"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / فرهنگ و ادبیات / ظريفه ها،.... نه ضعيفه ها
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . >>
پیام نویسنده
17 Aug 2006 15:27 - #


Quoting: lili20
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه برای صرف با یک دوست هست!


خيلي عالي بود... نشنيده بودم..
دستت درد نكنه..


Quoting: lili20
اينقدر ضعيفه ها را تو دهن نچرخون...رو دل ميكني پسر....

ليلي بيست،
زبونت هم بيست بيسته كه دختر...
حاضرجوابي هميشه...
...
راستشو بخواهي مردا براي اين به زنها ميگن ضعيفه،
كه در مقابل زنها هميشه ضعف دارن (حتي وقتي كه 70 سالشونه و ديگه مردي ندارن!!!)...
مهمترين نقطه ضعف مردها زنها هستن...
من كه در مورد همه چيز مي تونم خودم رو كنترل كنم،
هنوز كه هنوزه در برابر زنها كم مي يارم...

بنابراين وقتي ميگن ضعيفه،
فقط لبخند بزن.

قربانت،
امير

Akhmontezeram
اعضا
17 Aug 2006 16:41 - #


روزي مرد ملحدي با قايق در دريا مشغول ماهيگيري بود که ناگهان هيولايي از درون آب سر بيرون آورد و در يک چشم به هم زدن قايق و ماهيگير به هوا پرتاب شدن . مرد ملحد ناخوداگاه فرياد زد : خدايا کمکم کن . ناگهان زمان متوقف زد و مرد ملحد در هوا ماند و صداي شنيد که مي گفت : من فکر مي کردم تو به وجود من اعتقادي نداري!
مرد التماس کنان گفت : فرصتي بده من چند لحظه قبل نيز به وجود اين هيولا اعتقادي نداشتم.
صدا گفت : خوب پس تو الان يک انسان معتقدي و بايد درک کني که دست به معجزه اي نخواهم زد که تو را مستقيم از دهان هيولا بيرون بکشم اما مي توانم قلبها را نرم کنم. خوب بگو تو چه مي خواهي؟
ملحد گفت : کاري کن که اين هيولا هم به تو معتقد شود.
ناگهان صحنه به حرکت افتاد و ملحد به دورن آرواره هاي هيولا افتاد . هيولا بعد از صرف طعمه خود گفت : خدايا به سبب اين خوراک لذيذي که برايم مهيا کردي سپاسگذارم.

amin123
اعضا
17 Aug 2006 17:16 - #


يک طلبه هندي به استاد خود گفت من خيلي از مرگ ميترسم. اين ترس از کودکي با من بوده آيا مي دانيد به من بگوييد چرا کسي مثل من که دارد به خوبي زندگي مي کند روزي بايد بميرد؟
استاد فکري کرد و گفت : چه کسي به تو گفته است که داري زندگي ميکني؟
شاگرد گفت من منظور شما را نمي فهمم؟
استاد گفت : آيا اين مطلبي نيست که پدر و مادرت از زمان کودکي به تو تلقين کرده اند و تو آن را فرض مسلم پنداشتي؟ تاسف ميخورم که چرا کسي تاکنون به تو نگفته است که زنده بودن همان زندگي کردن نيست.
شاگرد پرسيد : من از کجا بايد بدانم که دارم زندگي مي کنم؟
استاد جواب داد : زندگي مثل چشمه اي است که بايد از درون تو بجوشد تو مسئولي که عميقترين زواياي وجودت را بکاوي و اين چشمه را بجوشاني و آن را از روي کرامت در زندگي ديگران جاري کني در اين صورت مي تواني لبخندي بر لب هاي ديگران بنشاني . سبزينگي و بالندگي آنها را ببيني و احساس کني که در خوشبختي آنها سهيم هستي .
شاگرد پرسيد : اما خود مرا چه کسي خوشبخت خواهد کرد ؟ اين طور که شما مي گويد من وقتي احساس خوشبختي خواهم کرد که بتوانم در خوشبختي ديگران سهيم باشم . استاد تبسمي کرد و گفت : چشمه ها تا وقتي که مي جوشند هرگز احساس تشنگي نمي کنند و آبي از کسي نمي خواهند بدان که تا وقتي که تشنه اي هنوز چشمه وجودت را نيافته اي و جاري نکرده اي همين درس براي امروز کافي است.

amin123
اعضا
17 Aug 2006 17:55 - #


در يک روستاي کنار يک استخر بزرگ تخته سنگي سياه و با عظمتي نشسته بود که خود را موجود بسيار مهمي مي دانست . با اينهمه مردم روستا به ام هيچ توجه اي نمي کردند . يک روز آسمان ابري شد و اندکي باران باريد. اهالي روستا که مدتي بي آبي کشيده بودند به شادماني پرداختند و مراسم شکر گذاري بجا آوردند. تخته سنگ زبان شگوه و شکايت باز کرد . قورباغه سالخورده اي در کنار استخر زندگي مي کرد از او پرسيد:
چرا اينقدر عصباني شده اي ؟ تخته سنگ گفت : هر کس ديگري جاي من بود عصباني ميشد . چرا مردم روستا با ديدن چند قطه باران اين همه خوشحالي مي کنند اما هيچ اهميتي به تخته سنگ با عظمتي مثل من نمي دهند؟ قورباغه گفت : راز رفتار اين مردم بسيار روشن است باران براي آنها اثر بخش است و زندگي انها را بهبود مي بخشد اما تو چه ؟ تو که دردي از آنها دوا نمي کني نه سودي به مزارع آنها ميرساني و نه فقيران آنها را ثروتمند مي کني و در واقع راه نفوذ به دل آنها را نيافته اي ولي باران از تمام راهها به دلها نفوذ مي کند.
تخته سنگ به فکر فرو رفت و آنگاه به توقع ساده لوحانه خود خنديد چرا که تا به حال سعي نکرده بود به دل کسي نفوذ کند و هميشه آرام و مغرور در همانجا نشسته بود.

amin123
اعضا
19 Aug 2006 14:42 - #


امروز خيلي خلوته كسي نيست

amin123
اعضا
19 Aug 2006 18:08 - #


amin123
Quoting: amin123
من مطلب بالا رو مي خواستم بذارم تو تاپيك " موارد دوست داشتنی و دوست نداشتني فرهنگی " اشتباه شد شما خودت زحمت بكش بذارش اونجا فكر كنم به اونجا بيشتر ميخوره؟ممنون


عزيز فكر مي كنم بهتره خودت كپي كني اونجا كه به اسم خودت هم باشه با اينحال اگه خواستي كه من اين كار را انجام بدم ، بهم بگو...چشم...

lili20
مدیر
19 Aug 2006 18:10 - #


Akhmontezeram
Quoting: Akhmontezeram
بنابراين وقتي ميگن ضعيفه،
فقط لبخند بزن.



lili20
مدیر
19 Aug 2006 18:23 - #


سر کلاس، معلم اقتصاد گفت:

من خيلي با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: بابا دمت گرم که به فکر آواره و بي‌خونمون شدن مردم هستی...

معلم اقتصاد ادامه داد: اگه جنگ بشه نرخ بهره‌های بانکی بالا ميره و سيستم اقتصادی آمريکا به خطر مي‌افته،‌ اونوقت نميشه خونه با قيمت خوب بخريم!

با خودم گفتم: زرشک!



سر کلاس شيمي، دبير رو به بچه‌ها کرد و گفت:

من خيلي با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: قربون هرچي آدم انساندوست مثل تو...

دبير ادامه داد: آخه اگه جنگ بشه و بمب شيميائي بزنن به عراق،‌ فعل و انفعالاتش لايه ازن رو سوراخ ميکنه،‌ اونوقت ما چيکار کنيم؟!

با خودم گفتم: زرشک!



معلم زبان، آدم فهميده‌ای‌ به نظر ميرسيد. به بچه‌ها گفت:

من خيلي با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: کاشکي ميشد همه به اندازه تو از جنگ بيزار بودن...

معلم زبان ادامه داد: مردم همينجوريش بجای اينکه کتاب بخونن ميرن ميشينن پای تلويزيون که اخبار جنگ رو بيينن! حالا وای‌ به اينکه جدی‌ جدی جنگ بشه!

با خودم گفتم: زرشک!



استاد جغرافيا،‌ عينکش رو روی‌ دماغش جابجا کرد و گفت:

من خيلي با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: درسته دو بار منو تجديد کردی،‌ ولی بازم خودت!

استاد دماغشو بالا کشيد و گفت: از 100 نفر بپرسی‌ مرکز کارولينای‌ جنوبی‌ کجاس،‌ دو نفر هم نميدونن! ولی ماشاالله همه ميدونن کابل و بغداد کجاس! وای به اينکه جنگ بشه!

با خودم گفتم: زرشک!



دبير هندسه، دستهاي گچی‌شو به هم زد و گفت:

آقا من خيلی‌ با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: آخ شير مادرت حلالت! فکر نميکردم تو يکي دلت براي ملت عراق بسوزه!

به طرف ميزش اومد و گفت: ميترسم سربازامون موقع شليک بمب، توی اين معادلات سينوس، کسينوسی اشتباه کنن بزنن خودمون رو لت و پار کنن!

با خودم....

sadehdel
اعضا
19 Aug 2006 19:17 - #


Quoting: lili20
عزيز فكر مي كنم بهتره خودت كپي كني اونجا كه به اسم خودت هم باشه با اينحال اگه خواستي كه من اين كار را انجام بدم ، بهم بگو...چشم...

من خيال كردم شما به عنوان مدير مي تونيد كل مطلب رو همينجوري بذاريد اونجا. واسه من فرقي نميكنه هر جور راحتي شما صاحب اختياري

amin123
اعضا
20 Aug 2006 11:26 - #


Quoting: amin123
من خيال كردم شما به عنوان مدير مي تونيد كل مطلب رو همينجوري بذاريد اونجا. واسه من فرقي نميكنه هر جور راحتي شما صاحب اختياري

يك تاپيك تعارف....
ما ايرانيها خيلي تعارفيم فكر ميكنيم بقيم مثل ما هستن..يك خاطره من تو همين قضيه دارم كه واسه خودم جالب هستش..
يك دفعه با يك آلماني رفتم نايت كلوب سفارش داديم ..اومد دنگ خودش رو بده گفتم من گفتم حساب ميكنم...(لارج بازي ) بعدش كه اومديم بيرون گفتش من نوشيدني كه مي خورم عادت دارم بعدش يك غذايي روش بزنم...رفتيم مك دونالد.. يك ساندويچ سفارش داد...تا سفارشش آماده بشه كلي مغز منو سر انرژي هسته اي خورد...بعدش مثل گاو نشست جلوم و گاز مي زد و به من ميگفت تو صحبت كنم من كوفت ميكنم و گوش ميدم.... تازه من اونجا فهميدم بابا ما چقدر تعارفي هستيم و همين تعارف هم باعث كلي توقعات ميشه و سوء تفاهم و قتل ...

sadehdel
اعضا
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB