| پیام |
نویسنده |
10 Nov 2006 21:01 - # | ویرایش بوسیله: amin123
از امروز ميخوام داستانهای کوتاه و جالبی رو براتون اينجا بذارم اميدوارم نتيجه ای رو که از اين داستانها ميگيرد برای ديگر دوستان بازگو کنيد. لطفا نظرتون رو در مورد هر داستان بگيد. در صورتی که داستانهای مشابه ای داشتيد برامون ذکر کنيد. ممنون
|
amin123
اعضا
|
|
|
10 Nov 2006 21:08 - # | ویرایش بوسیله: amin123
مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر جوان يک کشاورز به نزد او رفت تا از او اجازه بگيرد.
کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان برو در آن قطعه زمين بايست من 3 گاو نر را يک به يک آزاد مي کنم اگر توانستي دم هر کدام از اين 3 گاو را بگيري مي تواني با دخترم ازدواج کني.
مرد جوان در مرتع به انتظار اولين گاو ايستاد درب باز شد و بزرگترين و خشمگين ترين گاوي که تو عمرش ديده بود بيرون دويد فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي گزينه بهتري باشد پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتي خارج شود.
دوباره درب باز شد و باور کردني نبود در تمام عمرش گاوي به اين بزرگي و درندگي نديده بود با سم به زمين ميکوبيد خرخر ميکرد و کف از دهانش جاري بود. جوان با خود گفت گاو بعدي هر چيزي باشد از اين بهتر است پس به سمت حصار دويد و اجازه داد تا اين گاو هم از مرتع عبور کند و از درب پشتي خارج شود.
براي بار سوم در باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد اين ضعيف ترين و کوچکترين گاوي بود که توي عمرش ديده بود. در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گردن او پريد دستش رو دراز کرد ... اما گاو دم نداشت.
|
amin123
اعضا
|
amin123
Quoting: amin123 از امروز میخوام داستانهای کوتاه و جالبی رو براتون اینجا بذارم امیدوارم نتیجه ای رو که از این داستانها میگیرد برای دیگر دوستان بازگو کنید. لطفا نظرتون رو در مورد هر داستان بگید. در صورتی که داستانهای مشابه ای داشتید برامون ذکر کنید. ممنون
امین جون خوشم میاد تو همه زمینه ها دستی بر آتش داری
|
fireplace
اعضا
|
10 Nov 2006 21:32 - # | ویرایش بوسیله: amin123
يک فيلم کمدي را در جنگل نشان مي دادند يکي از حيوانات زد زير خنده. شير با عصبانيت گفت :
مگر کوري ؟ تا خنده شير رو نديدي چه حقي داري بخندي؟
چند لحظه بعد يکي ديگر از حيوانات خنده اش گرفت . شير سرش داد زد :
مگر کري ؟ تا صداي خنده شير بلند نشه حق نداري بخندي؟
بالاخره خود شير خنده اش گرفت وقتي شير خنديد روباه زد زير خنده.
شير گفت : تو خوب مي خندي چون شم فکاهي خوبي داري.
نتيجه اخلاقي : کسي بهتر مي خندد که ديرتر بخندد.
|
amin123
اعضا
|
Quoting: fireplace امین جون خوشم میاد تو همه زمینه ها دستی بر آتش داری
ممنون عزيز مثل هميشه لطف داري
|
amin123
اعضا
|
|
|
amin123
دمت گرم كار جالبي بود
حالا اينو داشته باش
به شخصی گفتند که دیگر به پیری رسیدی و عمر خود را به هدر دادی، توبه کن و به حج برو. گفت : برای اینکار پولی پس انداز ندارم که به حج روم. به او گفتند که خانه ات را بفروش. در پاسخ گفت: آنگاه اگر باز گردم کجا منزل کنم و اگر باز نگردم و مجاور کعبه شوم آیا خداوند نخواهد گفت که ای پس گردنی خورده چرا خانه ات را فروختی و آمدی در خانه ی من منزل کردی؟
|
sogoli2
مدیر
|
دو راهب ذن که مراحلي از سير و سلوک را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر ميکردند سر راه خود دختري را ديدند که در کنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت که از آن بگذرد. وقتي راهبان نزديک رودخانه رسيدند دخترک از آنها تقاضاي کمک کرد. يکي از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند. راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: " دوست عزيز، ما راهبان نبايد به زنان نزديک شويم. تماس با آنها برخلاف عقايد و مقررات مکتب ماست. در صورتيکه تو دخترک را بغل کردي و از رودخانه عبور دادي.
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد: "من دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها نميکني."
|
sogoli2
مدیر
|
Quoting: sogoli2 amin123
دمت گرم كار جالبي بود
خواهش مي كنم نظر لطفتونه كه در ادامه هم مي بينم شامل حال تاپيك هم شده
|
amin123
اعضا
|
amin123
قابل شما رو نداره
خردمند
از شيخ ابوسعيد نقل است كه: مرد خردمند آن باشد كه چون براي او كاري پيش آيد ، همه رايها جمع كند و به بصيرت دل، در آن نگرد تا آن چه صواب است از او به دست آيد همچنان كه اگر كسي ديناري در ميان خاك گم كند چون آن شخص زيرك باشد همه خاك آن حوالي را جمع كند و به غرابالي تنگ فرو بگذارد تا دينار از ميان خاك پيدا شود.
|
sogoli2
مدیر
|
|
|
Quoting: sogoli2 قابل شما رو نداره
خردمند
يک طلبه هندي به استاد خود گفت من خيلي از مرگ ميترسم. اين ترس از کودکي با من بوده آيا مي دانيد به من بگوييد چرا کسي مثل من که دارد به خوبي زندگي مي کند روزي بايد بميرد؟
استاد فکري کرد و گفت : چه کسي به تو گفته است که داري زندگي ميکني؟
شاگرد گفت من منظور شما را نمي فهمم؟
استاد گفت : آيا اين مطلبي نيست که پدر و مادرت از زمان کودکي به تو تلقين کرده اند و تو آن را فرض مسلم پنداشتي؟ تاسف ميخورم که چرا کسي تاکنون به تو نگفته است که زنده بودن همان زندگي کردن نيست.
شاگرد پرسيد : من از کجا بايد بدانم که دارم زندگي مي کنم؟
استاد جواب داد : زندگي مثل چشمه اي است که بايد از درون تو بجوشد تو مسئولي که عميقترين زواياي وجودت را بکاوي و اين چشمه را بجوشاني و آن را از روي کرامت در زندگي ديگران جاري کني در اين صورت مي تواني لبخندي بر لب هاي ديگران بنشاني . سبزينگي و بالندگي آنها را ببيني و احساس کني که در خوشبختي آنها سهيم هستي .
شاگرد پرسيد : اما خود مرا چه کسي خوشبخت خواهد کرد ؟ اين طور که شما مي گويد من وقتي احساس خوشبختي خواهم کرد که بتوانم در خوشبختي ديگران سهيم باشم . استاد تبسمي کرد و گفت : چشمه ها تا وقتي که مي جوشند هرگز احساس تشنگي نمي کنند و آبي از کسي نمي خواهند بدان که تا وقتي که تشنه اي هنوز چشمه وجودت را نيافته اي و جاري نکرده اي همين درس براي امروز کافي است.
|
amin123
اعضا
|