| پیام |
نویسنده |
با سلام و تشکر از لطفتون
دوستان عزیز این داستان نیست و عین واقعیته ، الان که فکرشو میکنم میبینم چه سرگذشتی داشتم ... در ادامه بهتر با واقعیات زندگی من آشنا میشید ...ایکاش اون روزها برمیگشت
ادامشو سریع میزارم تو سایت
منتظر باشید
|
koh
اعضا
|
|
|
حیلی با حال مینویسی لطفا ادامه بده
عالیه
|
sanaz jooooon
اعضا
|
خيلي عاليه
|
mitraa
اعضا
|
ok
ادامه بده
|
abcd2007
اعضا
|
5 May 2007 21:29 - # | ویرایش بوسیله: koh
روز بعد رفتم شرکت تابستون بود ولی هوا گرفته بود تو تاکسی رادیو پیغام میداد اونهایی که ناراحتی قلبی یا تنگی نفس دارند از خونه بیرون نیان تو طول راه به فهیمه فکر میکردم بلاخره رسیدم و رفتم تو اتاقم 10 دقیقه بعد داشتم کارهای 5 شنبه رو جمع و جور میکردم دیدم اومد با همون چادر و مقنعه و وقار همیشگیش . سلام بلندی کرد و کیفشو گذاشت و نشست چند دقیقه بعد درب کیفشو باز کردو یک بسته کادو پیچ شده رو رو میز هل داد طرفم گفتم : چیه : گفت بازش کن گفتم :تا ندونم چیه بازش نمیکنم چون میزامون به هم نزدیک بود خم شد و دستای گرمشو گذاشت رو دستامو و گفت : ناقابله ... تا کسی نیومده بازش کن . بازش کردم یک خودکار پارکر نوک طلایی زیبا نمیدونستم باید تشکر کنم یا پس بدم خودش بلند شد و اومد گذاشت تو جیب پیرهنم و گفت : اینجوری تیپت مردونه تر میشه ...واز اون روز شروع شد تقریبا هر روز با یک هدیه میاومد یک روز پیپ میخرید ، یک روز ست کامل ژیلت ، یک روز عطر بود یک روز جوراب نخی هرچی میگفتم بابا این کارها رو نکن میگفت : عزیزم مدتهاست که برای کسی چیزی نخریدم دلم خواست زور که نیست ....یا : قابلت رو نداره تو بیشتر از اینها برای من عزیزی خلاصه من هم بهش عادت کرده بودم دیگه با دوست دخترام کمتر تلفنی حرف میزدم وهمشون شاکی بودن تو طول هفته یکی دو تاشونو دیدم و گپی زدیم همش تو فکر اون بودم تا اینکه همون هفته چهارشنبه صبح زنگ زد اداره گفت دو روز مرخصی براش رد کنم و خدا حافظی کرد راستش جای خالیشو حس میکردم و آروم و قرار نداشتم تو این مدت اونقدر صمیمی شده بودیم که تقریبا همه همکارا فهمیدن این چندروز یک چیزیم میشه خوبیش این بود تابلو نبودیم ظهر روز بعد هنوز نرفته بودم خونه که فهیمه زنگ زد : ساعت 7 قرار گذاشت تو رستوران ...... بد نبود خیلی دنج و با کلاس بود از خونمون دور بود و لی خیلی دلم میخواست یک روز اونجا غذا بخورم با اشتیاق قبول کردم ظهر که اومدم خونه بازم تو فکرش رفتم تو این مدت بعضی شبها حتی خواب نزدیکی با اونو میدیدم و تا آستانگی جنوب شدن میرفتم و به زحمت خودمو کنترول میکردم هر شب تو یک لباس و با یک وضعیت .....خوابیدم عصر سریع دوش مشتی گرفتم و اصلاح کردم بهترین لباسمو پوشیدم و رفتم چند کورس تاکسی نیاز بود خلاصه رسیدم بیرون هرچی دید زدم کسی نبود از پشت شیشه هم چیزی معلوم نبود سرک کشیدم تو رستوران و اومدم بیرون دیدم یک آقایی صدام کرد به اسم ! برگشتم با احترام گفت : میز شماره 6 براتون رزرو شده رفتم تو دیدم از دور سایه یک خانومی پیداست رستوران نور ضعیفی داشت نزدیکتر شدم و با تردید نگاه کردم یک خانوم زیبا با یک عینک گربه ای نشسته بود و داشت با پیش غذای رو میز بازی میکرد نزدیکتر شدم مانتو مد روز کرم رنگ تنش بود خدایا چی میدیدم خانوم مبارکی بود !از خال لبش شناختمش !!! اونقدر زیبا شده بود که نگو عین عکس دوره جونیش از مقنعه و چادر خبری نبودو یک مانتو با حال مثل دخترای جوون تنش بود و روسری کوتاه گلی بلند شد سلام کرد جوابشو دادمو روبروش نشستم عینکشو در آورد اونقدر جذاب شده بود خصوصا تو نور سبزفام ضعیف بالای میز ما مثل هزار و یک شب شده بود از زیر روسری موهای زیتونی شدشو دیدم رفته بود آرایشگاه و حسابی به خودش رسیده بود حداقل 10 ،15 سال جونتر میزد آرایش غلیضی کرده بود که زیبایشو دو چندان میکرد فکرکنم صورتشم لیفتینگ کرده بود چون از چین و چروک دور چشاش و گونش خبری نبود حال و احوال کردوخیلی صمیمی گفت: که یادی از ما نمیکنی گفتم : راستش دلم واست تنگ شده بود ولی شرمنده شمارتو تو جیب شلوارم شسته شد روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم خیلی جذاب شده بود تازه شده بود اونی که میخواستم آخه همیشه با بچه ها صحبت از زنای جافتاده بود خیلی دوست داشتم با یک تک پرونش دوست بشم گارسون اومد فهیمه نگاهم کرد گفتم : هر چی خانوم میخوره واسه منم بیارید و اون سفارش 4 پرس چلو جوجه و چلو ماهی داد گفتم : صبر کنید دو پرس کافیه در عوضش مخلفاتشو زیاد کنید بازم شیطنتش گل کرد چشمکی زد و گفت : ماهی شیرتو زیاد میکنه !!تو ماهی بیشتر بخور کیفشو باز کرد و از توش یک بسته کوچک که با سلیقه کادو پیچ شده بود در آورد دیگه تقریبا عادت کرده بو.دم گفت : قبل از اینکه بازش کنی...اوم...ناراحت نشی ها... میخواستم رسما ازت خواستگاری کنم عرق سردی رو تنم نشست نگاش کردم خیلی جدی بود دلم رو زدم به دریا و گفتم : ببینید خانوم مبارکی من و شما باهم خیلی فاصله داریم تا اینجاشم خیلی زیاده روی کردیم درسته که بهم عادت کردیم ولی من کجا و شما کجا ....بی اختیارخواستم بلند شم خوشبختانه رستوران خلوت بود دستشو دراز کرد و با فشار دستش نشستم گفت : میدونم که ما با هم خیلی اختلاف سنی داریم و من جای مادرت هستم هم پیرو شکسته ام و هم از کار افتاده ولی بزار حرفم تموم بشه من عاشقت شدم...! راستش فکرهامو کردم من و تو باهم میمیونیم و مثل دوتا زن و شوهر....ولی بدون عقد رسمی باهم خوش میگذرونیم هر وقتم که فرصت ازدواج برات پیش اومد یا دلت رو زدم میتونی بری دوست دختراتم مال خودت با اونا هم خوش باش ..گفتم : به همین راحتی ..اونموقع اگه تحقیق کنن چی ؟ حسادتای زنونه رو چیکار کنم .؟ گفت همش با من تو بله رو بده گفتم : امشبمونو خراب نکن ترو خدا دیگه مغزم کار نمیکنه من نیاز به فکر دارم گفت: پس میتونیم بگیم رسما نامزدیم ؟ هیچی نگفتم گفت : هان...هان چی شد ... بخند دیگه ...هان بزور گفتم : آره ...باشه حالا گفت : مبارکه عزیزم و بسته رو خودش باز کرد توش دو تا حلقه ازدواج بود ست و جواهر نشون نمیدونم اصل بود یانه ولی نگین سبز رنگ دلربایی داشت یکیشو کرد تو انگشت دست چپم یکمی گشاد بود گفت : نمیخوای تو مال منو دستم کنی ...منم اطاعت کردمو این کارو کردم لب و دست کوچیکش آشکارا میلرزید و دلش میخواست ببوسمش گارسون غذا رو آورد عجب شامی بود لذیذ و خوشمزه خوردیم و من میزو حساب کردمو و امدیم بیرون نزدیک پارک بودیم هوا بد نبود گفت : موافقی قدم بزنیم گفتم : بریم تنو راه از کیفش چند تا هزاری در اورد و بزور و التماس و قسم گذاشت تو جیبم گفت : مهمون من بودی نخواستم جلوی گارسونه غرورتو جریحه دار کنم و.... گفت : شنبه صبح مرخصی ساعتی بگیریم بریم ایران خودرو میخوام واست یک ماشین ور دارم با خنده گفتم : یک سال طول میکشه تازه پولشو داری ؟ من که آه تو بساتم نیست اگه بابام بیرونم کنه تو کوچه باید بخوابم ..!!!گفت : 10 برابرشو دارم میخوام پولارو چیکار کنم مگه آدم چند سال زنده اس میخوام تلافی اون چند سالو در بیارم تازه خونه من مال تو و گفت : که تو لواسون یک باغ داره و یک مغازه ارثی هم تو خیابون.... که فعلا اجاره اس مثل عاشقا سرشو گذاشته بود رو دستمو خودشو بهم چسبونده بود و دستاشو تو دستام حلقه کرده بود و من توفکر بودم که چقدر محرومیت کشیده ماشین گرفتیم رفتیم خونش رسیدیم تو تمیز تمیز ! اصلا وسواسی بود! ولو شدم رو کاناپه که رفت لباساشو عوض کرد خیلی زیبا شده بود روسریشو که در آورد موهای زیتونیش ریخت رو شونه هاش رفت یک دامن مینی ژوپ کوتاه مشکی پوشید با یک تاپ قرمز یقه 7 که سفیدی سینه اش و اون چاک نازنینش پیدا بود یک زنجیر طلای کلفت هم تو گردنش بود تو دستش هم یک بسته بود گفت : بیا بپوش فکر کنم اندازته روبدو شام بود لباسامو درآوردم و پوشیدمش ضبط رو روشن کردو نشست پهلوم و دستشو انداخت دور گردنم صدای داریوش بلند بود عشق من عاشقم باش ...عشق من عاشقم باش ...لبشو ناگهانی گذاشت رو لبمو گفت : دوستت دارم منم بغلش کردم و گفتم : من بیشتر ایندفعه رو راست میگفتم چون واقعا نیازش داشتم ابرو هاشو پهن ورداشته بود و خط لب کشیده بود اصلا چیز دیگه ای شده بود.... سینه های سفتشو به خودم فشار دادم جوری که سفتی نوکشو حس کردم گردنشو بو کردمو نفس عمیقی کشیدم بوی عطر خاصی میداد که احساس رو تو تنم بیدار میکرد نفس نفس میزد گفت : عزیزم نمیخوای با زنت عشقبازی کنی لبامو رو لبش سروندم و از خالش گاز کوچکی گرفتم ...آهسته دستمو بردم زیر لباسشو گرمای تنشو حس کردم تاپش رو زدم بالا و سرمو کردم وسط پستونهای درشتش و شروع کردم به بوئیدن دست برد کرستشو داد بالا سینه هاش عین دو تا توپ افتادن بیرون تو دستام گرفتم و مالیدمو و لیسیدم هاله قهوه ای کوچیکشو تا ته تو دهنم کردمو مکیدم تا به نوکش صداش با وجود سن بالاش هیکلش خوب مونده بود و شکم نداشت بدنش خیل تپلو سفت بود بلند شد : دستتو بیار اینجا و دستمو برد روی شرتش پاهاشو باز کرد و از روی لباس کسشو لمس کردم دستمو بردم تو تمالم موهای بدنشو سینه هاشو زده بود و روناش درشتر و لغزنده تر به نظر میرسید شورتشو در اوردم اصرار داشت کیرمو در بیاره که نذاشتم .....خوابوندمش رو فرش و پاهاشو باز کردم ....کوس صورتی رنگش که دیگه به قرمزی میزد یک لبه آویزون داشت که تا بحال بهش توجه نکرده بودم ..هوس کردم بلیسمش ... خم شدم و شروع کردم لیسیدن و مکیدن و با لبام با اون لبه آویزون کشتی میگرفتم ماده نرم و سفید و شوری ازش تراوش میکرد که نوک زبونو میخواروند ....سیر که شدم بلند شدم با چشمای خمارش نگاهم کرد و گفت : نمخوای دختری زنت رو ازش بگیری ...!!شدیدا تو رویاو توهم خودش بود کیرمو که بلند شده بود در اوردم و آهسته لای پاش گذاشتم سرش که رفت تو پاهاشو جمع کرد یکمی تنگ شد فشار رو بیشتر کردم سرخورد رفت تو لذت عجیبی تمام بدنمو گرفت خم شدم و نوک سینشو لیسیدم و خودمو انداخنم روش و بغل گردن خوشتراششو می بوئیدم سرشو طرفم کرد چشاش دیگه باز نمیشد زبونشو در آورد و هل داد تو دهنم و شروع کرد چرخوندن نمیشد نگاهش کرد ..بسرعت داشتم به لحظه آخر نزدیک میشدم ....نذاشتم از تو خاکم بلند بشه .....!!! انگار همین دیروز بود به آهستگی تو کس لغزنده ش تلمبه میزدم و گردنشو میلیسیدم و بو میکردم آبم داشت میومد از شدت لذت گفتم : دلم میخواد از وسط جرت بدم دو تیکت کنم ...نیشخندی زد و به آهستگی گفت : حالا زوده پارم کنی بزار واسه یک وقت دیگه ...بی اختیار حرکاتمو تند تر کردم .....بلاخره با لذتی وصف نشدنی فواره زد حس میکردم دارم با اون یکی میشم گفتم : بخورش عزیزم ایندفعه بزار اون پایینم مزشو بچششششه... به محض اومدن آبم جیغ کوتاهی زدو از زیر دستشو برد بیضه هامو نوازش کرد و من بسرعت آبمو اون تو خالی میکردم ....بسختی خودمو ازش جدا کردم تکیه دادم به مبل و اون بیهوش بود انگار خواب بود مست و مدهوش گفتم : حالت خوبه ؟ گفت :.....هان......آره عزیزم دلم نمیخاد این احساس تموم بشه ...یک دستما کاغذی کنار عسلی هست بهم بده ...دستمالو گرفت و خودشو تمیز کرد دیگه مثل بار اول بیحال نبودم چشام نور عجیبی گرفته بود دستشو گرفتم بلند شدیم و رفتیم سمت دستشویی ....اون رفت حموم و فوری صدای دوش رو شنیدم بیرون که اومدم زنگ زدم خونه و گفتم نمیام شب نشینی داریم و از این حرفها ..... پدرم بود دیگه زیاد سخت نمیگرفت ... لباس پوشیدمو رفتم سر یخچال و سبد میوه رو آوردم و رفتم تو فکر ........
راستی شما اگه اون موقع جای من بودید چکار میکردید..!!!!؟؟
|
koh
اعضا
|
|
|
عالی بود.
دمت گرم. بیصبرانه منتظر ادامه هستم.
علی
|
shaxepeer
اعضا
|
salam dadash kheili hal kardam , migi age jat bodim chikar mikardim , rastesh manam 1 sexi in modeli dashtam vali zane az dubai omade bood iran baraye tabestoon man ham bahash rikhtam ro ham senesh az man 15 sal balatar bood vali ta alan be on keifiyat kos nakardam az man mishnavi be onvane 1 tajrobe migam ke az dast nade in sen balahro ke dige gir nemiyari , vali badishon ine ke zodd baes mishan az lahaze zaheri zood senet bala neshon bede (ba inke eshteye darsim marboot be in chizast vali hanooz dalile manteghi barash nist ) heif ke barchasbe fonte farsi nadaramm inja vaela koli dastan dashtam age 1 bood baram miferestda dastanamo mizashtam , ta mitooni az lahzehat estefade kon
|
kiriamo
اعضا
|
از این لحظه های زیبای زندگی من هم داشتم
سعی کن به خوبی استفاده کنی تابعد حسرتشو نخوری
خوش باشی همیشه
سپاس . عرشیا
|
bokonamet
اعضا
|
خيلي عالي بود واقعا خاطره قشنگي بود اگه بهت بر نميخوره چون رنت شده بازهم برامون بنويس
از حالاتون ولي به نظر من سن اهميتي نداره .خوش باش و اگه بازهم تورانو كردي برامون بنويس اگه كمك خواستي رو منم حساب كن ALI_WALLCAT ايدي منه[email protected]
|
ali_wallcat
اعضا
|
|
|
خیلی باحال بود . نمی تونم بگم دستت درد نکنه چون ایت حرف لایق معاملته
|
ostad_tooraj
اعضا
|