Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / یاران...........
<< . 1 . 2 . 3 . >>
پیام نویسنده
13 May 2007 18:50 - #


nina 408
سلام عزیزم سلام هموطن......مایه افتخار منه از اینکه عزیزی مثل تو خوننده دست نوشته من شده............من همه هدفم این بود که بتونم حداقل نظر بعضی از دوستان رو نسبت به این قضیه عوض کنم{...یکی نیست که بگه اخه اقا جان بتو چه.....}..اما هیچوقت فکر نمی کردم تا این حد کینه وجود داشته باشه...خاک عالم بسر اونکسایی بکنن ..که باعث شدن نگاه عزیزی مثل تو تا این حد تغییر بکنه.........اما نازنینم خواهشا همه رو با یه چوب نزن .....البته تو مملکتی که به اندازه تعداد انگشتان دست نیروی ضابط وپلیس داره...{بقول شما .بسیج وسپاه ..نیرو .ق....نیرو.ن.....که هر کدومشون هم بطور مستقل عمل میکنن ودست یه بچه سلاح میدن وتفکرات منفی رو جایگزین افکار مثبت میکنن..از صرفی وقتی لباس شخصی و کفن پوش و...دارن تازه به تشکلهای حزبی هم اجازه سرکوب میدن..از همه مهمتر یه ادمی که با تفکرات ساده روستایی برای امنیت شهری مثل تهران انتخاب میشه وبا کمترین درجه پایوری زیر پاش الگانس میزارن ....}عزیزم حق داری نه تو هممون حق داریم.....
اما نازنینم بازم میگم ...جدای همه این قصه ها یه وادی دیگه هم هست که بچه هاش عاشقن.......................................................................................................
راجع به این مقوله نازنین بعدا مفصل برات توضیح میدم...........اعصابم رو خورد کردی......خدا بداد ایران وایرانی جماعت برسه.................ایران مال هممونه نه مال یه عده خاص.................ایران جای مرداست...دلیر مردایی هنوزم داره که...........
بازم ممنونم nina 408

hosseinloveyou
اعضا
14 May 2007 22:11 - #


یاران_قسمت چهارم
{شرایط خیلی بدی بود ..حتی توی رویاهام این لحظه رو بیاد نمی اوردم....}...ناچارا همین طور الکی هی دیوار رو بروم رو میزدم..یه لحظه دیدم نمی زنه..جرات کردم چند قدم رفتم جلو تر..دیگه میتونستم تا حدودی دریچه ای که یارو از اونجا میزد رو ببینم ..تا یارو سرشو اورد بالا منم اسلحه رو طرفش گرفتم .از .اون زاویه شروع به شلیک کردم ..بخدا تو تمرینها همیشه قشنگ تیراندازی میکردم وهمیشه بخودم میگفتم اگر یه روز پیش بیاد خارطرف گائیدس اما حالا که فاصله من تا دریچه ده مترم نمیشد نمیتونستم ..بزنمش ..از همه بدتر فحش های یارو بود که تمرکزم رو بهم میریخت..{یکی از اموزشهایی که بما میدن اینه که اگریه روزی یکی اسله اش رو گذاشت رو سرت ..باید شروع به رجز خونی کنی سعی کنی طرفت رو عصبانی کنی..اینکار باعث میشه تمرکز طرف بهم بریزه ..تا تو بتونی از غفلتش استفاده کنی..} اروم اروم یه کمی خواستم جلوتر برم.........اااااااااااممممممممممممااااااااااااااااااااااا...............................

یهو {نمیدونم چطوری توصیفش کنم ..مثلا یدفعه بی هوا سرتون محکم بخوره به جایی}...چشمام فلاش زد وبرق از چشمام زد بیرون...تو همین حین احساس کردم یکی منو هل داده باشه..یه همچین احساسی داشتم ....بی اختیار رو زمین دراز کشیدم اولش گفتم منو زده....اما نه جاییم درد میکرد و نه ظاهرا چیزیم شده بود .....کل قضیه این یارو پنج دقیقه ام نمی شد ..همه انرژیم رو جم کردم ودوباره نیم خیز نشستم ..حالم بد بود..حالت تهو عجیبی داشتم..یهو دیدم یارو داره میدوئه طرف در ..منم با همه قدرتم دوئیدم طرفش و قبل از اینکه یارو بدر برسه جوری با لگد خوابوندم تو پهلوش که پای خودم درد گرفت........پرت شد یه گوشه تا اومد بخودش بیاد دوباره اومدم با لگد بزنم تو چونش ...دیدم زانوی پام یدفعه انگار خالی شده باشه... خودمو از نا ننداختم ..خودمو انداختم روش و از حولم همش داد میزدم ..تا شاید یکی بیاد کمکم...اما با هزار بدبختی تونستم..دستبندمو بدستاش بزنم..تازه اونجا بود فهمیدم طرف حالت عادی نداره برا همین مادر قحبه اصلا نمی ترسید..اسلحه طرف هم یه دستکش بود{همخوانواده دو لول}...یارو هم همش یا میخندید یا گریه میکرد یا کس شر میگفت...بچه های کلانتری اومدن بالا ..تو اون لحظه به فکرم اومد اون سربازه داره چیکار میکنه که بدادم نرسید..رفتم طرف بالاکن........
دیدم بنده خدا ..رنگش مثل گچ سفیدشده و خودشو چسبونده بدیوار گریه میکنه{..یه چیزی تو مایه های شاشیدن تو شلوار....} ..چیزی بهش نگفتم و اومدم برم بیرون که یه ان احساس کردم تو کفشم {پای راست..} خنک شده ..البته هنوز تو شک اون ضربه بودم و حالم داشت بهم میخورد...اومدم به کفشم نگاه بندازم دیدم...........
..تمام کفشم وجورابم و شلوارم خونی شده....هنوز تو تفحص این قضیه بودم ...............احساس کردم .چشمام سیاه شدش و یدفعه سبک شدمو. دیگه هیچ چیز نفهمیدم............................................................................پ
...بماند که چه بلایی سرم اومد ..اما خدایی بودش که بخیر گذشت...یکی از ساچمه ها خورده بود به رون پام....یه هفته ای تو بیمارستان و خونه بستری بودم..................به اصرار خودم برگشتم سر کار............تو اون درگیری یکی از بچه های واحد.....تیر به شاهرگ گردنش میخوره بعد از اینکه میبرنش بیمارستان اونجا فوت میکنه.......بچه ها برام تعریف میکردن تک پسر خونوادش بود و پدرش داروخونه موفقی داشت ومادرشم ارایشگاه زنونه داشت..خود پسره هم دکتر داروساز بود
ظاهرا اصلا خونوادش راضی نبودن پسرشون تو این وادیها بیاد اما علاقه وعشق این جوانمرد بود که این سرنوشت رو براش رقم زد........{بیاد فکر کنیم چرا یکی باید جونشو بخاطر یه سری ادم دیگه از دست بده...................................................................................................اخه مسلمونا کدوم منطق وبرهان و تدبیری اینو میپذیره...............مگه نه اینکه این بابا عاشق بود اما عاشق چی.....}خلاصه اینکه قرار شدش برم دادگاهشون و شهادت بدم چه دهنی اون مادر قحبه از من سرویس کرد...یادمه شنبه بودش ..رفته بودم ..دادگاهشون ..وای چه خبر بود حدودا پنجاه وسه چهار نفر اونجا بودن وظاهرا چند نفر روهم بعدا گرفته بودن ......قاضی هم همو رو بازداشت موقت داد تا راهی زندانشون کنه....اکثرا عین خیالشون نبود یا نمیخواستن بروز بدن ..............................................................................................................

اما یه دختره اونجا بود که خیلی احساس ناراحتی میکرد.......همش یا گریه میکرد یا با خودش نجوا میکرد{میگفت وای خدایا فقط یه بار دیگه یه بار خخخخخخدددددددددداااااااا کمکم کن..بخاطر بابام..} هر ماموری رو هم میدید دست بدامونشون میشد....همش میپرسید چیکارمون میکنن..یکی از سربازا هم نمیدونم مرض داشت به اون یکی سربازه جلو دختره وبلند گفت..شنیدی میخوان همشون رو اعدام کنن...............
من اونورتر تنها وایساده بودم ویه روز نامه هم دستم بود مثلا داشتم میخوندم........اما حواسم پیش دختره بود........تا سربازه اینو گفت دیدم دختره یکمی بهت زده سربازه رو نگاه کردو یدفعه نشست زمین..حتی متوجه خنده سربازه هم نشد..و بدتر شروع به گریه کردن کرد ومیگفت وای خدا بابام طاقت نمیاره..خدایا....................

hosseinloveyou
اعضا
14 May 2007 23:07 - #


بابا...............................خیلی خیلی با حالید.....................صفاتون رو عشق است

hosseinloveyou
اعضا
15 May 2007 12:03 - #


دست به قلمت خوبه ولي من فك نمي كنم تو ايران همچين آدمايي پيدا بشن
بازم دستت درد نكنه وقت گذاشتي و نوشتي

CountYounes
اعضا
15 May 2007 23:58 - #


سلام داداش من حالت خوبه... باور کن ملت حق دارن آخه نیان و نظر ندن ... تو این مملکت این مامورا خیلی بلا ها از سر عقده به سر مردم آوردن اونم به اسم اسلام و... ولی همه هم این طور نیستن. من پدرم یه کارمند دولتی هستش میدونم چی به چیه خیلی خبر های دیگه که از 100% مردم ایران 98% درصد به طور اشتباه اون چیز ها رو میدونن و حالی میشن. من پدرم یه مقام امنیتی خیلی ... حالا دیگه نمیشه گفت با این وجود کلی آزدای دارم و گیر نمیده و لی اگرم بدونه که من میام تو این سایت وا مصیبتا.. مثلا سر یکی از همین جریانات.. اگر یادتون باشه توی کردستان پارسال یه تظاهرات شد که عوامل اون منافقین و گروهک های کار گر کرد بودن مثل پ.ک.ک و دمکرات... حالا کاری ندارم .. من میدونم چرا اونا میخوان تظاهرات بشه مردم دیگه که نمیدونن. .. بقیش بیخیال چون فکر میکنم ربطی به بحث نداره به خاطر این گفتم که همه بدونن همیشه همه یه شکل نیستن..
ادامه بده عزیز..

Estalin
اعضا
16 May 2007 00:02 - #


اقا ممنون از وقتی که برا خوندن این مطلب صرف کردی.......................
ببخشید من حقیر متوجه منظورت نشدم......................از کدوم ادما تو ایرانمون پیدا نمی شن.........................................باندهای تجارت دختران صیغه ای ...یا این بندگان خدا...........اگر خواستی بیشتر توضیح بده تا بتونم توجیهتون کنم....................
بازم ممنونم

hosseinloveyou
اعضا
16 May 2007 00:20 - #


estalin....

از شما هم ممنونم.........بببین دوست من .....هدفم رو برای نوشتن این مطالب قبلا عنوان کردم.........{یقینا ادم ...خلی نیستم که بیام اینجا و درباره موارد مطرح شده در قالب دست نوشته..تو این سایت بنویسم ..من خواستم با یک تیر دوتا نشون رو بزنم ...اول اینکه زاویه دید دوستان رو بنوعی تغییر بدم..دوم اینکه یکی از ماجراهای خودم رو که بی ربط با موضوعات این سایت نیستش رو بیان کنم.......}اما خداییش نمی دونستم اینقدر بی اعتنایی در رابطه با این مسئله وجود داره...........اما در مورد اینکه بعضی ها به اسم اسلام اومدن..................که من خودم خدمتتون عرض کرده بودم تا وقتی ما نتونیم یه نیروی ظابط قضایی مستقل به وجود بیاریم..هر کسی خب ادعای خودش رو مطرح میکنه..اونوقت میشه مثل حالا................فقط خدا باید بداد ماها برسه..........................................................
{خودت میدونی ایرانی ایرانیه.........تو اون قضیه که مطرح کردی .....هیچکس نمی تونه بپذیره که از خاک ایرانمون حتی یه وجب ازش جدا بشه ...حتی به عنوان حکومت خودمختاری...که مورد ادعای برخی عناصر...................هستش....ما هممون ایرانی هستیم وبه هم پیوسته..........ایکاش تاریخمون رو میدونستیم و ازش بیشتر تجربه کسب میکردیم...................

پاینده باشی دوست من.....

hosseinloveyou
اعضا
16 May 2007 00:56 - #


hosseinloveyou
بابا دست مریضاد حاج حسین. گل کاشتی . واقعا خسته نباشی بخاطر توصیف خیلی جالب و کاملا پلیسی خوبت.
درباره نظرات چیز خاصی ندارم بگم.اما منم مثل خودت موافقم که خیلیها نمیدونن چی به چیه. حق هم دارن. اما یه پیشنهاد: سری بعدی مواظب خودت باش تو ماموریتها. امثال تو از انگشتان دست هم کمترند.
منتظر بقیه داستان هیجان انگیزت هستم.

hmetall
اعضا
16 May 2007 01:04 - #


hmetal...............l

صفای قدمت سالار....................خوشحالم کردی.........................
پیروز وسربلند باشی ..............

hosseinloveyou
اعضا
16 May 2007 01:35 - #


salam
aghiyeye dastano key minevisi ?
dastanet ghashange

jill_levi
اعضا
<< . 1 . 2 . 3 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB