Location via proxy:   [ UP ]
[Manage cookies]    No cookies    No scripts    No ads    No referrer    Show this form
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / سكس تو مدرسه...........
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 12 . 13 . >>
پیام نویسنده
1 Jan 2007 16:53 - #


خوبه بابا، داستان من درآوردی هم عالمی داره. خیلی قشنگه ادامه بده.

The Rasmus
اعضا
7 Jan 2007 04:35 - #


خانوم ها و اقایون محترم سلام
از اینکه دیربه دیر اپدیت میکنم معذرت میخوام...اما شرمنده من سرم خیلی شلوغه و میبینید که به علت کمبود زمان این وقت شب تازه اونم از سرکارم دارم براتون مینویسم...پس یکم حوصله کنید و نظر بدید تا منم بکارم دلگرم بشم و اشکالات کارم کمتر بشه...منتظرتونم...بدرود!!!

آرش
قسمت سوم....
وقتی کنار لیلا وبهارک نشستم تازه فهمیدم که عقب نشستن چه عالمی داره.ازاینجا میتونستم تمام کلاس رو زیر نظر داشته باشم وبه اصطلاح به همه چیز و همه کس مسلط بودم.من محو تماشای کلاس بودم که تماس و مالش رون پای لیلا و به فاصله کمی بهارک رو با رونم احساس کردم.اولش ترسیدم که نکنه کسی کار مارو ببینه . برای همین با اضطراب تو چشمای لیلا نگاه کردم ،اما اون یه لبخند شیطنت امیز زد و در گوشم گفت: خره نترس کیف من نمیزاره کسی مارو ببینه و اشاره کرد به کیفش که کنارش روی طرف بیرونی نیمکت گذاشته شده بودوعملا کسی نمیتونست چیز زیادی از وسط ما دستگیرش بشه یه چیز دیگه ای که من بهش توجه نکرده بودم چادر عربی گله گشاد لیلا بود که همیشه کنارش رو کیفش اویزون میکرد.من اونجا تازه فهمیدم که چرا لیلا همیشه اون کوله پشتی بزرگش رو میزاره گوشه بیرونی نیمکت.برای همین لبخند رضایت امیزی بهش زدم و سرم رو به دیوار تکیه دادم.تازه داشتم به درس توجه میکردم که لیلا اروم دستم رو با دستش گرفت و با ظرافت شروع به نوازش کرد.من خیلی خوشم اومده بود چون ماهرانه اینکار رو انجام میداد و به من یه حس خوب رو انتقال میداد.کم کم دستم رو به طرف خودش کشید و به میون پاهاش هدایت کرد و من دراولین تماس دستم گودی نافش رو احساس کردم در همین لحظه اروم در گوشم گفت : دستت رو بکن تو شرتم یکم برام بمالش، خیلی میخارم تازه پشمام رو زدم.من اولش متوجه نشدم و گفتم :چــــــی؟چیکار کنم؟ یکم عصبی شد و گفت : باباجون چرا خنگ بازی در میاری از خودت ، یکم برام کسم رو بمال دیگه!!! منم برات میمالش، خوب!!! یالا دیگه منو بهارک زنگ تفریح حال نکردیم خودت دیدی که. با تردید گفتم:اخه من تا حالا اینکارو برای کسی نکردم،میترسم یه وقت...پرید وسط حرفم و گفت:نترس احمق جون خودم میدونم، یاد میگیری.من با تردید و دلهره دستم رو از روی شکم لیلا به طرف شرتش اروم حکت دادم،راستش خیلی مترسیدم.میترسیدم کسی من رودر حین انجام کار ببینه ،برای همین یه مقدار دلهره داشتم .لیلا دیگه کفری شده بوداز دستم.در همین بین بهارک اروم از روی شلوار شروع کرد بیمقدمه اروم کس من رو مالیدن.با اینکارش من احساس کردم زیر دلم یه دفه خالی شد و یه جورایی همون احساسی بهم دست داد که بین زنگ تفریح داشتم .دیگه دستم به نرمی بالای ناناز لیلا رسیده بود و من احساس خوبی داشتم.لیلا با نفاسای به شماره افتاده اروم دم گوشم گفت:انگشت وسطت رو اروم بکش لای کســــــــم...وبعدش فقط تو گوشم صدای نفاسای اروم اما محکم لیلا میود.منمطبق دستورش که هر چند لحظه عوض میشد کارم ورانجام میدادم و سعی میکردم که اون ازم راضی باشه...از طرفی بهارک نامردم دست از سرم برنمیداشت وهمچنان به مالش وسط پای من از رو شلوارم ادامه میداد و حال منم دست کمی از لیلا نداشت.یه لحظه اومدم در گوش بهارک بگم که بس کنه که دیدم اون یکی دستش تو شلوارش و خودش داره برای خودش رو میماله.ازدیدن اون صحنه حالم خراب تر شده بود،در همین لحظه لیلا چند تا تکون کوچولو خورد و من احساس خیسی بیشتری رو روی انگشت وسطیم که باهاش داشتم براش میمالیدم احساس کردم و اون سرش رو به دیوار پشتی تکیه داد و گفت:اخیش راحت شدم خیلی مزه داد ،مرسی ،تا حالا کسی اینجور ی برام جلق نزده بود.من باتعجب گفتم:وا جلق دیگه چیه؟اونم همین تور که داشت به بدنش کش و قوس میدادگفت: همین که ابت رو با دست میاری رو بهش میگن دیگه ، امل جونم و خندید.همون لحظه بهارک هم ارضا شده بود چون دست از سره من بیچاره برداشت،البته بعد از اینکه چند تا فشار محکم با دست راستش به ناناز و رون پام اورد،که نزدیک بود جیق بزنم.اون دوتا که کارشون تموم شد مثل بچه ادم نشستن سرجاشون اما حالا من حالم بر اثر مالیدن های بهارک خانوم خراب شده بود و دلم میخواست یکی منم از تو شرت دستمالیم کنه.اولش یکم خواستم خودم رو کنترل کنم چون هنوز راستش میترسیدم اما هر چند لظه که رون پای یکی از اون دوتا به پام مالیده میشد من تو دلم خالی میشد و نیاز به ارضا شدن داشتم .بعد چند دقیقه طاقتم طاق شد با صدای التماس امیزی به لیلا گفتم:لیلا من حالم خرابه بیا یکم برام بمالش!!!لیلا یه نگاه فاتحانه ای بهم کردوگفت:هان دلت میخواد ابتو بیارم...جوجو...باسر حرفشو تاییدکردم.گفت:الان برات ترتیبش رو میدم.بعد بلند شد رفت طرف میز دبیرمون که داشت برگه امتحان ساعت پیشرو صحیح میکرد یه چیزی بهش گفت و اومد نشست.وقتی نگاه منو دید گفت:درستش کردم .گفتم:چیو درست کردی من که هنوز حالم خرابه...گفت:دیونه!!!رفتم به خانوم گفتم تو حالت خوب نیست میخوای بخوابی.وقتی نگاه متعجب منو دید ،یه وشگون ازم گرفت و گفت:خره دگمه و زیپ شلوارت روباز کن ،دگمه های بالا مانتوتم باز کن بعدش سرت رو اروم بزار روی پای من و فقط بخواب و لذت ببر...راستش من چیز زیادی از حرفاش دستگیرم نشد.با صدای لیلا دوباره اومد تو باغ که میگفت: د یالا دیگه و من اروم به طرف خودش کشید و من روبه پهلوی راستروی نیمکت خوابوند و سرم روی پای لیلا بود و پاهام به طرف بهارک.در همین بین لیلا کاپشن بزرگش رو روی من پهن کرد و من مثل پتو رفتم زیر کاپشن اون و گرمای مطبوعی رو توی تنم احساس کردم.توهمون حال متوجه شدم دستای بهارک دارن سعی میکنن شرت و شلوارم رو بکشن پایین .لیلا اروم در گوشم گفت:شیما یکم جابه جا شو بهارک شلوارت رو بکشه پایین تابرات بمالتش.من هم بدون چون و چرا اطاعت کردم و بهارک شرت و شلوارم رو تا بالای زانوهام پایین اورد وخیلی سریع شروع به مالیدن چاک کوس و سوراخ کونم کردش،از بالا هم لیلا با حوصله یه دشتسرو از لای یقم به وسط پستونام رسوند و شروع کرد به مالین و نوازش اونها که مثل سنگ شده بودن.چند لحظه بعدش من در اوج لذت بودم که شنیدم لیلاگفت به بهارک که شروع کن وقتشه.من چیز زیادی از حرفاش نفهمیدم چون داشتم از مالیده شدن کس وکونم ولاپام و همین تور پستونام لذت میبردم اهمیتی ندادم .چند لحظه بعد تماس جسم خارجی رو به جز دستای بهارک احساس کردم .تقریبا نوکش تیز اما باسری دورانی و استوانه ای شکل بود با کلفتی دو یا سه سانت که بهارک داشت اون رو ماهرانه لای پام میکردش و نوکش رو داشت به قسمت بالایی نانازم میمالید.لیلا اروم در گوشم زمزمه کردچطوره جوجو خانوم حال میکنی که. با صدای خفه گفتم:خیلـــــــــــــــی...بهارک حالا دیگه داشت بیشتر از اون وسیله که بعدها فهمیدم خودکار سرکار خانوم بود استفاده میکرد(البته از این چند رنگه ها ، وگرنه کیر مصنوعی که تو مدرسه نمیشه برد،اخه خطر داره ،شماها که واردید شکر خدا) واون رو حالا به سوراخ کونم هم میمالید از این کارشم خوشم میامد و دور سوراخم رو قلقلک میامدش،بعد با دستش یکم لای پام رو باز تر کرد و من رو یه وری تر کرد .حالا سر اون وسیله رو یکی دوسانتی داخل کوسم میکردش ومن رو داشت اتیش میزد.بااینکه اینکارش یکم درد داشت اما خیلی لذت بخش بودو من دلم میخواست هرچه بیشتر اون ور داخلم فرو کنه...بعد چند ثانیه من ترشحاتم خیلی زیاد شده بود و تو دلم داشتم ناله میکردم از شهوت ولذت.تو همون حال اون دستش رو با اون اوستوانه عوض کردش وبا دست شروع به مالیدن نانازم کردش. من یکم ازش دلخور شدم چون داشتم خیلی حال میکردم اما همون ان بهارک شروع کرد به مالیدن استوانه به سرواخ کونم وسعی میکرد اون رو داخلم کونه .لیلا اروم سرش رو اورد دم گوشم وگفت:کونت رو شل کن یه حالی به کونت بدیم...من چیز زیادی از سکس از عقب نمیدونستم والا محال بود راضی بشم تو اون وضعیت به این کار.برای همین به حرفش گوش دادم و هرچی میگفت اجرا میکردم تا لذت بیشتری ببرم.بهارک شروع کردبه داخل کردن استوانه به کون من بیچاره، اماهرچقدر که بیشتر فرو میکرد من درد کشنده ای رو تا توی روده هام احساس میکردم و بی اختیار اشکم دراومد.اما اون با حوصله به کارش ادامه میداد و هر چند میلیمتری که فرو میکردش توی کونم چند لحظه مکس میکرد بعد دوباره ادامه میدادش تامن احساس کردم حدودا شش یا هفت سانت از استوانه رو داخل کون بیچارم کرده و من داشتم از درد منفجر میشدم و اصلا حال کردن از یادم رفته بود و فقط گریه میکردم اما از ترس صدام در نمیومد.تو اون حالت لیلا درگوشم گفت:افرین دختر خوب چند لحظه تحمل کنی کونت جا باز میکنه وعادت میکنه و تو هم حال میکنی و بعدش دوباره شروع کرد با حوصله با پستونام بازی کردن.از اون طرفم بهارکم با کسم و چوچولم ور میرفت و مواظب بود استوانه ازکونم بیرون نیاد...لیلا راست میگفت بعد چند دقیقه که استوانه توکونم بود دیگه بودنش برام عادی شده بود ومن دوباره داشتم حشری میشدم و یه جورایی از اینکه اون تو کونم رفته بود لذت میبردم.نفهمیدم کی اما همین که به خودم اومدم دیدم که بهارک داره استوانش رو اروم توی کونم عقب و جلو میبره وبه اط=صطلاح داره تلمبه میزنه......من دیگه کنترلم رو از دست داده بودم و برای اینکه صدام در نیادش لب و دهنم رو به رون لیلا فشار میدادم و ارومناله میکردم و از اینکه بهارک داشت کونم رو جر میداد لذت میبردم.........چند دقیقه بعد من به اوج رسیدم و با فشار ارضا شدم و ابم اومد .اونقدر که خودملای پام خیسی کسم رو احساس کردم . تو این حال بهارک استوانش رو از توکونم اروم کشید بیرون اما من بازم دردم اومد خیلی زیاد ولی به حال کردنش میارزید.بهارک اروم با دستمال کاغذی لای پام رو پاک کردش و به ارومی شرت و شلوارم روکشید بالا همین که تنگی شرتم رو روی کونم احساس کردم(چون من همیشه شرت تنگ عادت دارم بپوشم) درد لذت بخشی رو توی کونم احساس کردم که هنوزم بعد کون دادن اون درد رو دوست دارمش.من از خستگی و سیستی بعد از سکس همون جا روی پای لیال خوابم برد وتا اخر زنگ خواب بودم ،خوب به اصطلاح من مریض بودم دیگه و امپولم زده بودن خانوم دکترا،اونم چه امپولی جای همه خانوما خالی....................ادامه دارد!!!

1975Arash
اعضا
10 Jan 2007 14:03 - #


kheilly bahal bood damet garm!!!!!
khosham oomad khoob varedy cherto pert begy!!!!

a_sexi_sexy
اعضا
10 Jan 2007 15:07 - #


دمت گرممممممممم
خیلی باحال بود ادامه بده

shahbaz_king_star
اعضا
10 Jan 2007 15:21 - # | ویرایش بوسیله: behrooz11


عجب باغ مظفریه!ادامه رو شروع کن .اون مربارو بده بابا!

behrooz11
اعضا
9 Apr 2007 12:07 - # | ویرایش بوسیله: 1975Arash


خوب اقا جون ادامه داستان مدرسه رو ميخوام بگم.........اگه خوشتون اومد نظر بديد،خوش باشيد و بدرود!!!

واما ادامه داستان....

اونروز من تا اخر كلاس چرت ميزدم.خوب اخه سه چهار بار ارضا شده بودم و جونم رفته بود....وقتي اومدم خونه موقع ناهار بود.احساس ضعف شديد ميكردم براي همين، برعكس هميشه كه از غذا خوردن طفره ميرفتم و مامانم التماسم ميكردش براي خوردن،ايند فه خودم اومدم سرميز و با اشتها شرو به خوردن كردم،طوري كه مامانم وداداشم متعجب بودن و بعدشم خواب بعد از ناهار كه خودش اومد سراغم وچقدرم چسبيد.........شب تو اطاقم بودم كه ليلا بهم تلفن كرد.من تعجب كردم كه تلفنم رو از كجا اورده ،چون من شمارم رو به هيچ كس نداده بودم و هرچي بهش گفتم بهم نگفت وبا خنده گفت خودت بعدا ميفهمي و كلي اون شب از همه چي و همه جا حرف زديم وكلي با هم رفيق شديم.ليلا كلي از تن وبدنم تعريف كردش و ميگفت كه عاشقم شده،منم از حرفاش و كاراي اون روزمون كلي حالم بد شد و تا صبح دستم تو شرتم بود توري كه شب مجبورشدم در اتاقم رو قفل كنم و لخت شم ويه جق مرتب برام اين كس بيچارم كه اتيش گرفته بود بزنم تاخوابم ببره .............
فرداش واسه رفتن به مدرسه خيلي ذوق داشتم و خوب به خاطراين بودش كه حالا دوستاي خوبي داشتم.اون روز تو مدرسه ليلا بهم گفت اگه ميخواي يه حال درست و حسابي بكني امروز بيا خونه ما اخه مامانش وباباش كارمند بودن وعصر ميامدن خونه و ليلا وخواهرش هميشه تنها بودن. من باكمي منومن قبول كردم اما وقتي فهميدم كه ليلا كوچه پشتيه ما ميشينن خيالم راحتتر شد وبه ليلا گفتم پس اول يه سر بريم خونه ما تا منم به مامانم بگم بعدش بريم خونه شما...اون روزتا اخر مدرسه همش فكرم به بعداز ظهر و كيفايي كه ميخوام بكنم بود و هيچي از درس نفهميدم...
ظهر من وليلا وقتي به طرف منزل حركت كرديم دستمون به هم داده بوديم و صداي خندمون به هوا بود .جوري كه بقيه از ديدن مادوتا تعجب ميكردن كه چجوري ما اين همه با هم عياق شديم يه روزه،اماخوب كار روزگار اينجوري بود كه ليلا لذت سكس رو ناخواسته در من روشن كرد و حالا من اتشم روز به روز سيري نا پذيرتر ميشد.براي همين من اصلا دلم نميخواست ليلا رو از دست بدم . به اصطلاح اون دروازه من براي ورود به بهشت لذت سكسي محسوب ميشد...بگذريم،من وقتي درخونه رسيدم مامانم با داداشم داشتن ميرفتن ميدون خريد كنن،من ليلا رو به اونا معرفي كردم و گفتم ميخوايم بريم خونشون درس بخونيم.ليلا با اون زبون گرمش شروع كرد به تعريف از درس من و اينكه من تو كلاس چه يلييم تو درس واسه خودم،مامانم كلي از حرفاي ليلا قند تو دلش اب ميشد و من تودلم ميخنديدم كه اين ليلا ديگه چه مارمولكيه واسه خودش.البته من درسم خداييش خوب بود،امانه اونقدر كه ليلا خانوم تنبل كشش ميداد.خلاصه اين ليلاي جونور تو همون برخورد اول كلي مخ مامانم رو زد خودش رو تودلش جا كرد با شيرين زبونياش و يه مطلب ديگه كه من خيلي واضح تونستم بفهمم نگاه متفاوت شهرام داداشم به ليلا بود كه داشت با چشماش هيكل ليلا رو از لاي چادر عربيش ميخورد...به هر ترتيبي بود من به سخنراني ليلا خاتمه دادم تازودتر بريم سراغ عشقمون.چون من از صبح كه فهميدم ميخوام برم خونه ليلا تمام عرض و طول كسم ميخاريد و از صبح ديوانه شده بودم و چيك چيك ازلاي پام ابم ميريخت تو شرتم.البته از اين كارم به وضوح يه نفر حالش گرفته شد و اون كسي نبود جز شهرام خان ،داداش بزرگ بنده...خلاصه وقتي رسيديم خونه ليلا ،همين كه در رو بست، پشت درمن كه طاقتم تموم شده بود پريدم تو بقل ليلا و شروع كردم محكم لب گرفتن ودست مالي كردنش از رو مانتو ،اما يه لحظه از صداي يه نفر كه از فاصله چند متري داشت قش قش ميخنديد و ميگفت ليلا اين شيما واقعا خيلي معركست از جام پريدم..........ادامه دارد!!!

1975Arash
اعضا
9 Apr 2007 14:24 - #


دستت درد نکنه ... فقط زود آپ کن زیاد تو کف نذار

Freedom
اعضا
9 Apr 2007 23:33 - #


Damet Bahal Bood!! Bazam Bezar ... Felan

K_N_A
اعضا
9 Apr 2007 23:56 - #


بقیه اش؟؟؟؟؟؟؟

dimo
اعضا
10 Apr 2007 00:18 - #


افرین صد افرین . بچه خوب و نازنین
ادامه بده
تازه داشت راست میکردم که تمومش کردی
زود بنویس تا نخوابیده
اگه خوابید بدم به کی تا برام بخوره تا بلند شه
و درد سر ساز میشه ها
بنابر این زودی ادامه بده تا برات اتشفشانی از اب منی بپاشم

قربونت
فوووووووووووووفووووووووووووووووو

foofoo
اعضا
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 12 . 13 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB