Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / سكس تو پشت بام .....................
. 1 . 2 . >>
پیام نویسنده
28 Apr 2007 19:05 - #


يه روز دوستم وحيد ساعت 6 بعد الظهر با من تماس گرفت ، من تو خونه مشغول نگاه تلويزيون بودم از من خواست تا سريع خودمو به سر محل برسونم ، اولش ترسيدم چون زياد توضيحي نداد ، سريع لباسمو پوشيدم و از خونه زدم بيرون ، حالتي بين دويدن و راه رفتن داشتم ، وقتي به سر محل رسيدم اونو داخل مغاره آبميوه فروشي مشغول به صحبت كردن با دختر ديدم ، داخل مغازه شدم و سلام كردم وحيد و دوستش هم سلام كردن و بعد وحيد اونو به من معرفي كرد اسمش ناهيد بود (تخم سگ عجب تيكه اي رو تور زده بود سنش تقريبا 23 الي 25 سال ، با موهاي فر قهوه اي وچشمان روشن ، يه مانتو كرم كوتاه تنش بود كه دور كمرشو باريك و كونشو قلمبه نشون ميداد با سينه هاي درشت و برجسته كه كاملا از پشت مانتو توجه هر كسي رو به خودش جلب ميكرد . در مورد وحيد اينو بدونيد كه اون تقريبا هم سن خودمه ( 29 سال ) و تو يه بوتيك تو خيابون وليعصر كار ميكنه ).
تو مغازه وحيد منو كنار كشيد و گفت عليرضا تو همين جا پيشش بمون تا من برگردم و بعدش رفت . من با دختره مشغول صحبت شدم اما اون زياد حرفي نميزد فقط تنها چيزي رو كه ازش فهميدم اين بود كمي لهجه شمالي داشت ، بعد از گذشت هفت هشت دقيقه وحيد برگشت و يه كليد داد دستم ، گفت اينو بگير كليد در انباري پشت بوم خونه ماست تو ناهيد رو از راه پله هاي پشت ساختمان خونتون ببر پشت بام و برين تو انباري تا من بيام .
با وحيد خداحافظي كردم و با ناهيد راه افتادم ، در حين راه رفتن خداخدا ميكردم كسي ما رو لحظه ورود به ساختمون نبينه ، وارد شديم و آهسته از راه پله هاي پشت به سمت پشت بام رفتيم اونوقت تو يه چشم بهم زدن در انباري وحيدينا رو باز كردم و با ناهيد داخل شديم ، صبر كرديم تا وحيد بياد ... چند دقيقه بعد وحيد اومد ...
رفقا تا اينجا نظر بدين تا الباقيشو براتون بگم .

alireza_1193
اعضا
28 Apr 2007 19:13 - #


خوب بقيش ..........

abcd2007
اعضا
28 Apr 2007 19:29 - #


فعلآ که حال نکردم تا ببینیم بقیش چجوریه

jingil
اعضا
29 Apr 2007 09:04 - #


چند دقيقه بعد وحيد اومد ...
اولش پرسيد كسي شما رو نديد ؟ گفتم : نه ، خيالت راحت باشه . ميهمون رو كه اذيت نكردي ، گفتم : نه . بعد اومد پيش من و آهسته گفت عليرضا ، ناهيد امشب اينجا ميمونه ، گفتم : كس شعر ميگي ... اينجا ؟ آره همين جا ، لطفا برو برامون چيزي بخر و بيار ؟
من از انباري اومدم بيرون و از همون راه بر گشتم وقتي به در خونه رسيدم اولش يه كم مكث كردم ، پيش خودم گفتم آخه چي بخرم ؟؟؟ در ضمن اونقدر پولم نداشتم ، راه افتادم به سمت خيابون ، تو فكر بودم ... ناگهان صداي مادرم توجه منو به خودش جلب كرد ، عليرضا كجا ؟ يه دفعه اي به دروغ گقتم مامان امشب من خونه يكي از دوستام ميهمون هستم . مادرم گفت كيه ؟ گفتم شما اونو نميشناسي ، سعي ميكنم زود بيام ، زياد توضيح ندادم و نزاشتم تا چيز ديگه اي بگه و راه افتادم فقط از دور شنيدم كه ميگفت : دير نكن نيا ، گفتم باشه .
تو خيابون همش به اين فكر ميكردم كه الان وحيد با ناهيد در حال مراسم شيرين تلمبه بازي هستن ... آخ جون ... خوش بحالش ... بعدش به اين فكر كردم وحيد كس خل چه جوري ميخاد تو اون انباري شش هفت متري ترتيب كس رو بده ... حالا بگذريم رفتم در خونه ساقي محل ازش دو تا ويسكي قوطي خريدم و بهش گفتم پولشو فردا صبح ميدم . بعد راه افتادم به سمت سوپري آقا رضا يه كم كالباس و خيار شور و نون باگت و چيپس و ماست موسير خريدم و برگشتم به سمت خونه ... تو راه به خودم گفتم اگه ننم منو با اينا ببينه دهنم سرويسه ، سريع دو زاريش مي افته كه مراسم عرق خوري داريم ... در خونه رو يواش باز كردم و به سمت پله هاي پشت ساختمون رفتم ، هوا ديگه كاملا تاريك شده بود خيلي آهسته ، طوريكه كسي صداي پاهامو نشنوه به سمت پشت بام حركت كردم و رفتم به سمت انباري وحيدينا ، چيزهائيكه خريده بودم پشت يه كولر قائم كردم و يواش رفتم پشت در انباري و نشستم تا كسي منو از ساختمانهاي مجاور نبينه ، يه صداي خيلي آهسته اي از تو انباري مياومد ، به هر زحمتي كه بود يه سوراخ پيدا كردم تا ازش اون تو رو ببينم ... به به خودمونيم وحيدم عجب كون سفيدي داره ، بي شرف كلا لخت شده بود و داشت از پشت طوريكه ناهيد دو لا شده بود تو كسش ميكرد ، هي عقب جلو ميكرد و بادستاش موهاي ناهيد رو از پشت گرفته بود اينكار افسار اسب تو دستشه ... هي ميكرد هي ميكرد ... من پشت در انباري فكر كنيد چه حالي داشتم ... آب دهنم خشك شده بود ، كيرم حسابي شق شده بود و داشت شلوار جينمو پاره ميكرد ... ديگه نتونستم طاقت بيارم آهسته در زدم ، وحيد با كمي تاخير در و باز كرد و من رفتم تو ، گفت چي شد ، چيزي نمي بينم تو دستت ، پس تا الان كجا بودي ، به خودم گفتم كس نگو بابا ، من حيرون ناهيد خانوم بودم ، تخم سگ يه كس تر تميز تپل تپل تپل آخ جون الهي قربون اون كس سفيد برم يه دونه موهم نداشت ، از سينه هاش چي بگم ، آخرش بود خدائيش يه دونش به اندازه يه نارگيل بود ، من كه تو عمرم حتي تو فيلمهاي سكسم همچين جيگري رو نديده بودم ...
جونم براتون بگه به وحيد گفتم بيرون گذاشتم و ... نزاشت حرفم تموم بشه ... برو بردار بيار ، رفتم آوردمشون ، وحيد يه موكت كهنه كف انباري پهن كرده بود و هر سه تامون روش نشستيم ، مشغول خوردن شديم ، واقعا تا حالا مزه اون مشروب زير دندونمه ، شما هم ميدونيد شايد تجربه هم كرديد خوردن مشروب با يه دختر چه كيفي داره ، وقتيكه قرار باشه ترتيب اونو هم بدي ...
بعد از اون به حالت نشسته ، ناهيد شروع كرد به ساك زدن كير وحيد ، من كه هنوز لباسمو در نياوردم رفتم پشت ناهيد با حرس و ولع زياد مثل خوردن شكلات شروع كردم به ليس زدن كس ناهيد اينقدر با زبون با چوچولهاي كسش ور رفتم تا اينكه حس كردم زبونم سر شده ، با دستام كون كنده ناهيد رو ميمالوندم و كلا زبونمو توي كسش كرده بودم ، با يه دست سينه هاشو از زير ميمالوندم ، لامسب چي شده بود ، مثل سنگ ... وحيد بلند شد و مثل همون حالتي كه از پشت سوراخ ميديدم ناهيد و دولا كرد و از پشت كرد تو كس اون ... حالا نزن كي بزن ... ناهيد هم چشماشو بسته بود و زير لب آهسته آه آه آه آه آة آة آة آة .... فرصت خوبي بود تو يه چشم بهم زدن لباسامو در آوردم و .... كير شقمو كه مثل آتيش شده بود نزديك دهن ناهيد بردم و با دستام با موهاي فرش شروع به بازي كردم ، ناهيد الهي قربونت برم ، همچين داشت كيرمو مي بلعيد و مك ميزد و.... خلاصه آخر كس بود ، بعد از چند دقيقه وحيد به پشت خوابيد و ناهيد رفت رو وحيد ، من كه از پشت شاهد تلبمه زدن سريع اون بودم ديگه مثل سگ شده بودم ، با نوك انگشت سبابه با كون ناهيد شروع به ور رفتن كردم ... اونوقت همزمان با وحيد هي انگشتم رو عقب جلو ميكردم ...مثل اينكه جنده خانوم يه نگشت كمش بود اونوقت دو تا انگشتم و آهسته تو كونش كردم و همزمان با وحيد هي عقب جلو عقب جلو عقب جلو ... بي شرف ناهيد جيكشم در نمي اومد ، اصلا انگار نه انگار ... كه داره هم از كون ميده هم از كوس ... ديگه شهوت جلوي چشمامو گرفته بود و خدائيش هيچ كس و هيچ چيز جلو دارم نبود ، كيرمو كه مثل كير خر شده بود خيلي آهسته تو كون ناهيد كردم ، شايد اون فكر ميكرد هنوز انگشت من اون توئه ، آخ جون ... آخ جون ...تمام بدنم خيس عرق شده بود و با تكون هائي كه به خودم ميدادم مشروبه هم بيشتر اثرشو نشون ميداد ، نصف بيشتر كيرم تو كون ناهيد بود ... و هي عقب جلو ميكردم ، مثل اينكه از آب خبري نبود ... چند دقيقه بعد حركات سريع تلمبه زدن وحيد از زير ناهيد كم و كمتر شد تا اينكه دو زاريم افتاد ، بله ... داش وحيد مون بابا شده . عوض اون ضربات كير من تو كون ناهيد شديد و شديد تر ميشد با دو تا دستم كمر ناهيد رو گرفته بودم و حالا نزن كي بزن ... چون كمي طولاني شده بود ناهيد ديگه داشت از درد به خودش مي پيچيد و با چشمهاي قشنگم شاهد بودم ناهيد جون داشت بازوي وحيدو چنگ ميزد و ...... ناهيد زير لب هي ناله ميكرد ... اوه آه اوه آة ... اخ مردم ... بسه ديگه ... ترخدا تمومش كن ... انگار از اومدن آبم خبري نبود ... دلمم نمي اومد بيرون بكشم بعد از چند دقيقه كه طول كشيد و ناهيد هم كلا بي تاب شده بود يه لحظه احساس كردم شهوت داره از چشمام بيرون ميزنه با تمام فشار ناهيد رو به خودم چسبوندم و هر چي آب داشتم تو كونش خالي كردم ... تمام بدن من و ناهيد غرق عرق بود و رفيقمون وحيد انگار زير حاج خانم شهيد شده بود ... يه چند دقيقه اي به همين حالت رو هم افتاده بوديم و هيچ تكوني نمي خورديم ، تا اينكه وحيد زنده شد و زير لب گفت بابا بلند شيد خفه شدم ، حقم داشت چون وزن منو ناهيد روش بود ... بلند شدم و تازه داشتم كيرمو از كون ناهيد بيرون مكشيدم كه چشمتون روز بد نبينه ... چون كمي كثيف كاري شده بود زياد توضيح نميدم ... ايستادمو لباسامو پوشيدم و بچه ها هم كه در حال پوشاندن خودشون بودن ... يه لب آبدار از ناهيد گرفتمو بعدش ازشون خداحافظي از انباري بيرون اومدم ... از راه پله ها تو اون تاريكي خيلي آهسته طوريكه كسي متوجه من نشه پائين اومدم و از خونه بيرون رفتم يه ده دقيقه اي تو كوچه قدم ميزدم و بعد بخاطر اينكه دير نشه رفتم در خونه و زنگ زدم و داخل شدم . شب تو اتاقم همش داشتم به ماجراي پيش اومده فكر ميكردم و خوابم نمي برد ، خصوصا اينكه الان داش وحيد و ناهيد جون هنوز اونجا بودن و خدا ميدونه كه ... چي كار ميكردن؟؟؟؟؟؟

alireza_1193
اعضا
29 Apr 2007 10:18 - #


ghashang bod dastanit azez del baradar

armin852006
اعضا
29 Apr 2007 10:51 - #


آرمين جون :
قابلتو نداشت ، از نظرت متشكرم ، تقديم به تو و همه بچه هاي با حال انجمن ...

alireza_1193
اعضا
29 Apr 2007 12:14 - #


خواننده هاي باحال تا حالا نزديك به 1400 نفر ظرف مدت نيم روز از تاپيك ارسالي من مشاهده فرموديد ... نظر و پيشنهاد خودتون را بديد تا نويسنده رو تشويق كنه ضمن رفع ايرادات خود ، به ثبت خاطرات جديد و جالبتر اقدام نمايد .
از توجهي كه ميفرمائيد سپاسگزارم.

alireza_1193
اعضا
29 Apr 2007 12:28 - #


جالب بود . موفق باشی

shayan88m
اعضا
29 Apr 2007 14:29 - #


قشنگیش و مزه اش به همین بود که ییییهویی پیش اومد!
ولی با اینی که به خاطر جا و شب خوابیدن،طرف رفته زیرتون زیاد حال نکردم!

PaPoLiCh
اعضا
29 Apr 2007 15:16 - #


دوست عزيزم : (papolich)
از حسن توجه جنابعالي متشكرم ...
ليكن ناهيد خانوم دختر فراري تشريف داشتند و بنده و وحيد سالها در حسرت جا ...
تقاضا دارم در آينده اي نزديك خواننده سومين خاطره واقعي من باش ...
به اميد ديدار ...

alireza_1193
اعضا
. 1 . 2 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB