Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / خاطرات سکسی یوهان
. 1 . 2 . 3 . 4 . >>
پیام نویسنده
18 Apr 2007 02:34 - #


سلام. من حامد هستم 21 ساله از شیراز. با اینکه تقریبا میشه گفت هنوز سنی ندارم ولی سکسهای زیادی داشتم. از بچگی که با دختر عمم و دختر عموم سکس داشتم تا الان سکسهای زیادی رو تجربه کردم که البته اسم خیلی هاش رو هم نمیشه سکس گذاشت مثل همون دوران بچگی که فقط حس کنجکاوی بود نه شهوت و لذت.
مدتیه عادتم شده که تا ساعت 3 و 4 صبح بیدارم و به جاش روز می خوابم. آخه خوابم نمیره. خیلی از شبها تو همین آویزون می گردم و خاطرات بچه ها رو می خونم. امشب پیش خودم فکر کردم که منم خاطراتم رو بنویسم. اولین خاطره ای که می خوام بگم مربوط به سکس من و زن داداشم ناهیده که تو دی ماه پارسال (85) اتفاق افتاد.
اول می خوام در مورد رابطم با ناهید بگم. ناهید تقریبا 3 سال از من بزرگتره و اهل اصفهانه و چون من تنها داداش برادرم هستم و کلا خیلی شوخ و خوش تعریف و خوش اخلاق هستم باهاش خیلی جورم. بقیه اعضای خونواده هم از داداشم بزرگتر هستن و بنابراین ناهید نمیتونه خیلی باهاشون گرم باشه (منظورم همون گرم بودن های خاصه). کلا همه خونواده به گرمی ارتباط ما پی بردن.
و اما ماجرا :
ساعت 8 شب بود که مامانم در اتاق رو باز کرد و گفت که ناهید زنگ زده که شب بری خونشون بخوابی چون داداشت نیست. گفتم مگه احمد نیومده و تازه چرا ناهید به خودم زنگ نزده؟ گفت موبایل تو که مثل همیشه اشغاله و واسه داداشت هم کار پیش اومده ، یکی دو رو بیشتر تهرون میمونه. گفتم باشه بابا میرم. طبق معمول ساکم رو برداشتم و رفتم باشگاه. تمرینم که تموم شد حرکت کردم واسه خونه داداش. ساعت نزدیکای 10:40 بود که رسیده بودم در خونشون. زنگ و زدم. آیفون رو برداشت و وقتی فهمید منم در رو زد و رفتم تو. با یه لباس راحتی که اصلا شبیه لباس نبود اومده بود دم در هال. البته واسم عادی بود چون همونطور که گفتم با هم این حرفها رو نداشتیم. بعد از خوردن شام گفتم من میرم یه دوش میگیرم. رفتم تو حموم و زیر آب گرم کلی از خستگی ماهیچه هام رو که در اثر تمرین باشگاه بود از تنم بیرون کردم. وقتی اومدم بیرون متوجه شدم که افتاده رو کاناپه و داره آنتن نگاه میکنه. یهو تا متوجه حضور من شد خودش رو جمع و جور کرد و چند بار کانال رو عوض کرد و گفت این آنتن هم که برنامه نداره. بیخودی مردم علافشن. تو اون زاویه ای که من بودم تلویزیون دیده نمی شد و نفهمیدم چه کانالی رو نگاه می کرده. اما هیچ شکی هم بهش نداشتم و تازه به من مربوط نبود که چی داشته میدیده.گفتم پا شو جای منو همین جا بنداز که خیلی خستم.
گفت چرا اینجا؟
- پس کجا؟
تو اتاق خواب و رو تخت.
- مگه اونجا جای تو نیست؟
- نه من میرم پیش آرمین تو اتاقش میخوابم.
یادم رفت بگم که من یه برادرزاده خوشکل 9 ماه به اسم آرمین دارم.
- راستی چرا دیشب بهم نگفتی که بیام اینجا؟
- آخه قرر نبود احمد بیشتر از یه شب اونجا باشه و گفتم که دیگه مزاحم تو نشم و تنهای خوابیدم البته خیلی ترسیدم تا صبح.
- ترس که نداره عزیز من. باشه من رفتم بخوابم. خودت میدونی که یخورده خوابم سنگینه و اگه اتفاقی افتاد یا صدای شنیدی منو بیدار کن. شب بخیر. راستی صبح زود بیدارم کن که خیلی کار دارم.
- باشه. شب بخیر.
رفتم تو اتاق و دراز کشیدم رو تخت و برنامه های فردا رو از تو ذهنم میگذروندم و سعی کردم بخوابم.
یهو با صدای ناهید از خواب پریدم و گفتم چی شده و بدون توجه به حرفاش پریدم تو هال و بعدش هم تو حیاط و همه جا رو چک کردم. هیچ چیزی نبود.
اومدم تو گفتم چیزی که نبود. با یه لبخند کوچولو گفت منم که نگفتم چیزیه!
حالم گرفته شد که الکی از خواب بیدار شده بودم.
گفتم حالا چیکار داشتی؟
- هیچی.
- پیچ پیچی.یعنی چی این نصف شبی مسخره بازی درآوردی؟
- نه بابا قصد اذیت کردن که ندارم.
- پس چیه؟
- آخه روم نمیشه بگم.
- منو بیدار کردی که بگی خجالتی هستی؟
- ببین حامد قول بده که بهم نمی خندی.
- باشه بابا. بگو دیگه.
- حقیقتش من می ترسم تنها بخوابم. قبلا تو خونه خودمون پیش آبجی نسترن می خوابیدم. بعد از ازدواج هم که پیش احمد. دیشب تا صبح خوابم نبرد از ترس.
در حالی که سعی میکردم خندم رو از پنهون کنم گفتم آرمین که بود!
سرش پایین بود و گفت که آرمین که کوچیکه و تو ننوی خودش خوابه.
- نوبره والا. خب حالا میگی من چیکار کنم؟
- بزار پیش تو بخوابم.
- پیش من؟
- آره. چه اشکالی داره؟
- هیچی یهو بگو بیا منو...
- غلط زیادی نکن. می ترسم دیگه.
- شوخی کردم. باشه بابا بیا بخواب. فقط همونطور که می بینی من بدون زیرپوشم و میدونی که عادتمه.
- قربون مرامت.
یکم خودم رو اونورتر کشیدم تا جا براش باز بشه.
اومد رو تخت و پتو رو بلند کرد و دراز کشید و پتو رو کشید روش.
یه کم که چشمام گرم شده بود واسه خواب ، گفت حامد
- باز چیه. نکنه میترسی با فاصله 30 سانتی بخوابی؟
- زر نزن. خوابم نمیبره. گفتم یکم تعریف کنیم.
- ببخشید ولی تو شهر ما این موقع شب می خوابن حالا اصفهانو نمی دونم!
- هرهرهر خندیدم.
- بپا فقط بخندی!
- منظور؟
- هیچی. بخواب.
- منو اذیت نکن!
- کی رو بکنم؟ اذیت؟!
- مسخره.
بعد چند ثانیه باز شروع کرد.
- حامد چند تا دوست داری و پیش چند تاشون خوابیدی؟
- دوست که زیاد. علی ، نیما ، حمید ، امیرحسین و ... . تو بغل اکثرنشون هم خوابیدم.
- نه بابا منظورم مونثه؟
- خب خره تو نمیدونی که من چندتا دوست دارم؟!!
- اونو که آره ولی سوال دوم؟!
یه خورده خودم رو ناراحت نشون دادم و گفتم نداشتیمها! نمی خواستم رابطه گرممون باعث بشه از حد و حدود خودش خارج بشه.
- ترش نکن بابا همینجوری سوال کردم.
- بیخود.
- بسه دیگه معذرت میخوام.
چند لحظه ای گذشت و دوباره شروع کرد:
- حامد. حامد. حامد
- چه خبرته؟ مگه غیر از من و تو کس دیگه ای اینجاست که 100 بار صدام میکنی؟ بنال میخوام بخوابم.
- بد اخلاق!!
- خب بفرما زن داداش عزیز
- تا حالا عاشق شدی؟
ناخودآگاه یاد رویا افتادم. یاد همه خاطره ها و خوبی ها و بدیهاش. 4 سال عاشقی از تو ذهن سریع عبور کرد. بی اختیار اشکم دراومد.
اون که متوجه اشک من شد ، گفت نمی خواستم ناراحتت کنم. یه چیزهایی از احمد شنیده بودم خواستم خودت برام تعریف کنی. ببخشید که ناراحتت کردم.
اشکام رو سریع پاک کردم و گفتم اشکالی نداره. لطفا بگیر بخواب.
دیگه حرفی نزد و منم که دیگه بدجور رفته بودم تو فکر سعی کردم بخوابم.
صبح که بیدار شدم خواست بلند شم که احساس کردم یه دست رو سینمه. یه نگاه به ناهید کردم دیدم یکی از سینه هاش از تاپش بیرونه. یه کم شهوت اومد سراغم ولی سریع جلوش رو گرفتم. آخ زن داداشم بود.
پیش خودم فکر کردم که شاید دیشب آرمین بیدار شده و گریه کرده و ناهید رفته شیرش داده و چون خواب آلود بوده یادش نبوده که من احمد نیستم و همینطوری خوابش برده.
چشمام رو بستم و خودم رو زدم به خواب. بعد الکی یه کم خودم رو تکون دادم تا که از خواب بیدار شه و خودش رو درست کنه.
آخه دوست نداشتم که حیاش پیش من خرد بشه.
بعد از چند تا تکون از خواب پرید.
یواش زیر لبش میگفت خوب که بیدار نشده منو تو این وضعیت ببینه.
از صدایی که میومد متوجه شدم داره تاپش رو درست میکنه و بعدش آروم پیشونیم رو بوسید.
پا شد و رفت بیرون و من همش تو فکر بودم که چرا این کار رو کرد.
آخه بوسیدن اینطوری سابقه نداشت.
اصلا دلیل این کارش رو نمی فهمیدم.
با صداش از خواب بیدار شدم. البته مثلا خواب
رفتم بیرون و دیدم که صبحانه حاضره.
صبح بخیر گفتم و رفتم طرف دستشویی.
وقتی اومدم نشستم پای صبحونه باز هم تو فکر حرکتش بودم و متوجه کارم نبودم.
یهو با شنیدن صداش که میگفت حامد به خودم اومد.
گفت تو شهر شما چایی رو با قاشق میخورن.
تازه متوجه شده و خودم هم خندم گرفت.
- مثل اینکه دیشب خوب نخوابیدی
- مگه تو گذاشتی!
صبحونه رو که خوردم و بعد از یه کم الکی حرف زدن پاشدم برم سمت اتاق که ساکم رو بردارم برم.
- کجا؟
- خونه دیگه
- به این زودی
- خیلی کار دارم باید برم
- یادم اومد. راستش شب بیایی ها
- مگه احمد نمیاد؟ نکنه امشب هم میخوای بترسی؟
- آبروم رو بردی. نه نمیاد. نری خونه واسه مامانت تعریف کنی بگی عروسش ترسو هست.
- نترس. منو نمیشناسی؟
- واسه محکم کاری گفتم.
- خب دیگه کاری نداری؟
- به سلامت
در طول روز تو کلاس و خیابون و ... تو فکر اون کار عجیبش بودم.
هر چی با خودم سعی کردم که حرکتش رو طبیعی و معمولی فرض کنم نشد.
هر چی بود شب معلوم میشد.

ادامه دارد...

Yohan
اعضا
18 Apr 2007 04:14 - #


پس کو ادامه داستان؟؟؟؟؟؟؟

arasht
اعضا
18 Apr 2007 04:17 - #


شب شد و طبق معمول باشگاه.
اما دست و دل تمرین نداشتم.
نه به خاطر ناهید.
واسه این بود که روز بدی رو گزرونده بودم.
امتحان هم که مزخرف بود.
توی راه خونه داداشم گفتم امشب باید همه چی معلوم بشه
وقتی رفتم تو دیدم که ناهید آرایش هم کرده. خداییش خیلی جذاب شده بود و دلم میخواست بسیر نگاش کنم ولی به روی خودم نیووردم.
- جایی میری؟
- نه . چطور؟
- ظاهرت؟!
- آهان. عصر رفته بودم بیرون واسه آرمین پوشک بخرم.
- بگذریم. شما چی داری؟
- گفتم که عصر بیرون بودم نتونستم غذار درست کنم.
- اینم از شانس بد ما.
- حالا زنگ میزنیم پیتزا بیارن دیگه. اینقد غور غور نکن.
- آخه پیتزام شد غذا. نمیدونم چرا مد شده همه زنگ میزنن پیتزا؟! خوبه والا این زنها چه تنبل شدن
- اگه نمیخوری زنگ نزنم؟
- پس تو رو بخورم. برو زنگت رو بزن.
- پر رو !!!
موقع شام بدجوری نگام میکرد. منم خودم رو زدم به اون راه.
وقتی رفت آرمین رو بخوابونه باسنش رو بدجوری اینور اونور میکرد.
منم اصلا تو خط نبودم. رفته بودم تو خط مثبتی دیگه
بعد از دوش رفتم بخوابم که دیدم زودتر از من رفته رو تخت
- راحتی؟
- لوس نشو دیگه. میدونی که میترسم تنهایی.
- باشه بابا دوباره شروع نکن.
دراز کشیدم رو تخت و تو فکر روز بدی که گذشته بود بودم.
- حامد
- بله؟
- هیچی
- مرض داری؟
یکمی نزدیک تر شد و دستم رو گرفت.
- حامد
- بنال دیگه
- میخوام یه خواهشی ازت بکنم
- میشنوم
- میشه یه کم ...
- یه کم چی؟
دستم رو ول کرد انداختش رو سینم
- تو چته ناهید؟
- حامد بهت احتیاج دارم
یه نگاه جدی بهش کردم گفتم منظور؟
گفت خودت رو به اون راه نزن
گیج گیج شده بودم. گفتم جون خودت بی پرده حرفت رو بزن
با پررویی تمام گفت میخوام امشب مال من باشی
یه لحظه روفتم تو کما. این ناهیده که داره به من پیشنهاد سکس میده؟ زن داداش من؟ وای خدای من. اعصابم خیلی داغون شد
از جام بلند شدم و یه سیلی محکم بهش زدم
اشک تو چشماش جمع شده بود
گفتم آشغال عوضی چی فکر کردی؟ بهت خندیدم پررو شدی عوضی هرزه
من برادرشوهرتم. واقعا که خجالت داره
هم واسه تو و هم واسه من که زن داداشی مثل تو دارم
پس بگو اینها همش فیلمت بوده. اینکه میترسی. اینکه آرایش کردی. اینکه از دوستهام و هم خواب بودنم سوال کردی.
حالا فهمیدم چرا صبح منو بوسدی
من خرو بگو که منظورت رو نمی فهمیدم
اصلا نفهمیدم چطوری لباسم رو پوشیدم و حرکت کردم به سمت در
تو حیاط که رسیدم آبی به صورتم زدم.
بهتم زده بود. میخواستم برم خونه که یهو به ذهنم رسید اگه تنهاش بزارم چی میشه. ممکنه کاری دست خودش بده و واسه همیشه پشیمونم کنه.
وای خدای من بد جوری گیر کرده بودم.
برگشتم تو خونه. رفتم تو اتاق دیدم گوشه اتاق نشسته داره گریه میکنه
دلم براش سوخت. رفتم پیشش و دستم رو کشیدم روی سرش و گفتم تو باید به من حق بدی
یه کم که حرف زدم دیدم فقط داره گریه میکنه و هیچی نمیگه. از اینکه غرورش شکسته بود ناراحت بودم. کاش احمد نمیرفت تهرون
کاش من اونجا نبودم. کاش...
دیگه حرفی نزدم. فضای خونه رو سکوت گرفته بود.
خودش تصمیم گرفت که سکوت رو بشکونه
- تو جی فکر میکنی. به خیالت من هرزه ام؟
سرم رو گذاشتم رو زانوم .
- ببین حامد من یه زنم. مثل زنهای دیگه منم نیاز جنسی دارم. حدود هفتاد روزه که احمد به من دست نزده. میگه احساسش رو نداره. هر کاری کردم نتونستم حس شهوت رو تو وجودش گرم کنم. دست خودش نیست. میگه مریض شده. الانم که رفته تهرون واسه کار نرفته. با بدبختی مجبورش کردم بره. رفته تهرون پیش یه دکتر که ندا بهم معرفی کرده. روز اولی که رفت خوشحال شدم که خوب میشه اما زنگ زد و گفت دکتر گفته باید چند تا آزمایش بدم. میگه درمانش ممکنه طول بکشه. چند روز باید زیر نظر دکتر باشم.
ببین حامد من خسته شدم. آخه منم آدمم. منم احساس دارم. چند بار هم سعی کردم با خودارضایی خودم رو آروم کنم اما نشد . واسه همین اومدم طرف تو. چون با تو راحتم...
همینطور داشت حرف میزد
از اینکه اینجوری بی پرده حرف می زد حالم داشت بد میشد
از یه طرف هم بهش حق میدادم.
خود من اگه تو هر 10 روز یه سکس نداشته باشم چی میشه؟ چه برسه هفتاد روز
دچار شک شده بودم. از یه طرف احساس برادری و خیانت. از طرف دیگه فکر میکردم اگه ناهید بره طرف یه غریبه چی میشه؟!
گیج و منگ شده بودم. که دست ناهید رو رو سرم احساس کردم.
- منو ببخش حامد. دست خودم نبود. الان هم از اطاق میرم بیرون. تو رو خدا اینجا بمون. واقعا می ترسم. منم میرم پیش آرمین. تو رو خدا حامد.
با سرم بهش اشاره کردم که بره بیرون.
رو تخت دراز کشیدم. خوابم نمی برد. بدجوری رفته بودم تو فکر.
یه کم که گذشت دیدم ناحق هم نمیگه
یواش یواش احساس خیانت به احمد جاش رو به شهوت و لذت میداد.
صحنه ای که سینش رو دیده بودم میومد جلوم. اما واقعا نمی تونستم. خیلی سخت بود
اما به هر حال شهوت بر غیرتم پیروز شد.
بلند شدم رفتم سمت اتاق آرمین.
در رو یواش باز کردم. متوجه شدم که ناهید هم نخوابیده
تا منو دید اشکاش رو پاک کرد. روش نمیشد حرفی بزنه.
رفتم سمتش و کنارش دراز کشیدم.
هیچ حرکتی نمی کرد.
آروم گونش رو بوسیدم. برگشت نگاهم کرد.
- ببین ناهید. قبول کن که پیشنهادت واقعا بی شرمانه بود. من خیلی فکر کردم. یه سوال دارم ازت راستش رو بگو. تا حالا به کس دیگه ای هم این پیشنهاد رو داده بودی؟
- نه ، به جون آرمین قسم می خورم
خیال راحت شد چون امکان نداشت سر آرمین قسم دروغ بخوره. خوب میشناختمش
- یه سوال دیگه. هنوزم رو پیشنهادت هستی؟
با نگاهی که با شرم و شهوت درآمیخته بود گفت جدی میگی؟
گفتم آره اما شرط داره.

ادامه دارد...

Yohan
اعضا
18 Apr 2007 23:05 - #


چشم آرش جان

و اما ادامه ماجرا:
مشتاقانه منتظر شنیدن شرطم بود.
- باید قول بدی که فقط با من و فقط همین یه بار باشه. بعدا هم رابطمون مثل قبل باشه و انگار که اتفاقی ...
هنوز حرف تموم نشده بود که لبش رو گذاشت رو لبم و یه بوس کرد و گفت قبول.
آروم از رو زمین بلندش کردم و رفتیم تو اتاق خواب و انداختمش رو تخت.
خودم هم کنارش دراز کشیدم. گفتم واسم سخته که من بخوام شروع ...
حرفم تموم نشده بود که دوباره افتاد روم و لبش رو گذاشت رو لبام. عجب حرارتی داشت. واسم خیلی جالب و خوشمزه و رویایی بود. شاید هم دلیلش این بود که ناهید بود.
زبونش رو فرو میکرد تو دهنم و بالطبع منم زبونم رو تو دهنش میکردم.
با تبحر خاص خودم نوک زبونم رو رو لبش می کشیدم و گهگاهی هم یه گاز کوچولو. میدونم که هر کسی رو به وجد می آره.
یهو خودش رو بلند کرد و رو رونهام نشست.
- می خوام تا صبح مال من باشی و تا صبح هر کاری خواستم بکنم. چون فقط همین امشب تو رو دارم.
- باشه عزیزم ولی همین الان بهت قول میدم که تا صبح نشده خسته بشی خودت بکشی کنار.
لبخند کوچیکی زد و یکی یکی دکمه های پیرهنم رو باز کرد و کمک کرد درش بیارم.
اومد پایین و دوباره لبهامون رفت رو هم.
کل صورتم رو تف مالی کرده بود و با چنان ولعی صورتم رو میخورد که انگار تا حالا چنین چیزی ندیده بود. البته حق هم داشت.
بعد آروم آروم می رفت پایین و با بوسیدن گردن و شکمم به پاهام رسد.
تو یه حرکت اورژانسی و فوری دکمه شلوار رو باز کرد و زیپش رو کشید پایین و شلوار رو تا وسط رونهام کشید پایین.
یه کم از رو شرت کیرم رو نوازش داد و با زبون روش می کشید.
یهو شرتم رو کشید پایین و کیرم مثل زندانی که از زندان بیرون اومده باشه پرید بیرون و راست جلو دهنش قد علم کرد.
نگاهی به من کرد و سرش رو برد طرف کیرم.
حق هم داشت اینجوری نگاه کنه آخه مدت زیادی بود که به صورت لایو کیر ندیده بود.
سر کیرم رو بوسی کرد و بعد زیرش رو بوس کرد تا رسید به تخمهام.
اونها رو هم بوسید و اومد بالا و زبونش رو گذاشت رو سر کیرم و نوازشش میداد.
با زبون از تخمم تا سر کیرم می کشید و زیر کلاهک رو خوب با زبونش می لیسید. خوب می دونست که نقطه حساس مردها همینجاست.
دیگه حسابی رفته بودم تو عرش.
دهنش رو باز کرد و سر کیرم رو کرد تو دهنش. بعد یواش یواش سرش رو برد پایین و تا نصفه تو دهنش کرد.
منم پشت سرش رو گرفتم و فشار دادم تا بیشتر فرو بره تو دهنش. از بی تابی که می کرد متوجه شدم زیاده روی کردم.
سرش رو ول کرد و کیرم رو از دنش بیرون آورد.
تند تند نفس میزد. مثل اینکه زیادی کرده بودم تو.
بعد که حالش جا اومد گفت داشتی خفم میکردی حامد. یه چشمک بهش زدم و با نگاهم بهش فهموندم که ادامه بده.
دوباره شروع کرد به ساک زدن و دستش رو هم گذاشته بود پایین کیرم و بالا پایین می کرد. گاهی هم تخمام رو میگرفت.
خیلی خوب و حرفه ای می خورد.
البته تعجب نکردم چون با شناختی که از احمد داشتم مطمئن بودم خوب یادش داده و واردش کرده.
بعد از چند دقیقه احساس کردم که داره آبم می آد.
سریع بهش گفتم ولی ول کن نبود.
که یهو من دیگه رفتم تو فضا و بعد از چند لحظه با سر به زمین برگشتم.
اینقدر بهم حال داده بود که نفهمیدم چطوری آبم رو خورد.
فقط آخرش رو که داشت ته مونده رو لیس میزد دیدم. گفتم نمی خواستم بریزم تو دهنت.
آبهای باقی مونده تو دهنش رو قورت داد و گفت که خودم دلم خواست.
بعد از چند لحظه ای متوجه شدیم که صدای آرمین دراومده.
آخه اینقدر دوتامون تو حس بودیم که هیچ صدایی رو نمی شنیدیم.
پاشد از تو کشو یه اسپری آورد گفت خودت رو بساز تا آرمین رو بخوابونم و بیام.
- اسپری واسه چیه دیگه؟
- نمی خوام زود آبت بیاد آخه حالا حالاها کارت دارم.
- پس هنوز منو نشناختی
- هیچ کس تو حالت طبیعی بیشتر از 5 دقیقه دووم نمیاره! تو هم که حالا امتحان رو پس دادی!
- هرکس دیگه ای هم بود با اینطور ساک زدن تو طاغت نمی آورد بیشتر از این.باشه حالا که میگی میزنم ولی یادت باشه خودت خواستی. اسپری چند دقیقه ایه؟
- 45 دقیقه. آخه دوزش بالاست.
- پس ساعت بگیر تا بفهمی که چه اشتباهی کردی!!
- خدا کنه اینطوری باشه
نیشخندی از روی تمسخر زد و رفت بیرون.
منم حسابی با اسپری خودم رو ساختم و پیش خودم گفتم : Fucked
بعد از چند دقیقه ای اومد تو. یکی از سینه هاش بیرون بود. متوجه شدم که آرمین رو شیر داده.
اومد رو تخت و بهش گفتم حالا نوبت منه. تاپش رو در آوردم.
وای خدای من سینه های کاملا هندزفول.
یهو یاد صبح افتادم که سینه اش رو دیده بودم و همچنین یاد چند باری که تصادفی بهشون برخورد کرده بودم.
صورتش رو بوسیدم و رفتم سراغ گوش و گردنش. معلوم بود رو گوشش خیلی حساسه چون ناله های خفیفی می کرد.منم تا فهمیدم بیشتر با گوشش ور رفتم.
سرم رو آوردم پایین تر سراغ سینه هاش. چند تا بوس کوچولو.
سینه راستش رو با دستم می مالیدم و چپی رو لیس می زدم. شروع کردم به مک زدن سینش.
چند تا مک کوچولو که زدم یه مزه خوش رو تو دهنم احساس کردم.
سرم رو یکم بالا آوردم دیدم که شیره. وای خدای من اولین باری بود که شیر یه زن رو میخوردم البته به غیر از دوران کودکی که البته بیشترش شیر خشک بوده.
چقدر خوشمزه بود. دلم میخواست تا صبح مک بزنم و شیر بخورم.
رفتم سراغ سینه راستش و از اون هم بهره کافی رو بردم.
در حالی که ناله های خفیف میکرد با خنده گفت من خیلی هم شیر دارم که تو داری همشو می خوری؟!
گفتم نگران نباش امشب یه شیری بهت بدم که فردا چند تا پاکتش رو هم بفروشی
یه گاز کوچولو از سینش زدم و رفتم پایین. خیلی دلم می خواست هنوز بخورمش اما دلم نیومد چون بدجوری قرمز شده بودن.
از بین سینه هاش تا نافش رو بوسیدم و زبونم رو دور نافش چرخوندم.
اومدم برم پایینتر که سرم رو گرفت. متوجه شده دوست داره ادامه بدم. منم چند باری دور میدون آزادی نافش دور زدم و رفتم پایین.
یکم از رو شلوارش کسش رو مالیدم و چند تا بوس کوچولو کردم.
ناله هاش دراومده بودن.
یواش شلوار راحتیش رو کشیدم پایین. وای چه رونهای سفید و پری. احمد حق داشت این همه راه بره اصفهون ...
یخورده رونهاش رو لیس زدم و رفتم پایین سراغ انگشتاش. اونها رو هم حسابی لیسیدم و مکیدم.
اومد بالاتر و دستم رو گذاشتم رو شرتش و آروم شروع کردم به مالیدنش. از رو شرت زبونم رو یه کم تو کسش می کردم.
وقتی شرتش رو کشیدم پایین کمی شرم تو نگاهش احساس کردم ولی شهوت تو چشماش بدجوری موج میزد.
زبونم رو گذاشتم رو لبهای کسش و یه کم لیس زدم و با چند بار بالا پایین رفتم چوچولش رو پیدا کردم و یه گاز کوچولو ازش گرفتم و نشونش کردم تا برگشتنی حسابی حالش رو جا بیارم.
زبونم رو حلقه کردم تو کسش و با نفسم کمی تو کسش فوت می کردم.
صدای آه و نالش همه جا رو گرفته بود.
- آخ. آه ه ه ه ... بخورش. مال خودته بخور. وای فشار بده
منم با حرفهاش بدتر شهوتی می شدم و محکمتر زبونم رو تو کسش فشار می دادم.
زبونم رو در آوردم و اومد سراف چوچول خانوم.
با نوک زبونم باهاش بازی میکردم و گهگاهی هم ازش گازهای کوچولو می گرفتم. دیگه داشت دیوونه می شد. انگشتم رو هم فرو کردم تو کسش و همراه با لیس زدن چوچوله انگشتم رو عقب و جلو کردم.
یه کم که گذشت با انقباض و فشار و سفتی ماهیچه های رونش فهمیدم که نزدیکه ارضا بشه.
دو انگشتی فرو کردم تا بیشتر بهش حال بدم و تند تند می لیسیدم و فرو می کردم.
تنش داغ داغ شده بود و من بین باهاش داشتم می پختم.
یهو یه آه بلند کشید و پاهاش شل شد. آبش تمام لبم رو خیس کرده بود و انگشتم رو که با آبش خیس کرده بودم بردم طرف دهنش و اونم با وحشی گری لیسیدش.
یه کم گذاشتمم حالش جا بیاد.
وقتی بهتر شد تو همون حالت بردمش کنار تخت و خودم رفتم پایین و وایسادم بین پاهاش.
کیرم رو هم که حسابی بزرگ و شده بود و خستگی ماموریت قبلی هم از تنش بیرون رفته بود ، آوردم جلو و رو کسش می کشیدم.
می خواستم بیشتر هوسیش کنم و کیرم رو تو نمی کردم.
ناله می کرد و می گفت زود باش دیگه دارم می میرم.
وقتی دید خواهشش سودی نداره پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشاری که داد سر کیرم رفت تو.
وقتی دیدم سر کیرم رفته تو نامردی نکردم و محکم فشار دادم که جیغش دراومد و پاهاش شل شد و حلقه باز شد.
از این حالت خیلی خوشم می آد و دوست دارم که طرف خودش کیرم رو بکنه تو و بعد با یه فشار زیاد تا ته فرو کنم.
شروع کردم تلم زدن و به مرور شدتش رو بیشتر کردم. اون هم سر و صداش شدت پیدا می کرد و می گفت آی جرم دادیدیییییییی .... بیشتر جر بده. وای خدای من. وایییییییی
من موقع سکس معمولا کم حرف میزنم. البته میدونم که جالب نیست و کسی خوشش نمی آد اما سعی می کنم که حرف نزنم و حواسم بیشتر به کارم باشه تا بیشتر لذت ببره. البته لال لال هم نیستم!
یه هفت هشت دقیقه ای تو این پوزیشن بودم و پاهاش رو کاملا رو کولم انداخته بودم. وقتی تلم میزدم موجی که تو سینه هاش افتاده بود من رو بیشتر هوسی میکرد و تند تر میزدم.
بهش گفتم بره اونورتر و خودم هم رفتم کنارش.به بغل خوابوندمش و رفتم پشتش و کیرم رو هدایت کردم تو کسش. یکی از بهترین پوزیشن ها موجود همینه چون نه فشاری در اثر وزن بهش می آد و هم اینکه کل بدن به هم چسبیده و لذت بیشتری براش داره.
بازم شروع کردم تلم زدن و دستم رو از زیر دستش بردم طرف سینه هاش کی تقریبا سفت شده بودن و اونها رو می مالیدم.
سرش رو آورد عقب و لب می گرفت. اما واسش سخت بود و دوباره سرش رو برد جلو.
در حالی که سینش تو دستم بود محکم تلم میزدم.. بلند شدم و پشتش نشستتم و دوباره فرو کردم و چند دقیقه ای هم اینجوری تلم زدم. اونم چه تلم زدنی. محکم و سریع. با دستم لمبرهای کونش رو فشار می دادم و بهشون سیلی میزم. تا جایی که قرمز قرمز شده بودن.
کیرم رو آوردم بیرون و دراز کشیدم و گفتم حالا تو بشین روش. اومد و با دستش کیرم رو گذاشت دم سوراخش و نشست و فرو کرد تو. یه کم خودش بالا و پایین کرد و بعدش منم با دستم کمکش میکردم.
یه کم که گذشت حالم اومد سرجاش و دوباره انرژی گرفتم. شروع کردم محکم تلم زدن تا جایی که دیگه خودش بیخیال بالا و پایین رفتن شده بود و پاهاش رو داد عقب تر و کمی رو سینم افتاد. معلوم بود نای نشستن نداره. هر کس دیگه ای هم بود اینطوری میشد با اون تلم زدن من. دوباره اون موج زیبا افتاده بود تو سینه هاش و این کافی بود که من شدتم بیشتر بشه. دوباره حرارت بدنش بیشتر شد و نزدیکای اورگاسم دیگه ای بود. منم شدتم رو بیشتر کردم که دوبار آه کشید و کاملا افتاد روم و نای تکون خوردن نداشت. البته وزنش اذیتم نمی کرد و فکر می کردم رفتم تمرین تو باشگاه! حدودا 2 دقیقه ای روم دراز کشیده بود. منم کاریش نداشتم که خودش رو تکون داد و خودش رو انداخت کنارم.
گفتم چیه مثل اینکه حال نداری!!! خودت خواستی دیگه.
یه کم با سینه هاش بازی کردم تا حالش جا بیاد.
به پشت خوابوندمش و بالش گذاشتم زیر شکمش و کسش رو آوردم بالاتر.
دوباره شروع کردم به شیوه خودم تلم زدن و چرخ دادن کیر تو کسش. کیرم رو به تمام زوایای کسش می رسوندم.
سوراخ کونش هم بدجوری چشمام رو گرفته بود. اولش گفتم بیخیال ولی نتونستم طاغت بیارم.
- ناهید
- بللللللهههههههه
- هر کاری گفتی کردم حالا من یه چیز می خوام.
- بگو جونم هرچییییییییی که باشه انجام میدم.
- من میخوام از کون بکنمت
روش رو برگردوند و گفت نهههههههه
- تو که گفتی هر چی بخوام انجام میدی
- جون تو این یکی رو بیخیال شو. من به احمد هم اجازه نمیدم. بیا تا واست بخورمش
- نه همون که گفتم
- آخه
- آخه بی آخه
سریع یه تف انداختم رو سوراخش و سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و فشار دادم. اما تو نمی رفت و به زور کمی از سرش رو هول دادم تو.
- نه حامد نهههههه. درد داره. وای خدای من. سوختمممممممم
اما من گوشم بدهکار نبود
- حداقل بزار چربش کنم. تو رو خدا. من تسلیمم. درش بیار دیگه
دیدم راست میگه و اینطوری تا صبح هم کیرم نمیرفت تو و یا جر میخورد.
پا شد از رو میز کنار تخت کرم آورد و داد دستم.
سوراخ کونش رو حسابی چرب کردم و انگشتم رو گذاشتم دمش و فشار دادم تا رفت تو
به قولی اسب تروا رو وارد کردم تا قلعه رو تسخیر کنه
یواش یواش عقب و جلو می کردم
حق داشت که از کون دادن بترسه. آخه انگشتم هم توش راحت جابجا نمیشد چه برسه به کیرم.
یه کم که گذشت حرکت انگشتم روان شده بود و انگشت بعدی رو هم آوردم و دو انگشتی فرو کردم.
جیغش در اومد اما دوباره عادی شد. یکی از انگشتام رو در آوردم و انگشت دیگم رو میچرخوندم که حسابی جا باز بشه.
وقتی دیدم که قلعه تسخیر شده پادشاه رو آماده حرکت کردم.
گفتم چهار دست و پا بشین و خودت رو شول بگیر
اولش درد داره ولی بعد دردش تبدیل به لذت میشه.
سگی شد و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش.
دستم رو بردم جلو دور شکمش حلقه کردم که جلو نره.
یواش فشار دادم تو و جیغش در اومد.
گفتم میخوام یه باره برم تو تا دردش یه باره باشه.
دستم رو محکم گرفتم و با فشار تا نصفه هول دادم تو.
جیغ بلندی کشید و حرکت کرد که بره جلو اما حلقه دستام خیلی محکم بود و نتونست تکون بخوره.
از درد پتو و ملافه دشک رو چنگ میزد.
بعد از گذشت یه دقیقه ای آروم شروع کردم به تلم زدن. برخلاف کس کردن. آخه نمیشد تند زد.
چند دقیقه که آروم تلم زدم حس کردم حسابی دیگه جا باز شده و شدتم رو بیشتر کردم.
اونهم ناله هاش بیشتر شده بود و درد و لذت با هم قاطی شده بود.
حدود ربع ساعت تو این پوزیشن کونش رو کردم و کاملا عرقم در اومده بود و خسته شده بودم.
اونهم مرتب حرفهای سکسی میزد ولی من حال جواب دادن نداشتم.
- چرا نمیایی دیگه؟
- تقصیر خودت شد. گفتم که اسپری لازم نمیشه. حالا بکش...
- بههههههتر.... من که از خدامه
با این حرفش حرص و هوس مخلوط شدن و شروع کردم به گاییدن
دوست نداشتم اینطوری بکنم ولی خودش خواست
محکم لمبر هاش رو چنگ میزدم و بهشون سیلی میزدم
با هر تلمی که میزدم به جلو پرت می شد و با دست می آوردمش عقب و دوباره میزدم
حسابی جر خورده بود و ناله میکرد.
گفت حامد تو رو خدا بسه. غلط کردم. بکش بیرون
اما گوش نمی کردم و محکمتر میزدم.
ایقدر خواهش کرد که کشیدم بیرون
نفس راحتی کشید و رو تخت ولو شد.
معلوم بود بازم ارضا شده ولی اینقدر جیغ و ناله کرده بود که من متوجه نشده بودم.
- من که هنوز تموم نشدم
- بابا این کمره که تو داری یا تیرآهن؟
- خودت خواستی. بهت گفته بودم
- دیگه تا این حد؟ حالا می آرمت و رفت پایین و شروع کرد به ساک زدن.
کیرم رو گذاشت بین سینه هاش و بالا پایین می کرد. از این کار هم خیلی خوشم می آد.
هر کاری میکرد که منو تموم کنه. بعد چند دقیقه احساس کردم دوباره دارم فضانورد میشم. رفته بودم تو حالت خلسه که متوجه شدم سوخت فضاپیما تموم شده و با سرعت هرچه تمامتر دارم برمیگردم زمین ! آبم با فشار هرچه بیشتر پاشید رو صورت و سینه هاش. چقدر هم زیاد بود. خودم هم تعجب کردم.
کیرم رو حسابی با زبونش پاک کرد و گفت من میرم دوش بگیرم. تو نمی آی؟
من که دیگه حال تکون خوردن نداشتم گفتم نه خوابم میاد. بعد از خواب...
نفهمیدم کی خوابم برد. چقدر خواب بعد سکس می چسبه ها
با صدای نازش از خواب بیدار شدم
- تو نمی خوای پا شی؟
- مگه ساعت چیه؟
- 3 بعد از ظهره. پاشو یه چیزی بخور.
- تا من یه دوش میگیرم غذا رو آماده کن.
از حموم که اومدم بیرون دیدم فسنجون درست کرده.
- چی شده زرنگ شدی؟
- بودم ولی دست و دل غذا درست کردن نداشتم. امروز کاملا حالم خوبه که اونم مدیون توام.
وقتی غذا می خوردم رفت سمت اتاق آرمین. کونش رو بدجوری تکون میداد.
- چیه بازم هوس کردی
- نه پر رو درد دارم نمی تونم درست راه برم
- این تازه نیم روشه. هنوز پر روش رو ندیدی...
یهو صدای زنگ در اومد. آیفون رو که برداشت از حرف زدنش معلوم شد احمده
- احمده؟
- آره
- مگه کلید نداره؟
- یادش رفته ببرتش
در باز شد و ناهید رفت طرف در. احمد رو دیدم که خوشحال دوید طرف ناهید و شروع کرد بوسیدن و لب گرفتن.
ناهید می خواست خودش رو بکشه عقب ولی احمد نمی زاشت
بیچاره متوجه من نبود
یهو تا منو دید به خودش اومد و ناهید رو ول کرد و قرمز شد
منم با خنده گفتم دلتنگی که این چیزها رو بر نمی داره آقا داداش !
اومد جلو و روبوسی کرد
یه خورده هم خرت و پرت آورده بود واسه ناهید و آرمین
ساعت تقریبای 6 بود که گفتم من دیگه باید برم
اصرار کردن که بمونم ولی گفتم که باشگاه دارم. ولی خداییش اصلا حال تمرین رو نداشتم.
خداحافظی کردم و اومدم تو حیاط که یهو صدای ناهید نگهم داشت. برگشتم به عقب نگاه کردم دیدم ساکم تو دستشه
- بی ساک میری باشگاه
- اصلا یادم نبود. خوب که آوردیش
اومد جلو و لبم رو یواش بوس کرد و گفت ممنونم ، بابت همه چیز
- قابلی نداشت. من هم منونم . لذت بردم . ولی قولت که یادته. باید سر عهدت بمونی
- حتما...

