در توانمون بود به قه قهه افتاديم
|
bararn281
اعضا
|
اين داستان رو خيلي دوست دارم اگه نصف و نيمه است ببخشيد از همينجا بخونيدش
خاله مرجان در عین لاغر بودن باسن بزرگ و خوشتراشی داشت وكون گنده و گوشتالود ش توی جین استرچی
كه به پا داشت به شدت خودنمایی میكرد جوری كه هر بیننده آرزومندی رو هر چقدرهم سر به راه باز از راه بدر میكرد و البته
من بد بخت هم ازاین قاعده مستثنی نبودم ، تا پیش از اون روز با خاله مرجان خیلی با احتیاط برخورد میكردم بالاخره هر چی
باشه دوست مامان بود و من پیش خودم فكر میكردم كه اگر دست از پا خطا كنم و چیزی از من ببینه راپورت ما وقع رو صاف
و پوست كنده تحویل مامان میده و اونوقت دیگه .... خلاصه خیلی بد میشد رو همین حساب اگر چه با دیدنش حسابی تحریك
میشدم و به جلق پناه میبردم اما همیشه فاصله ام رو در رفتار و كلام با مرجان خانوم خوشگل حفظ میكردم .
اونروز بعد از اینكه مانتوی مرجان رو به رخت آویز توی راهروی منتهی به اتاق خواب آویزون كردم و به سالن برگشتم
توی همون چند لحظه هزار تا فكر عجیب و غریب به سرم زد كه مضمون همه اونا یه چیز بود ، یه وسوسه قوی از درون
كه مرتب به من میگفت : نكنه فرصت پیش اومده رو از دست بدی ، پسره نادون ممكنه دیگه هیچوقت همچین فرصتی پا نده !!
اونی كه الان تو سالن پذیرایی نشسته همون مرجانیه كه بارها با تجسم اندامش جلق زدی !! اگه امروز مرجان رو از دست بدی
خیلی خری !!
هی لعنت میفرستادم به شیطون ، بدجوری گرفتار وسوسه شده بودم درست مثل یه باتلاق كه هر چی دست و پا میزنی
بیشتر فرو میری . به سالن كه برگشتم دیدم خاله مرجان خوشگل دوباره روی كاناپه نشسته و با دیدن من لبخند زد منم به
سمت مبل روبروی خاله مرجان رفتم درست روبروی مرجان خوشگلم نشستم من كه حرف خاصی برای زدن نداشتم بعد از چند
لحظه مكث دوباره شروع به احوالپرسی از مرجان كردم وبرای خالی نبودن كلام جمله معروف دیگه چه خبر رو هم به اون افزودم
كه مرجان خانوم در جواب پس از سراغ گرفتن از حال بابا و مامان شروع كرد به گفتن اینكه : نه بابا مهران جون راستش دیگه
حال درست و حسابی برام نمونده اوضاع و احوال بیمارستان رو كه خودت بهتر میدونی، وقتی بیمارستانم كه وقتم به سر و كله زدن
با مریض و همراه مریض میگذره وقتی هم میام خونه كه تنهام و حال و حوصله هیچ كاری ندارم در همین حین كه خاله مرجان
صحبت میكرد در حالیكه لیست كانال های تلویزیونی ماهواره رو به دنبال یه كانال خوب بالا و پایین میكردم اون رو گذاشتم روی
یه كانال موزیك و در حالیكه نگاهم به خاله بود از جا بلند شدم رو به خاله گفتم تا شما یه قدی آهنگ گوش كنید من یه چیزی
بیارم اقلا دهنتون تازه بشه و در همون حین
به سمت آشپزخونه رفتم درحالیكه داشتم دو تا لیوان شربت درست میكردم دوباره همون افكار و وسوسه های
چند دقیقه قبل به سراغم اومد مدام توی فكرم دنبال یه راه برای رسیدن به مرجان خانوم خوشگل بودم ، هنوز هیچی نشده
كیرم توی شلوار راست كرده بود و از اونجایی كه شلوار تو خونه ای پام بود ( میدونید بخاطر اینكه كلا ما با خاله مرجان
بدون رودر بایسی بودیم و از طرفی اومدن مرجان خانوم خوشگل یه جورایی یهویی شد من اصلا فرصت پوشیدن شلوار پیدا نكردم
و با همون پیژامه ای كه پام بود با خاله مرجان روبرو شدم )
بدجوری كیرم از روی پیژامه قلنبه شده بود و بد مصب خیال خوابیدن نداشت
با سینی شربت وارد سالن شدم و به سمت خاله مرجان رفتم خاله مرجان كه همچنان مشغول صحبت با من بود و از دور
وقتی سمتش میرفتم انگار متوجه كیر راست كرده من از روی پیژامه شده بود اینو به این خاطر میگم كه وقتی سینی رو برای
برداشتن لیوان شربت جلوی خاله مرجان گرفته بودم در حین برداشتن شربت نگاهش به سمت پاهای من و كیر قلنبه من چرخیده
بود و بدجوری به پاهای من نگاه میكرد پیش خودم گفتم دیدی آبروریزی شد همین مونده بود كه خاله مرجان ببینه كیر من
با دیدنش توی شلوار شق كرده ، حالا اگه حتی دیگه كاری هم نكنم بازم هزار فكر وخیال پیش خودش میكنه !
یه لیوان شربت هم برای خودم برداشتم و در همون حین كه خودم رو مشغول گوش دادن به صحبت های خاله مرجان نشون
میدادم روی كاناپه با فاصله در كنار مرجان خانوم خوشگل نشستم . حالا پیش خودم فكر میكردم یه پله به خاله مرجان نزدیك تر
شدمو همین باعث میشد كیر من توی پیژامه بیش از پیش راست كنه و از اونجایی كه معمولا جنس پیژامه ها نازكتر از شلواره
راست شدن كیر من زیرپیژامه بدجوری تو چشم میزد طوری كه دو سه بار نگاه خاله مرجان نا خودآگاه به سمت پاهای من و كیر
راست شده ام كه حالا دیگه چون در حالت نشسته بودم بد جوری تابلو شده بود چرخید .
توی صحبت هایی كه بین ما رد و بدل میشد بدون مقدمه به مرجان گفتم : خاله تو كه اینقدر از تنهایی توی خونه ناراحتی چرا
هیچوقت ازدواج نمی كنی ؟ خاله كه انتظار نداشت بین اینهمه صحبت متفرقه من یه دفعه این سئوال رو ازش بكنم اولش یه كم
غافلگیر شد اما زود خودشو جمع و جور كرد و گفت : مهران جون درسته كه بعد از فوت مادر یه مقدار تنها شدم اما تجربه
قبلی ام كه منجر به طلاق شد باعث شده زیاد تو فكر ازدواج و این حرفا نباشم خصوصا كه اصلا از دردسر خوشم نمی آد ،
مهران جون سری كه درد نمیكنه كه آدم دستمال نمی بنده بالا خره تنهایی رو آدم یه جورایی پر میكنه .
بعد از این جواب ، خاله مرجان لیوان شربت رو به سمت لب های جگری رنگ و خوشگلش برد تا جرعه ای شربت بنوشه ،
نگاهی به نیم رخ مرجان با اون لب های برجسته و جگری كردم وای خدای من مثل یه عروسك بود مژه های بلند و پیچیده مرجان
در پشت عینك طبیشیشه باریكی كه به چشم داشت و موهای بلندش كه به زیبایی های لایت شده بودشباهت او را به یك عروسك
زیبا بیشتر میكرد .
در دل آرزو میكردم برای یك لحظه هم كه شده مرجان رو در آغوش بگیرم و اونو سفت و محكم به خودم فشار بدم ،
در یك لحظه فكر تازه ای به سرم زد و در حالیكه مرجان مشغول نوشیدن شربت بود كنترل ریسیور رو برداشتم و مشغول
بالا و پایین كردن كانال های تلویزیونی ماهواره شدم .
ادامه دارد .....
|
bararn281
اعضا
|
بی هدف و تند تند كانالها رو عوض میكردم و در این حین مخصوصا بر روی كانال هایی كه تبلیغات و پروموشن سكس پخش میكنند
لحظه ای مكث میكردم ، زیر چشمی و از كنار طوریكه خاله مرجان متوجه نشه مواظب عكس العمل های مرجان خانوم خوشگل
بودم هربار كه خاله مرجان چشمش به تصاویر سكسی این كانالها می افتاد خودش رو به اون راه میزد و طوری وانمود میكرد
كه چیزی ندیده در همین حین به خاله گفتم مرجان جون : ( من معمولا مرجان رو با همون لفظ خاله مرجان صدا میزدم اما نمیدونم
چی شد كه لفظ مرجان جون دهنم اومد ، مرجان از اینكه اونو مرجان جون صداش زدم لحظه ای جا خورد ، اینو از طرز
نگاه كردنش به خوبی متوجه شدم.) اگر جای بخصوصی رو نگاه میكنی بگو بزنم اونجا. خاله مرجان در جواب گفت : نه !
مهران جون بزن هر جاكه خودت نگاه میكنی ، من زیاد حال و حوصله تلویزیون نگاه كردن ندارم مخصوصا
كانالهای اروپا رو ، خونه هم كه هستم بیشتر كانال های فارسی رو نگاه میكنم در این لحظه خاله مرجان كه معلوم بود
بگی نگی به من مشكوك شده ( با اون حركاتی كه از من سرزده بود وكیر شق كرده ام كه مثل علم یزید زیر پیژامه
سیخ شده بود بنده خدا حق داشت شك بكنه ! )
در ادامه گفت : راستی مهران جون مامان اینا كی برمیگردن ؟ به نظرت دیر نكردن ؟
من كه میدونستم اگه راستشو به خاله مرجان بگم همون موقع قبل از اینكه من به بتونم كاری بكنم بلند میشه و
میره و اونوقت دیگه تمام عمر در حسرت لمس تن داغ مرجان آرزو به دل می مونم تصمیم گرفتم بازم راستش رو
به خاله نگم رو همین حساب در جواب گفتم : نمیدونم خاله اما هر جا باشن دیگه كم كم پیداشون میشه تا شما یه استراحتی
میكنید اونا هم حتما بر میگردن.بعد از این جواب خاله مرجان دیگه چیزی نگفت و چشم های قشنگش رو دوخت به صفحه تلویزیون .
