Location via proxy:
[ UP ]
[Manage cookies]
No cookies
No scripts
No ads
No referrer
Show this form
"/>
صفحه اصلی
|
صفحه اصلی انجمن
|
عکس سکسی ایرانی
|
داستانهاي سکسي
فیلم سکسي
|
سکسولوژي
|
خنده بازار
|
داستانهاي سکسي(English)
آویزون
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
|
انجمن ها
|
پاسخ
|
وضعیت
|
ثبت نام
|
جستجو
|
راهنما
|
قوانین
|
آخرین ارسالها
|
انجمن آویزون
/
خاطرات سکسی
/
من و نانا جونم
<<
.
1
.
2
.
3
.
4
.
5
.
پیام
نویسنده
12 May 2007 17:57 -
#
so
mamalwwee
اعضا
12 May 2007 18:01 -
#
so
mamalwwee
اعضا
12 May 2007 18:58 -
#
سلام
امروز ميخوام يه خاطره اي رو براتون بگم كه اصلا به نانا جونم ربطي نداره
يادمه تازه خدمتم تموم شده بود و پدرم براي اينكه تا كار پيدا نكردم بيكار نباشم بهم گفت كه فعلا بيا شركت ما من با مدير شركت صحبت كردم و اجازه داده كه اونجا فعلا مشغول باشم
پدر من رييس انبارهاي اون شركت بود و براي خودش دفتر و دستكي داشت و يه خانم منشي خوشگل كه من از قبل باهاش آشنا بودم ولي در حد صحبت و تلفني بعد ازاينكه من اونجا مشغول شدم مواقعي پيش پدرم ميرفتم چون من در قسمت حسابداري مشغول بودم كه در طبقه دوم بود و دفتر پدرم در طبقه اول
چند روزي گذشت و من توي قسمت حسابداري تقريبا با همه آشنا شده بودم يكي از روزها صحبت به نقاشي ساختمان كشيده شد و من گفتم كه تا حدودي واردم كه يكي از خانم هايي كه اونجا با من همكار بود گفت پدر من ويلايي در كرج داره و ميخواد اونجا رو نقاشي كنه منم يكم ناز كردم كه وقت ندارم و تنها نميتونم و از اين حرفا كه خلاصه بعد از كلي ناز كردن گفت فكر ميكني چقدر ميشه هزينه اش كه منم گفتم تا نبينم نميتونم بگم و قرار شد آخر هفته بريم اونجا رو ببينيم
پنج شنبه صبح از خواب بيدار شدم و با مهناز(اسم همون خانم همكارم بود) تماس گرفتم و گفت كه ساعت 2 بعدازظهر اول اتوبان كرج باشم من تا ساعت 2 كه چرخي زدم و ناهار خوردم و رفتم سر قرار بعد از يك ربع ديدم يك گلف مشكي برام بوق ميزنه يكم دقت كردم ديدم 2 تا زن داخلش نشستن نميتونستم خوب ببينم چون شيشه هاش دودي بود رفتم جلو ديدم بله مهناز خانم با منشي پدرم با هم اومدن منشي پدرم اسمش فروغ بود و واقعا زيبا .
مهناز اومد پايين و من گفتم خانم.......(همون فروغ) چرا اومده
مهناز گفت منو فروغ شب اونجا ميمونيم تو بيا ويلا رو ببين من ميرسونمت سر اتوبان خلاصه سوار شدم و سلام و احوال پرسي مختصري كردم و تا فرديس هيچ صحبت ديگه اي نشد غير از اينكه مهناز و فروغ اون جلو با هم پچ پچ ميكردن منم انگار نه انگار
حدود ساعت سه بود كه رسيديم ويلا واي خداي من عجب ويلايي بود خيلي قشنگ بود از درب كه رفتيم تو يه باغ بزرگ كه درست وسط اين باغ يه استخر خيلي جالب به شكل ماهي قرار داشت و يه خونه قشنگ كه واقعا داخلش زيبا تزيين شده بود
من هميجوري كه داشتم به داخل خونه نگاه ميكردم متوجه شدم اينجا كه اصلا نياز به نقاشي نداره مهناز رو كشيدم كنار و بهش گفتم اينجا كه نيازي به نقاشي نداره گفت صبر كن يه مقدار استراحت كن الان ميبرمت اونجايي كه نقاشي نياز داره رو بهت نشون ميدم من نشستم و اون دوتا غيبشون زد بعد از 20 دقيقه مهناز منو صدا زد و گفت چرا تنها نشستي باي اينجا منم بلند شدم به طرف صدا حركت كردم وقتي به جلوي اتاقي كه اونا داخلش بودن رسيدم يهو همه جا ساكت شد من در زدم و رفتم تو واي خداي من داشتم چي ميديدم هد دوشون با شورت و سوتين خوابيده بودن رو تخت من يه لحظه اومدم كه برم بيرون كه مهناز گفت آقا خوشگله مگه نميخواستي نقاشي كني بيا بدن من و فروغ نقاشي لازم داره
من تازه فهميدم كه چه برنامه اي براي من چيدن
ادامه دارد............................
zipi2006
اعضا
13 May 2007 12:41 -
#
به به چقدر بازديد كننده داشته اين داستان من
zipi2006
اعضا
24 May 2007 19:11 -
#
Quoting: mamalwwee
mamalwwee
کجایی
zipi2006
اعضا
<<
.
1
.
2
.
3
.
4
.
5
.
جواب شما
»
نام
»
رمز عبور
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از
این قسمت
عضو شوید.
Powered by
MiniBB