"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / فرهنگ و ادبیات / کوچه معشوقه ما
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 17 . 18 . >>
پیام نویسنده
7 May 2007 16:19 - # | ویرایش بوسیله: mey_foroush


ای که در کوچه معشوقه ما می گذری/// بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

عجب روزگاريه!! من اين دفعه هم اومدم اينجا....
به نظر جاي خوبي مياد... پر از مي خواره و مست!

بذارين بگم چطور شد كه بازم تاپيك زدم.
من عادت دارم بعد ناهار يه چرتي بزنم... امروز كيسه ام رو كه پر كردم، رفتم سرم رو گذاشتم رو بالش( يا بالشت!!!)...... اما افكار درب و داغونم دوباره اومدن سراغم!
اولي رو جا خالي دادم. دومي رو هم... اما ديدم تموم نميشن... اينه كه مجبور شدم پاشم و بازم...... روز از نو، روزي از نو!!
نميدونم تا كي اين يكي هم باز باشه!
شايد افكارم رو تو اين تاپيك راحتتر بيان كنم. البته سعي مي كنم. سعي مي كنم افكارم رو سانسور نكنم. ( تا به كجا رسد! )

اگه نبايد اين تاپيك رو اينجا مي زدم، جاي ديگه نبريدش! همين جا سرش رو ببرين.


زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست.
هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود.
صحنه پيوسته به جاست.
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد.

چاكر اونايي كه بامرامن!

mey_foroush
اعضا
7 May 2007 16:23 - #


بچگيها!!!

بغل دستم نشسته بود. ازم پرسيد: هادي! شنيدم تو هم يه زماني عاشق شدي! راسته؟؟
يهو خنده ام رفت هوا!! آره بابا... عجب دوراني بود. بچه بوديم ديگه! بچه!
- خوب، تعريف كن ديگه!!
- نه بابا! ول كن. چي رو تعريف كنم!
- جون من تعريف كن. جون من!
- هيچي بابا! بچگي هم براي خودش عالمي داره! دفعه اول كه ديدمش دستم چند تا كاغذ بود. تا چشم به چشمش افتاد، همه بدنم كرخت شد! بچه بودم ديگه! كاغذا از دستم سر خورده و افتاده بودن. اما من نفهميده بودم.. قلبم چه ضرباني داشت. مثل اينكه صد كيلومتر دويده بودم!! عجب دوراني بود. بعدش هم يه سال و نيمي آواره فكرش شدم! سوار يه آونگ، اين ور و اون ور مي رفتم! خوابش رو مي ديدم. صداش رو مي شنيدم! روزگار عجيبي بود! بچه بوديم ديگه. بچه بوديم.
- عجب.... بعدش چي شد؟
- بعد؟ بعدي نداشت! مگه سرياله كه قسمت دوم داشته باشه؟!
(خنديد)
من هم خنديدم و بعدش سكوت كرديم و من يه آه كشيدم. سوزناك و بلند....
- چي شده هادي؟ چرا آه كشيدي؟
با صدايي كه به زحمت در مي اومد، بغض گلوم رو خوردم و گفتم:
هيچي! دلم هواي بچگيهام رو كرده!!!

چه بادي تو ذهنم مي اومد...



mey_foroush
اعضا
7 May 2007 16:40 - # | ویرایش بوسیله: mey_foroush


بارگاه خدا!!!

یه بار با یه دوست دیگم نشسته بودم. حرف می زدیم و چایی می خوردیم. تا صحبت به خدا رسید..
دوستم گفت: خدا! خدا کجا بود؟ بچه شدی؟؟
- مگه خدا نیست؟
- نه بابا! خدا کجا بود؟؟ معلومه که نیست!
- راست میگی؟
- اوهوم. دروغم چیه؟
- عجب! پس این همه سال ما سر کار بودیم و خبر نداشتیم!
- آره بابا! سر کار بودیم. اساسی. من هم تازه فهمیدم!
یه آه بلند کشیدم و گفتم: خوش به حالت که رسیدی! یعنی کی میشه من هم خودم ببینم که نیست!
- چی داری میگی؟ چی رو خوش به حالم؟ کجا رسیدم؟؟
- بارگاه خدا رو میگم دیگه!! آخه من هنوز خیلی دورم. از اینجا که نگاه می کنم می بینم که یه سایه داره توش می جنبه! اما چون فاصله ام زیاده درست تشخیص نمیدم. نمی تونم بفهم خداست که داره می جنبه یا یه سایه بیشتر نیست! آخ... آخه کی میرسم. خوش به حالت. چقدر به بارگاهش نزدیک شدی که تونستی این قدر دقیق ببینی که خدا نیست! توش جدا خالی بود؟؟

دوستم چشاش گرد شده بود! بارگاه چیه؟ یعنی چی؟ توی چی خالی بود؟
-چی؟ یعنی بارگاهش رو هم ندیدی؟ بارگاه خدا دیگه!
- خدا بارگاهش کجا بود؟ چرت و پرت می گی باز!
- خواستم بگم: پس دنیا به این بزرگی چیه؟ چقدر دنیا رو کشف کردی که میگی خدا نیست... اما عوضش گفتم: خانواده خوبن؟!



mey_foroush
اعضا
7 May 2007 16:55 - #


نعوذ بالله! استغفرالله!

با دوستم نشسته بودیم و داشتیم سیگار می کشتیم. حقشون بود! این همه برای سلامتی مضر بودن. ما هم داشتیم سیگار ها رو آتیش می زدیم و خونشون رو می مکیدیم تا برای سیگارهای دیگه مایه عبرت بشن!
دوستم یه سیگار آتیش زد و گفت: بابا این خدا که میگن کجاست آخه! من الان دارم همه چی می بینم جز خدا!!
- کدومش کجاست؟؟
- چی؟ خدا؟ خدا که یدونه است!!
- نه بابا! دوتاست! یکی زیرم هست ، یکی هم زیرش هستم!!
- هادی! باز قاطی کردی؟؟ این حرفا چیه؟؟
- ای بابا! از اول تاریخ نگاه کنی، همیشه دوتا خدا بوده! یکی اونی که مردم همه دردسرها و مشکلاتشون رو می اندازن گردنش و حسابی می کننش! یکی هم خدایی که از حق نگذریم حسابی داره مردم رو می کنه! با انواع بلایا و مصیبت ها و امراض...
- عجب!! حالا حال داد؟
- چی حال داد؟
- ای بابا! همون خدایی که 10 ثانیه پیش کردی!

mey_foroush
اعضا
7 May 2007 17:15 - #


یکی از افکارم از زیر دستم در رفت و در تاریکی گم شد! یه کلمه ازش نوشته بودم که گم نشه ها!! اما الان نمی تونم بخونمش!!
به همین سادگی یکی ازداستانک های نوشته شده در کره زمین در روز قیامت کمتر خواهد شد!! چه اتفاق بزرگی!
نمی دونستم اینقدر مهم هستم!!!


mey_foroush
اعضا
7 May 2007 23:00 - #


aghebat ham to nakhahi danest
che kasi bahre to zist che kasy bahre to mord
aghebat ham to nakhahi danest
che kasi hasty khod bar to sepord
delam an lahze shekast
cheshmaam an lahze gerist
keh man e shohre be roswaie ra
tonadanesty kist
aghebat ham to nakhahi danest

belboy
اعضا
7 May 2007 23:18 - #


هادی جون تاپیک خیلی دوست داشتنی ای زدی.
واقعاًبهت تبریک می گم که انقدرراحت احساساتت رومی نویسی.



alixxx2005
اعضا
7 May 2007 23:26 - #


mey_foroush

مرســـــــــــــــــــــی خیلی قشنگه این تاپیکت

icy_ice
اعضا
8 May 2007 07:41 - #



bellboy

ممنون از شعر زيبات.


alixxx2005

ممنونم علي آقا. منم از تو به خاطر تاپيك هاي قشنگي كه مي زني ممنونم.


icy_ice

خواهش مي كنم طلا خانوم يخمكي!
قابلي نداره. fl:

mey_foroush
اعضا
8 May 2007 08:01 - # | ویرایش بوسیله: mey_foroush



وفادار


يه روزي، جك و جو كه دو تا دوست بودن بار و بنديلشون رو جمع كردن تا به يه سفر دور و دراز برن. جو وسايل زيادي همراهش نداشت. در واقع فقط به خاطر جك داشت مي رفت. اصلا حوصله سفر نداشت. اما جك كوله پشتي اش رو بست. مادر جك خيلي نگران پسرش بود. پس صورت جو رو بين دو تا دستاش گرفت و ازش خواهش كرد كه خيلي مواظب جك باشه. اما مادر جو چنين چيزي از جك نخواست.
اون دوتا راه افتادن. از ميون دره هاي تاريك و جنگلهاي انبوه و كوه هاي سر به فلك رسيده!!
جو همه جا جلوتر مي رفت. زمين رو نگاه مي كرد كه مبادا توش گودالي باشه و جك بيفته توش. شب ها كه جك توي جنگل مي خوابيد، جو بيدار مي موند و به چشماي جك نگاه مي كرد و مواظبش بود. جك حتي يه بار هم از جو به خاطر اين همه محبت تشكر نمي كرد. اما جو ناراحت نميشد.
تا يه روز وسطاي ظهر، يهو جو ايستاد. جك هم به روبرو نگاه كرد. يه خرس گنده سر راه اونا سبز شده بود. خرس روي دوپا ايستاد و شروع به نعره زدن كرد و خواست به جك حمله كنه! اما جو به طرف خرس پريد و اون رو به زمين انداخت و باهاش درگير شد. فقط به خاطر جك. جك هم از اين فرصت استفاده كرد و از يه درخت بالا رفت. جو با خرسه حسابي دعوا كردن. هر دوشون زخمي و خسته شدن. اما در نهايت اين خرسه بود كه با ضربه چنگالش جو رو كشت. جو يه آه بلند كشيد و به زمين افتاد. چشماش باز هم به طرف جك بود. مثل اينكه نگرانش بود. مثل اين كه از خرسه مي خواست كاري به كار جك نداشته باشه. آخه مادر جك اون رو دست جو سپرده بود.
خرس هم حسابي خسته بود. بعد از اينكه جو رو كشت، راهش رو گرفت و رفت. حال يه دعواي ديگه نداشت.
جك يواش يواش از درخت پايين اومد. به طرف جو رفت. دستي به سرش كشيد و گفت: حيف شد. سگ خوبي بود!!!



mey_foroush
اعضا
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 17 . 18 . >>
این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

Powered by MiniBB