| پیام |
نویسنده |
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنانکه رای من و تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد
|
minajan
اعضا
|
|
|
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
|
minajan
اعضا
|
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
|
minajan
اعضا
|
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بودست
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد بجز بند اجل
|
minajan
اعضا
|
|
|
تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد
چند از پی هر زشت ,نکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
Quoting: soltan_hozhabr تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد
چند از پی هر زشت ,نکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
ئه
من اینو اینجا نخونده بودم
ولی گذاشتمش تو مشاعره
برو ببین
|
minajan
اعضا
|
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
|
minajan
اعضا
|
ای چرخ وفلک خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک اگر سینه ی تو بشکافد
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست
|
soltan_hozhabr
اعضا
|
|
|
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
|
minajan
اعضا
|