از اون روز به بعد رابطه من و ناهید مثل قبل باقی موند. بعد از یک ما هم دیدم که هردوتاشون هر روز گل تر از دیروز(صا ایران) میشن. از ناهید پرسیدم که چطور شده. اونم گفت که احمد مداوا شده و مدتیه هرشب سکس داریم و تلافی قبل دراومده. گفتم خدا کنه همیشه همینطور باقی بمونه...

اینم خاطه سکس من با زن داداشم بود.
البته خاطره های زیادی دارم که به مرور همینجا میزارم. خاطره بعدی هم در مورد زن همسایمونه که تقریبا میشه گفت زوری بود و وحشی. واسه طرفداران سکس فتیش جالبه. منتظر باشید. نظر هم یادتون نره
فعلا بابای...

Yohan
اعضا
19 Apr 2007 00:37 - #


سلام به همه
طبق قولم می خوام خاطره سکس با زن همسایمون رو بگم که این خاطره مال یک سال و نیم پیشه. میشه گفت نیمه فتیشه نه کامل. البته امیدوارم با خوندن این خاطه ذهنیت بدی نسبت به من پیدا نکنین چون واقعا حقش بود:

لیلا اسم زن جوونیه که چند تا خونه پایینتر از ما می شینن. اولش که ازدواج کرده بود هیکل بی ریختی داشت اما مثل اینکه آب آقا مهران (شوهرش) خوب بهش ساخته و شده جنیفر کوچه ما!
از همون اوایلی که هیکلش ناز شده بود من طالبش شدم. به هر دری میزدم تا بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم ولی لامصب راه نمی داد. نه اینکه اهلش نبود ، نه ، ولی به کوچیکتر خودش محل نمی ذاشت. من هم حسابی کونم می سوخت و همیشه دنبال فرصت بودم. از موقعی هم که رابطه من و عشقم رویا رو فهمیده بود و طوری القا میکرد که میخواد به همه بگه و معلوم بود اذیت رویا میکنه حسابی من رو عذاب میداد.
یه روز موقعی که با دوستم علی دم در خونه نشسته بودیم و منطقه قرقمون رو زیر نظر داشتیم یه پسر خوشتیپ مامانی غریبه با ماشینش پیچید تو کوچه. شاید بگین از کجا فهمیدی غریبه است؟ همونطور که عرض کردم کوچه تو قرق ما بود و همه چیز رو زیر نظر داشتیم و اولین باری بود که به کوچه مون می اومد (شاید ما اولین بار بود که می دیدیمش) و بنابراین از نظر ما غریبه بود.
تا اومد تو کوچه حس ششمم گفت که با لیلا کار داره و به علی هم احساسم رو گفتم.
اتفاقا اومد دم در خونه لیلا اینها و گوشیش رو در آورد و شماره گرفت. ما هم مثل آجان ها می پاییدیمش.
چند لحظه بعد لیلا اومد بیرون و بهش لبخندی زد و اومد نزدیکش که من با گوشیم عکسش رو گرفتم. یهو متوجه ما شد و رفت تو خونه.
پسره هم حرکت کرد. ما هم پریدیم سوار موتور من. یادش بخیر اون زمان یه موتور ریس سند عربی داشتم که به گا رفت. راه افتادیم دنبال پسره و مثل جواتها تو کوچه فریاد می کشیدیم که تو منتقه قرق ما و از این کارا؟ می کشیمش. الکی سر و صدا میکردیم.
وقتی رسیدیم دم در خونه لیلا اینا در باز بود و تو حیاط ایستاده بود و به بیرون نگاه می کرد. رنگش سزخ شده بود و معلوم بود که حرفهامون رو شنیده و ترسیده. همین کافی بود واسه من تا استفاده کافی رو ببرم.
بعد از یه دور برگشتیم و تو کوچه باز هم سروصدا کردیم که آره ما دیدیم. الان که یادم میاد از خودم خندم می گیره ولی باید این کارها رو میکردم چون بدجوری میزد تو راه گوز ما و باید پوزش خوابیده می شد.
یه مدت لیلا اصلا پیداش نبود و جلو ما ظاهر نمی شد که یه روز بختش برگشت و دیدیمش. من بلند به علی گفتم که می خوام عکسش رو بدم همه ببینن و ... . اگه بهم زنگ نزنه دهنش سرویسه و از این حرفها.
مدتی گذشت و بازم زنگ نزد و بازم پیداش نبود که مجددا شانس باهامون یار شد و شمارمو بلند گفتم و گفتم اگه زنگ نزنه ایدفعه دیگه کار خودم رو می کنم.
دو روز گذشت و نا امید شده بودم و از طرفی هم نمی خواستم عکسش رو بدم کسی چون تو مرامم نبود و فقط می خواستم خودش رو تور کنم.
روز سومی در حالی که داشتم تو ملاصدرا کس چرخ میزدم گوشیم زنگ خورد. صداش واسم غریبه بود. خودش رو معرفی کرد و گفت که لیلاست. سریع پیچیدم تو خیابون قصرالدشت تا بتونم تو یه جای خلوت راحت و بدور از سر و صدا باهاش حرف بزنم.
اولش می خواست سر زیرش نیاره ولی وقتی دید مرغ من یه پا داره شروع کرد به خایمالی...
بعد از سه ربع ساعتی کاملا متوجه شد که من ول کن نیستم و گفتم تنها راهش اینه که بیایی خونه.
چند روزی گذشت که یه روز شانس با کله اومد و داشت درو می کند. خونه خالی شده بود و منم تماس گرفتم و مجبور شد بیاد
وقتی اومد تو خونه بدون اینکه متوجه بشه در رو قفل کردم. اومد تو و شروع کرد گریه و خایمالی. گفتم اگه باهام اینطوری رفتار نمیکردی حالا اینطوری اینجا نبودی
طبق نقشه قبلی قصد داشتم اول مخش رو بزنم تا یه سکس راحت داشته باشم. رفتم رو دنده فردین بازی و گفتم ببین من تو رو دوست دارم و همیشه آرزوم بوده که با تو سکس داشته باشم. ببین عکست رو از گوشیم پاک می کنم. بعد از پاک کردن عکس بهش گفتم حالا انتخاب با خودته و اگه نخواستی می تونی همین الآن بری.
برقی تو چشماش زد و گفت ببین حامد من ازت بزرگترم و بچه هم دارم و درست نیست که با تو باشم و ازت ممنونم که عکس رو پاک کردی. ممنون که میزاری برم. رفت سمت در که دید قفله !
برگشت و یه نگاه ملتمسانه کرد و منم دستم رو بردم بالا و کلید رو نشونش دادم و گفتم بهتر بود راه اول رو انتخاب میکردی. امکان نداره ازت بگذرم. اگه خودت درست راه اومده بودی یکی از بهترین سکسهات رو تجربه میکردی ولی حالا منتظر بدترینش باش.
اومد رودست بزنه و گفت اولا که تو دیگه هیچ مدرکی نداری و اگه دستم بزنی جیغ میزنم.
با خنده بهش گفتم خیلی احمقی. اولا که عکست رو هاردم سیو شده و دوما اگه عکس هم نبود بازم کارم رو میکردم. ماموریت عکس هم به پایان رسیده و کارش هم این بود که تو رو بکشونه اینجا. سوما اگه داد بزنی هرکی بیاد میاد کمک من نه تو (مثل قزوینیه)! آخه کی بدش می آد تو رو بکنه؟!
اشک تو چشماش جمع شد و التماس می کرد.
گفتم تا صبح هم گریه کنی راه نداره. حتی آروم و درست هم نمیکنمت. باید گاییده بشی.
بلند شدم رفتم طرف ظبط و صداش رو دادم بالا که کسی متوجه داد و فریادهاش نشه.
رفتم طرفش و دستش رو گرفتم بردم تو اتاق. زور میزد که ممانعت کنه ولی زورش که بهم نمی رسید.
به طرز وحشیانه ای انداختمش رو تخت و مانتوش رو آروم درآوردم چون بعدا لازم میشد. اما بقیه لباسهاش رو پاره کردم و از تنش بیرون آوردم. همش دست و پا میزد که فرار کنه اما کو راه فراری؟
لبم رو گذاشتم رو لبش ولی نذاشت خوب بخورمش. منم رفتم سراغ سینه هاش و محکم میخوردمشون و گازشون می گرفتم. مثل قحطی زده ها. با دست دیگم هم سینه دیگش رو چنگ میزدم و محکم فشارش میدادم. حقش بود کثافت عوضی.
مو هاش رو کشیدم بالا به زور کیرم رو می بردم طرف دهنش و با سیلی دهنش رو باز کردم و کیرم رو کردم تو و محکم تلم میزدم تو دهنش و کیرم رو به ته گلوش میزدم.
خودم هم حالم گرفته شده بود از کارم. اصلا دوست نداشتم این کار رو بکنم. از درون خرد بودم اما وقتی رویا و کلاس گذاشتنهای لیلا می اومد جلوم بازم خشم وجودم رو می گرفت و احساس می کردم که کار درستی انجام می دم.
بعد از ساک زدن رفتم سمت کسش و شرتش رو پاره کردم و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و با تمام قدرت هلش دادم تو. جیغش در اومد و بلند بلند گریه می کرد. منم با تمام توان تلم میزدم و شدت تلم زدنم رو بیشتر می کردم. وقتی دیدم تو کس زیاد عذاب نمی بینه برش گردوندم و به پشتش کردم. به حالت سگی درآوردمش و دستم رو حلقه کردم دور شکمش. بدون چرب کردن سوراخ کونش ، کیرم رو گذاشتم دمش و با یه فشار کاملا هولش دادم تو.
محکم جیغ میزد و گریه می کرد. اصلا اجازه ندادم جا باز کنه. حرص تمام وجودم رو فرا گرفته بود و با قدرت هرچه بیشتر تلم زدم. بعد از هفت هشت دقیقه دقیقه احساس کردم که سر کیرم داره می سوزه. کشیدم بیرون دیدم داره خون می آد. از اینکه گاییده بودمش خوشحال شده بودم. خواستم دوباره بکنم تو کون آش و لاشش که دلم واسش سوخت.
برش گردوندم و دوباره کردم تو کسش و بازم با قدرت تلم زدم. دیگه خسته شده بودم ولی رویا می اومد تو ذهنم و بهم انرژی می داد.
دیگه نزدیکای ارضا بودم. اونم متوجه شد و می خواست که خودش رو بکشه عقب که تو کسش نریزم ولی محکم گرفتمش. نمی ذاشتم تکون بخوره. نیت داشتم تمام آبم رو تو کسش خالی کنم. نگاهش دیگه کاملا ملتمسانه بود
دلم به حالش سوخت و پیش خودم فکر کردم حیف آب من که بریزه تو کسش...
کشیدم بیرون و رو سینش نشستم و کیرم رو گذاشتم بین سینه هاش و عقب و جلو کردم. دیگه آخرهای کار بود ، سرش رو بالا نگه داشتم تا بریزم رو صورتش. با فشار کامل پاشیدم رو صورت و سینش و کیرم رو با سینش پاک کردم.
نای تکون خوردن نداشتم ولی باید بلند می شدم. اون هم که دیگه داغون داغون شده بود رو تخت افتاده بود و حتی نمی تونست دیگه داد بزنه. سریع با گوشیم عکسش رو گرفتم و گفتم که این هم بلیط دفعه بعدی ولی هیچ وقت ازش استفاده نکردم.
بلندش کردم و تو همون حالت مانتوش رو کردم تنش و با خشم بهش گفتم اگه دیگه مزاحم رویا بشی با من طرفی. خر فهم؟
سرش رو به نشونه تایید تکون داد و رفت بیرون.
اومدم ملحفه تختم رو جمع کردم و بعدش افتادم رو تخت.
وجدانم از کاری که کرده بودم ناراحت بود ولی قلبم محکم می کوبید و می رقصید...

اینم از این خاطره. البته الان یکم حالم گرفته شد...
نظر هم بدید بد نیست.
منتظر خاطره های بعدی هم باشید...

Yohan
اعضا
19 Apr 2007 00:44 - #


خوب بيد ....

ولي سياست اينجا اينطوري ايجاب ميكنه كه ذره ذره داستان رو به خورد بچه ها بدي تا هم اونا رو جون به لب كني و هم از زير زبونش نظز بكشي صفحاتت زياد شه ....

عيب نداره راه مي افتي ....

naghmekhanom
اعضا
19 Apr 2007 00:52 - #


مثل اینکه اینجا هیشکی نظری نداره ....

Yohan
اعضا
19 Apr 2007 01:00 - #


ممنون نغمه خانوم که راهنمایی کردی
باشه همین کار رو می کنم و آب و تابش رو بیشتر میکنم

Yohan
اعضا
19 Apr 2007 01:09 - # | ویرایش بوسیله: Yohan


پست بالایی تکرار شده بود
چرا اینجا اینجوریه؟!!!1

Yohan
اعضا
19 Apr 2007 11:47 - #


حامد خیلی خوب بود چاکرت !!!! جینگیل

jingil
اعضا
. 1 . 2 . 3 . 4 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB