"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / خاطرات آرام
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 21 . 22 . >>
پیام نویسنده
28 Mar 2007 04:00 - # | ویرایش بوسیله: ferfere


اونشب با کلي استرس خوابيدم.ظهر ساعت 12از خواب بيدار شدم.مثله هميشه به رامبد اس م س دادم سلام کردمو حالشو پرسيدم گفت کاش ميشد بياي پيشم گفتم نميشه جلوي مامانت کجا بيام؟ گفت هيچکس خونمون نيست مياي؟منم گفتم آره ولي بايد مامانمو بپيچونم.سريع رفتم پيشه مامانم گفتم من ناهار بيرون دعوتم مامانمم با هزار تا غر قبول کرد.
سريع اس م س دادم گفتم بيا دنبالم.بلند شدم يه کم آرايش کردمو يه تاپ پوشيدم مانتومو تنم
کردم رفتم خودمو تو آینه قدی نگاه کردم داشتم خودمو بررسی میکردم ببینم از هیکم خوشش میاد یا نه؟موهام تا کمرم بلند بود از این خوشش میومد رنگ پوستمم که خدادادی برنز بود نمیدونستم دوست داره یا نه به باسنم نگاه کردم که تو خیابون بخاطرش کلی متلک بارم می کردن کلا لاغرم ولی این باسنم بد جوری از پشت زده بیرون خودم از دیدنش گاهی اوغات یه جوری میشم لابد رامبدم خوشش میاد به سینه هام نگاه کردم که اونا هم نسبت به هیکلم خیلی بزرگن همینجوری داشتم فکر میکردم که اس م س داد بيا سره کوچه.نشستم توي ماشين سلام کردمو راه افتاديم يه کم مي ترسيدم دعا ميکردم کسي سر نرسه چون جفتمون بيچاره مي شديم.اولين بارم بود که مي خواستم با يه پسر تنها بشم قلبم داشت ميومد تو دهنم.رسيديم دمه خونشون اون جلو تر رفت تا همه چيزو چک کنه.رفت بالا زنگ زد گفت بيا.منم با ترسو لرز رفتم بالا.درو باز کرد رفتم تو با يه نگاه کله خونشونو برانداز کردم منو برد سمته اتاقش.پره عکساي عجيب غريب بود که به استرسم اظافه کرد ولي خودمو خونسرد نشون ميدادم.
يهو از پشت چسبيد بهم گفت نمي خواي مانتوتو در بياري مانتومو در آوردم انداختم يه کنار همونجوري که وايساده بوديم بغلم کردو لباشو گذاشت رو لبم واقعا معرکه لب مي گرفت و حرفه اي.يه لحظه ازم جدا شدو تاپمو در آورد سعي کرد شلوارمم در بياره که نتونست خودم در آوردمش.بعد مشغوله باز کردنه سوتينم شد.از ديدن سينه هام تعجب کرد و گفت چقدر بزرگه از روي لباس معلوم نيست انقد بزرگه.با دست سينه هامو مي ماليد منم با وجود پريود بودن تحريک شده بودم.
خم شد سره يکي از سينه هامو گذاشت تو دهنشو با اون يکيم بازي ميکرد.از سر پا وايسادن خسته شدو خوابوندم رو تخت خودشم دراز کشيد روم احساسه خوبي داشتم از ينکه سنگينيشو رو خودم احساس مي کردم.آروم لباشو گذاشت رو لبم.دلم مي خواست منم لب بگيرم ولي نميذاشت بلاخره موفق شدم منم لب بگيرم من لبه پاييتشو مي خوردم اون لبه بالامو کم کم زبونمو فرستادم تو دهنش اونم زبونمو ميمکيد.لبامونو از هم جدا کرديمو رفتم سراغه گردنش با بد جنسي يه مک زدم که جاش موند.نزديک بود خفم کنه.
اونم يه کم گردنمو خورد بعد به کنار خوابیدو منم روبروی خودش قرار داد بهم گفت چشماتو ببند منم بستم دستشو برد سمته سینه ی راستمو گذاشت تو دهنش.چشمامو یواشکی باز کردم دیدم مثه بچه ها داره سینمو می خوره خندم گرفت ولی چیزی نگفتم.بعده چند دقیقه بلند شد نشست وسطه پام هم من شورت پام بود هم اون.یه کم شورتمو کشید پایین نوار بهداشتیم زد کنار تا بهتر ببینه خجالت می کشیدم خصوصی ترین عضو بدنمو ببینه اونم تو اون وضعیته خونی.
کنجکاوی هاشو کردو شرتمو به حالته اولیه برگردوند.بلند شد شورت خودشم درآورد.
من می ترسیدم ببینم چشامو بسته بودم بعده 1 ساعت تازه یاده شرمو حیا افتاده بودم.گفت چشاتو وا کن.واقعا اندازش وحشتناک بود گفتم خدا به داده زنش برسه.اومد جلو من مثه فیلسو فا داشتم براندازش می کردم.گفت می خوریش وحشت ورم داشت.با بد جنسی گفتم برو بشورش مثه جت رفت تو حمومو برگشت(همیشه وقتی فیلم سوپر نگاه میکردم می گفتم خاک تو سره اینا چجوری با این لذت ساک میزنن حالا خودمم به اون نقطه رسیده بودم ولی کسی نبود بهم بگه خاک تو سرت)
سرشو آروم گذاشتم تو دهنم بوی صابون میداد سعی کردم تا ته بکنم تو دهنم ولی نمیشد خیلی بزرگ بود تا نصفش رفت تو دهنم بهم گفت با زبونت با سرش بازی کن ولی شور بود و این شوری حالمو بد میکرد.یه کم واسه اینکه دلش خوش شه باهاش ور رفتمو ولش کردم.دوباره اومدیم رو تخت یه لحظه یاده دوست پسر قبلیم افتادم رامبدو بقل کردمو زدم زیره گریه مثه دیوونه ها بهم گفت یه سوال میپرسم راستشو می گی؟گفتم آره.گفت تو این مدت فکر میکردی با اون سکس داری؟
(یه لحظه یاده کتابه بر باد رفته افتادم)
گفتم نه انقدم دیگه رویایی نیستم یه کم آرومم کردو تو چشام نگاه کرد گفت چشماتو دوست دارم نمی خوام باهاشون گریه کنی حیفه.اون دیگه رفته فکرشو نکن.گفتم باشه.
گفت می خوای تمومش کنیم بری خونه گفتم نه منو باید ارضا کنی میدونستم دوست نداره تو این وضعیت .گفت باشه کاش پریود نبودیو می خوردمش تعجب کردم فکر میکردم هیچ مردی این کارو دوست نداره
شرتمو در آوردو گذاشت کنار و رفت یه مشما آورد انداخت زیرم که جایی کثیف نشه منم خوابیدمو پاهامو باز کردم دو تا از انگشتاشو باز کردو چوچولم گرفت بینشون منم میلرزیدم دستشو این ور اون ور میکردو من به خودم می پیچیدم حرکتشو سریعتر کردو ارضا شدم چشامو بستمو بی حال افتادم رو زمین خم شدو دراز کشید روم گفت وقتی بی جون میشی دوست دارم.
رفت از تو یخچال یه کم شیرینی آورد خوردیم یه کم جون گرفتم.بلند شدم کمکم کرد لباسامو بپوشم.بعد دو تایی اومدیم پایینو منو رسوند خونمون از ترسه این که مامانم شک نکنه نمیتونستم برم حموم.مامانم انگار میدونست ناهار نمیخورم واسم ناهار گذاشته بود موقع خوردنه ناهارم بهم گفت تو آخر سرتو به باد میدی.
اونروز یه حسه خوشحالی داشتم چون تونسته بودم با تووپ ترین پسره دانشگامون سکس داشته باشم نمیدونم چرا احساسه افتخار میکردم فکر میکردم ماله من شده .
میدونستم همه دخترای دانشگامون آرزوی دوستی باهاشو دارن.رفته بودم یه دور داده بودم تازه افتخارم میکردم با اینکه هنوز دوست پسرم نبودو این یه قسمت از وجودمو می خورد.یه هفته از سکسمون گذشته بود قرار بود بیاد دنبالم دیگه پریود نبودمو جفتمون خوشحال بودیم می خواستیم سکس تو خیابونو تجربه کنیم کاری که دها باره دیگه تجربش کردم بهم گفته بود شورت نپوشم...
ادامه دارد....


داستانه من واقعیه ولی اسم خودم و بقیه رو تغییر دادم

منتظره نظراتون هستم تا ادامه بدم از دوستانیم که نظر دادن تشکر می کنم با نظراتون دلگرمم میکنین

ferfere
اعضا
28 Mar 2007 04:17 - #


قشنگ مینویسید....خوشم آمد.... لطیف و سکسی....

dariushagha
مدیر
28 Mar 2007 04:20 - #


ممنون فکر نمیکردم این موقع شب کسی بیدار باشه.واقعا خوشحالم کردین

ferfere
اعضا
28 Mar 2007 04:21 - #


Quoting: ferfere
ممنون فکر نمیکردم این موقع شب کسی بیدار باشه

اینجا بعد از ظهر هست....آمریکا....صدات تا اونور دنیا رسیده.....

dariushagha
مدیر
28 Mar 2007 04:27 - #


وای خدایا ازت متشکرم.یعنی نوشته های من تویه فرنگ خونده شده جل الخالق

ferfere
اعضا
28 Mar 2007 04:30 - #


خیلی خوب بود. آفرین

Heybat
اعضا
28 Mar 2007 09:29 - #


سلام دوست خوب من ferfere
داستانت رو خوندم
زیبا و پر از احساس
شما هم میتونید توی نوشتن پیشرفت کنید
به شرطی که پشتکار داشته باشید که مطمئنا دارید
فقط یه پیشنهاد یا نصیحت دوستانه
زیاد در بند نظرات نباش و به بازدید ها راضی باش
هر چی بازدید از تاپیکت زیاد تر باشه یعنی خوانندگان دوست دارن داستانهایی که مینویسی رو بخونن پس خودش کلی تشویق میشه
درسته؟
من که از داستانت خیلی خوشم اومد از من پر احساس تر مینویسی. البته من نویسنده نیستم من شاگرد استادان اینجا هستم
ادامه بده منتظرم

aloneman
اعضا
28 Mar 2007 14:50 - #


عالی بود دوست من فقط کاش پریود نبودی یک کم حالم گرفته شد میدونی که خونی...
ولش کن فقط تو روخدا دیگه پریود نباش

hvasbaz
اعضا
28 Mar 2007 15:11 - #


از ظهر یکی دو ساعت گذشته بود اومد دنبالم .
سره خیابون وایساده بود سوار که شدم همونجوری جلوی چشم همه ی حظار ازم لب گرفت.
منی که همیشه از پر حرفی سرشو می بردم خفه شده بودم هیچی نمی گفتم بد جوری می ترسیدم اگه گشت می گرفتمون دهنمون سرویس بود از همه مهمتر مامان بابام که خیال می کردن فرشته ی روی زمینم(آره جونه عمم)
دلم آدامس می خواست به رامبد گفتم آدامس داری گفت نه یه جا زد کنارو مثله برق رفت آدامس گرفت برگشت(مونده بودم از کی تا حالا انقدر با اهمیت شدم واسش به خاطره نیازی که داشت اگه می گفتم بمیر میمرد البته همین سکسم بعده ها واسش عادی شد)
گفت خودم می خوام بذارم تو دهنت آدامسو هی روی لبام می مالید منم میخواستم خفش کنم توی یه خیابونه شلوغ بودیم با چنان غضبی نگاش کردم که از ترس راه افتاد.گفت شورت که نپوشیدی خونسرد گفتم نه گفت ای ول.
راه افتاد سمته اوتوبان کناره اوتوبان به قول خودش یه جای خلوت پیدا کرده بود زد کنار خم شد آروم لب گرفت من خیلی میترسیدم و هیچ لذتی از این کار نبردم خودش که عینه خیالش نبود گفت نترس از تو آینه همه چیو زیره نظر دارم زیپتو باز کن زیپمو کشیدم پایین گفت شلوارتم یه کم بیار پایین دستم بره تو دستشو فرستاد تو با چوچولم بازی میکردو ورمی رفت واقعا تحریک شده بودمو دستش خیسه خیس شده بود.یه ماشین از کنارمون رد شد کلی جفتمون ترسیده بودیم ماشینه که دور شد دوباره ازم لب گرفتو راه افتاد نزدیکه خونه پیادم کرد.
.
.
.
.
چند روز بعد رفته بودم خونه ی خالم( دوباره چتره نجاتو باز کرده بودم)زنگ زد گفت آرام دلم واست تنگ شده بیا یه جا ببینمت سره خیابون اصلی باهاش قرار گذاشتم وقتی رسیدم سره قرار وایساده بود ماشینم نداشت گفتم خدارو شکر از ترس قلبم نمیاد تو دهنم.از خستگی داشت ولو می شد رو زمین.رفتیم سمت یکی از پارکا روی یه نیمکت نشسته بودیم بیحال نگام کرد من یه سمته دیگرو نگاه می کردم به مردی که دیوونه بودو بلند بلند با خودش حرف میزد داد میزد.تو دلم میگفتم خوش به حالش.یه لحظه برگشتم به رامبد نگاه کردم دیدم خیره شده به لبام محکمم چسبیده بود به دستم همچین مظلومانه گفت آرام من لب می خوام که دلم براش سوخت(الان دلم فقط واسه خودم می سوزه که چه کارا که واسش نکردم)گفتم کاری از دستم بر نمیاد.
یه کم نشستیم گفت دیگه راه بیافتیم بریم خونه گفتم باشه وسطه راه رسیدیم به یه خیابون که از پیاده رو نمی شد خیابونو دید انقدر که درخت داشت یهو وایساد دورو برشو نگاه کرد هیچکس نبود سریع خم شد یه لبه کوچولو گرفت.جیغم رفت هوا یکی سره خیابون دمه خونش نشسته بود گفتم رامبد یارو دید گفت نه بابا چشاش رادار که نداره.
نمی دونم این بشر چرا انقدر نترس بود شاید چون پسر بودو اگه خونوادشم می فهمیدن کاری به کارش نداشتن چون تو مملکت ما پسرا اجازه هر کاریو دارن ولی بابای من اگه بفهمه من با یه پسر حرف زدم شاید سرمو بزاره سره باغچه ببره بگزریم...



دقیقا 1 ماه از اولین سکسمون می گذشت احساس می کردم دوسش دارم سکس این وسط واسطه شده بود تا بهش احساس پیدا کنم وگرنه قبلش دوسش نداشتم
آخرای شهریور بود تازه 1روز بود که پریودم تموم شده بود مامانم رفته بود شهرستان و منو خواهرم خونه مونده بودیم.به خاطره خواهرم نمی تونستم جایی برمو اعصابم خورد بود.یه شب رامبد اس ام اس داد گفت مامانم اینا دارن می رن خونه خالم کرج میای خونمون مامانش اینام هر وقت یا من پریود بودم یا تموم شده بود یا می خواست شروع بشه تشریفشونو می بردن مهمونی انگار با پریوده من قرار داد بسته بودن.
مونده بودم با خواهرم چی کار کنم زنگ زدم به مامانم کلی خالی بستم مامانه ساده ی
منم باور کرد.تازه بهش گفتم با رامبد می خوام برم دیگه همه می دونستن باهاش دوستم فقط پدره گرامیم نمیدونست.بلاخره راضی شد که برم تازه تاکید کرد که حتما با رامبد برم.خواهرمم گول زدم که واسش چیپس می خرم نقطه ضعفش بود تا می گفتم واست چیپس می خرم هر کاری می گفتم می کرد.
ساعت 6 بود که اومد دنبالم راه افتادیم سمت خونشون دو تایی رفتیم بالا درو باز کرد رفتیم تو هنوز مانتومو در نیاورده بودم که محکم بغلم کرد خونشون تاریک بود و احساسه بهتری داشتم
محکم ازم لب می گرفت مثله همیشه معرکه حاظر بودم فقط ازم لب بگیره با اینکه کله سکسش عالی بود با جونو دل تمامه کارارو می کرد واسه همینم عالی بود(تنها زمانی بود که خود خواه نبود حالیش بود چی کار می کنه بر خلافه اکثر پسرا که تو سکس فقط خودشونو می خوان اون فقط خواسته های منو اجرا می کرد الان که دیگه نیست کلی حسرتشو می خورم ولی چاره ای نیست)سریع لباسامو در آورد لباسای خودشم در آورد شرتمو که دید کلی حال کرد یه شرت آبی فانتزی بود با یه ربانه صورتی باسنه بزرگمو به زور توش جا داده بودم
همونجوری که وایساده بودیم از لبام شروع کرد رفت پایین گردنمو خورد و رفت سراغ سینه هام یه کم خوردشونو منو خوابوند روی زمین گفت بالاخره به ارزوم رسیدمو می خوام بخورمش منم که 6تیغش کرده بودم صافه صاف بود پاهامو باز کرد خم شد لباشو چسبوند بهش یه کم غلغلکم اومد چوچولمو محکم مک میزد خوشحال بودم از حس کردنه یه تجربه جدید با زبونش کلشو می لسید
رفت یه کم پایین تر سراغه واژنم اونم یه مک محکم زدو بازم رفت سراغه چوچولم با زبونشو دایره وار دورش می کشید نمی خواستم به همون زودی ارضا شم گفتم بسه گفت شیطون نمی خوای ارضا شی؟گفتم نه
نوبته من بود زیاد دوست نداشتم ولی نمی خواستم فقط خودم لذت ببرم از لباش شروع کردم کردم رفتم پایین رسیدم بهش هنوز شورت پاش بود شرتشو کشیدم پایین یه کم نگاه کردم دیدم اونم حسابی 6تیغ کرده آروم گذاشتم تو دهنم میدونستم نباید دندونام بهش بخوره مثله دفعه قبل تا نصفش تو دهنم رفت زبونمم روی نوکش دایره وار می چرخوندم سرمو عقب جلو می کردم به تقلید از فیلما یه کمم با بیضه هاش ور رفتمو رفتم کنار.اومد بر عکس خوابید رومو حالت 69 شدیم سرش وسط پام بودو اون چیزه بزرگم تو دهنه من از کاری که داشت می کرد هیچی نمی فهمیدم حواسم به کاره خودم بود تو دلم گفتم این کاره مسخره که لذت نداره.ا
ز روم بلند شد و نشست وسط پام از قبل طی کرده بودیم که از پشت بکنه منم با خودم کرم آورده بودم کرمو برداشتو یه کم مالید به انگشتش بعد فرو کرد تو سوراخه پشتم یه کم درد داشت یه کمم لذت(با چه بد بختی باید تمیزش کرد من که هر دفعه پدرم در می یومد اینم بد بختی ما ایرانیاست که باید آکبند بمونیمو از راههای دیگه استفاده کنیم)یه انگشته دیگشم کرد تو یه کم عقب جلو کردو 3تا انگشتشو کرد تو منم دستامو گذاشته بودم رو زمینو حالته سگی وایساده بودم رامبد چهارمین انگشتشم فرستاده بود تو دستاشو در آوردو بلندم کردم یه پامو گذاشت روی بوفه و نشست زیره پام دوباره 4 تا انگشتشو کرد توم لباشم گذاشت رو چوچولم به جرات می تونم بهترین حالتی بود که با تمام وجود ازش لذت بردم دیگه موقع فرو کردنش تو پشتم شده بود می دونستم که درد داره ولی دردشو به جون خریدم دوباره به حالت سگی برگشتم اونم رفت پشتم آروم سرشو فرستاد تو...

ادامه دارد...
دیگه چشمام داره در میاد هر وقت تونستم بقیه شو می نویسم

ferfere
اعضا
28 Mar 2007 15:17 - #


فکر کنم باید عینک بزنی تا چشمات درد نگیره
خیلی عالی بود فقط نصفه موند حالا میفهمم وقتی بچه ها میگن داستانت رو نصفه نزار حق دارن خیلی ضد حاله امیدوارم همیشه موفق باشی کارات روزبروز بهتر بشه

hvasbaz
اعضا
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 21 . 22 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB