Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / خاطرات آرام
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . >>
پیام نویسنده
30 Apr 2007 17:37 - #


سلام
تبریک میگم قلم شیوائی دارید و برعکس همه
. مطابق با ایده خودتون هر دختر وپسری می بایست مانند و مثل خودش رو پیدا کنه و ازدواج کنه..
پس دو نکته رو بعنوان نتیجه گیری مطرح می کنم:
1- سهند پسر پاکی بود و شما به قول خودتون شیطون و با شیطنت ....
اون پاک بود و شما قبلا دوست پسر داشتید. پس اگر هم خودش هم بخواد تلاش کنه چون پاک بوده شما از تقدیرش می رید بیرون ....
2- با هرکس دیگه ای که می خوای ازدواج کنی حق داری هم از گذشته او مطلع بشی هم اینکه اونو از گذشته خودت مطلع کنی....که احیانا اگر قبلا سکس نداشته تو قسمتش نشی چون انصافا حق آدمی که خودش کنترل کرده ،مخصوصا پسر، این نیست.
اجازه بده با یکی مثل خودت ازدواج کنی

tanhaye_tanha
اعضا
1 May 2007 14:32 - #


aram jan salam khobi khanom?
ghalamet allie vaghean ziba va ehsasi neveshti
mishe bazam edame nemidi khanom
age ghabel donesti javab bede

ali65
اعضا
8 May 2007 20:46 - #


ali 65 عزیز شما نسبت به من لطف دارین سعی می کنم داستانمو تموم کنم
سلام بچه ها خوب منو فرستادین اون ته مها دستتون درد نکنه بعد 2 هفته اومدم
بالاخره مشکلم با رامبد حل شد بعد 4 ماه

ferfere
اعضا
8 May 2007 20:48 - #


تبريك ميگم ....


اين هفته همش خبراي خوب خوب ميشنويم ... خيلي خوشحال شدم عزيزم مبارك باشه .

naghmekhanom
اعضا
8 May 2007 21:11 - #


باهاش آشتی نکردم اون الان دوست دختر داره بدون دختر نمی تونه زندگی کنه.ولی باهاش صحبت کردم آخه یه جنگ دیگه راه افتاده بود بیخیال همدیگه شدیم واسم آرزوی خوشبختی کردو ازم معذرت خواست به چیزی که می خواستم رسیدم.من دیگه نمی خوامش اونم منو نمی خواد هر چیزی یه پایانی داره داستان منو اونم خیلی وقته تموم شده

ferfere
اعضا
9 May 2007 02:35 - #


ferfere

سلام آرام جان خوشحالم که مشکلت حل شد امیدوارم همیشه موفق باشی

shahbaz_king_star
اعضا
11 May 2007 00:02 - #


آرام جان پس کجایی
بابا دلمون برات تنگ شده بیا دیگه

shahbaz_king_star
اعضا
20 May 2007 01:32 - #


سلام بچه ها از دیر اومدنم عذر می خوام.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
روز اول دانشگاه بود خوابگاه گرفته بودم و باید از خونواده دور می شدم اصلا واسم سخت نبود بر عکس خیلی ها البته از دوری از سهند ناراحت بودم چون بی نهایت بهش وابسته شده بودم خودمم خبر نداشتم که عاشق شدم!!!!!!!!
اولین روز بایه دختر آشنا شدم مثله خودم شیطون بود هم اتاقی شدیم تا با هم درس بخونیم.اسمش نازیلا بود البته صداش می کردن اسم واقعیش که خیلی افتضاح بود به نظر با مرام می یومد چند روز از آشناییمون که گذشت فهمیدم ازین تیریپاست که هر روز عاشق یکی می شه توی دانشگاه جفتمون تابلو شده بودیم من خیلی ساده بودم و اون کلا خیلی تابلو بود مثلا داف دانشگاه بود جفتمون کاملا متضاد با هم بودیم منم انقدر توی دنیای سهند غرق بودم که خیلی چیزارو نمی فهمیدم.کلاسا شروع شده بود و نازیلا عاشق خوشتیپ ترین پسره کلاس شده بود همش می گفت پس کی این سینا به من پیشنهاد میده منم اصلا به سینا توجهی نداشتم سهند 1 ساعت یک بار زنگ می زد گزارش می گرفت منم با اون مشغول بودم دو سه بار یکی از تابلو ترین و عجیب ترین پسرای دانشگاهمونو دیده بودم برام تعجب آور بود که چرا توی این دانشگاه درس می خونه منو نازیلام خیلی سر به سر ش می ذاشتیم ولی توجهی نداشت نازیلا آرزو داشت باهاش دوست شه من حدس می زدم موفق شه چون جفتشونم تابلو بودن اسم پسررو اصلا نمی دونستیم( کسی که بعده ها مال من شد نه نازیلا رامبد!!!!!!)

گشتن با نازیلا کم کم داشت روم تاثیر می ذاشت و سهند نگران بود می گفت بی خیالش شو ولی من نمی تونستم انقدر بچه بودم که نمی فهمیدم چه بلایی داره سرم می یاد بی خیال خودمو بد نام می کردم.عشقم روز به روز به سهند بیشتر می شد دیگه به جایی رسیدم که اگه هفته ای یه بار نمی دیدمش قطعا دق می کردم دیگه 100% شوهر آیندم می دیدمش حتی راجب بچه ام با همدیگه صحبت کرده بودیم دوست داشت زود بچه دار شیم.می گفت اگه خانوم من شی نمی ذارم دست به سیاهو سفید بزنی می دونستم گولم نمی زنه مثل اکثر کسایی که این حرفو می زنن عشقو تو چشماش نگاهش و دستاش احساس می کردم یه عشق پاک پاک


یک ماه از دانشگاه رفتنم می گذشت که با سهند قراره کوه گذاشتیم از کوه بالا رفتیم به جایی رسیدیم که دیگه هیچکس نبود فقط من بودمو سهند روی یه تخته سنگ بزرگ نشستیم سرمو گذاشتم روی شونه هاش خیلی کرم داشتم دقیقا سرمو طوری قرار دادم که لبام نزدیک لباش باشه رژ هوس انگیزی زده بودم می دونستم لبامو دوست داره چون هر دفعه کا باهام حرف می زد به لبام یه طوره دیگه نگاه می کرد همیشه این نیازشو تو چشماش می دیدم ولی اون پاک بودو خجالتی منم پاک بودم ولی خیلی پرو بودم و هنوزم هستم( بیشتر می شه گفت روکم و نظرو خواسته هامو راحت می گم البته خیلیا ازم به خاطر این اخلاقم متنفرن چون همه دوست دارن که بهشون دروغ بگی ولی من اینجوری نیستم)حدود یک ساعتی می شد که سرم رو شونش بودو ازینکه نمی تونست منو ببوسه حرصم در اومده بود دیگه خسته شده بودمو آسی از این برخورد.
یه لحظه صدای نفسشو شنیدم سرش چرخیدو لبامو با لباش بوسید احساس پیروزی همه وجودمو گرفته بود من موفق شده بودم به آرزوم برسم سرشو بلند کرد چشمامو باز نکردم روم نمی شد ولی بهش گفتم سهند من می خوام اونم انگار که منتظر بود با یه مکث کوتاه لب پایینمو گرفت بین لباش بعد لب بالام کمی که وارد شد جفت لبامو گرفت توی دهنش احساس لذت نداشتم به هیچ وجه زیاد ناوارد نبود انگار که ذاتی بلد باشه ولی من استرس داشتم و اینکه آفتاب پس کلم بودو اذیتم می کرد.دقیقا یک ربع بود که لب می گرفت من کاملا خسته شده بودم ولی انگار اون هی مشتاقتر می شد.واسه آخرین بار منو بوسیدو آروم صدام کرد گفت آآآآآرام گفتم بله هیچی نگفت خیلی آروم دره گوشم گفت می خوام محکم بقلت کنم دستامو باز کردمو رفتم تو بقلش با تمام وجود بقلم کردو گفت آرام خیلی دوست دارم من هیچی نگفتم سرمو انداختم پایین باورم نمی شد که من خجالت کشیدم.شبش رفته بودم دانشگاه که زنگ زد فقط زار میزد می گفت آخه چرا اینکارو کردم من تورو دوست داشتم چرا اینکارو کردم فقط می نالید منم دلداریش می دادم می گفتم حالا چیزی نشده اون گریه می کردو من گریه می کردم خودمو مقصر می دونستم احساس می کردم گولش زدم با اینکه خودمم قبلش کاری نکرده بودم.خودمم احساس گناهو شرمندگی می کردمو تو کاری که کرده بودیم مونده بودم.یک ماه باهم سرسنگین بودیمو یه شب بهم گفت آرام بهم بزنیم من حتی دلیلشو نپرسیدمو گفتم باشه اشک بود که از چشمام جاری می شد بالشم خیسه خیس شده بود.احساس خفگی داشتم.صبح بلند شدم رفتم عکساشو بهش دادم قرمز شده بود داشت بهم نگاه می کرد فکر کردم می خواد خفم کنه زود خداحافظی کردم رفتم توی راه همش سعی می کردم جلوی اشکامو بگیرم چند روز کارم گریه بود بهش اس م اس دادم گفتم چرا اونجوری نگام کردی گفت بقض گلومو گرفته بود به زور خودمو نگه داشتم وقتی رفتی بقضم ترکید.2 هفته بعد باهام تماس گرفت گفت سره اون جریان(لب)باهات بهم زدم کارمون اشتباه بود می خواستم توی این مدت با خودم کنار بیام یا کلا بی خیالت شم ولی نتونستم یه لحظه ام فراموشت کنم حاظری ادامه بدی منم با سر گفتم آره توی چند ماه بعدش انقدر باهام بهم زد که دیگه خسته شدم یه شب زنگ زدو گفت که بهم بزنیم این دفعه دیگه بی دلیل بود همون لحظه تصمیم گرفتم 6 ساعت بعد با یکی دوست شم و بی خیال سهند شم.اینکارم کردم ولی سهند 2 شب بعد دوباره برگشت من نه راه پس داشتم نه راه پیش نازیلام انگار خوشش می یومد منو شکست بده انقدر تشویقم کرد تا پیروز شد و سهند به طور جدی منو کنار گذاشت خودم مقصر بودم ولی اونم بی تقصیر نبود.تمام کسایی که می شناختمو انداختم جلو که باهام آشتی کنه ولی حاظر نشد برگرده چند بار تا مرض خود کشی پیش رفتم انقدر دعا کردمو نذر کردم که برگرده ولی برنگشت توی اون مدت تنها کسی که دلداریم می داد و هر لحظه حالمو می پرسید رامبد بود که الان بلای جونمه هر دفعه که تو دانشگاه می بینمش احساس خفگی بهم دست می ده تمام صحنه ها ی سکسمون می یاد جلوی چشمم.واقعا سخته از یه طرف سهند برگشته طرفم و نمی تونم بهش بگم که چه غلطی کردم حقشم نیست گولش بزنم ولی اگه راستشو بگم دوباره از دست می دمش ولی انقدر به دنیای اطرافم سرد شدم که اونم دیگه زیاد واسم اهمیت نداره.من موندمو 2 تا خاطره 2 تا اشتباه ویه عمر پشیمونی که چقدر بچگی کردم کاش می شد خاطراتو پاک کرد کاش می شد اشتباهارو جبران کرد.فقط واسم دعا کنین که روحیم و سلامتم برگرده فقط همین.



همتونو دوست دارم خاطراتم تموم شده فراموشم نکنین

ferfere
اعضا
20 May 2007 01:58 - #


سلام آرام جان ممنونم که ادامه دادی ما که تورو فراموشت نکردیم اما تو ما رو فراموش کردی


shahbaz_king_star
اعضا
20 May 2007 11:25 - #


آرام جان
خیلی خلاصه جمعش کردی
اما من فکر میکنم به خاطر وضع روحی فعلیت بوده
به هر حال منم برات دعا می کنم که زود تر از این بحران بیرون بیای
همه این بحران رو دارن توی زندگی
فقط باید شنا کردن بلد باشی وگر نه موج می بلعدت
اگر هم بلد نیستی حد اقل دست و پا بزن از اینکه خودت رو به دست موج بسپاری بهتره

aloneman
اعضا
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB