| پیام |
نویسنده |
با سلام خدمت همه دوستان عزیز و ادب دوست
به نظرم جای شعر های نیما اینجا خیلی خالی بود
در این تاپیک سعی میکنم اشعار زیبای نیما رو براتون بذارم
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
|
|
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:
اعتصام یوسف,
حسن رشدیه
قوتم میبخشد
ره می اندازد
واجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است.
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم می دارد.
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه ,من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
soltan_hozhabr
آقا دستت درد نکنه برای تاپیک اینم یه شعر زیبا از نیما
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد میسپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که میدانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ میبنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم من ؟
يک نفر در آب دارد میکند بيهوده جان ، قربان !
آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داري!
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب میخواند شما را
موج ِ سنگين را به دست ِ خسته میکوبد ،
باز میدارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايههاتان را ز راه ِ دور ديده ،
آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابیاش افزون .
میکند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه ِ دور اين کهنه جهان را بازمیپايد ،
میزند فرياد و امّيد ِ کمک دارد .
آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
موج میکوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
میرود ، نعرهزنان اين بانگ باز از دور میآيد ،
آی آدمها !
و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !
|
jako_jonevar
اعضا
|
jako_jonevar
دستت درد نکنه , دیگه داشتم نامید میشدم
پیش خودم گفتم حتما کسی خوشش نمی آد از شعر های نیما
از بابت شعرم ممنون , قشنگ بود
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
|
|
مرغ غم
روی این دیوار غم , چون دود رفته ز بر,
دائما بنشسته مرغی, پهن کرده بال و پر
که سرش می جنبد از بس فکر غم دارد به سر.
پنجه هایش سوخته
زیر خاکستر فرو
خنده ها آموخته
لیک غم بنیاد او.
هر کجا شاخی است بر جا مانده بی برگ و نوا
دارد این مرغ کدر بر رهگذار آن صدا
در هوای تیره ی وقت سحر سنگین بجا.
او ,نوای هر غمش برده از این دنیا بدر,
از دلی غمگین در این ویرانه می گیرد خبر.
گه نمی جنباند از غمی که دارد بال و پر.
هیچکس اورا نمی بیند. نمی داند که چیست.
بر سر دیوار این ویرانه جا فریاد کیست.
و بجز او هم در این ره مرغ دیگر راست زیست.
می کشد این هیکل غم از غمی هر لحظه آه .
می کند در تیرگیهای نگاه من نگاه.
او مرا در این هوای تیره می جوید براه.
آه سوزان می کشم هردم در این ویرانه من.
گوشه بگرفته منم, در بند خود,بی دانه من.
شمع چه؟پروانه چه؟ هر شمع,هر پروانه من.
من پیچاپیچ این لوس و سمج دیوارها
بر سر خطی سیه چون شب نهاده دست وپا
دست و پایی می زنم چون نیمه جانان بی صدا
پس بر این دیوار غم ,هرجاش بفشرده بهم
میکشم تصویرهای زیر وبالاهای غم,
میکشد هردم غمم,من نیز غم را می کشم.
تا کسی مارا نبیند,
تیرگیهای شبی را
که به دلها می نشیند,
میکنم از رنگ خود وا.
ز انتظار صبح با هم حرفهایی می زنیم.
با غباری زرد گونه پیله بر تن می تنیم,
من به دست ,او بانگ خود ,چیزهایی می کنیم.
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
هنوز از شب....
هنوز از شب دمی باقی است,می خواند در او شبگیر
و شب تاب,از نهانجایش,به ساحل میزند سوسو.
به مانند چراغ من كه سوسو میزند در پنجره ی من
به مانند دل من كه هنوز از حوصله وزصبر من باقی ست در او
به مانند خیال عشق تلخ من كه می خواند
ومانند چراغ من كه سوسو میزند در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش- امید انگیز - با من
در این تاریك منزل می زند سوسو.
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
soltan_hozhabr
در پیله تا به کی بر خویشتن ، تنی؟
-پرسید کرم را ، مرغ از فروتنی-
تا چند منزوی در کنج خلوتی،
در بسته تا کی ، در مجلس تنی؟
در فکر رستنم - پاسخ بداد کرم-
خلوت نشسته ام زین روی منحنی.
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس ، گشتند دیدنی.
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی.
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی پری نمی زنی؟
|
jako_jonevar
اعضا
|
jako_jonevar
داروگ
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند:می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.
قاصد روزان ابری, داروگ !کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساط نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
وجدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
_ چون دل یاران که در هجران یاران _
قاصد روزان ابری , داروگ ! کی می رسد باران؟
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
|
|
ظاهرا بزرگ ادیبان این مقال اشعار نیما جان ما زیاد باب طبع مطبوع شان نبوده
سروران گرام اگر خواستار قصیده یا غزل هم از نیما باشید در اولین فرصت
به رویت شما خواهد رسید(به فتح حرف "ر" )
بابا جون اگه خوشتون نمی اد بگین رودروایسی نکونین
هر مدل بخواین از نیما واستون میزارم حال کونین
یعنی تو این انجمن هیچکی با نیما حال نمی کنه
|
soltan_hozhabr
اعضا
|