Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / خاطرات سکسی یوهان
<< . 1 . 2 . 3 . 4 .
پیام نویسنده
2 May 2007 16:59 - # | ویرایش بوسیله: bikar2


دمت گرم خوب زن همسايه روجردادي وبا بدترين حالت بهش تجاوزكردي اصلا به چه حقي به توكس نداد زنيكه پرو كاملا دراين زمينه باتو موافقم ازاين به بعد هرزني كه بهت نداد ساديسمي بهش تجاوزكن تاحال بياد(ورچوپه)

bikar2
اعضا
10 May 2007 23:40 - #


آره اسکندخان. این روزها روزی 1/5 لیتر شیر میخورم. شما هم بخور واست خوبه!!
راستی بگو چند خرج کردی تا بهت پس بدم چون مفت هم نمی ارزیده!!!

دم همگی گرم. شرمنده بقیه داستان رو نذاشتم آخه گرفتارم. زودی میام

Yohan
اعضا
21 May 2007 21:56 - #


سلام کاکو
شرمنده یه مدتی نتونستم بهت سر بزنم
گفتم یه 20 قسمتی گذاشتیا
انگار خودتم خیلی گرفتار بودی
موفق باشی ،منتظر ادامش هستیم
یا حق

al_pacino
اعضا
23 May 2007 23:59 - #


سلام به ملت. دم همگی گرم. جناب پاچینو باید عرض کنم که آره گرفتارم. بعد از کلی دوندگی هیچی نصیبم نشده. سربازی بدجوری حالم رو گرفته. میخواستم آدم بشم و درس بخونم که دیگه وقتش گذشته

Yohan
اعضا
24 May 2007 00:04 - # | ویرایش بوسیله: Yohan


چند روزی گذشت. منم همش تو فکر بودم که چجوری بکنمش ولی مغزم جواب نمی داد
تو اتاق نشته بودم بازی میکردم اونم IGI. آخ که چه خوب یادمه. واقعا عاشق این بازی بودم (کسی نمی دونه 3 اومده یا نه؟) که گوشی زنگ خورد.
- اه لامصب ، کیه حالا . مزاحممممممم
برداشتم نگاه کردم دیدم شماره مستانه افتاده
با یه اخمی گفتم بله
- چیه چرا میزنی
- مشغول یه کار مهم بودم. (ارواح مادر مستانه که همون عمم میشه) خب خوبی؟
- ممنون بد نیستم تو چطوری
- ای میگذره چطور شده یاد ما کردی؟
- هیچی این کام که دوباره خراب شده. همون مشکل قبلیه
مغزم سوت کشید. بازم Fatal ؟ وای خدای من
- چیکارش کردی دوباره؟
- هیچی
اه که حالم از غرورش به هم میخوره. هروقت میگم چیکارش کردی میگه هیچی خودش شده! آخه مگه مرض داره؟! که خودش خراب بشه.
- باشه 1 ساعت دیگه اونجام. کاری نداری
- نه خاداحافظ
- تا تا
کلی ضد حال. وسط بازی زنگ زده که برم کامش رو درست کنم؟!!
دلم نمی خواست برم ولی ضایع بود آخه قول داده بودم
آماده شدم و حرکت کردم
زنگ زدم و درو باز کرد
رفتم تو که اومد اسقبال من مثلا
لباسش خیلی راحتی بود. اومد جلو و باهام دست داد و روبوسی کرد
برق سه فاز منو گرفته بود. اون که تا قبلا زوری جواب سلام منو میداد حالا اینطوری؟!
یهو یادم اومد که خره چه زود چند روز پیش یادت رفته!!!
خودم رو جم و جور کردم یه خورده احواپرسی مشتی باهاش کردم
یه بوی فوق العاده هم خونه رو گرفته بود
رفتم طرف کاناپه که بشینم. بلند عممو صدا زدم
- عمت نیست
- اه کجاست؟ هیشکه خونه نیست؟
- نه بابا نیستن
چقدر جالب بود. من و اون تنها تو خونه بودیم. دلم میخواست همون لحظه پاشم بزنمش زمین و یا علی !!!
فکرهای منفی ذهنم رو پر کرد. ولی به رو خودم نمی اوردم
- من میرم یه چیزی بیارم بخوریم
یادم اومد که واسه چه کاری منو خواسته که بیام
پاشدم رفتم تو اتاقش و کام رو روشن کردم
خیلی راحت اومد بالا و پیغامی نداد. پیش خودم گفتم که Fatal که نمی زاره بالا بیاد. حتما یه مرض دیگه داره
لاگین کردم و دیدم که یه عکس خوشکل از شکیرا با تاپ سفید که یه بندش افتاده گذاشته
کف کردم. قبلا که امام و امامزاده بود چی شد حالا.
تو همین فکرا بودم که با سه سینی که توش دو تا لیوان شربت بود اومد تو
- این که طوریش نیست. بیا اینجا بگو چشه. کجا خطا میده؟
- اه این که بالا نمی اومد. همون خطای قبلی رو میداد. حتما خودش درست شده
- مگه میشه خودش خراب بشه و خودش هم درست بشه؟!
- حالا که شده
میخواستم بلند بگم خر خودتی عزیز که یهو جناب مغز دستور فرمودن که خره روش نمیشده بگه بیا خلوت کنیم بهونه آورده
خودم رو زدم به اون راه البته خودش هم فهمیده بود که خر خودشه
- چه عکس خفنی گذاشتی اینجا. مثل اینکه دنباله روحانیت رو ول کردی
خندش گرفت و شربت رو آورد جلوم گرفت
برداشتم و یه سر تا ته رفتم بالا.
- چه خبرته ؟!!!
- خیلی تشنه بودم دیگه
یادش بخیر اون زمان دو تا پپسی رو بدون نفس میرفتم بالا. چجوری؟!! نه اینکه به هم وصلشون کنم. تک تک ولی بدون نفس خوردن. حالا که دیگه 3 تا قلپ هم یه سره نمی تونم بخورم
- خب مستانه خانم چه خبر؟
- خانم خالته نه من.
یادم اومد که به چه کسایی میگن خانم مخصوصا از نوع خالش
خندم گرفت و گفتم خوب واردیا !!!
یه نیشخند زد و گفت بیا اینجا رو تخت کنارم بشین میخوام واست درد دل کنم
پاشدم و رفتم کنارش نشستم
- میشه باهات راحت باشم حامد؟
- مگه تا حالا نبودی؟
- نه اونطور که باید باشم
- راحت باش
سرش رو گذاشت رو شونم
منم با جنبه بازی در آوردم و هیچی نگفتم که احساس کردم یه کم شونم تر شد
نگاش کردم دیده اشکش جاری شده.
یه کم رفتم عقب و سرش رو برگردوندم طرف خودم گفتم چرا گریه میکنی؟
- خیلی حالم گرفتست.
دوست نداشتم بپرسم چرا. میخواستم اگه خودش خواست بگه
دستم رو کشیدم رو صورتش و گفتم خودت رو خالی کن
کشیدمش طرف خودم تو بغلم. سرش رو شونم بود و گریه میکرد. دیگه طاغت نداشتم که صبر کنم خودش بگه
رفتم عقب و گفتم چی شده؟
انگار منتظر حرفم بود. محکم شروع کرد به گریه کردن
دوبار کشیدمش تو بغلم و دستم رو گذاشتم رو کمرش و گاهی هم با موش بازی میکردم.
سرشونم دیگه خیس خیس بود. یه کم که گذشت تمومش کرد و اشکاش رو پاک کرد
رفتم عقب تر و به دیوار تکیه دادم و گفتم نمی خوای بگی چته؟
دراز کشید و سرش رو گذاشت رو پام و شروع کرد به حرف زدن
اینجاش رو خیلی کش نمیدم چون نمی خوام داستانو غمگین کنم. فقط موضوع اصلی رو میگم که اونم خیانت دوست پسرش بوده. خودتون دیگه میتونین تا آخرش رو حدس بزنین
- حامد تو خیلی خوبی. کاش شایان هم مثل تو یه کم مرد بود.
منم خیلی شوکه شده بودم و ناراحت بودم
هر چی فکر میکردم میدیدم منم خوب آدمی نیستم. خیلی ها رو اذیت کرده بودم. البته راست میگفت نامردی تو مرامم نبود. به هر حال هر جوری بود آرومش کردم
خیلی دلم به حالش سوخت. خیلی هم به خودم برخورده بود.
- کجا میتونم گیرش بیارم
- چیکارش داری
- اونش دیگه به خودم مربوطه
- حامد کاریش نداشته باش. من هنوزم دوستش دارم. میدونم بر میگرده
- خودت خوب میدونی که اگه بخوام پیداش میکنم. پس معطلم نکن
هر جور بود آدرس پاتوقش رو گرفتم ولی قول دادم که کتک کاری نشه
بلند شدم که حرکت کنم که پاشد و دستم رو گرفت.
- حامد نمی خواستم ناراحتت کنم. اصلا نمی دونم چرا برات گفتم. فکر کن نگفتم. بیخیال شو
حالا که گفتی. قول هم دادم که بزرگش نکنم.
میخواست یه جوری منو منصرف کنه
- اصلا من تو رو واسه یه چیز دیگه دعوت کردم بیای اینجا
با تردید نگاهش کردم و صورتش رو آورد جلو و گذاشت رو لبم و بوسید
خودش رو کشید عقب و به زور نیشخند زد و دستم رو گرفت و گفت میخوام تجربه قبلی رو کامل کنم
اما من هوس کلا از سرم پریده بود بیرون.
گفتم اول باید این کار رو انجام بدم.
دستم رو از تو دستش کشید بیرون و با حال گرفته از خونشون زدم بیرون
خدایا من باید چیکار میکردم
پیش خودم میگفتم این به من تکیه کرده و باید حق شایان رو بزارم کف دستش
اصلا با روحیم جور در نمی اومد

ادامه دارد...

Yohan
اعضا
<< . 1 . 2 . 3 . 4 .
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB