| پیام |
نویسنده |
سلام عرض میکنم به تمام آقایون و خانومای مهربون و جذاب و حشریه سایته پر مخاطبه آویزون و با تشکر از مدیریت سایت و تمام دست اندرکارانی که مارا در گرداوری این سایت یاری فرمودند.امیدوارم بنده را به عنوان عضوی جدید به جمعتون بپذیرید.اما قبل از هر چیز کمی از بیوگرافیم واستون میگم و ما بقیشم لابه لای خاطراتم اشاره میکنم البته میدونم بیوگرافی من به شما مربوط نیست اما میگم. بنده آرش هستم 26 سال سنمه و بچه تهرانم ولی فخر نمی ورزم چون میدونم بچه های تهران همشون دادن و هرکی بگه من ندادم و پلمم واسه خودش میگه چون یا داده یادش نیست یا داده حالیش نشده اصلا اگه ندی دندون در نمی یاری.ولی من زیاد دادم و افتخار میکنم چون زیاد تجربه کسب کردم و الان مدتیه دارم از تجربیاتم در کردن بهره میبرم.ضمنا بازم تاکید می کنم من خاطره مینویسم و نه داستان همشم راسته چون من طرفداره راستیو صداقتو سکسم.
|
popo123
اعضا
|
|
|
قسمت اول (گائيدن دختر در حضوره مادر)
این خاطره مربوط میشه به پارسال که 24سالم بود.و کاملا واقعییه و دروغ نیست چون معتقدم دروغ گفتن گهه زیادی خوردنه.
بگذریم:اردیبهشت پارسال بود که با زنه بیوه ای به نامه مهسا دوست شدم که یه دختر به نامه مریم داشت.(البته چون این خاطره مربوط به گذشتس از فعل گذشته استفاده میکنم)نمیخوام طریقه زدنه مخشو واستون بنویسم چون هم طولانیه هم اینکه ماشالا بقیه از من اوستاترن.بعد ازدوستیمون مدتی با هم بیرون میرفتیمو خوش میگذروندیم ولی تا یه ماه نه خونشون رفتیم نه خونمون.مواقعی که با هم بیرون میرفتیم ازبهترین دورانه زندگیم بود چون از بس این لامصب ناناز بود اونقدر ناز و خوش هیکل که از توصیفش عاجزم.فقظ 32 سالشم بود .فقظ بگم کونش از ماله جنیفرم بهتر بود حالا ببینید من چه حالی داشتم وقتی با اون بودم(یه حسه غرور توام با شهوت)ولی تواین مدت مریم از رابطه ما بی اطلاع بود .ادامه داره...
|
popo123
اعضا
|
قسمت دوم (گائيدن دختر در حضوره مادر)
اون روزا به خوشی و پشته سرهم میگذشتن و من بیچاره روز به روز بیشتر در کف فرو میرفتم و حشر میشدم و درحسرته کس و کونش میسوختم.تااینکه یه روز که خوب یادمه 4شنبه بود و برای خوردنه نهار رفته بودیم پیتزا فروشی که بش گفتم هوس کردم دستپخته خودتو بخورم.گفت باشه من هرفی ندارم کی؟گفتم هروقت تو بخوای.گفت فردا چطوره؟گفتم از این بهتر نمیشه.گفت حالا چی میخوری بپزم برات.گفتم غذای مخصوص سر آشپز. بعد از اینکه از هم جدا شدیم من دائما تو فکره فردا بودم .صبح که شد رفتم حمام و ترو تمیز کردمو آماده رفتن به دیاره یار.به بابام زنگ زدمو گفتم امروز نمییام مغازه که گفت باز کدوم گوری میخوای بری.گفتم کار دارم و قطع کردم و راه افتادم سمته منزله مهسا جونم.رسیدم دم در و زنگ نواختم و درو باز کرد.رفتم بالا خدای من چی میدیدم یه جواهر جلوی در.آره خودش بود مهسای من که داشت میگفت چیه خشکت زده بیا تو و رفتم تو(تو موبایلش قبلا عکسای خونگیشو دیده بودم ولی از نزدیک یه چیزه دیگس)یه تاپه نارنجی که معلوم بود زیرش سوتین نیست با یه شلوار جین که پوشیده بود کیرم بتون شده بود قلبم داشت از جا میکند حرارته بدنم به 1300 رسیده بود رفت نوشیدنی بیاره که من با چشم تعقیبش میکردم تا حالا کونشو به این وضوح ندیده بودم شایدم دقت نکرده بودم وای از کجاش بگم واقعا هیچی کم نداشت با یه آرایشه ملایم و کیر شکن میخواستم بگم من چیزی نمی خورم زودتر بیا بپرم روت که جلو خودمو گرفتم.با یه سینی شربت برگشت و نشست کنارم و گفت بخور جیگرت حال بیاد که گفتم میخورم تا حال بیای چون جیگرم توئی.زد زیره خنده و گفت امروز یه آشی برات پختم انگشتاتم بخوری.گفتم واضحو مبرهنه گفت از کجا گفتم بیخیال بابا.گفتم راستی مریم کجاس؟گفت مدرسه بعدشم 1 ساعت تقویتی داره.گفتم مهسا امروز از هر روز جزابتر شدی .گفت مرسی گفتم یه رژی زدی که آدم میخواد کلا لباتو بخوره گفت خوب بخور منو میگی تا اینو گفت لبامو چسبوندمو شروع کردم به خوردن و لیس زدن زبونمو انداختم توشو چرخوندم از اونورم دستام بیکار نبود و داشت سینه هاشو میمالید که یهو خودشو کشید عقبو گفت بریم نهارو بخوریم تا مریم نیومده که من گفتم حالا دیر نمیشه که گفت ساعتو نیگا دیدم خدائیش راس میگه ولی بد ضد حال خورده بودم.رفتیم سره میزه غذا وشروع کردیم به خوردن ولی خدائیش دستپختش معرکه بود قورمه سبزی با ته چین ولی چون ضدحال خورده بودم کوفتم شد.بعد از کلی تمجید از غذاش 2باره رفتیم نشستیمو کمی اختلاط کردیمو من رفتم .خونه که رسیدم داشتم دیوونه میشدم از شهوت و ضد حال ولی به خودم دلداری میدادم که راه صاف و هموار شده واسه دفعه بعدی ولی باز آتشه شهوت منو رها نمیکرد واسه همین به دستشوئی رفته و جاتون خالی خدا قسمتتون کنه یه جقه مشتی زدم.
ادامه داره...
|
popo123
اعضا
|
popo123
Quoting: popo123 جاتون خالی خدا قسمتتون کنه یه جقه مشتی زدم.
نوشه جان
|
ky_kos_mideh
اعضا
|
سلام داریوش جان این برادر گرامی خودش کون داده فکر میکونه همه مثل خودشن عزیزم با توام معلومه بد کون داده اره من مثل تورو زیاد کردم
|
armin852006
اعضا
|
|
|
چون میخواستم داستانت فاصله زیادی نداشته باشه... ما بین را پاک کردم...سن دخترو ورداشتم...برو جلو...
|
dariushagha
مدیر
|
دوستان بجای ما
|
bokonamet
اعضا
|
armin jan bahat movafegham damet garm
|
boos_mikham
اعضا
|
با سلام دوباره-يه توضيح داشتم واسه مقدمم-اينارو نوشتم واسه اونائي که فقط ادعاي کردنشون ميشه مثه چنتا از دوستاي خودم که هي ميگن ما بچه تهرونيم رابه رام ميکنيم بقيم کونين.حله؟
==========
میتونین کمی ادبیاتتون رو تغییر بدید و مودب تر باشین تا کسی رنجیده خاطر نشه
متشکرم
گروه مدیران
|
popo123
اعضا
|
|
|
داريوش جان من غلامه قلب رئوفتم-مرسي که خودت زحمته اديتشو کشيدي ولي ديدي بعضيا چه عوضين؟
|
popo123
اعضا
|