"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهاي سکسي
فیلم سکسي | سکسولوژي | خنده بازار | داستانهاي سکسي(English)
:سايت های سکسی جديد و ديدنی ، موزيک ، چت ، دانلود ، فيلم ، دوست يابی
 | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / فرهنگ و ادبیات / ««« نامه های عاشقانه نيما »»»
<< . 1 . 2 .
پیام نویسنده
21 Oct 2006 17:54 - #


25 اردي بهشت 1305

عزيزم
به من سخت مي گذرد كه تو تب كني . كاش تمام حرارت ها يك جا جمع مي شد و به جاي اين كه ذره اي به اندام تو نزديك شود ، قلب سمج مرا مي سوزانيد
با اين كه اين همه مردمان شرير وجود دارند كه كارشان به گمراه كردن معصومين مي گذرد ، آيا تب مقري در آن پيدا نكرد كه به تو حمله برد ؟
از شدت فكر و آلام باطني حس مي كنم دچار يك ضعف و خفگي قلبي شده ام . آه ! يك دفعه آتش مي گرفتم با وجود اين تمام حواسم پيش تو است . چه چيز بيش تر از اين قلب را به مصائب نزديك مي كند كه انسان زود دوست بدارد و زود تسليم بشود . و از اين گذشته كدام بدبختي بزرگتر از اين است كه شخص
تو تب داري ، نمي خواهم حرف بزنم ، ولي تب تمام مي شود و بايد بداني در اين مواصلت به كار مهمي كه خيلي ها آرزو داشته اند اقدام كرده اي و تاريخ و آينده به تو نگاه مي كند
عاليه ! عاليه جز من و تو كسي در بين نيست . همه جا تاريك همه جا مجهول . به من اجازه بده امشب پيش تو بيايم !
نيما

khoshhal001
اعضا
21 Oct 2006 17:54 - #


1 خرداد 1305

عاليه ي عزيزم
ميل داشتم پيش تو باشم . چه فايده يك شمع افسرده خانه ات را روشن نخواهد كرد ، بلكه حالت حزن انگيزي به آشيانه ي توخواهد داد
به من بگو از چه راه قلبم را فريب بدهم ؟
زندگاني يعني غفلت چه چيز جز مرور زمان اين غفلت را به قلب شكسته ياد بدهد
عاليه ! چه وقت مهتاب مي تابد . كي فرزندش را در اين شب تاريك صدا مي زند ؟
افسوس ! همه جا سياه است . ولي تو نبايد سياه بپوشي . راضي نيستم در حال حزن به اينجا بيايي . خوب نيست . خواهي گفت به موهومات معتقدم . بله ، بدبختي شخص را اين طور مي كند . درد آدم را به خدا مي رساند
ديشب تا صبح از وحشت نخوابيده ام . كي مرا ديده بود آن قدر ترسو باشم و مثل بيد بلرزم
يك شعله ي نيم مرده ، يك كتاب آسماني و يك پاره ي خشت ، گوشه ي اتاق پدرم ، جاي پدرم را گرفته بود . مگر روح با اين وسايل حاضر مي شود ، شايد ! پدرم ! پدرم
ديشب دست سياهي متثل به سينه ام فشار مي داد . چرا ديوانه را در وسط شب هم آسوده نمي گذاشتند ؟
از ترس به مادرم پناه بردم . عجب پناهي . به راه افتادم . پاهايم مي لرزيد . سايه ي يك درخت شمشاد مرا به وحشت مي انداخت . عاليه ! پس با من مهربان و وفادار باش . عمر گل كوتاه است
نيما

khoshhal001
اعضا
21 Oct 2006 17:55 - #


شب 2 خرداد 1305

عاليه
به خانه ي بد بخت ها نظر بينداز . اين شمشادها را كه اين طور سبز و خرم مي بيني ، پدرم با دست خودش آن ها را اصلاح كرد. آن چند گلدان كوچك را حاليه غبار آلود است خودش مرتبا چيد . به ما گفت به آن ها دست نزنيد
روز بعد روزنامه اي دستم بود ، از من پرسيد در آن چه نوشته اند ؟
جواب دادم يك نفر در حدود جنگل ياغي شده است . از اين جواب آثار بشاشتي در سيماي پدرم ظاهر شد ، پهلوان انقلاب سرش را بلند كرد ، گفت : معلوم مي شود آن ها را تحريك كرده اند . گفتم يك فصل از كتاب « آيدين » مرا در اين روزنامه نقل كرده اند . روزنامه را از دستم گرفت . آثار پسر شاعرش را مي خواند . چند دفعه از گوشه ي درگاه نگاه كردم ديدم به دقت و حرص زياد هنوز مشغول خواندن آن فصل است
چه قدر از برومندي و يكه بودن پسرش خوشحال مي شد . اين آخرينمقالات و مكالمات من با پدرم بود . يك روز پيش از ورود مرگ . بعد از آن ديگر ...
به تو گفته بودم شب ديگر به مهمانخانه « ساوز » مي رويم . او را مي خواستم دعوت كنم
پدرم مي خواست زمين بخرد . خانه بسازد . ديدي عاليه ، عروس يك شاعر بدبخت ، چه خوب زمين كوچكش را ارزان خريد و ارزان ساخت
نيما

khoshhal001
اعضا
21 Oct 2006 17:55 - #


17 دي 1305

عاليه ي عزيزم
نزديك نيمه شب است . نمي توانم بخوابم . واقعه ي اخير در زندگاني نويسنده بيشتر اهميت دارد . ديشب خواستم از تو احوالپرسي كنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه كردم . چراغ را خاموش ديدم . ددين اين منظره ، مرا غمگين كرد . ناچار از ديوار بالا آمدم . مدتي روي پشت بام نشستم ، ايراد نگير ، محبت داشتن منوط به اين نيست كه شخص پول فراوان داشته باشد يا زياد از حد وجيه و محبوب باشد . اگر خطايي از من سر زد ، كدام انسان بدون خطا زندگي كرده است
اين هم در نتيجه ي جنوني است كه صدمات زندگي برايم فراهم كرده است . خودت مي داني . طبيعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم كشمكش دارند
ولي اين دفعه دعوا بي موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردي
ناخوش شدي . اين خطاي طبيعت است . بلكه خطاي خود توست . چرا به حمام رفتي .
بالعكس به من تهمت زدند . مي دانم اوضاع به كلي در اين روزها به همين چيزها دلالت داشت . تو به من تهمت مي زني كه با دخترها رفيق هستم ، آن ها تهمت مي زنند از شر زبان من ناخوش شده اي . متشكرم . مفارقت شيرين است . از دشمني كم مي كند و به دوستي مي افزايد . قلب نارضا را هم تسلي مي دهد اما ...
به جنگل هاي « ني تل »‌ قسم من فقط يك نفر را دوست دارم و متاركه ي اخير موضوعي نداشت ، مثل اين بود كه عمدا با فحش اسبابي فراهم آورند كه من از آن جا دور باشم
از اين ها گذشته خيبي اسباب نگراني است . مخصوصا وقتي كه مي شنوم كمرت را سوزانيده اند . قلبم را سوزانيده اند
پس نگذار در اين تنهايي كسي كه هيچ كس را ندارد و امديش رو به انقطاع است گريه كند و در اين گريه به خواب برود
نيما

khoshhal001
اعضا
21 Oct 2006 17:56 - #


19 مهر 1306

عزيزم!
امروز صبح ، تا كنون ، خيلي دلواپس هستم ! نمي دانم چرا ! مثل مقصري كه مي خواهند او را به محبس ابدي بسپارند . حس مي كنم انقلاباتي در زندگاني من ، به من نزديك است . بدون سبب دلم مي خواهد گريه كنم . شايد خوابهاي آشفته ي ديشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چيزهايي مي گذرد كه در قلب ديگران نمي گذرد
شعر « بوته ضعيف » را بخوان . به واسطه ي مخالفت با باد سرنگون شد
من ميل دارم با من دوست باشي نه كسي كه به خودت عنوان زن و به من عنوان شوهر را بدهي . من از بچگي از كلمه ي زن و شوهر بيزار بودم . واضع كلمات : احتياج يا طبيعت ، خوب بود از وضع اين دو كلمه خودداري مي كرد . به تو گفته ام تو را دوست دارم در صورتي كه ...
اگر با من يكي شدي كارهاي بزرگ صورت خواهي داد . بين ساير دخترها سر بلند خواهي شد . اگر جز اين باشد آگاه باش : پرنده ي وحشي با قفس انس نخواهد گرفت
اين كاغذ چندمي است كه مي نويسم . يا شوخي فرض خواهي كرد يا سرسري خواهي خواند . در مقابل ، من به خودم خواهم گفت : او به طبيعت واگذار كرده است . ولي اين خطاست . براي اين كه انسان عقل دارد تا بر طبيعت غلبه كند و آن را ، تا حدي كه ممكن است به دلخواه خود در آورد
كاغذ بعدي را وقتي خواهي خواند كه بعد از خواندن آن ، ديگر آن پرنده ي وحشي را در قفس نبيني و در ميان يأس و پشيماني و اندوه ، كه ناگهان ضربات قلبت را نامرتب كرده است ، تعجب كني او از كجاي قفس پريد . پرهاي او كه ابدا با حرف هاي تو بريده نمي شود . پرهايي كه او را تا اعماق روح تو پرواز داده است ، عبارت از خيال و عشق اوست
نيما

khoshhal001
اعضا
21 Oct 2006 17:56 - #


پایان

khoshhal001
اعضا
27 Apr 2007 23:37 - #


khoshhal001
واقعاًتاپیکت زیبااست.دستت دردنکنه.
کاشکی نامه های عاشقانه ی بقیه ی شاعران بزرگ روهم داشتیم.

alixxx2005
اعضا
<< . 1 . 2 .
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

Powered by MiniBB