| پیام |
نویسنده |
بخدا از این که امروز هم تمومش رو نتونستم بنویسم شرمندم ...
اینروزا تو شرکت سرم خیلی شلوغ بود شنبه حتما" تموم میکنم...
آقای جوینده روی ÷یشنهاد شما هم فکر میکنم ولی برای روزی که امیر نباشه و باشه و نتونه نیاز جنسیم رو بر آوورده کنه ...
ممنون که تو فکرمی...
|
katayooonn
اعضا
|
|
|
سوار اتومبيل شدم امير با چشماي باد كرده و خواب آلود نشسته بود با ديدن من شوکه شد از چشماش خواب پريد ... لبخندي زدم و گفتم : صبح بخير .و با ديدن بهت امير دستم رو تكون دادم و گفتم چته باور نكردي كه خودمم ... كتايون خانم شما كه از اين لحظه قراره نقش يه خانم جنده رو با مهارت تمام بازي كنه ميتوني حالا كه تونستي يه جيگر حسابي بلند كني حركت كني.
امير خنده اي كرد و يكباره كيرش رو بيرون آوورد و گفت جنده خانم يه نگا كن ببين مي پسندي براي كار امروزت سريع سرم به طرف شيشه برگردوندم ... امير قهقهه اي زد و گفت ديدي نميتوني فرشته خانوم من خيلي معصوم تر و خجالتي تر از اين حرفهاست ... امير ماشين رو روشن كرد نگاهي زير زيركي به شلوارش كردم هنوز كيرش بيرون بود گفتم امير نميخواي بذاري تو .امير با شيطنت نگاهي بهم كرد و گفت چي رو ؟ گفتم : اونو ..امير باز با بيخيالي ادامه داد چي رو ؟ سرم رو به طرف شيشه برگردوندم امير نيشگوني از سينه ام گرفت و گفت ببين كتي اينجوري پيش بريم فكر كنم تا فردا صبح من فقط موفق به بوس كردن لبات بشم فقط همين ... چرا سعي نميكني با من راحت باشي چرا خودتو ول نميكني ... كتي مي ترسم كه ته دلت راضي به كاري كه ميكنيم نباشي و رابطه اي كه قراره براي جفتمون عين لذت باشه براي تو شكنجه باشه ... دلهره داشتم ولي نه تا اون حد كه امير مي گفت سرم رو بطرف امير برگردوندم و گفتم من كه آخر جنس شما رو نشناختم نه به اون هرزگي كه تو خيابون و تاكسي كم مي مونه آدم رو خشك خشك بكنيد نه به اين مثلا" محجوبي كه طرف خودش راضيه ولي وجدان درد گرفتيد كه الا و بلا به نامحرم خوش نداريد دست بزنيد ... امير كلافه شد و گفت بحث محرميت نيست من عاشق تو ام و اين يعني خودش برقراي صيغه ازدواج دائم نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم امير منم عاشق تو ام و ميخوام با تو كه عشقمي سكس كنم ... و با شنيدن حرفاي چند دقيقه پيشت هم مطمئن شدم كه انتخابم درست بوده و قرار نيست بهم تجاوز شه قراره منم شريك اين لذت جنسي باشم ... امير نگاهي بهم كرد و گفت اميدوارم به قول خودت شريك جنسي خوبي باشم ... جلو يه كله پاچه اي نگه داشت و گفت بريم يه كم تقويت كنيم امروز كلي كار انرژي بر داريم ... بهش نگاهي كردم گفتم امير تو خوبي ؟؟؟؟؟؟ كمي به خودت زحمت بده و فكر كن كه الان من بايد تو قطار بوده باشم و حالا كه نيستم و اينجام بايد تو انظار عمومي ديده نشم ... امير دستش رو به پيشونيش زد و گفت آخ ببخشيد فراموش كرده بودم پس پنج شيش دقيقه صبر كني من يه چيز بگيرم بريم خونه بخوريم ...امير پياده شد و من سرم رو به شيشه تكيه دادم تا كمي استراحت كنم نگاهي به امير كردم ديدم قبل از رفتن به كله پاچه اي داخل داروخونه شبانه روزي كنار اون رفت و بعد از چند لحظه با يه نايلون مشكي بيرون اومد بعد وارد كله پاچه اي شد و بيرون اومد ... سوار نشده گفتم : چه خبره چي خريدي ؟؟ امير گفت : كله پاچه ، اونو كه دارم ميبينم تو اون نايلون مشكي چيه ؟ امير خودش رو به بي خيالي زد و گفت و مخلفات كله پاچه كه ... زنگ موبايلم به صدا دراومد نگاه كردم حسين دوست امير بود ... گفتم امير حسينه ... چيكار كنم ؟ گفت جواب بده . موبايل تو كجاست ؟ گفت : خاموش كردم تا امروز مزاحم نداشته باشيم . دكمه رو فشار دادم و گفتم بله؟ حسين : سلام كتايون گوشي رو بده امير كه امروز بدشانسي آوورديد ... گوشي رو به امير كه دستش رو سينه ام مشغول بازي بود دادم امير چند ثانيه اي حرف زد قيافه اش حسابي تو هم رفت و قطع كرد گوشي رو به طرفم پرت كرد و با شدت گاز داد . دلم هري پايين ريخت گفتم چي شده ؟ گفت : هيچي لعنت به اين شانس ما گفتم چي شده آخه ؟ هيچي مامانينا تو مرز به خاطر مشكل پاسپورت يكي از مسافرا گير كردن من بايد حلش كنم از صبح بابا كلي زنگ زده ديده من نيستم به حسين زنگ زده گفته هر جور شده من خر رو پيدا كنه بفرسته دنبال كارا ... با ناراحتي گفتم خب چيكار ميكني الان كجا داري ميري ؟ هيچي تو رو بذارم خونه تون . فريادي زدم كه امير كم مونده بود با اون سرعت وحشتناكش چپ كنه ... گفت : چته داشتي ميكشتي مارو ؟ امير من الان بايد تو قطار باشم حاليته ... مگه كارت چقدر طول ميكشه ؟ گفت راست ميگي به قدري ضد حال خوردم پاك قاطي كردم ... فوقش تا ظهر طول ميكشه گفتم خدايا من با اين احمق چيكار كنم ... امير خب مرگ كه نيست اينجوري قاطي كردي منو بذار خونه تون ظهرم خودت مياي ديگه ... امير گفت حالا جا داره من بگم خدايا من با اين احمق خانوم چيكار كنم اگه يه كم چشاتو باز ميكردي ميديدي كه تو خيابون ما هستي و دارم همين كارم ميكنم خواستم سر به سرت بذارم ... تازه شم فكر كردي كه حالا تو چنگمي ميذارم به اين راحتي ها از دستم در بري .دستشو رو كسم گذاشت و گفت مگه ميشه اين كس رو نكرد ... جلو يه خونه ويلايي نگه داشت و گفت صبر كنم در و باز كنم ماشين ببرم تو حياط بعد پياده شو الان يه كم تو صندلي فرو برو تا كسي نبينتت ... منتظر شدم تا اينكه وارد حياط شديم و با اشاره امير پايين پريدم ... امير دستم رو گرفت و از پله ها بالا رفتيم دستش رو روي كمرم كشيد و رو باسنم متوقف كرد يه كم ماليد و گفت عجب كونيه تا حلا دقت نكرده بودم دستش رو كنار كشيدم و گفتم هر گونه قزويني بازي ممنوع حتي فكرش رو هم نكن . گفت ا چرا ميزني مگه من چي گفتم ... وارد خونه شديم خونه بزرگ و شيكي بود دكوراسيون خونه تلفيقي از سنت و مدرنيته بود .يه گوشه پشتي و پتو و تشكچه كتاب مفاتيح و مذهبي و يه طرف مبل و كاناپه و تجهيزات ماهواره... طرف ماهواره رفتم و گفتم به حاج آقا رستمي نمي ياد از اين آلات لهو و لعب داشته باشه امير كه نگاهش فقط رو سينه هام متمركز بود گفت بيخيال بابا ... حاج آقا رستمي مگه سه نقطه نداره ... خنديدم و گفتم اميرررررر گفت راست ميگي بيخيال بيا بغلم كه كار داريم وقت نداريم و منو به طرف خودش كشيد و مشغول بوسيدنم شد از گونه هام پيشونيم لبم و آخر سر نشوندتم رو بغلش و صورتم رو گرفت لبش رو به لبام چسبوند همچين با ولع اين كار رو ميكرد كه احساس كردم براي چند لحظه اي نفسم بند اومده سرم رو به كنار كشيدم امير خيلي حرص داشت با كنار رفتن سرم دستش رو دور شونه ام انداخت و دستش رو لاي پام گذاشت به شدت شروع به
|
katayooonn
اعضا
|
ماليدن كرد بعد دستش رو بالا آوورد سينه هام رو ماليد دستش رو به طرف مقنعه ام برد كه برداره كه يكدفعه صداي زنگ تلفن بلند شد و هر دو متوجه شديم كه قضيه كار امير رو فراموش كرده بوديم بلند شدم و امير با قيافه اي عصباني طرف تلفن رفت باز پدرش بود و امير با گفتن چشم حاج آقا الان را مي اوفتم و چشم هاي پي در پي مكالمه اش رو تموم كرد گوشي تلفن رو به زمين كوبيد و با نگاهي پر از حسرت بهم به طرف در رفت يكدفعه برگشت ورفت جعبه اي رو آوورد و روبروم گذاشت باز كردمش پر از لباسها و شرتهاي سكسي بود گفت خيلي وقته اين لباسا رو جمع كردم براي همچين روزي دوست دارم اينارو تن تو ببينم بوي تو رو بگيرن براي هميشه داشته باشم . لبخندي زدم و سرم رو به نشانه موافقت تكون دادم . به طرفم اومد لبم رو بوسيد نگاهم به شلوارش افتاد كه در حال جر خوردن بود خنده ام گرفت و گفتم امير جون اينجوري ميري ؟ گفت خيالت راحت باشه چشم به كس و كون تو نيافته همچين ميخوابه كه ناپديد ميشه ... زود برميگردم ... هر چي بخواي تو يخچال پيدا ميشه گشنه نمون فعلا" باي ... نگاهي به اطراف كردم بلند شدم گشتي زدم در اتاقي رو باز كردم از تيپ اتاق مشخص بود كه اتاق متعلق به اميره كتابهاي تو كتابخانه رو نگاه كردم همه فلسفي اجتماعي و حتي سياسي ... ياد روزهايي افتادم كه امير رو دورادور ميشناختم تعريف جلسات نقد كتابش همه جا پيچيده بود همه تسلطش رو به فلسفه تحسين ميكردن و امير رو آدم با مطالعه اي ميدونستن ياد حرفهاي همكلاسياي دخترش افتادم كه همه معتقد بودن كه اين بشر يا مرد نيست يا اينكه همجنس بازه ... و خودم كه فكر ميكردم براي امير سكس كلمه بي مفهومي بايد باشه و همين بي تفاوتي كه تو صحبت با دخترا داشت و همه رو مطمئن كرده بود كه اگه لخت هم جلوش ظاهر بشن امير متوجه نميشه من رو ديوانه خودش كرد ... خنده ام گرفت وقتي ياد هفته قبل و اتفاقات سينما افتادم با خودم گفتم بچه ها كجا بوديد ببينيد كه چطور سينه هام رو گرفته بود و كسم رو مي ماليد ... با ياد آوري اون اتفاقات احساس لذت و غرور كردم و براي چند دقيقه كل وجودم تمناي يه لحظه ديدن امير رو كرد ... ته دلم خدا رو شكر كردم كه امير رو جلو راهم قرار داد اميري كه دوست مناسب تمام لحظات زندگيمه ... جعبه لباسها رو آووردم يه تاب و شلوارك قرمز رنگ رو انتخاب كردم و پوشيدم اون لباس به نسبت پوشيده ترين بود نميخواستم امير لحظه اول همه جاي بدنم رو ببينه . به طرف تختش رفتم ... احساس خستگي ميكردم دراز كشيدم و بوي امير رو ميداد احساس آرامشي بهم دست داد و نفهميدم كه خوابم برد ... نميدونم صداي چي بود كه بيدارم كرد چشام رو باز كردم امير بود كه داشت يه لباس نخي تنش ميكرد يه شلوارك سورمه اي هم تنش كرده بود سرم رو بلند كردم متوجه شد گفت به به ظهر شما بخير يادم باشه هر چند وقت يكبار بيارمت اينجا بخوابي ماشاله چه خوابي بود كلي خودم زدم در و ديوار بيدار نشدي چشمام گرد شد و گفتم جدا" مگه ساعت چنده گفت ساعت دوازده چهر ساعتيه خوابيدي پرسيدم تو كي اومدي؟ گفت : يه يه ربعي است . گفتم براي 15 دقيقه اين همه سر و صدا راه انداختي گفت آخه بدوني با چه ذوقي اومدم ... به طرفم اومد و گفت واي چه خوشگل شدي چقدر بهت مياد ... يه چيز بگم نگو دروغ ميگي ها باشه ؟ گفتم بگو : گفت مطمئن بودم همين رو انتخاب ميكني ميدونستم چقدر بدجنسي و به اين زودي ها منو محرم لخت ديدنت نميكني .. كنارم نشست و گفت چرا اينجا خوابيدي تخت ما تو اون اتاقه دو نفره است اين براي مجرداي بدبخته كه خودشون راحتتر ارضا كنن . گفتم گشنه مه ... گفت يه چيز خريدم ولي من يكي ترجيح ميدم تو رو بخورم تو دلت نميخواد يه چيز منو بخوري ؟ گفتم نه خداييش ... گفت بخاطر اينه كه هم بي ذوقي هم بدجنسي ولي دليل نميشه من بيخيال خوردن سينه ها و كست بشم ... كنارم دراز كشيد و پاش رو رو بدنم انداخت دستش رو روسينه هام گذاشت مشغول ماليدن شد گفت يه دونه از اون آههايي كه تو سينما ميكشيدي بكش ... بلند شدم و بغلم كرد مشغول بوسيدن گردنم شد و دستش رو آروم آروم پايين آوورد و سينه ام رو گرفت شروع به ماليدن كرد نفسم داشت بند مي اومد تو دستش ميگرفت فشار ميداد و بعد ول ميكرد و مي ماليد پشت سر هم اين حركاتو انجام ميداد وقتي نوكش رو از رو لباس گرفت بي اختيار آهي از دهنم خارج شد گفت آفرين اينجوري .. بكش ... خوشت مياد حالا دستم رو ميكنم تو لباست تا از نزديك بمالشونم واييييييييي چه حالي داره ... آخ خدا من دارم سينه هاي كتي جون رو مي مالم كتي بغلمه ... دستش رو به طرف پايين لباسم برد و يكباره از تنم درآوورد ... بدون توجه به من سوتينم رو پايين كشيد حالا سينه هام آوويزون تو دستش بود كه با مالوندن امير داشت كم كم سفت ميشد صورتش رو نزديك سينه ام برد مشغول زبون زدن به نوك اونها شد واي من داشتم از لذت خفه ميشدم نفسام تند شده بود با قطع شدن آه هايي كه ميكشيدم حالتش رو عوض ميكرد نوك يكي از سينه هام رو گرفته بود و نوك ديگري رو تو دهنش كرد مشغول مكيدن شد و يكي رو از دهنش بيرون مي آوورد و ديگري تو دهنش ميكرد فكر ميكنم اون موقع تمام آبهايي كه تو بدنم بود با كاراي امير خالي شده بود امير سرش رو بالا آوورد با كشيدن پام رو تخت خوابوندتم شروع به ليس زدن شونه هام و بعدش سينه هام كرد واي زبونش رو همچين تحريك آميز رو بدنم ميكشيد كه همه ي بدنم حساس شده بود وقتي به نافم رسيد كمي زبونش رو به نافم زد و سرش رو بالا آوورد و صورتش رو كمي كه زبر بود روي سينه ام گذاشت و شروع به ماليدن كرد سرش رو بلند كرد و گفت دوست داري باز ادامه بديم ... چشماي حشري هر دومون جواب به اين سوال رو خنده دار كرده بود معلوم بود جوابم چيه ... دوست داشتم اين سكس عاشقانه ادامه داشته باشه وقتي لبخند رضايت بخشم رو ديد گفت پاشو تنبل خان كه الان نوبت تو ا ... نگاهي بهش كردم لباساش تنش بود نشستم و با كمكش بلوزش رو درآووردم چيزي زيرش نبود فكر كنم فهميده بود كه چقدر عاشق تن پر موي مردانه اش هستم شروع به ماليدن بدنش كردم سينه هاي فسقليش رو بوسيدم دستش رو به طرف شلواركم برد و پايين كشيدش به خاطر حركت تند اون باعث شد شرتم هم شلوارك پايين بره امير خنده اي كرد و گفت به به چه خوب شد دستش رو روي كسم گذاشت فشار داد ... خجالت كشيدم كه باعث شد كل بدنم قرمز بشه سرم رو پايين انداختم امير كه متوجه قضيه شد كنار داز كشيد ومشغول بوسيدنم شد و گفت كتي چرا اينجوري ميكني اگه من كس خوشگل تو رو نبينم پس كي بايد ببينه دستش رو لاي پام برد و اون رو محكم گرفت و فشار داد و گفت برا خودمه و و ميخوام بخورمش به تو هم اصلا" ربطي نداره از تخت پايين رفت و گفت عزيزم بشين ... بيحال بودم برام نشستن سخت بود نشستم امير پاهام رو از هم باز كرد و صورتش رو نز ديك كسم كرد . مشغول بوسيدنش شد ... حس عجيب غريبي داشتم ...
|
katayooonn
اعضا
|
به قدری اینا رو با عجله و وسط کارای شرکت نوشتم که کلی غلط تایپی و انشایی دارم . به بزرگی خودتون ببخشید
دوستون دارم
|
katayooonn
اعضا
|
مرسی کتایون که ادامه دادی
میرم الان ادامشو بخونم
|
shahbaz_king_star
اعضا
|
|
|
من فعلا" on hastam دوست دارم نظرت رو بخونم
|
katayooonn
اعضا
|
باشه الان نظر میدم
|
shahbaz_king_star
اعضا
|
داستانت با حال بودش اما کله پاچه بعد از سکس می چسبه که انرزی از دست دادی
اما جالب بود منتظر ادامش هستم کتایون جان
میگم این امیر هم خیلی عجله داشتا
|
shahbaz_king_star
اعضا
|
سلام كتي جون
باحال بود كيرمو شب جمعه اي بلند كردي حالا من كيو بيارم كه بخوابوندش ؟؟؟
|
joiandeh
اعضا
|
|
|
الهی بمیرم ...
بگرد ایشاله ÷یدا میشه
|
katayooonn
اعضا
|