سریع رفتم به آشپزخونه و سبد میوه ای رو كه مامان شب قبل ، پیش از خبر دار شدن از فوت فامیلون به هوای امروز آماده كرده
و توی یخچال گذاشته بود رو برداشتم و به اتاق نشیمن آوردم ، بعدش بشقابی میوه برای خاله مرجان آماده كردم ودر حالیكه
اون رو كنار دست خاله مرجان روی میز میذاشتم با خنده به مرجان گفتم : نكنه مرجان جون از تنهایی با من حوصلت
سررفته، تا شما یه چیزی بخورید مامان اینا هم برمیگردن بعد درادامه دوباره با لبخند گفتم : شرمنده خاله اگه اسباب
پذیرایی اونطور كه باید فراهم نیست . خاله مرجان كه انگار متوجه غیر طبیعی و مشكوك بودن رفتار من شده بود
( اینو بعد از اینكه حسابی با هم خودمونی شدیم خودش به من گفت گویا از همون اول كه وارد شده بوده متوجه
نگاه های خریدارانه من به خودش شده بوده ، مرجان میگفت: مهران جون از همون اول كه اومدم از قیافت
و وضعیت نگاه كردنت فهمیدم كه حال درست و حسابی نداری معلوم بود كه حسابی حشری شده بودی...)
با لحنی جدی كه قبلا هیچوقت با اون لحن با من صحبت نكرده بود گفت : نه مهران جون پیش خودم
فكر كردم نكنه مامان به این زودیا نیاد و منم مزاحم تو باشم ، در حالیكه دوباره روی كاناپه در كنار خاله مرجان و
اینبار در فاصله نزدیكتری به اومینشستم گفتم : نه خاله مزاحم چیه ؟ من كه از بودن شما كلی لذت میبرم.
خوب متوجه شدم كه خاله مرجان بر خلاف همیشه كه با من با شوخی و خنده صحبت میكرد اینبار خیلی
سرسنگین با من حرف میزنه ، حس كردم متوجه حالات من و اینكه فكر و خیالی در موردش دارم شده ، خلاصه فهمیده
كه این مهران اون مهران سر به راه قبلی نیست وبا این كارا كه ازش سر میزنه حتما یه فكرای بدی تو سرشه.
میخواستم یه جوری سر صحبت با خاله مرجان رو دوباره باز كنم و موضوع رو بكشونم به سمت مسائل سكسی بلكه
اونطوری یه جوری حشریش كنم و اونوقت اگر پا میداد میتونستم به آرزوم برسم. بد جوری گیر افتاده بودم
نمی دونستم چطور باید شروع كنم سر قضیه سكس اولی كه با شیلا داشتم شروع كننده شیلا بود و بی هیچ دردسری
به آرزوم رسیدم انگار اون بار همه چیز خودبخود جور شده بود، در مورد مهشید هم همینطور بود اما حالا در مورد
خاله مرجان قضیه خیلی فرق میكرد اینبار طرف حسابم دوست صمیمی مادرم بود و باید با احتیاط پیش میرفتم همش
ترسم از این بود كه پا نده اونطوری هم آبروم میرفت هم اینكه اگه مرجان قضیه رو به مادرم میگفت اونوقت دیگه پوستم
كنده بود ، اصلا نمی دونستم چیكارباید بكنم ، ته دلم خیلی میترسیدم اما با اینحال نمی تونستم از خیر خاله مرجان و آرزوی
چشیدن مزه لبها و آرزوی فرو كردن كیرم توی كسش بگذرم حالا كه فرصتش جور شده بود میخواستم هر جور شده به
تمام رویا هام در مورد مرجان خانوم خوشگل جامه عمل بپوشونم.
بد جوری رفته بودم تو نخ سر و سینه خاله مرجانم خصوصا كه یقه پیرهن خاله مرجان مقداری باز بود
و پوست سفید سینه استخوانیش دركنار نوك پستونای خوشگلش كه داشت پیرهن نازكش رو پاره میكرد منو سخت
حشری كرده بود طوریكه گاهی ناخودآگاه دستم به طرف كیرمتورم و
شق كرده ام كه توی پیژامه قلنبه شده بود میرفت و لحظه ای كیرم رو توی مشتم میمالوندم ، بدجوری محو تماشای مرجان
شده بودم جوریكه دو سه مرتبه متوجه شد و خودش رو جمع وجور كرد ، دریك لحظه فكری به نظرم رسید كه اگه جواب میداد
منو به مرجان نزدیكتر میكرد اما اگر كارا اونطور كه میخواستم پیش نمی رفت اونوقت برای همیشه مرجان رو از دست میدادم .
به خودم گفتم من امروز باید این كیر آرزومندم رو هر جور شده بذارم لای پای مرجان ، بذار هر چی میخواد بشه ، بشه .
پیش خودم حساب كردم اگه حتی از این لحظه به بعد هم هیچ كاری نكنم بازم اونقدر خرابكاری كردم كه اگه مرجان بخواد
اونا رو به مامان بگه همینجوریش آبروم جلو مامان میره پس بهتره كاری رو كه میخوام انجام بدم تا لا اقل آرزوبه دل
نمونم ، تجربه ای كه در طی اولین سكسم با شیلا بدست آورده بودم جسارت منو در برخورد با خانم ها بیشتر كرده بود
والا پیش از اون هیچوقت فكرشم نمی كردم كه یه روز بخوام همچین كاری بكنم دیگه واقعا مصمم شده بودم
هر جوری كه شده مرجان رو تصاحب كنم این بود كه دل رو زدم به دریا وكنترل ریسیور رو برداشتم وبدون اینكه
چیزی بگم و بدون مقدمه گذاشتم روی كانال FREE X TV - No ZAP ، جاتون خالی برعكس همیشه كه فیلماش
تكراری بود یه فیلم واقعا توپ گذاشته بود ، یه خانوم خوشگل و سفید با پستونای واقعا بزرگ( خانومه خیلی شبیه شیلا بود )
كه دوتا مرد نره خر دوتایی رفته بودن رو كارش ، یكی داشت تو كونش تلمبه میزد و اون یكی توی كسش ، انگار با هم
مسابقه گذاشته بودن ، صدای آه ه ه و اوف ف شون یه دفعه توی فضای اتاق پیچید به پشتی كاناپه تكیه دادم و مشغول
تماشای فیلم سوپر شدم در عین حال زیر چشمی مرجان رو میپاییدم كه ببینم عكس العملش چیه ؟
مرجان خانوم خوشگل یه 10-15 ثانیه بهت زده به صفحه تلویزیون نگاه نگاه كرد باوررش نمیشد من جلو اون اینكارو
بكنم بعدش به من نگاهی انداخت و از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت.
با وجودی كه من آدم بی حیایی نیستم اما اونقدر از دیدن مرجان و اینكه اونو تك وتنها توی خونه در اختیار دارم
حشری شده بودم كه دیگه واقعا توانا یی اینكه جلو خودم رو بگیرم نداشتم این بود كه پیژامه ام رو كمی پایین كشیدم و
كیر بدبختمو كه حالا دیگه داشت واقعا از فرط تورم میتركید بیرون آوردم و شروع كردم به مالوندن كیرم.
در همین حین مرجان از دستشویی بیرون آمد و منو با اون وضعیت در حالیكه روی كاناپه لم داده بودم و هماهنگ
با صدای آه ه ه واوه ه ه ه هنرپیشه های فیلم سوپر مشغول مالوندن كیرم بودم دید ( گویا پیش خودش فكر كرده بوده
كه من سهوا گذاشتم روی اون كانال و به اصطلاح خودش با رفتن به دستشویی میخواسته به من فرصت بده تا كانال رو
عوض كنم ) خاله مرجان وقتی با این صحنه روبرو شد از كوره در رفت و با صدای بلند گفت : بی شعور عوضی
من هی به روی خودم نمی آرم هیچی نمیگم ، پررو تر میشی ! دست مامانت درد نكنه با این پسر تربیت كردن
بی حیا ، عوضی ، كثافت .... در همین حین به سمت رخت آویز رفت كه مانتوش رو برداره !
من دیدم اگه دیر بجنبم هم آبروم رفته و هم خاله مرجان از دستم رفته این بود كه سریع از جام بلند شدم و به سمتش
رفتم در همون حین پیژامه ام كه تا نصفه پایین كشیده بودم از پام افتاد و در اومد و از اونجایی زیرش اصلا شورت
نپوشيده بودم همونطور لخت به سمتش دویدم داشت مانتوش رو تنش میكرد یه آستینش رو كرده بود توی دستش و داشت
دست دیگش رو میكرد توی آستینش كه از پشت سر گرفتمش توی بغلم ، شروع كرد به تقلا كردن منم سفت گرفته بودمش
و دو تا پستوناش رو محكم توی دستام فشار میدادم مرتب بد و بیراه میگفت وتهدید میكرد كه اگه ولش نكنم داد میزنه !
كثافت ، بی شعور ...، عوضی... ولم كن مگه خودت ناموس نداری . اگه مامانت بفهمه پدرتو در می آره.
بدجوری تقلا میكرد و مدام خودشو اینور و اونور مینداخت بلكه اونطوری خودش رو خلاص كنه .
تا حالا براتون پیش اومده وسط یه كاری گیر كنید ، اون موقع منم درست همون حالت رو داشتم
دیگه نه راه پس داشتم نه راه پیش حالا دیگه حتی اگه پشیمون هم شده بودم باید كاری روكه شروع كرده بودم
یه جوری تمومش میكردم.
ادامه دارد ....
|
bararn281
اعضا
|
|
|
خاله مرجان مدام خودشو به چپ و راست متمایل میكرد تا شاید اینطوری از بین دو تا دستای من كه دور سینه داغ و
پر حرارتش حلقه كرده بودم رها بشه ، مرتب با صدای نه چندان بلندی داد و بیداد میكرد و فحش میداد در همین گیر و دار
كه مرجان هی توی دستام وول میخورد از اونجایی كه منم لخت بودم و شلوارم قبلا از پام در اومده بود ، كیر لخت
و شق كرده منم مرتب مالیده میشد به كون مرجان خانوم ، با وجودیكه شلوار جین خاله مرجان مانع از تماس مستقیم
كیرم با كون گوشتالود وداغ مرجان بود با این حال حرارت متساعد از كونش حتی از روی شلوار، خون رودر
رگهای كیرمتورم و آرزومند من به جوش می آورد و اگه دلتون نخواد باید بگم كه بدجوری حال میداد .
از سر و صداهای خاله مرجان و وضعیت پیش اومده بگی نگی ترسیده بودم ، حالت ترس توام با شهوت فراوان ،
چند بار نزدیك بود جا بزنم و بی خیال خاله مرجان بشم اما به خودم نهیب میزدم كه : پسره خر تا اینجای كارو اومدی حالا كه
بعد از اون همه آبرو ریزی داری به یه جایی میرسی میخوای همه چیزو خراب كنی !! چاره ای نبود باید ادامه میدادم .
برای اینكه به تقلا های خاله مرجان غلبه كنم در همون حال كه از پشت سر خاله مرجان رو گرفته بودم با انداختن وزنم
روی تنه نحیف ولاغر مرجان اونو به آرامی به زمین زدم و وادارش كردم كه دمر روی زمین بخوابه . حالا دیگه خاله
مرجان دمر روی فرش وسط اتاق خوابیده بود و منم روی هیكل ظریف و داغ مرجان دراز كشیده بودم ، صدای داد وبیداد
و بد و بیراه گفتن هایخاله مرجان حالا جای خودش رو به خواهش و التماس داده بود ، مهران جون تورو خدا با من كاری
نداشته باش، آدم كه با دوست مامانش اینطوری رفتار نمیكنه ، مگه خودت به من نمی گی خاله ، آدم كه با خالش از این
كارا نمیكنه ، این كارو نكن زشته ، الان اگه مامانت از راه برسه آبروی جفتمون میره ، تو رو خدا ولم كن، قول میدم به
مامانت هیچی نگم . اگه شما جای من بودید چه كار میكردید؟
من كه تو اون لحظه اونقدر حشری شده بودم كه دیگه این حرفا حالیم نبود ، فقط میخواستم به هر قیمتی شده به آرزوم برسم .
صدای آآه ه ه ه و اوووف ف ف زن سفید و پستون گنده كه حالا دیگه داشت خودشو روی كیر مرد نره خر هنرپیشه فیلم بالا و
پایین مینداختمنو به طرز دیوانه واری حشری كرده بود ، در حالیكه روی خاله مرجان دراز كشیده بودم و پستونای مرجان رو
همچنان توی دستام گرفته بودم شروع كردم به مالوندن و فشار دادن اونا. كیرم بدجوری سیخ شده بود و حالا كه روی
هیكل داغ مرجان دراز كشیده بودم بین تنه خودم و كون داغ مرجان تحت فشار قرار گرفته بود و درد میگرفت ، كم كم
مرجان خانوم خوشگل آروم گرفت ، حالا دیگه كمتر تقلامیكرد هر چند لحظه یكبار تكونی به خودش میداد كه مثلا خودش
رو از این وضعیت خلاص كنه .كمی خودم رو از روی مرجان بلند كردم و نیم خیز شدم و در حالیكهشونه های ظریف
مرجان رو توی دستام گرفته بودم اونو به پشت برگردوندم. مرجان اومد كه از این فرصت استفاده كنه و خودش رو
از زیردست من بیرون بكشه كه من فرصت ندادم و دوباره روی هیكل داغش دراز كشیدم حالا دیگه چشممون
تو چشم هم بود و نفس های داغ مرجان میخورد توی صورتم .
چند لحظه توی چشماش خیره شدم ، مرجان هم مبهوت توی چشمای من نگاه میكرد ، باورش نمیشد كه من
اینطور بهش دست درازی كنم ، اون مهرانی كه اون توی این سالها شناخته بود آدم سر براهی بود كه فقط تو فكر
درس بود و دانشگاه و سرش توی كتاب ، اما حالا همون مهران قصد داشت با مرجان كاری رو بكنه كه توی این سالها
هیچكس باهاش نكرده.
سرم رو به سمت صورت مرجان بردم تا لبهاش رو توی دهانم بگیرم كه مرجان شروع كرد به اینطرف و اونطرف كردن
صورتش ، من كه بدجوری حشری شده بودم با دست دو طرف صورت مرجان رو گرفتم و دهانم رو گذاشتم روی لبهاش.
و آروم آروم شروع كردم به مكیدن لبهاش در یك لحظه متوجه شدم مرجان كه تا یكی دو دقیقه پیش تقلا میكرد كه یه جوری
خودش رو از این وضعیت خلاص كنه حالا دوتا دستاش رو گرفته به پهلوهای من. مرجان كه انگار تازه موتورش روشن
شده بود و تمام تقلاها و دست و پا زدن هاش تا چند دقیقه پیش رو از یاد برده بود تازه شروع كرد به بوسیدن و مكیدن
لب های من ، مزه ماتیك خوشرنگ مرجان توی دهنم پخش شده بود ، زبونم رو توی دهن مرجان میچرخوندم و آب
دهن خوشمزه مرجان خانوم خوشگل رو با تمام وجود میچشیدم. بعد از یكی دو دقیقه دست از مكیدن لب های مرجان
برداشتم وخودم رو از روی هیكل مرجان بلند كردم و سر دو زانو نشستم . مرجان بدون اینكه چیزی بگه به من
نگاه میكرد و منتظر بود تا ببینه میخوام چیكار كنم ، موهای قشنگش در جریان كشمكش به هم ریخته بود و
همین خوشگلترش كرده بود ،خیلی با حوصله مانتوی مرجان رو كه نصفه نیمه تنش كرده بود از تنش
بیرون آوردم و دستم رو به سمت پیرهن مرجان خانوم خوشگل كه یكی دو تا از دكمه هاش در جریان
درگیری باز شده بود بردم ودر حالیكه توی چشمای مرجان نگاه میكردم شروع كردم به باز كردن بقیه دكمه ها.
با عجله دكمه های پیرهن مرجان رو تا آخر باز كردم، كرست زرشكی رنگی پستونای خوشگل مرجان خانوم رو
كه به طرز قشنگی به سمت جلو سیخ شده بودند رو توی خودش جا داده بود ، نگاهی سرتاسری به مرجان كه حالا آروم
و مطیع جلوی من نشسته بود كردم، برق شهوت رو توی
چشمای خوشگلش دیدم شهوتی كه توی این سالهای پس از طلاق از شوهرش، بخاطر مادر پیرش همیشه سركوب
كرده بود و حالا انگار وقتش رسیده بود تا دوباره بیدار بشه
ادامه دارد ....
|
bararn281
اعضا
|
هیجان عجیبی سراسر وجودم رو گرفته بود ، پیش خودم فكر میكردم نكنه همه این اتفاقات فقط یه خواب بوده
اما نه من بیدار بودم بیدارِ بیدار، بیدار تر از همیشه ، اصلا باورم نمیشد این مرجانی كه اینطور آروم جلو من نشسته
و چشم دوخته توی چشام همون مرجان چند دقیقه پیش باشه كه مدام تقلا میكرد یه جوری خودش رو از وضعیت پیش
اومده خلاص كنه ، در حالیكه سر دو زانو نشسته بودم چند لحظه ای محو تماشای مرجان شدم حالا دیگه من بودم و خاله
مرجان و یه عالم آرزو كه باید تو این فرصت بدست اومده به همش میرسیدم ، سر دوزانو به سمت مرجان خانوم رفتم و در
حالیكه سر مرجان رو توی دستام گرفته بودم دستم رو لای موهای خوشگلش كردم ، سعی میكردم موهای نرمش رو از
اونچه بود به هم ریخته تر كنم هر چی موهاش به هم ریخته تر میشد جذاب تر و كردنی تر میشد بی اختیار دوباره لبهام رو
روی لبهای مرجان گذاشتم ، لبهای داغ داغ مرجان، با حرص و ولع لبهای مرجان رو توی دهانم میگرفتم و میمكیدم
میدونید دندونای بالایی مرجان یه كمی بفهمی نفهمی جلو اومده و این نه تنها توی صورت قشنگ مرجان باعث نقص نشده
بلكه همین باعث شده مرجان لبهای خوش فرمی داشته باشه لبهایی كه من همیشه آرزوی بوسیدنش رو داشتم و حالا
به اون آرزو رسیده بودم . زبونم رو میكردم توی دهان مرجان و اون رو توی دهان گرم و خوشمزه مرجان میچرخوندم در
همین حین كه مشغول مكیدن لبهای داغ مرجان و چشیدن آب دهن خوشمزه مرجان بودم ناگهان حرارت دست مرجان
رو روی كیرم حس كردم .
آره اشتباه نمیكردم مرجان كیر شق كرده منو توی مشتش گرفته بود اولش خیلی مردد فقط كیر منو آروم توی مشتش
گرفته بود اما بعد از چند لحظه فشار انگشتای مرجان رو روی كیرم بخوبی حس كردم مرجان در حالیكه من مشغول مكیدن
لبهاش بودم كیر منو توی مشتش گرفته بود و اونو با تمام وجود میمالوند و فشار میداد. حالم عجیب دگركون شده بود
همیشه با دیدن مرجان خانوم در حال صحبت با مادرم وبا تماشای لبهای برجسته اش كه همیشه به واسطه ماتیكی خوشرنگ
و خط لبی زیبا و متناسب استادانه آرایش شده بود و با حالتی زیبا و تحریك كننده موقع صحبت باز وبسته میشد توی دل
آرزو میكردم ای كاش مرجان مال من بود تا لبهای شهوت برانگیزش رو توی دهانم بگیرم وآب دهان گرمش رو مثل یه
نوشیدنی داغ و خوشمزه سربكشم، پیشترهر وقت میخواستم با رویای مرجان خانوم جلق بزنم مرجان رو در حالیكه كیرم رو
با لبهای خوشگلش ساك میزد توی ذهنم تصویر میكردم وحالا ، درسته حالا دیگه موقعش رسیده بود كه مرجان رو برای
اولین باردرواقعیت تجربه كنم ،آروم در حالیكه هنوز سر مرجان رو بین دستام گرفته بودم از جا بلند شدم مرجان كه دید
من دارم از جا بلند میشم كیر منو رها كرد و سرش رو بالا آورد من كه حسابی حشری شده بودم شروع كردم
به مالوندن كیرم روی صورت مرجان ، كیرم رو كه توی هوا سیخ شده بود با تكان دادن باسنم میزدم روی گونه های
مرجان ، یكی از دستام رو گذاشتم پشت سر مرجان و با دست دیگم كیرم رو كه حالا دیگه از فرط شهوت
داشت میتركید به سمت لبهای مرجان بردم ، قبل ازاینكه كیرم به لبهای مرجان برسه ناگهان مرجان دستاش رو
بالا آورد و در حالیكه پشت یكی از دستاش رو روی دهانش گذاشته بود ، با دست دیگش كیر منو كه ناكام توی
مشتم خشكش زده بود پس زد و با صدایی كه از فرط شهوت میلرزید گفت : دیگه اینكارو نمیذارم بكنی مهران
اینكه نمیشه تو كیر كثیف و عرق كردتو بكنی توی دهن من ، نكنه فكر كردی من جنده ام كه برات ساك بزنم تا
همینجاش هم خیلی روتو زیاد كردی. من كه بد جوری حشری بودم نوك كیرم رو بی توجه به صحبت های مرجان روی
گونه های داغ مرجان میمالیدم ، دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم دستام رو روی شونه های مرجان حائل كردم و
و مرجان رو وادار كردم روی فرش دراز بكشه در همین حال پاهام رو دو طرف شونه های مرجان گذاشتم و روی
سر مرجان چمباتمه زدم كیرم رو توی دستم گرفتم و اونو به پایین و به طرف لبهای مرجان بردم ، مرجان كه انگار
تازه فهمیده بود من میخوام چیكار بكنم دوباره شروع كرد به تقلا ( طفلی مرجان حق داشت بعدا بهم گفت كه هیچوقت تا
اون روز فكر نمیكرده روزی كیر یه مرد رو توی دهنش بگیره و اونو بلیسه و از اینكار به شدت بدش می اومده ،
همینجا لازمه بگم كه بعد از قضیه اون روز مرجان نظرش به كلی در مورد ساك زدن عوض شده این مطلب رو خودتون
در ماجراهایی كه بعد از اون قضیه بین من و مرجان پیش اومده و شرح اونا رو در آینده براتون میگم به خوبی
درك خواهید كرد . ) مرجان خانوم بد قلق مرتب سرش رو اینور و اونور میبرد تا من نتونم كیرم رو روی لباش بزارم
دیگه داشتم شاكی میشدم با یكی از دستام سر مرجان رو محكم نگه داشتم و با دست دیگم شروع كردم به مالیدن
كیرم روی لبهای داغ و خوشرنگ مرجان ، مرجان كه حسابی لجبازیش گل كرده بود لب هاش رو كیپ كرده بود و
محكم به هم فشار میداد تا من نتونم كیرم رو توی دهنش ببرم، من كه انگار از مرجان سمج تر بودم به فشار دادن
كیرم روی لب های مرجان ادمه دادم دیگه كم كم كیرم داشت درد میگرفت اما توی اون لحظه حتی اون درد هم برام
لذت بخش بود مرجان كه انگار بد جوری از وضعیت پیش اومده ناراحت بود مدام تقلا میكرد ، گویا توی اون لحظه تنها
وسیله دفاعـیش ناخن های تیزش بود چرا كه مرتب باسن و ران پای منو چنگ میزد و فشار میداد ( مرجان بی انصاف
بدجوری چنگ میزد جوریكه جای بعضی از اونا تا چند وقت كنار باسن من مونده بود و هر وقت میخواستم مرجان رو اذیت
كنم بهش میگفتم میخوای جای چنگاتو به مامانم نشون بدم و دوتایی میزدیم زیر خنده .)
نمیدونم چی شد كه توی یه لحظه مرجان كه انگار میخواست چیزی بگه دهنش رو باز كرد و منم كه مرتب كیرم رو
اطراف لبش میمالیدم واونو روی لبهاش فشار میدادم تونستم در یه لحظه كیرم رو وارد دهن مرجان كنم من كه بعد از كلی
تقلا تونسته بودم عاقبت كیرمو وارد دهن مرجان كنم تا جائیكه میتونستم كیرمو توی دهن مرجان فشارمی دادم ،اونقدر حشری
بودم كه تنها با صدای اق زدن و سرفه مرجان به خودم اومدم و دیدم چشمای خوشگل مرجان به خاطر سرفه و اق زدن
پر اشك شده یه لحظه از خودم به خاطر كاری كه كرده بودم بدم اومد كیرم رو از دهن مرجان در اوردم لحظه ای توی چشمای خوشگل
مرجان خیره شدم كیرم رو رها كردم لبهای مرجان رو كه بعد از اق زدن تف مالی و خیس شده بود با انگشتام پاك كرم و بعد
انگشتام رو به سمت دهنم بردم و اونا رو لیسیدم ( آب دهن مرجان هم خوشمزه بود درست مثل بزاق شیلا و مهشید)
مرجان دیگه آروم شده بود و دهنش نیمه باز بود این بود كه دوباره كیرم رو بداخل دهن مرجان هدایت كردم
حرارت دهن مرجان داشت كیرم رو میسوزوند كیرم رو متناوبا توی دهنش میكردم و در می اوردم بعد از كمتر از یك دقیقه مرجان
كه انگار تازه مزه كیر زیر دندوناش اومده بود شروع كرد به مكیدن كیرم ، ناقلا لبهاش رو دور كیرم غنچه كرده بود و كیرم رو با لبهاش
فشار میداد یكی دو بار شیطنتش گل كرد و با دندونای جلوییش كه به طرز قشنگی جلو اومده بود كیرم رو گاز گرفت
دیگه داشتم از فرط شهوت دیوونه میشدم باور كنید توی اون لحظه داشتم توی ابرا سیر میكردم.
بعد از چند دقیقه كه مرجان حسابی كیر منو مكید و تف مالی كرد خودم رو عقب كشیدم و روی هیكل داغ مرجان دراز كشیدم
با زبونم دور لبهای مرجان رو پاك كردم دست انداختم توی كرست مرجان و پستوناش رو از توی كرست بیرون انداختم
وای خدای من چه پستونایی ، پستونایی كه توی چند سال اخیر كه مرجان به خونمون می اومد همیشه آرزوی دیدن
ولیسیدنش رو داشتم دهنم رو گذاشتم روی پستون مرجان اول نوك هر دو پستونش رو لیسیدم و بعد شروع كردم
به مكیدن پستونای مرجان حالا دیگه صدای آه و اوف مرجان هم بلند شده بود و با صدای شهوت برانگیز هنرپیشه های
فیلم سكسی كه از شبكه ماهواره ای پخش میشد هم صدایی میكرد وهمین منو هر لحظه جری تر میكرد .
باسنم رو روی باسن مرجان حركت میدادم ، مرجان هنوز شلوار جین استرچش پاش بود وكیر باد كرده من روی
شلوار زبر مرجان كشیده میشد، حسابی مشغول مكیدن پستونای مرجان بودم و مرجان كه انگار از این حالت
بدش نمی اومد دو دستی سرمنو گرفته بود و توی سینه هاش فشار میداد.
وقتی باسنم رو روی باسن مرجان جلو و عقب میكردم گاهی كیرم می افتاد لای پای مرجان و من با حركت باسنم
به سمت جلو اونو از لای پای مرجان در می آوردم كیرم كه روی پارچه زبر شلوار مرجان كشیده میشد كلی حالمو دگرگون
میكرد . توی همین گیر و دار بود كه ناغافل به ارگاسم رسیدم و آب كیرم شروع كرد به اومدن چشمتون روز بد نبینه
تمام آب كیرم پاشیده شد روی شكم و شلوار مرجان و آب كیر صدفی رنگ و گرم ماسید روی شلوار مرجان خانوم
راستشو بخواید اون روز واقعا به ارزش ژل یا اسپری لیدوكائین پی بردم اگه من نادون پیش از این كارا یه مقدار
ژل لیدوكایین به كیرم مالیده بودم لا اقل به این زودی آبم نمی اومد.بعد از بیرون ریختن آبم بی حال شدم و چند لحظه همون طور
روی مرجان دراز كشیدم بعد از چند لحظه غلتی زدم و كنار مرجان روی فرش ولو شدم ، من و مرجان روی زمین كنارهم دراز
كشیده بودیم و چشم تو چشم به هم خیره شده بودیم دیگه داشت مكث بین ما طولانی میشد كه مرجان لب باز كرد و خیلی آروم
گفت : مهران دوستت دارم! ، دوستت دارم مهران! میفهمی! دوستت دارم ، و بعد دوباره توی چشمای هم خیره شدیم
صورتم رو به سمتش بردم و یه بار دیگه لبهای داغش رو توی دهنم گرفتم . حرفی كه مرجان زد اونم با اون لحن معصومانه
تمام وجودم رو داغ كرد یه جور احساس شعف ، یه جورایی از داخل لرزم گرفت . لب هام رو از روی لبهای مرجان
برداشتم و از جا بلند شدم و كنار مرجان نشستم. از ظهر گذشته بود و وقت نهار بود رو كردم به مرجان و گفتم : مرجان جون
غذا چی میخوری برم بگیرم ؟ مرجان گرفت نشست وگفت : چه وقت غذا خوردنه الآنه مامانت از راه میرسه و اگه ما دوتا
رو توی این وضع ببینه برا جفتمون بد میشه بهتره من تا مامانت نیومده زودتر پاشم برم .
گفتم مگه من میذارم ( با خنده ) خاله مرجان . حالا كو تا مامانینا بیان ، بعدش قضیه فوت فامیلمون و برنامه پیش اومده
رو براش گفتم . مرجان با لحن اغواگرانه ای گفت : ای ناقلا پس تو از همون اول برا من نقشه كشیده بودی !
من كه نمیخواستم مرجان پیش خودش فكر كنه همه این ماجرا نقشه بوده كلی قسم آیه خوردم كه نه بابا همه این بند و بساط
یه دفعه ای پیش اومد و اصلا نقشه ای در كار نبوده، خلاصه بعد كلی صغری كبری قانعش كردم.
مرجان رو تنها گذاشتم و برای تهیه سور و سات نهار برای مرجان خوشگلم از در زدم بیرون ، توی دلم احساس عجیبی
نسبت به مرجان پیدا كرده بودم یه جور احساس نزدیكی یه جور دلبستگی تا اون روز مرجان برای من فقط محركی بود برای
رفتن تو عالم هپروت یه رویای خوشگل برای لذت بردن بیشتر حین جلق زدن ، اما حالا احساس میكردم یه جور دیگه ای بهش
دلبسته شدم ، مدام توی ذهنم اون حرف مرجان رو مرور میكردم آره ، درست شنیده بودم مرجان بهم گفته بود : دوستت دارم مهران!
دوستت دارم ! میفهمی ! دوستت دارم !
حالا دیگه مرجان رو فقط برای سكس نمیخواستم بلكه یه جورایی بهش علاقه پیدا كرده بودم
یه زن رسیده وتنها با سی و یكی دوسال سن بعد از چند سال تنهایی به یه پسر بیست وشش هفت ساله گفته بود كه دوستش داره
حالا باید با مرجان چیكار میكردم ؟
تو همین فكرا بودم كه به رستورانی كه همیشه ازش غذا میگرفتیم رسیدم سفارش دو تا پیتزا دادم و تا آماده شدن پیتزا ها چند
دقیقه ای اونجا معطل شدم مثل همیشه اما اینبار یه جورایی عجله داشتم نمیتونستم اونجا بند بشم میخواستم زودتر برگردم
خونه پیش مرجان ، مرجان خوشگلم . از رستوران كه اومدم بیرون بالاخره عزمم رو جذب كردم و سر راه برگشت به خونه ،
رفتم داروخانه و یه بسته كاندوم خاردار و یه اسپری زایلوكایین هم خریدم ( خونه ژل لیدوكائین داشتم و هر دفعه برای اینكه
مدت طولانی تری بتونم كیرم رو بمالم و جلق بزنم ازش استفاده میكردم اما تاثیر اسپری رو خونه شیلا اینا امتحان كرده بودم و
از جهاتی اونو به ژل ترجیح میدادم .) راستش من خودم سكس بدون كاندوم رو ترجیح میدم میدونید وقتی كیر آدم مستقیما
با دیواره گرم و لزج واژن یه خانو خوشگل در تماس باشه لذتی به آدم میده كه بمراتب بیشتر از وقتیه كه كاندوم ( با
وجودیكه خیلی نازكه ) بین كیر و جدار واژن حائل شده باشه . اما هر بار كه یاد قضیه اون دفعه
كه آبم ناغافل پاشید توی واژن شیلا می افتم دیگه میترسم كیرم رو همینطوری توی كس یه زن وارد كنم اوندفعه هم شانس
آوردم كه شیلا لوله هاش رو بسته بود و خیالش از هر حیث راحت بود.
كلید كه به در انداختم اضطراب عجیبی پیدا كردم دوباره میتونستم با مرجان باشم و اینبار....
در ورودی حال رو كه وا كردم دیدم مرجان لخت مادر زاد روی كاناپه لم داده و در حالیكه چشم به صفحه تلویزیون دوخته
مرد هنرپیشه داشت كس زن خوشگل توی فیلم رو لیس میزد و مالش میداد -- خدا پدر مادر این Free X TV روبا این
فیلم های توپش بیامرزه كه توی روز هم ما رواز فیلم های تمام سوپرش بی نصیب نمیذاره—مرجان هم همگام با هنرپیشه
فیلم كس پشمالوش رو مالش میداد واز ته دل آآه ه ه میكشید اونقدر توی حال خودش بود كه متوجه وارد شدن من نشد .
جلو رفتم و بین مرجان وصفحه تلویزیون قرار گرفتم مرجان كه انگار تازه متوجه من شده بود ناگهان خودشوجمع و جور
كرد حس كردم یه جورایی دستپاچه شده وشرم زنانه باعث شد صورتش برافروخته بشه ، هول شده بود ودستاش رو
گذاشته بود لای پاش روی كسش ، با صدایی مضطرب گفت : مهران كی اومدی كه من نفهمیدم ، یه نگاه به مرجان كردم
و یه نگاه به تلویزیون و گفتم : مرجان خودمونیم داشتی حسابی كیف میكردی ها دوست داشتی اون مرده بیرون بود و
سرش رو میذاشت لای پات اونوقت یه دست حسابی كست رو میلیسید ، سكوت كرد دستاش رو از روی كسش برداشت
و چشمای خوشگلش رو چند لحظه به كس پشمالوش دوخت و بعد سرش رو بالا آورد و به من خیره شد ، یه
جوری نگاه میكرد كه اگه آدم فیل هم بود از پا در می اومد . بی اختیار جعبه های پیتزا و كاندوم و اسپری رو
گذاشتم روی میز وسط اتاق ، مرجان تا چشمش به جعبه اسپری افتاد نگاهی به من كرد و با لبخند شیرینی
گفت: ای پسر شیطون اینو برا چی گرفتی ؟ نكنه میخوای....
دستپاچه و با عجله همونجا وسط اتاق لباسام رو در آوردم ، حالا هر دومون لخت بودیم لخت لخت ، به
سمت مرجان رفتم و روی كاناپه كنار مرجان نشستم و دستم رو آروم گذاشتم روی كسش وای عجب كسی
داشت علی رغم لاغر بودن خاله مرجان كسش لب های گوشتی و برآمده ای داشت كه تماما با موهای بلند و فر خورده
پوشیده شده بود با دیدن كس مرجان یاد مهشید افتادم اونم كسش همینطور پشمالو و پر مو بود ( فكر میكنم همه زنانی
كه از شوهرشون دورن و یا شوهر ندارن اهل تیغ انداختن و كوتاه كردن پشم های كسشون نیستن حداقل این دو موردی
كه من دیدم اینطور بوده !! )
از كاناپه پایین اومدم و روی زمین بین لنگای سفید و داغ مرجان نشستم آره اشتباه نمیكردم بالاخره جایی نشستم
كه مدتها آرزوش رو داشتم سرم رو بردم بین لنگهای گوشتالود و داغش و لبهام رو گذاشتم روی لبه های آویزون و كبود رنگ
كس مرجان، مرجان خانوم خوشگل نفسی صدا دار كشید، مشخص بود اونم بد جوری حشری شده . زبونم رو در آوردم و شروع كردم
به لیس زدن پشم های كسش، لای پای مرجان هم مثل هر زن دیگه ای شور بود و عرق كرده و بوی بخصوصی میداد، بویی
كه ظاهرا ناخوشاینده اما برای من وتوی اون موقعیت بمراتب از هرعطری خوشبوتر بود لبه های كس مرجان مثل دوتا پرده گوشتی
آویزون بود و چروك خورده و خوشمزه تر از خوشمزه ترین غذایی كه تا به اون روز خورده بودم ، حسابی مشغول لیسیدن
كس مرجان خانوم بودم و گاهی لب های آویزون و چروكیده كس مرجان رو لای دندونام میگرفتم و میكشیدم وهر بار
كه اینكارو میكردم صدای مرجان بلند تر میشد حالا دیگه فقط صدای نفس ها و ناله مرجان كه از سر شهوت و از ته دل
میكشید توی سرم میپیچید و همین حالمو خرابتر میكرد و عطشم رو بیشتر . به شدت كس مرجان رو میمكیدم و لیس
میزدم زبونم رو آوردم بیرون و اونو از لای لبهای كس مرجان وارد واژنش كردم ، شروع كردم با نوك زبون جلوی واژنش
رو لیس زدن واژن كرمش رو با اون دیواره های لزج به خوبی زیر زبونم حس میكردم . حس كردم مرجان
بدجوری تحریك شده شاید حتی بیشتر از من ، اینو از حركت انگشتاش كه مدام توی موهای من چنگ
میزد به خوبی میفهمیدم.
همونطور كه لای لنگای مرجان بودم از جا بلند شدم و در حالیكه كمی زانوهام رو خم میكردم
تا بتونم سركیرم رو روی كس داغ مرجان بذارم میخواستم اولین تلمبه رو به مرجان بعد از چندین سال حسرت
به دلیبزنم كه یه دفعه صدای مرجان بلند شد كه : یه دقیقه صبر كن ببینم پس اون كاندوما رو برا چی گرفتی ؟
دیدم راست میگه دوباره داشتم جای مهم كارو فراموش میكردم . اسپری زایلوكایین و بسته كاندوما رو از روی
میز كنار كاناپه برداشتم اسپری رو از توی جعبه در آوردم و دو سه پاف روی سطح زیری كیرم زدم و كمی با دست كیرم
رو مالش دادم ( یادتون باشه هیچوقت روی تمام كیرتون اسپری رو نزنین چون اون موقع باید كلی وقت تلمبه بزنین تا
آبتون در بیاد و در اون صورت دیگه مرد از سكسش لذت كه نمیبره هیچی تازه از كمر هم می افته اما در عوض زن توی این
حالت كلی كیف میكنه.) در همین حین كه داشتم كیرم رو مالش میدادم مرجان بسته كاندوم را كه روی كاناپه انداخته بودم
برداشت و بازش كرد یه كاندوم از توی اون درآورد و اونو از توی جلدش باز كرد لحظه ای به هم نگاه كردیم انگار
هر دومون منتظر بودیم منتظر محكمتر شدن ارتباطمون و آغاز فصلی تازه توی زندگی هردومون ، مرجان دستش
رو به طرف من دراز كرد كمی جلو رفتم و مرجان كیرم رو گرفت توی دستش و بعدش كاندوم رو گذاشت روی
نوك كیرم و با حركت رو به پایین دستش كاندوم رو روی كیر متورم من باز كرد و شروع كرد به مالیدن كیرم
كه حالا توی كاندوم تحت فشار بود و كم مونده بود كه خفه بشه در همین حین كه داشت كیرم رو مالش میداد سرش رو
جلو آورد و در حالیكه با ولع دهنش رو باز میكرد كیرم رو بین لبهای داغش گرفت و شروع كرد به ساك زدن ، احساس میكردم
هر لحظه كاندوم داره برای كیرم تنگتر میشه بعد از دو سه دقیقه مشت ومال مرجان عاقبت رضایت داد و كیر منو ول كرد
و در حالیكه لبخند شهوت انگیزی روی لباش نقش بسته بود به پشتی كاناپه تكیه داد و هیكل داغش رو روی كاناپه جابجا كرد
و از زیر داد بعـداز اون لنگای گوشتالودش رواز هم باز كرد و در حالیكه كس خوشگلش رو با اون موهای فر خورده
مرتب مالش میداد تو چشمای خوشگلش با نگاهی پر از تمنا به من دوخت .
دیگه بیشتر از این نمیتونستم طاقت بیارم در حالیكه بین پاهای مرجان قرار میگرفتم دو تا دستام رو انداختم زیر دو تا
رون گوشتالود وداغ مرجان و كمی مرجان رو به سمت خودم كشیدم حالا دیگه مرجان كاملا از زیر داده بودو
كمرش روی تشك كاناپه قرار گرفته بود كمی زانوهام رو خم كردم حالا دیگه نوك كیرم با لبه های كس داغ مرجان
مماس بود نوك كیرم رو درست روی لبه های كس مرجان قرار دادم و با حركت رو به جلو باسنم سعی كردم
كیرم رو تو كس مرچان داخل كنم دفعه اول كیرم سر خورد و اومد بیرون این دفعه كیرم رو كمی پایینتر روی لبه های
كس مرجان گذاشتم و محكم باسنم رو جلو دادم اینبار كیرم خیلی نرم وارد واژن داغ و پر حرارت مرجان شد
گرما و فشار دیواره های واژن مرجان رو بخوبی روی كیرم حس میكردم ، مرجان آه بلندی كشید ودر حالیكه لب پایینش رو
لای دندوناش گرفته بود، چشمای خوشگلش
كه پشت شیشه های باریك عینك جلوه خاصی پیدا كرده بود یه لحظه گرد شد ، انگار میخواست از پشت عینك بیرون بزنه
از فرط شهوت داشتم دیوونه میشدم شروع كردم به تلنبه زدن توی واژن داغ و لزج مرجان
سعی میكردم هر چه میتوانم تند تر و محكمتر تلنبه بزنم ، بعد از یكی دو دقیقه رونهای مرجان رو كه روی دستام انداخته بودم
كمی بالا كشیدم حالا بدون اینكه مجبور باشم زانوهام رو خم نگه دارم كیرم رو راحت تر از قبل توی كس داغ مرجان حركت میدادم.
( توی سكس مهمتر از هر چیزی به نظر من پوزیشن و وضعیت های مختلفی است كه دو طرف سكس میتونن نسبت به هم داشته
باشن ، بعضی حالت ها موجب میشه كه طرفین به مراتب احساس لذت بیشتری رو درحین سكس تجربه كنن، البته دوستای خیلی خوبم
توی وبلاگ روشهای مختلف سكس كه در حال حاضر وبلاگ زیبای بچه های جنده رو برای دوستداران سكس
سامان میدن توی این موارد خیلی وارد ترن به نظر من اگه میخواید واقعا از سكس لذت ببرید روشهای
ارائه شده توسط دوستای خوبمون در بچه های جنده رو حتما امتحان كنید!!!! )
سعی میكردم باسنم رو هر بار محكمتر از قبل به كپل های مرجان بكوبم و كیرم رو تا ته و با ضرب توی كس مرجان
فرو كنم ( اینوهمتون میدونید كه واژن یه خانوم چقدر قابلیت كش اومدن داره ، به نظر من این یكی از شاهكارهای خلقته
كه شاید اغلب ماها كمتر به اون توجه میكنیم اینم باید بدونید كه بیشترین لذت رو هم یه خانوم در طول سكس توی
لحظاتی میبره كه واژنش در اثر فشار نوك كیر به ته واژن افزایش طول پیدا میكنه و به اصطلاح كش میاد .
صدای آه و اوف مرجان مرجان بدجوری توی گوشام زنگ میزد ، احساس میكردم تمام وجودم توی داره توی آتیش
میسوزه ، وحشتناك گر گرفته بودم و عرق میریختم نمیدونم شاید همش به خاطرحرارت و داغی مرجان خوشگلم بود.
یكی دو دقیقه ای بود كه داشتم با سرعت تلنبه میزدم ، مرجان روی كاناپه از فرط شهوت به خودش میپیچید وناله میكرد
آااه ه ه اوووف آآه ه ااوف ف ف ، آی آی آی آی مهران جونم م م ! مهران ن ن جونم م م ! یواش تر یواش
تورو.... یواشتر ، وای آخ وای وای .... من.
ناله های مرجان منو دیوونه تر میكرد و عطش سیری ناپذیر منو بیشتر ، بعد از دو سه دقیقه لحظه ای مكث كردم
و در حالی كه كیرم توی واژن مرجان خانوم خوشگل جا خوش كرده بود و باسنم رو رو روی كپل های
مرجان چسبونده بودم شروع كدم به چپ و راست كردن باسنم روی كپل مرجان یه جور لذت بخشی كیرم توی
واژن مرجان كج و كوله میشد بعد از اون شروع كردم مجددا تلنبه زدن توی كس مرجان اما اینبار خیلی آروم و آهسته
كیرم رو میبردم توی واژن مرجان همینكه نوك كیرم به انتهای قلنبه و گوشتی واژن مرجان میخورد با تمام وجود
اونو توی كس مرجان فشار میدادم هربار كه اینكار رو میكردم چهره مرجان تغییر میكر یه حالتی بین اخم و شهوت
توی چشماش ظاهر میشد یه جوری تو چشمام نگاه میكرد كه آدم فكر میكرد داره التماس میكنه نفس های
صدادار مهشید با صدای ناله های شهوانی هنرپیشه های فیلم
كه توی اتق میپیچید داخل شده بود ، هاه ه هاه ه بكن ن ن ، بكن ن مهران ن ، مهران ن جونم محكمتررر محكمتررر،
آها آها محكمتر بیشتر آآآه ه ه اوف ف آی ی آی ی ... همینطور كه كیرم رو توی كس مرچان میكردم و بیرون می آوردم
نگام به تلویزیون افتاد ، یه خانوم سفید با پستونای آویزون و پاندولی داشت كم كم روی باسن مرد توی فیلم
مینشست كیر مرده هم توی هوا منتظر بود تا كس خانومه بشینه روی سرش.یك لحظه هوس كردم منم همینكار
رو با مرجان بكنم ، این بود كه بعد از چند لحظه كیرم رو از توی كس مرجان درآوردم ، مرجان با نگاه های منتظر به من
نگاه میكرد تا ببینه چه خوابی براش دیدم .
دست خاله مرجان رو گرفتم و از روی كاناپه بلندش كردم و ازش خواستم پشتش رو به من بكنه و بعد
در حالیكه دستم رو به شونه های نازك و نحیفش گرفته بودم بهش فهموندم كه روی زمین زانو بزنه ، مرجان همونجا كنار
كاناپه در حالیكه دستاش رو به كاناپه گرفته بود سر دو زانو روی زمین نشست به سمت كاناپه خم شد و همونطور كه
سرش رو روی دستاش روی كاناپه میذاشت بالا تنه خودش رو هم روی تشك كاناپه حائل كرد ، احتمالا پیش خودش فكر
كرده بود من میخوام كیرم رو در حالیكه پشتش قرار دارم توی كس داغ و ملتهبش فرو كنم ، من كه قصد داشتم سوراخ كون
مرجان رو هم افتتاح كنم سر دو زانو پشت مرجان نشستم ، مرجان علی رغم هیكل لاغر ونحیفی كه داشت صاحب یه كون گوشتالود
وباسن برجسته بود طوری كه برجستگی باسنش توی لباس همیشه منو وقتی كه باهاش روبرو میشدم جوری گرفتار میكرد كه
متوصل به جلق زدن میشدم . بگذریم با اون پوزیشنی كه مرجان به خودش گرفته بود كپل های گوشتالودش به مراتب زیباتر و
قلنبه تر به نظر میرسید، محو كون برجسته و گوشتالود مرجان شدم یه دستم رو به باسن مرجان گرفتم و با دست دیگم
شروع كردم به مالش دادن لای كپل های مرجان گاهی انگشتام رو به داخل واژنش میبردم و در حالیكه دستم به ترشحات
لزج داخل واژنش آغشته میشد لای كپل هاش رو با همن خیسی مالش میدادم یه مقدار لنگی مرجان رو از هم باز كردم جوریكه
یه مقداری لای كونش از هم باز بشه ، در حالیكه انگشت اشارم رو تفی میكردم شروع كردم به بازی حول وحوش سوراخ كونش
بعد از كمی بازی بازی سعی كردم انگشتم رو با كمی فشار وارد سوراخ كونش كنم ، فكر میكنم مرجان هیچوقت از كون برای
دادن استفاده نكرده چراكه سوراخ كونش خیلی جمع و جور و سوزنی بود ، دفعه اول نتونستم اما
مرتبه دوم كه انگشتم رو روی سوراخ كون مرجان فشار دادم ، انگشتم تا نیمه بند دوم وارد كونش شده بود كه یهو
مرجان سر دوزانو از جا پرید و من كه انتظار همچین عكس العملی رونداشتم انگشتم رو سریع بیرون كشیدم ، مرجان
رو به من كرد و با حالت اضطراب توام با عصبانیت گفت:
ببین مهران من نمیذارم این كارو بكنی، من كه جا خورده بودم گفتم : چیكار!
مرجان خیلی جدی گفت : همیین كار ، فكر كردی خرم ، نمی فهمم میخوای كیرتو بكنی توی كونم
ببین مهران من از اینكار خیلی بدم میاد ، كثافتكاریه .تو هم اگه منو دوست داری ازت خواهش میكنم
اینكارو نكن ، تو هر كاری بخوای میتو بكنی اما این یه كارو ، شرمنده چون اصلا خوشم نمیاد .
من كه واقعا نمیخواستم بعد از این همه آرزو به دلی مرجان رو از دست بدم گفتم : هر جور تو بخوای من كه نمیدونستم
اینقدر رو این قضیه حساسیت داری سرم رو جلو بردم ولبهای داغ مرجان رو بوسیدم.دستشو گرفتم و هر دو از جا بلند شدیم
اشاره به تلویزیون كردم و به مرجان گفتم : خوشگل خانوم اونطوری دوست داری یا نه مرجان كه انگار بدش نمی اومد لبخند
شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست، اینبار اون منو روی كاناپه نشوند و خودش دوباره پایین پای من روی زمین
نشست و در حالیكه چشم تو چشم من دوخته بود و لبخند شهوت انگیزی میزد كیر منو كه حالا یه كمی از حال رفته و شل شده بود
توی مشتش گرفت و شروع كرد به مالوندن اون ، كاندوم روی كیرم آغشته به ترشحات لزج و لیزابه ای واژن مرجان بود
رو همین حساب دست مرجان خیلی روون روی كیرم بالا و پایین میشد ، مرجان خیلی با حوصله كیرم رو میمالوند و گاهی هم
در این بین كیرمو به دهن میگرفت و با فشار لبهاش اونو ماساژ میداد.
حالا دیگه بعد از چند دقیقه مالوندن ، كیرم درست مثل چند دقیقه قبل صاف وسر به هوا منتظر بود تا
گرمای كس مرجان رو دوباره تجربه كنه .
مرجان در حالیكه پشتش به من بود توی بغل من نشست ، كمی خودش رو توی بغل من جابجا كرد و بعد پاهاش روبالا
آورد و كف پاهاش رو كه برعكس همه جای بدنش سرد و یخ كرده بود گذاشت روی رونهای من ، یك لحظه دست گرم
مرجان رو روی كیرم احساس كردم ، مرجان كمی خودشو بالا آورد و با استادی تمام سر كیرم رو میون لبهای كسش قرار
داد و آروم و با خونسردی كپل هاش رو پایین آورد و روی باسن من قرار داد، كیر خوشبخت من به آرومی لیز خورد و درست
توی واژن داغ و ملتهب خاله مرجان قرار گرفت مرجان كه انگار دوست داشت منو یه مقدار جون به سر كنه لحظه ای همونطور
بیحركت روی باسن من جا خوش كرد و بعد از چند لحظه مكث روی قشنگشو به طرف من چرخوند و با لحن شهوت انگیزی گفت :
مهران جون حاضری بریم ؟ من كه حالم خراب بود و نمیتونستم حتی كلمه ای به زبون بیارم چشمام رو به علامت آره به هم زدم
مرجان در ابتدا آروم آروم روی باسن من بالا و پایین میرفت و كیر متورم من خیلی آروم داخل كس ملتهبش
جابجا میشد بعد از یكی دو دقیقه وقتی كه هر دو مون حسابی حشری و دیوونه شده بودیم مرجان كه انگار حالش از منم
خرابتر بود تند تند روی باسن من بالا و پایین میپرید و سعی میكرد كپل هاش رو محكم روی باسن من بكوبه انگاربا اینكار
میخواست تا كیر من بیشتر از اونچه هست توی واژن داغش فرو بره غافل از اینكه وقتی كیرم تا خایه توی كسش فرو رفته
دیگه كیری برام باقی نمی مونه تا اونو به مرجان خانوم خوشگل تقدیم كنم.
مرجان مرتب بالا و پایین میرفت و كپلهای داغش رو محكم روی باسن من میكوبید ، از فرط شهوت
یه جور حالت لرز توی تنم نشسته بود انگار یه جورایی از داخل یخ كرده بودم در حالیكه از بیرون گر گرفته بودم
عرقم در اومده بود وهر بار با برخرد كون مرجان با بسنم درد عجیبی توی خایه هام میپیچید با وجود شدت درد حاضر نبودم
حتی لحظه ای مرجان رو متوقف كنم ، حشرم بالا زده بود و لذت عجیبی سراسر وجودم رو فرا گرفته بود.
مرجان مثل دیوونه ها خودش رو میكوبید روی باسن من و بلند بلند ناله میكرد.
الان كه فكرشو میكنم با اون همه سر و صدا اگه كسی توی اون لحظه از پشت در آپارتمان ما رد میشد پاك آبرومون میرفت
بكن ن ن بكن ن ن منو بكن مهران ن ن جون ن ، مهران جونم م م منو بكن، آاااه ه ه آاااه ه ه آخ وای ی
بازم بازم م م وای ...ی من ، محكمتر محكمترررآاهاآاها اوووخ اووخ آاااه اوووف اوففف بازم م بازم
ناله های خاله مرجان منو بد جوری از خود بیخود كرده بود طوریكه علی رغم اون همه زور و ضرب مرجان منم
شروع كردم به كوبیدن باسنم زیر كون مرجان ، دیوونه وار توی واژن مرجان تلنبه میزدم دیگه هیچی حالیم نبود حتی
درد بدی كه در حین تلنبه زدن توی خایه هام می پیچید. بعد از حدود چهار پنج دقیقه یه دفعه به خودم لرزیدم اینبارد درد واقعا شدیدی
توی خایه هام پیچید و بعدش بیحال شدم ، گرمای آب كیرم رو كه دور تا دور كیرم داخل كاندوم پر شده بود بخوبی و با تمام وجود حس
میكردم بمراتب از واژن مرجان داغتر بود.
شاید حدود یكی دو دقیقه همونطر بیحال در حالیكه كیرم توی واژن خاله مرجان جا خوش كرده بود و خاله مرجان هم راضی و راحت
توی بغل من نشسته بود و به سینه عرق كرده من تكیه زده بود درنگ كردم ، پستونای خیس از عرق مرجان رو توی مشتام
گرفته بودم و میمالوندم و با ولع گردن شور مزه مرجان خانوم رو لیس میزدم ، بعد از اون مرجان از توی بغل من بلند شد و روی
كاناپه كنارمن نشست من كه تازه چشمم یه كاندوم پر از آب كیر افتاده بود خیلی آروم اونو از روی كیرم بیرون كشیدم و در حالیكه
اونو وارونه روی سروصورت مرجان گرفتم آب كیرگرم و صدفی آروم و تیكه تیكه روی سر و صورت مرجان میریخت
و مرجان با اینكه بخاطر وسواسی بودنش انتظار میرفت جلو اینكار منو بگیره و اعتراض كنه بدون اینكه كوچكترین حرفی بزنه
سرشو به پشتی كاناپه تكیه داده بود و منو نگاه میكرد چند قطره از آب كیر روی عینكش ریخته بود همین صورتش رو
بد جوری جذاب میكرد به سمت مرجان خم شدم و لبهای داغش رو با لبهام پوشوندم .
دوباره به پشتی كاناپه تكیه دادم وغرق در لذتی بودم كه بتازگی اون رو تجربه كرده بودم
تجربه ای داغ بنام " مـرجـان " .
تازه نگام به جعبه های پیتزا افتاد كه برای ناهار گرفته بودم ، انگار به كلی ناهار رو فراموش كرده بودیم .
نگاه به ساعت كه كردم ، ساعت سه و خورده ای بعداز ظهر بود و ما هنوز نهار نخورده بودیم .
با خنده به مرجان گفتم : مرجان جون شرمنده از غذای خونه خودت هم افتادی ، مرجان اما هیچی نگفت و فقط لبخند قشنگی روی
لبها و چشمش نشست .
از جا بلند شدم ، پیتزاها حسابی یخ كرده بود اونا رو برداشتم به آشپزخونه رفتم و
پیتزاها رو توی مایكروویو گذاشتم تا گرم شه ، خلاصه سور و سات نهار رو آماده كردم و میز رو برای
مهمون عزیزم چیدم .
مرجان به دستشویی رفته بود تا خودشو تر و تمیز كنه ، بیرون كه اومد
با حالتی رسمی به مرجان گفتم: سركار خانوم مرجان .... تشریف بیارید برای صرف نهار.
مرجان خندید و گفت : عجله نكن بذاراول لباسام رو بپوشم! به سمتش رفتم و دستش رو گرفتم و به سمت
میز آوردم وگفتم :یه روز نهار رو همین طور لخت صرف كنید ، نمیشه ؟
لبخند قشنگی روی لبهاش نشست و پشت میز نشست و با لحن شیطنت آمیزی گفت : چرا نمیشه ، وقتی مهران میگه حتما میشه
قبل از اینكه دست به غذا بزنه مثل اینكه تازه چیزی به یادش اومده باشه رو به من كرد و با تحكم گفت: ببینم تو اصلا دستات رو شستی
من كه از اینهمه سماجت و وسواس خاله مرجان خندم گرفته بود گفتم : آره بابا ، تو كه ما رو كشتی ، سر غذا هم ول نمیكنی و
دوباره هردو زدیم زیر خنده.
مرجان بعد از خوردن نهار یه ساعتی پیش من بود و بعدبه هوای اینكه با مامانینا روبرو نشده رفت .
من موندم و خاطره اتفاقاتی كه بین من و مرجان گذشته بود .حتی از مرورش هم توی ذهنم احساس لذت میكردم .
توی همون حال و هوا به حموم رفتم چشمام رو بسته بودم صحنه های بودن با مرجان رو در حالی كه زیر دوش آب گرم ایستاده بودم
مرور میكردم ، گرمای آب برام یادآور گرما و التهاب اندام شهوت انگیز مرجان بود ، فكر میكنم مدت زیادی توی حموم
بودم وقتی بیرون اومدم مامان وبابا برگشته بودن ، بعد از حال و احوال وگرفتن مشروح ما وقع مراسم به خاكسپاری و
ترحیم فامیل ... بیامرزمون و پرس و جو در مورد اینكه كی اومده بود و كی نیومده بود مامان یه دفعه میون صحبت
پرید و گفت : ببینم راستی خاله مرجان رو چیكارش كردی ، یه لحظه جا خوردم و دلم هری ریخت پایین و مضطرب
در جواب مامان گفتم : یعنی چی خاله مرجان رو چیكارش كردم ؟ مامان كه انگار از جواب من تعجب كرده بود دوباره
ادامه داد : منظورم اینه بهش زنگ زدی كه ما كجا رفتیم یا بازم یادت رفت ؟ من كه خیالم راحت شده بود ، نفس راحتی كشیدم و
و در جواب گفتم : مگه قرار بود زنگ نزنم ، خوب معلومه كه زنگ زدم .
شما هم یادتون باشه اگه كسی ازتون پرسید بهش بگین كه من به خاله مرجان زنگ زدم . لا اقل شماها كه
شاهدید ایئطور نیست ؟
پايان
|
bararn281
اعضا
|
اينم يه داستان باحال كه از زبان يكی از زيد هام است:(اسمش نيناست) الآن هم جنده شده...
مادرم بيدارم کرد که برم مدرسه.اولين صبح دبيرستان رفتن من بود.همون روز اول که وارد کلاس شدم نميدونم چرا نيمکت کنار پنجره چشمم رو گرفت در صورتي که ميشد گفت که بدترين جاي کلاس بود.روبروي مدرسه ما يه دبيرستان پسرانه بود که حياطاشون بهم چسبيده بود.از تو پنجره کلاس ما ميشد راحت داخل يه کلاس اول اونجا رو ديد.زنگ اول گذشت و من همچنان از جام راضي بودم.شيشهاي کلاس ما يه جوري مات بود که از اون مدرسه پسرانه ديد نداشته باشه ولي چون اول سال بود و هوا گرم بود مجبور بوديم که پنجره رو باز کنيم.زنگ دوم وقتي معلم داشت درس ميداد من سرم رو همين جوري به طرف مدرسه بقلي چرخوندم و ديدم که يه پسر خيلي خوشکل به من خيره شده نگاهمون تو هم قفل شد نميدونم چرا اون پسر تو دلم نشست مني که تا اون موقع به هيچ پسري نگاه نميکردم از اون پسر خوشم اومد.انقدر مثبت بودم که همه بهم ميگفتن پاستوريزه.اين برنامه ادامه داشت تا اخر سال اول که کلاس هاي ما روبروي هم بود و ميتونستيم همديگر رو ببينيم و از تو چشم همم عشق رو بخونيم.چند بار هم بعد از مدرسه تو راه خونه اونو با چند تا از دوستاش ديدم.خيلي دوست داشتم که بياد جلو و پيشنهاد دوستي بده ولي اين کارو نميکرد.بعدا فهميدم که نميخواسته اسم من جلو دوستاش بد بشه.دبيرستان ما دو تا تموم شد و من ديگه هيچ خبري ازش نگرفتم.ولي هميشه تو فکرش بودم.هيچ جور نميتونستم اون نگاهاي قشنگش رو فراموش کنم.من دانشگاه قبول شدم و مجبور شدم که برم دانشگاه تو شهرستان پدرم برام يه خونه تو شيراز گرفته بود منم رفتم شيراز.روز اول که بيدار شدم تمام خاطراتم دوباره زنده شد.ياد اون صبح اول مهر افتادم .راه افتادم سمت دانشگاه.ولي ديگه ايندفعه تو کلاس صندلي کنار پنجره رو انتخاب نکردم چون هيچ پنجره اي که منو ياد علي بندازه نبود.يه جا نشستم و شروع کردم به نقاشي کشيدن تا استاد بياد.مرتب تو فکر روزهاي بچگيم بودم.تو فکر نگاهش که يهو يه نفر گفت ميتونم اينجا بشينم فرشته خانوم.منم بدون اينکه سرم رو بالا بيارم گفتم بفرمائيد.يکدفعه گفتم اين اسم منو از کجا ميدونه سرم رو اوردم بالا.باورم نميشد.اون چشمهاي ابي خودش بود.همون خنده رو لباش بود.موهاش رو هنوز همون جوري که من دوست داشتم شونه ميکرد.تعجب رو از تو صورتم فهميد.به زور تونستم بگم سلام.اونم جواب سلام رو داد.تا اخر کلاس فقط داشتم يواشکي به اون نگاه ميکردم.کلاسم که تموم شد.پريم جلوش و شروع کردم به صحبت کردن با اون .اونم باورش نميشد که ما با هم يه دانشگاه فبول شديم .اونم تو يه شهر.بعد از کلي صحبت اون روز تموم شد.چند ماهي از دانشگاه رفتن ما گذشته بود.من و علي خيلي با هم صميمي شده بوديم.بعصي وقتا با هم شام ميرفتيم بيرون.خيلي من در کنار علي رهحت بودم.اصلا دوري از مادر و پدرم برام مشکل نبود.ت اينکه يه شب من علي رو که تو خوابگاه بود براي شام به خونه دعوت کردم.تونم دعوتم رو فبوا کرد و قرار د که بياد.منم يه شام خوب درست کردم.قرار شد که علي از دوستش يه کم مشروب بگيره که جشن ما مفصل تر بشه.من خودم خيلي اهل مشروب نبودم.چون وقتي که عرق ميخوردم خيلي نا جور مست ميکردم و اصلا اختيارم دست خودم نبود.ولي به افتخار علي ميخواستم اونشب رو حسابي بخورم.رفتم حموم و خودمو کلي ارايش کردم که تو نظرش خيلي جذاب باشم.بالاخره علي اومد.يه کت شلوار خيلي قشنگ تنش کرده بود که دل هر دختري رو ميبرد.با هم دست داديم و ازش تشکر کردم که دعوتم رو قبول کرده.موقع شام کلي با هم حرف زديم و خنديديم من ديگه داشتم مست ميکردم.علي گفت که بهتره ديگه نخورم ومنم گفتم نه ميخوام بخورم که از تو بيشتر استفاده کنم.منظورم رو نفهميد .من ديگه هيچي حاليم نبود از جام بلند شرم .تلو تلو کنون رفتم سمت علي که رو مبل نشسته بود ليوان مشروبم رو تا اخر سر کشيدم.گرم گرم شده بودم .علي خودشو جمه کرد ولي من بازم داشتم ميرفتم.خودمو پرت کردم تو بغل علي و شروع کردم به بوسيدن اون.اولش خيلي شکه شده بود ولي فهميد که من ديوونه شدم اونم لب گرفت.لبامون تو هم گره خورده بود.مرتب زمزمه ميکردم که دوست دارم .....دتم رو بردم طرف يقه اون.دستم رو بردم تو لباسش هيچي مو نداشت صاف صاف...دگمه هاشو باز کردم شروه کردم به بوسيدن سينه هاش بوي عطرش داشت ديوونم ميکد تنش رو غرق بوسه کردم.اونم دستش رو برده بود تو تنم.و داشت لباسم رو باز ميکرد.من کرست نبسته بودم.و احساس کردم که سينهام تو دستاي علي دارن نوازش ميشن.دوباره شروع کرديم از هم لب بگيريم ههيچ کدوم رضايت نمي داديم که لباي شيرينمون رو از هم دريغ کنيم.چشاي علي بسته شده بود.گرمي دستاش رو رو سينهام حس ميکردم.با دستم تن سفيدش رو نوازش ميکردم.علي بلند شد لباشم رو کامل در اورد.شلوار خودش رو هم در اورد منو رو مبل خوابوند و خودشو رو من انداخت و سينهم رو ليس ميزد.اروم سرش رو اورد پائين.شرتم رو کنار زد و با زبون کس گرو مو خيسم رو ليس زد.خيلي اروم زبونشو رو کسم ميچرخوند داشتم از شدت لذت ميمردم تا ميتونستم بلند تر جيغ ميزدم.اولين سکس زندگيم رو داشتم تجربه ميکردم.سرتارش برام ادت بود من سرم رو به طرف کيرش بردم و کيرشو بوس کردم و اروم کردم تو دهنم و سرمو عقب و جلو کردم کيرشو در مياوردم و چند تل ليس ميزدم و دوباره ميکردم تو دهنم.با يه دستم کيرشو گرفته بودم و با يه دسته ديگم با تخماش بازي ميکردم .علي بلند شد و کيرشو گذاشت دور کسم و يه کم چرخوند و اروم هل داد داخل .ديدم که علي داره داد مي زنه که اي واي بد بخت شدم نگاه کردم ديدم که داره از داخل کسم خون مياد.فهميدم که پردم پاره شده.علي داشت ميزد تو سرش که حالا چي کارکنم.رفتم طرف علي .لباش رو بوسيدم.گفتم علي بيا با هم ازدواج کنيم.اونم رفت نشست يه کم فکر کرد و گفت فرشته قول ميدم که باهات عروسي کنم.چند سال بعد که درسمون تموم شد من و علي با هم عروسي کرديم و الانم يه دختر خوشکل داريم که هر وقت اونو نگاه ميکنم ياد اون روز اول مهر مي افتم که ريشه اين بچه از کجاست.
|
bararn281
اعضا
|
دیدی گفتم با صفایی ....دستت درد نکنه ...با مرام....
|
hosseinloveyou
اعضا
|
|
|
ممنون رفيق
ولي فقط يه نظر؟
|
bararn281
اعضا
|