| پیام |
نویسنده |
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه سیاه رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جاده دره ها چون مرده مان خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
|
minajan
اعضا
|
|
|
minajan
بازم ممنون از شعرت
یاد
یادم از روز سیه می آیدو جای نموری
در میان جنگل بسیار دوری
آخر فصل زمستان بود ویکسر هر کجا باران بود.
مثل اینکه هر چه کز کرده به جایی
بر نمی آید صدایی
صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغدار و دور کرده
جای دنجی را.
یاد آن روز صفا بخشان!
مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیز
می شدم از روی این بام سیه
سوی آن خلوت گل آویز
تا گذارم گوشه ای از قلب خود را اندر آنجا
تا از آن گوشه ای از دلربای خلوت غمناک روزی را
آورم با خود.
آه! می گویند چون بگذشت روزی
بگذرد هر چیز با آن روز
باز گویند خوابی هست کار زندگانی
زان نباید یاد کردن
خاطر خود را
بی سبب ناشاد کردن.
بر خلاف یاوه ی مردم
پیش چشم من ولیکن
نگذرد چیزی بدون سوز
میکشم تصویر آن را
یاد من می آید از آن روز !
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
قایق
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی.
با قایقم نشسته بر خشکی
فریاد می زنم:
(( وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.))
گل کرده است پوز خند شان اما
بر من,
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
در النهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
((در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستی وخطر نیست
هزالی و جلافت وغوغای هست ونیست
سهو است وجز به پاس ضرر نیست.))
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد میبرم
خون از درون دردم سر ریز میکند !
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من زحرفم معلوم بر شماست:
یکدست بی صداست
من,دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو , وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم.
فریاد میزنم !
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
گل زودرس
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟
|
minajan
اعضا
|