| پیام |
نویسنده |
من و انتظار و کابوس تنهایی
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه ها رو گم می کنم کم کم
تو رو هر طرف رو می کنم می بینیم
*****
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی
تو که لحظه لحظه حالم رو می دونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
دیگه چیزی از من یادت نمی مونه
منو رها کن ازاین فکر تنهایی
تو نرفتی نه تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد می شم
دارم عاشقی رو با تو بلد می شم
|
sexnasa2008
اعضا
|
|
|
يا رب آن يوسف گمگشته به من بازرسان
تا طربخانه کني بيت حزن بازرسان
اي خدايي که به يعقوب رساندي يوسف
اين زمان يوسف من نيز به من بازرسان
|
sexnasa2008
اعضا
|
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
میروم بار دگر مستم کند
بیسر و بیپا و بیدستم کند
میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را
با همهی لحن خوش آواییم
در به در کوچهی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمهی تو از همه پر شورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایهی ما میشدی
مایهی آسایهی ما میشدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامهی جان من است
نامهی تو خط امان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما
دل مستمندم ای جان، به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطهی عطفی به اوج آیینم
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانهی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
|
sexnasa2008
اعضا
|
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی
بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی
قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت
ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی
ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی
بیا بیا که جمال و جلال میبخشی
بیا بیا که دوای هزار ایوبی
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز
ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی
به جای جان تو نشین که هزار چون جانی
محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم
به جان او که بگویی چرا در آشوبی
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی
ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی
دمی چو فکرت نقاش نقشها سازی
گهی چو دسته فراش فرشها روبی
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال کروبی
خموش آب نگهدار همچو مشک درست
ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت
که چست دلدل دل مینمود مرکوبی
|
jako_jonevar
اعضا
|
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
|
sexnasa2008
اعضا
|
|
|
خسته نباشي سامان .ممنون
خدا رحمت كند آقاي آغاسي را.روحش شاد
|
sineh80_parast
اعضا
|
sineh80_parast
مرسی منصور جان کجایی؟کم پیدایی؟
|
sexnasa2008
اعضا
|
هستم در خدمتت
|
sineh80_parast
اعضا
|
به ما نگفتند … راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند. گفتند: تو كه بيايی خون به پا مي كني،جوي خون به راه مي اندازي و از كشته پشته مي سازي و مارا از ظهور تو ترساندند. درست مثل اينكه حادثه اي به شيريني تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند. ما از همان كودكي، تو را دوست داشتيم. با همه فطرتمان به تو عشق مي ورزيديم و با همه وجودمان بي تاب آمدنت بوديم. عشق تو با سرشت ما عجين شده بو و آمدنت، طبيعي ترين و شيرين ترين نيازمان بود. اما… اما كسي به ما نگفت كه چه گلستاني مي شود جهان، وقتي كه تو بيايي. همه، پيش از آنكه نگاه مهر گستر و دست هاي عاطفه تو را توصيف كنند، شمشير تو را نشانمان دادند. آري، براي اينكه گلها و نهال ها رشد كنند، بايد عطف هاي هرز را وجين كرد و اين جز با داسي برنده و سهمگين، ممكن نيست. آري، براي اينكه مظلومان تاريخ، نفسي به راحتي بكشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روي زمين برچيد. آري، براي اينكه عدالت بر كرسي بنشيند، هر چه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودي سپرد. واينها همه، همان معجزه اي است كه تنها از دست تو بر مي آيد و تنها با دست تو محقق مي شود. اما مگر نه اينكه اينها همه مقدمه است براي رسيدن به بهشتي كه تو باني آني. آن بهشت را كسي براي ما ترسيم نكرد. كسي به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياي خون نشسته است، چگونه ساحلي است؟! كسي به ما نگفت كه وقتي تو بيايي: پرندگان در آشيانه هاي خود جشن مي گيرند و ماهيان درياها شادمان مي شوند و چشمه ساران مي جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مي كند. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي: دل بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مي كني و عدالت بر همه جا دامن مي گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه كن مي كند و خوي ستمگري و درندگي را محو مي سازد و طوق ذلت و بردگي را از گردن خلايق بر مي دارد. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي: ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مي ورزند، آسمان بارانش را فرو مي فرستد، زمين گياهان خود را مي روياند… و زندگان آرزو مي كنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مي فرستد. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي، همه امت به آغوش تو پناه مي آورند همانند زنبوران عسل به ملكه خويش. و تو عدالت را آنچنان كه بايد و شايد در پهنه جهان مي گستري و خفته اي را بيدار نمي كني و خوني را نمي ريزي. به ما نگفته بودند كه وقتي تو بياي: رفاه و آسايشي مي آيد كه نظير آن پيش از اين، نيامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مي يابد كه هر كه نزد تو بيايد فوق تصورش، دريافت مي كند. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي: اموال را چون سيل، جاري مي كني، و بخشش هاي كلان خويش را هرگز شماره نمي كني. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي: هيچ كس فقير نمي ماند و مردم براي صدقه دادن به دنبال نيازمند مي گردند و پيدا نمي كنند. مال را به هر كه عرضه مي كنند، مي گويد: بي نيازم. اي محبوب ازلي و اي معشوق آسماني! ما بي آنكه مختصات آن بهشت موعود را بدانيم و مدينه فاضله حضور تو را بشناسيم تو را دوست مي داشتيم و به تو عشق مي ورزيديم. كه عشق تو با سرشتها عجين شده بود و آمدنت طبيعي ترين و شيرين ترين نيازمان بود. ظهور تو بي ترديد بزرگ ترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد كرد. كلك مشاطه صنعتش نكشد نقش مراد هر كه اقرار بدين حسن خداداد نكرد
|
al_pacino
اعضا
|
|
|
شعر نبود ولی....
|
al_pacino
اعضا
|