"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
سایت های سکسی جدید و دیدنی ، موزیک ، چت ، دانلود ، فیلم ، دوست یابی:
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / يه كم كه كيرمو فشار دادم گفت تو رو خدا ولم كن ،تو رو خدا كيرتو بيرون بيار
. 1 . 2 . 3 . >>
نویسنده پیام
# : 16 Aug 2006 15:18


سلام خدمت همه دوستان عزيز آيا تا به حال اسم پاريس كوچولو رو شنيديد اسم يه دانشگاه آزاد است ديگه پيدا
كردن اسمش با خودتون داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم به اين دانشگاه بر مي گرده...
داستان از اينجا شروع ميشه كه من يه پسر23 ساله هستم ترم 6هنگام شروع ترم جديد سر كلاس مدارهاي الكترونيكي نشسته بودم
بچه ها يكي يكي وارد كلاس ميشدن جالب اينجا بود كه هر پسري كه مياومد كسي زياد توجه نميكرد ولي هر دختري كه مياومد همه ، حتي دخترا هم روش زوم ميكردن بعد از اومدن استاد كلاس شروع شد حدوداً30 دقيقه از كلاس گذشته بود كه يهو در باز شد و يه دختر وارد كلاس شد...
باورم نميشد دختري كه ترم پيش باهاش زبان تخصصي داشتم و هر بار سر كلاس مياومد همه روش زوم ميكردن دختري فوق العاده خوشكل چيزي كه اين دخترو با دختراي ديگه متمايز ميكرد چشم و ابروهاش بود كه چند باري كه با دوستام راجع به دخترا حرف ميزديم وقتي حرفش به ميون مياومد اولين حرفي كه ميزدن راجع به چشم و ابروهاش بود...
ولي چيزي كه منو زياد جذب ميكرد باسن اين دختر بود ميدونم شايد بگين اين پسره داره بلوف ميزنه ولي عين حقيقته با اين كه چادر ميپوشيد ولي وقتي راه ميرفت همه نگاشون به باسن اين دختر بود ترم پيش هنگام امتحان زبان تخصصي چون ابتداي فاميل من الف واون پ بود و ب هم تو كلاس نداشتيم صندلي هامون كنار همديگه بود وقتي امتحان شروع شد حدوداً 20 دقيقه كه گذشت ديدم سرشو گذاشت روي صندلي فهميدم نميتونه سوالها رو جواب بده حدود 15 دقيقه مونده بود كه امتحان تموم بشه جواب تستها رو روي يه كاغذ نوشتم و هنگام بلند شدن با هزار ترس و لرز اونو گزاشتم روي دسته صندليش و رفتم بيرون ...
با دوستان داشتيم جوابها رو تست ميكرديم كه يهو ديدم از در سالن اومد بيرون من هم اصلا به روي خودم نياوردم كه فهميدم از سالن بيرون اومده يهو ديدم يكي از پشت سرم گفت ببخشيد ميشه يه لحظه باهاتون حرف بزنم منم جلوي دوستام كه همشون چشاشون داشت از حدقه در مي اومد گفتم خواهش ميكنم يه چند قدمي از دوستانم فاصله گرفتم فقط بهم گفت ممنون جبران ميكنم خداحافظ
و بدون اينكه چيزي ديگه بگه يا بگم
رفت و بعد از دادن چند امتحان ديگه ترم تموم شد و همه به شهرستان هاي خودشون رفتن ومن هم ديگه نديدمش تا روزي كه در كلاس مدارهاي الكترني رو باز كرد
خوب الان ميريم به ادامه داستان كه در كلاس رو باز شد و
بعد از گفتن استاد ببخشيد وارد كلاس شد و رفت تو رديف دخترا نشست ديگه حالم رو نميفهميدم چون تا اخر ترم ميشد لااقل چشام حال كنه يهو يه فكري به مغزم خطور كرد براي اينكه ببينم اصلا منو يادشه يا نه منتظر شدم تا استاد يه سوالي رو بپرسه كه اين استاد هم حال مارو گرفت سوالي رو نپرسيد جلسه اول تموم شد مثل اينكه خيلي عجله داشت براي ادامه داستان من اسم خودمو ايليا و اونو پريا ميزارم همين كه كلاس تموم شد پريا سريع از كلاس رفت بيرون بهتون گفتم يه فكري به مغزم خطور كرد يكي از دوستانم كه مدار رو گذرونده بود ازش جزوشو گرفتم و خودمو براي جلسه بعد اماده ميكردم درس چند جلسه بعدو خدا ميدونه چند بار روش خوندم
تا جلسه دوم كلاس مدار شروع شد ولي هر چي منتظر شدم ديدم نيومد حالم گرفته شد هزار فكر به ذهنم اومد
كه يهو ديدم در كلاس باز شد و خانم اومدن داخل كلاس ديدم استاد داره بهش نگاه ميكنه اونم سرشو انداخت پايين و گفت استاد ببخشيد استاد هم گفت ديگه تكرار نشه و پريا هم رفت نشست من هم كه روحيه گرفته بودم و از قبل هم خودمو اماده كرده بودم تا اينكه استاد يه سوالي رو از جلسه قبل نوشت و گفت كه حل كنيد من هم كه خدا ميدونه چقدر خونده بودم همين كه سوال تموم شد دستم رو بلند كردم چون عقب كلاس بودم و پريا از من جلو تر بود منو نديد يهو ديدم استاد بهم يه نگاه انداخت و گفت بفرماييد حل كنيد يهو ديدم همه برگشتن و دارن بهم نگاه ميكنن از جمله پريا منم با خونسردي پا شدم و رفتم كه تمرين رو حل كنم بعد از حل تمرين استاد ازم اسمم رو پرسيد كه يادداشت كنه منم بلند گفتم ايليا كياني و رفتم كه بشينم در مسيري كه ميرفتم بشينم يه زيرنگاهي هم به پريا انداختم ديدم داره بهم نگاه ميكنه ورفتم نشستم بعد از تموم شدن كلاس هموني كه فكرش رو ميكردم اتفاق افتاد ديدم داره به طرفم ميياد بعد از اينكه درست كنارم رسيد وگفت
سلام اقاي كياني
سلام
ببخشيد اگه اشكال نداره ميتونم جزوه جلسه پيش و اين جلسه رو ازتون بگيرم
منم كه از خدام بود گفتم خواهش ميكنم اجازه بدين الان بهتون ميدم
از كلاسرم جزوه ها رو بيرون اوردم و به طرفش گرفتم
وقتي اومد جزوه ها رو ازم بگيره همين كه دستاشو اورد جلو چادر از جلوي سينه هاش كنار رفت
نا خداگاه نگام به سينه هاش افتاد نمي خواستم نگاه كنم مگه ميشد نميدونم چرا تا حالا اين پستون ها رو نديده بودم
باورم نميشد يه دختر اين قدر پستوناش بزرگ باشه فكر كنم خودش هم متوجه شده بود چون توي ردوبدل كردن جزوه ها يكم طول داد شايد ميخواست منو حشري كنه
بعد از گرفتن جزوه شروع كرد به تشكر ازدادن جواب سوالات امتحان زبان ترم پيش و من هم داشتم اون سينه ها رو كه داشت از زير اون مانتو فشار زيادي رو تحمل ميكرد ديد ميزدم كه يهو ديدم موبايلم داره زنگ ميخوره گفتم ببخشيد و اون هم از من خدا حافظي كردو رفت وقتي شماره روي موبايل رو ديدم كه بد موقعي شروع به زنگ خوردن كرد حالم گرفته شد چون يكي از دوستانم كه پشت سرم نشسته بود بود و براي حال گيري اين كارو كرد وقتي گوشي رو برداشتم بهش گفتم زهر مار خروس بي محل اونم گفت ما هم مي خواهيم
وقتي به خونه بر گشتم همش تو اين فكر بودم كه چطوري مي تونم مخشو بزنم و راضيش كنم كه با هم سكس داشته باشيم گفتم اگه همه چيز هم جور بشه تا خونه خالي پيدا نشه نميشه روزها پشست سر هم ميگذشت و من هم هر بارپريا رو ميديدمش بيشتر حشري ميشدم تا اينكه يه دوست جديد هم به نام واقعي الهام پيدا كرده بود كه دست كمي از اون نداشت
تا اينكه يه روزي خواهرم زنگ زد به مادرم كه سه شنبه شب عروسي خواهر دامادمون است وفردا دارن ميرن تهران و تا شنبه هم نميان كه مادرم شروع كرد به توصيه هاي ايمني كه يواش برين و مواظب خودتون باشين و از اين حف ها كه يهو ديدم مادرم بهم اشاره كرد وگفت بيا خواهرت باهات كار داره من هم گوشي رو گرفتم و بعد از احوالپرسي خواهرم گفت ايليا هر چي تو كردي و خانه ما فردا بيا كليدها رو بهت بدم بعد از خدا حافظي
يهو ياد خانه خالي افتادم و برق از كلم پريد سريع وارد اتاقم شدم و يه قلم و كاغذ برداشتم و شروع به كشيدن يه نقشه توپ براي سكس با پريا كردم تمامي احتمالات رو گرفتم از خاموش كردن موبايل كشيدن پريز تلفن كشيدن پرده ها و .....
فردا دوشنبه بود و دامادمون همراه با خواهرم بعد از ظهر به طرف تهران حركت ميكردن صبح كه از خانه بيرون اومدم كه برم دانشگاه بعد از بيرون گذاشتن ماشين از پاركينگ يه آيت الكرسي خوندم و رفتم كه كليد ها رو تحويل بگيرم و برم دانشگاه من چهار شنبه با پريا كلاس داشتم و دو روز وقت داشتم كه خودم رو اماده كنم
روز چهار شنبه فرا رسيد و كلاس مدار شروع شد هر چند دقيقه يكبار به پريا نگاه ميكردم و فكر ميكنم اون هم متوجه شده بود يهو ديدم بدنش لرزيد
ديديم يه موبايل بين دو پاش روي صندلي گذاشته معلوم بود كه روي ويبره گزاشته و با يكي از رانهاش تماس داشت كه بدنش رو لرزوند يه فكري به نظرم رسيد گفتم اگه بتونم شماره موبايلش رو ازش بگيرم تا حدودي ميشه گفت كه ميشه روش كار كرد اگر هم نداد كه بايد قيد همه چيز رو زد
زمان استراحت بين كلاس، از كلاس رفت بيرون من هم بعد از چند دقيقه از كلاس رفتم بيرون هر چه نگاه كردم نديدمش وقتي داشتم از كناراطاق مدير گروه رد ميشدم ديدم با چند تا از دخترها مشغول پيدا كردن برگ تايديه ترم جاري بودن چون اطاق مدير گروه اطاق نسبتا كوچكي است و چند تا از پسرها هم داخل بودن من هم داخل رفتم و با هزار زحمت كه خودمو به خانمها نمالم شروع به پيدا كردن برگ تاييديه خودم شدم درست در 10 سانتيمتري پريا بودم و خودش هم اينو فهميده بود در حين گشتن زير چشمي بهش نگا ميكردم كه ديدم شروع به لبخند زدن كرد ميدونم كه فهميده بود ميخوام باهاش حرف بزنم ولي خجالت ميكشم در اين هنگام يكي از دخترها خواست از بين ما رد شود و به بيرون بره كه ميبايست من كنار بروم تا اون رد بشه همين كه خواستم برم كنار ديدم يهو پريا به طرف عقب اومد و باسنش كه تا حالا چيزي به اين نرمي رو حس نكرده بودم با ران پاي من
برخورد كرد
من سريع خودمو عقب كشيدم و گفتم الان همه چيز به هم ميپاشه كه ديدم يهو برگشت و بهم گفت شماييد اقاي كياني معذرت ميخوام منم كه ديدم فرصت خوبي است شروع كردم از هر دري صحبت كردن و طبق معمول پستونهاي پريا رو ديد زدن كه يهو ازم پرسيد ببخشيداقاي كياني شما ماشين داريد از اين حرفش تعجب كردم
و گفتم آره چطور مگه گفت كه كتابي كه استاد معرفي كرده رو ميخواهد منتها زياد با شهر و خيابونها اشنايي
نداره (اينم از حسن شهر يزد است) منم بهش گفتم كه بعد از كلاس منتظرش هستم و شروع كرديم به طرف كلاس رفتن جالب اين جاست كه وقتي وارد كلاس شديم هم با هم ديگه وارد شديم ميخواستم به دوستانم بگم ما اينيم ديگه
بعد از كلاس هنگامي كه داشتيم ميرفتيم سوار ماشين بشيم ديدم با موبايلش شماره يكي رو داره ميگيره وقتي شروع كرد به حرف زدن ديدم الهام است ديدم داره بهش ميگه كه داره با من مياد تا كتاب بخره كه ديدم گفت اقاي كياني اگه ممكنه يه كم صبر كنيم تا دوستم هم بياد منم كه حالم حسابي گرفته شده بود چون مي خواستم تو ماشين
روي مخش كار كنم گفتم مشكلي نداره بعد از حدود 10 دقيقه الهام نيز به ما ملحق شد
در حين راه هيچ كدوم حرفي نميزديم تا اينكه الهام گفت اقاي كياني نميدونم فاميل منو از كجا ميدونست شايد هنگامي كه پريا بهش زنگ زد اسم منو بهش گفته يا قبلا در مورد من نيز صحبت كردن شما چطور توي اين شهر زندگي ميكنيد گفتم اخه چرا گفت تابستوناش گرم زمستوناش سرد بقيه سال همش باد مياد تو دلم گفتم( وقتي كردمت جوابش رو بهت ميگم) گفتم اينم از شانس ماست ديگه كه يهو پريا گفت ولي انسان هاي محترمي داره تو دلم گفتم (كجاشو ديدي جيگرتو بخورم) گفتم ممنون و شروع به صحبت كرديم ميگفت يه صاحب خونه مهربون دارن كه مسن هست و خيلي هواشون رو داره تو دلم گفتم(با اين كون كه ازراييل هم هواتتون رو داره)

بعد از خريدن كتاب ديدم هي الهام به پريا ميگفت تو بگو هي پريا به الهام ميگفت تو بگو منم اصلا به روي خودم نياوردم كه ديدم پريا گفت اقاي كياني فردا شب اگر كاري ندارين بيان منزل ما يه شام مختصري با هم ميخوريم و يه كم هم مدار به من ياد بدين من اصلا باورم نميشد كه پريا منو دعوت كنه بعد از اينكه رسوندمشون و هر دو پياده شدن پريا گفت كه اونا اين ساختمونو اجاره كردن و وقتي خواستم بيام به موبايلش
زنگ بزنم و شمارشو روي يه تيكه كاغذ نوشت و داد به من و گفت خواهش ميكنم بين خودمون باشه نميدونم چطوري مسير خونه رو اومدم اصلا تو حال خودم نبودم تا اينكه پنج شنبه فرا رسيد از صبح داشتم ارايش ميكردم
تمامي موهاي بدنم رو زده بودم تا اينكه ساعت نزديك 7.30 بعد از ظهر شد و به موبايل پريا زنگ زدم ديديم
الهام گوشي رو برداشت بعد از احوالپرسي نميدونم چي بايد بهش ميگفتم كه يهو الهام گفت اقاي كياني ميتونيين بيان و قطع كرد من هم راه افتادم وقتي به در منزلشون رسيدم تمامي بدنم ميلرزيد وقتي كه پياده شدم ديدم در نيمه باز است وقتي جلو تر رفتم ديدم كه از اف اف اين بار پريا گفت اقاي كياني بفرماييد داخل من هم هم يواش گفتم من كه از خدامه...
وقتي وارد شدم سريع در رو بستم كه ديدم الهام داره به طرفم مياد وقتي نزديكم رسيد دستشو به طرف من دراز كرد و با هم دست داديم يه روسري نازك با يه تاپ تنگ كه گاهي با دستاش اونو پايين ميكشيد ويه شلوار لي با يه كمر بند چرمي زيبا چون ميخواستم فكر نكنه كه بار اولم است كه يه دخترو اين جوري ميبينم زياد محو تماشا نشدم و شروع به حركت به طرف اطاق كرديم من يه كم عقب تر حركت ميكردم و ميتونستم حركت باسنو خوب تماشا كنم...
وقتي وارد اطاق شديم ديدم پريا جلوي روم ايستاده و گفت بفرماييد ايليا جان نميدونين وقتي يه دختر با اسم كوچيك و با (جان) باشه چه حالي داره خيلي برام جالب بود كه هر دو يه جور لباس پوشيده بودن ولي چون سينه و باسن پريا از الهام بزرگتر بود بيشتر به چشم ميخورد همين كه هر سه روي مبل نشستيم پريا يه چشمك به الهام زد و الهام به طرف در اطاق حركت كرد و در را قفل كرد و پرده ها رو نيز كشيد من كه تعجب كرده بودم به پريا گفتم خبريه كه اون جواب داد سلامتي گفت فكر ميكني دو تا دختر تنها با يه پسر ميتونه خبري نباشه بعد بلند شد و رفت توي اشپزخانه در همين لحظه الهام اومد روبه روي من نشست و همين طور به من زل زده بود كه پريا با يه سيني كه 3 ليوان و يه قوطي ودكا (قبلا تو عروسي پسر خالم يه كمشو خوردم كه حالم به هم خورد)
اورد هنوز ننشسته بود كه پرسيد طولش چقدره گفتم طول چي كه الهام گفت كيرتو ميگه كه يهو زدم زير خنده
گفتم تا حالا طولشو اندازه نگرفتم كه ديدم هر دوشون زدن زير خنده پريا به الهام گفت برو خطكشو بيار منم كه ديگه كاملا روم باز شده بود گفتم خطكش كوچيكه مترو بيار كه هر سه زديم زير خنده پريا بهم گفت چقدر ميخوري گفتم ممنون معده ام مشكل داره اين قدر خوشكلي كه نياز به ودكا نباشه يهو الهام گفت پس من چي گفتم شما كه جاي خود داريد
فقط گفتم شما بي حس كننده ندارين خودم يه كم ليدوكايين چون به علت شكستگي پام دكتر براي مسكن بهم داده بود به كيرم ماليده بودم الهام گفت بي حس كننده دندون داريم گفتم مشكلي نداره الهام رفت كه بي حس كننده رو بياره بلند شدم رفتم كنارش نشستم و بعد از نگاه كردن به اون چشما و ابروههاي خوشكل لبامو به طرف گوشش بردمو شروع به خوردن گوشش كردم كه ديدم الهام اومد گفت خيلي نامردين صبر ميكرين منم مي يومدم و اومد كنارم نشست اينقدر گوش هاي پريا رو خوردم كه لاله گوشش قرمز شده بود هيچي نميگفت فقط اب دهنش رو قورت ميداد تو همين گيرو دار الهام هم داشت دكمه هاي پيرهنم رو باز ميكرد و دستشو گذاشته بود روي كيرم و فشار ميداد دستام رو گذاشتم رو پستونهاي پريا و ميمالوندمشون بعد با زبونم صورتشو و زير گردنشو ميخوردم فقط تند تند نفس ميكشيد بعد تاپو از تنش بيرون اوردم بين منو اون پستونها يه سوتين فاصله بود براي اينكه بيشتر روش تسلط داشته باشم اونو به كناره مبل جابجا كردم و خودمو از الهام جدا كردم (قبل از ادامه داستان دوستان عزيز به اين نكته توجه داشته باشين در سكس هاي گروهي اگه با طرفي كه بيشتر بوديم كمتر توجه داشته باشيم طرف از سكس لذت نخواهد برد)
به همين دليل من بيشتر به پريا توجه مي كردم بعد از اينكه پريا را به كناره مبل منتقل كردم سوتين رو با زحمت از تنش جدا كردم پستوناش دو برابر شدن سر پستونها سفت شده بود ميدونين الان چي حال ميداد كه اين نوك پستونها رو بمكي گفتم پريا اجازه هست يه لبخند با معني زد و من كارم رو شروع كردم يهو ديدم داره از چشاش اشك ميياد فهميدم يه كم زياده روي كردم گفتم ببخشيد كه يهو الهام گفت پس من چي كه من به پريا كه نميدونم تو اين دنيا بود يا نه گفتم پريا جون شما استراحت كنيد تا من يه كم با الهام دست و پنجه نرم كنم و رفتم سراغ الهام
چون نميخواستم با الهام زياد ور برم سريع رفتم سراق كمربندش و اونو باز كردم و زيپ شلوارو باز كردمو يواش شلوارو كامل از پاش دراوردم يه زير نگاهي نيز به پريا كردم كه ديدم محو تماشاي ماست عرضم به حظور چشماتون چي ميديدم يه شورت سفيد كه تمامي كس و كون الهام رو پوشونده بود و يه كم هم خيس شده بود سريع شورت رو از پاش دراوردم و نشوندمش روي مبل و زبونمو گذاشتم روي كسش كه خيلي پشمالو بود گفت چي كار ميكني كه من ديگه مشغول گاز گرفتن چوچوله ها بودم كامل تمامي چوچوله ها رو تو دهنم ميكردم و محكم ميمكيدم به طوري كه با هر بار مكيدن من مي خواست از روي مبل بلند بشه كه با دستام از اين كارش جلو گيري ميكردم اين قدر كسش رو ليس زدم كه از حال رفت ديگه كيرم داشت منفجر ميشد رفتم سراغ كيرم كه اونو بيرون بيارم كه يهو پريا از جاش بلند شد و گفت بزار من اولين كسي باشم كه ميبينمش و اومد و كمربندم رو باز كرد و شلوارم رو يواش پايين كشيد لباسم رو كه الهام دكمه هاشو باز كرده بود از تنم دراورد من بودمو يه شورت كه قسمت بالايي ان كه به سر كيرم متصل بود خيس خيس شده بود دستشو از شرتم داخل كردو كيرمو گرفت و همين طوري كه كيرم توي دستاش بود شرت را پام جدا كرد ميگفت اولين بارش است كه كير واقعيبه اين بزرگي رو ميبيند ولي وقتي كه مادرش پوشاك برادر كوچكيش كه يك سالو دو ماهش است رو عوض ميكرده كير برادرش رومي ديده
ولي الهام چيزي نميگفت فكر كنم كه الهام يه چند باري ديده باشه گفت هر دو ما دختريم و خواهش ميكنم اگه امكانش است كيرتو بزار لاي پاي ما و اين جوري حال كنيم تازه فهميدم خانمها از من هم ناشي تر هستند كمربند پريا رو باز كردم و شلوارش به زحمت از پاش دراوردم يه شورت زرد رنگ پوشيده بود ديگه داشتم ميمردم سريع شورت رو از پاش دراوردم
يه كس ترو تميز و بدون مو چيزي كه بيشتر توجهم رو جلب سوراخ تنگ كونش بود سريع شروع به خوردن چوچوله هاش كردم ديدم چشاش رو بسته فقط گفت ديگه نميتونم رو پام باستم
پريا رو بلند كردمو و روي مبل نشوندمش و شروع به خوردن اين دروازه بهشتي كردم ديگه موقع عمليات اصلي بود به هر دو گفتم كه با شكم به روي زمين بخوابيد شكي رو تو چشماشون احساس ميكردم گفتم كارتون ندارم
با مكسي هر دو با شكم به روي زمين خوابيدن خودم رفتمو رو باسن پريا نشستم
و شروع به ماساژ دادن پرياوالهام كردم بيشتر باسن ها رو ماساژ ميدادم هر وقت دستم به سوراخ كون پريا ميرسيد مكسي ميكردم تا
عكس العمل پريا رو ببينم اونم باسنو سفت ميكرد ديگه كيرم داشت ميتركيد شروع كردم سوراخ كون پريا را
ليس زدن انگشت كوچيكه رو گذاشتم روي سوراخ كون پريا و اروم اروم تا انتهاي بند اولو وارد كونش كردم
كه يهو پريا گفت تو رو خدا ايليا درد داره گفتم الان دردش تموم ميشه الهام از جاش بلند شد و رفت سراغ پريا و
شروع به مالش پستان هاي پريا كه از دو طرف بدنش بيرون اومده بود كرد من هم به فشار دادن انگشت كوچيكه ادامه دادم هنوز انگشتم تا نيمه نرفته بود كه ديدم داره التماس ميكنه منم انگشتم رو بيرون اوردم الهام يه نيشخندي زدو به پريا گفت نازك نارنجي به الهام گفتم اگه خيلي ادعات ميشه خودت بيا كه ديدم اومد و كنار پريا
خوابيد و گفت شروع كن منم رفتم كه انگشت رو وارد كونش كنم كه ديدم گفت اينا بچه بازيه، كيرت و بكن تو كونم منم كه يه كم تعجب كرده بودم كيرم رو گذاشتم درست روي سوراخ كون الهام فقط گفت ايليا يواش خوب منم گفتم اي به چشم عزيزم و يواش شروع به فشار دادن كيرم كردم هنوز سر كيرم يه كمي وارد كونش نشده بود كه ديدم داره صداش در مياد
آآآآآخخخ من يه مكسي كردمو و بعد از چند ثانيه دوباره شروع به فشار دادن كردم
كه ديدم داره با دستاش كسشو ميماله كير منم ديگه به انتها رسيده بود شروع به تلمبه زدن كردم كه ديدم الان داره صداش در مياد و هي بلند تر ميشد و ميشد فهميد كه داره لذت ميبره منم يه كم چاشني رو بيشتر كردم كه گفت ايليا جان يواش هنوز با كونم كار دارم منم سرعتم رو يواش كردم و رو به پريا كه مبهوت شده بود كردو گفت ديدي كاري نداشت منم كه از اين كارش خوشم اومده بود به پريا گفتم اولش يه كم درد داره كه الهام كيرمو گرفت و از كونش بيرون اورد
تازه داشتم به اورگانيسم ميرسيدم و دستمو گرفت و به طرف پريا برد بعد به پريا گفت بخواب پريا كه خوابيد و رفت روي كمر پريا نشست و طوري كه پريا متوجه نشه با انگشت شصتش به كون پريا اشاره كرد منم كه منظورش رو فهميدم جلو رفتم و كيرم و گذاشتم روي سوراخ كون پريا كه پريا متوجه شد و گفت ايلا تو رو خدا كه يهو الهام گفت زود باش ديگه منم يه كم به كيرم فشار دادم كه ديدم پريا يه كم جابه جا شد ولي الهام سفت پريا رو گرفته بود منم از فرصت استفاده كردمو و بيشتر به كيرم فشار اوردم كه يهو پريا بلند گفت آخخخ تو رو خدا ولم كنيد و چشماش پر از اشك شد منم واقعا از اين كارم خيلي ناراحت شدم و كيرمو بيرون اوردم و گفتم ببخشيد. الهام از جاش بلند شد و گفت پريا تو ديگه شورش رو دراوردي منم براي اينكه پريا
زياد نارحت نشه پريا رو برگردوندم و شروع كردم به لب گرفتن از پريا تا حالا نميدونستم لب گرفتن اينقدر حال ميده بعد بلند شدم لباسمو پوشيدمو و اونجا رو ترك كردم تو راه برگشت به خونه ديدم موبايلم داره زنگ ميزنه شماره پريا بود همين كه گفتم الو، گفت ممنون و قطع كرد .
اگر خواطرتون باشه گفتم خونه دامادمون هنوز يك روز ديگه خالي بود و من هم به اورگانيسم نرسيده بودم عمليات اصلي جمعه در خونه دامادمون اتفاق افتاد اگر دوست داشتين اين داستان رو هم بنيوسم بايد نظر بدين

# : 16 Aug 2006 16:26


بابا بي خيال ناسلامتي دانشگاهي هستش

سواد از سر و كونش ميريزه

اي تو روح باباي اين معلمها با اين نمره دادنشون

# : 17 Aug 2006 14:33


داستانت قشنگ بود ولی به جای اینکه یه پاراگراف توی قسمت موصوع بنویسی میتونستی بنویسی مثلا من و پریا و الهام

# : 18 Aug 2006 00:11


كاملا تابلو بود كه خالي بنديه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! البته به نكات رهبر هم توجه زيادي كن........

# : 18 Aug 2006 13:45


لطفا حالگیری نکنید... کاری به راست و دورغگوش نداشته باشید... کیراتون که راست شده...پس فحش هم ندهید.متشکرم.... لطفا ادامه .....

# : 18 Aug 2006 15:44


گذشته از همه سوتيهايي كه دوستان گرفتن .. مگه ميشه كه يه نفر با 2 تا كس تنها باشه , يكيشون هم كونده حرفه اي باشه . بعد حضرت عالي به قول خودتون به ارگانيسم نرسن . تو به قول خودت اولين بارت بود كه يه دختر رو با تاپ و شلوار ميديدي يعني به همين راحتي بيخيال شدي . شلوارتو پوشيديو رفتي ؟ خيلي عجيبه

# : 19 Aug 2006 11:59


ممنون از اظهار نظر همگی از مدیر عزیز هم ممنونم ادامه داستان فردا

# : 20 Aug 2006 17:30


آخه با سواد دانشگاهی که آبروی ما رو هم بردی!!!!! مگه یه دختر بیشتر از 1 چوچوله داره که تو می گی (( چوچوله هاشو))؟؟؟؟؟

# : 22 Aug 2006 05:01


با سلا م
اينها را كه مئ نو يسيد اگر كسئ ايران را نشنا سد فكر مئ كند ايران يك جنده خا نه بزرگ
است و تما م زنا ن و دخترانش يا جنده هستند يا كو نئ كمئ عا قلا نه تر فكر كن بعد بنو يس.
مر سئ.

# : 22 Aug 2006 07:09 | ویرایش بوسیله: Mandegar


eiliya_kiyani246 اولا تابلو كه داستانت خالي بنديه! بچه 9 ساله هم اين رو ميفهمه! اما به فرض اينكه راست باشه:

1.
Quoting: eiliya_kiyani246
از بيرون گذاشتن ماشين از پاركينگ يه آيت الكرسي خوندم و رفتم


آقا جان تو كه جنس مونث رو فقط يه سوراخ ميبني و بس و هر دختري ميبيني يه دونه از اين ابرها بالاي سرت باز ميشه كس و كون و پستونشو تصور ميكني ديگه از اين كس شعرها نگو! آيت الكرسي!

2.
Quoting: eiliya_kiyani246
نميدونين وقتي يه دختر با اسم كوچيك و با (جان) باشه چه حالي داره


نه بابا؟!!!

3.
Quoting: eiliya_kiyani246
(قبل از ادامه داستان دوستان عزيز به اين نكته توجه داشته باشين در سكس هاي گروهي اگه با طرفي كه بيشتر بوديم كمتر توجه داشته باشيم طرف از سكس لذت نخواهد برد)


همون مونده توي كه وقتي يه دختر با اسم كوچك و جان صدات ميكتي شق ميكني آموزش گروپ سكس بدي به بچهاي انجمن!!!!

بعد هم (به قول داستان تخمي تخيلي خودت) تو حتي يه جلسه هم با اين دختره كافي شاپ نرفتي پس كي با اين بابا بودي كه حالا بيشتر بهش توجه كني؟!

Quoting: eiliya_kiyani246
هم به اورگانيسم نرسيده بودم


آهان بله همون معينكه با اين داستانها تخمي تخيليت به ارگانيسم! برسي!

4.
Quoting: dariushagha
لطفا حالگیری نکنید... کاری به راست و دورغگوش نداشته باشید... کیراتون که راست شده...پس فحش هم ندهید.متشکرم.... لطفا ادامه .....


داريوش جان شما كه تو شرت ما نيستي در مورد ابول ما نظر بدي پس حتما مال خودت رو ميگي! شما اگر با اين داستان شق ميكني كه چيزي ندارم بگم!


در نهايت ..... قصدم توهين به هيچ كس نيست فقط لطفا كم خيالبافي كنيد و اينجا كسشعر بنويسيد! اگر واقعا اينقدر سكس براتون تابو شده كه براش رويا بافي ميكنين خرج رسيدن شما به روياهاتون فقط 20-30 هزار تومنه!

. 1 . 2 . 3 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB