| نویسنده |
پیام |
|
|
سلام دوستان گرام.. همين مونده بود كه من بيام اينجا خاطرمو بنويسم.. شرمنده اگه خوب ننوشتم به بزرگيه حس سكسيتون ببخشيد.
من اشكان 20 سالمه... قصد ازدواج هم ندارم.( قابل توجه دختر خانوم هاي مجرد).. ديپلم كامپيوتر هستم و الان پشت كنكورم.
حدودا دو سه سال قبل تو يك آموزشگاه كامپيوتر كه واسه يكي از دوستان بود مشغول شدم.. البته دختر.. مشغول كه چه عرض كنم ، هفته اي
چهار پنج بار ميرفتم اونجا. و سيستم هاشون رو رديف ميكردم.. بعضي وقت ها هم اگه نياز بود به بعضي از شاگرد ها چيز ياد مي دادم..
ولي در كل بخاطر دختراش ميرفتم اونجا.. چون يه آموزشگاه دخترونس. حدود يه سال قبل كه طبق معول تو آموزشگاه پلا س بوديم ورود يه
دختر ه توجهمو به خودش جلب كرد. همش فكر ميكردم قبلا جايي ديدمش. تازه ثبت نام كرده بود. وقتي اومد تو سايت (محل آموزش) بخودم گفتم
حتما بايد ازش بپرسم كه كجا ديدمش.. عين دخترا داشتم از فضولي ميمردم ( البته دور از جون دختر خانوم ها) يه ده دقيقه اي كه گذشت ديدم
يارو داره بدجوري ميخ ميكنه .. فكر كردم حتما ميخواد كرم بريزه گفتم برم نزديكش يخورده آمار بگيرم.. بهش كه نزديك شدم دستم رو گذاشتم
كناره كيبرد. (بعد يهو برق سه فاز منو گرفت).. ديدم دختره با يه لهن بد گفت. دستتو از رو كيبردم بردار.دارم كار ميكنم.منو ميگي ميخواستم
همونجا بخوابونم زير گشوش. يه جور ميگفت كيبردم كه انگار ارث باباشه. بخيالش شدم اومدم رو صندليه خودم نشستم.
يخورده كه گذشت رييس اموزشگاه (خانوم.؟؟؟؟) اومد كنارم نشست. بهم گفت اشكان اين دختر خيلي بد نگات ميكنه.. خبريه. نكنه باز شيطوني
كردي.. گفتم نه بخدا چيكار به كار اون دارم.من خودم ناموس دارم(آره جون خودم). كه يهو ديدم دختره داره صدام ميكنه.يه لحظه جا خردم.. گفت
ببخشيد آقاي؟؟؟؟ .. گفتم اشكان.. گفت آقا اشكان. گفتم همون اشكان صدا كنيد ممنون ميشم. گفت لازم نيست صداتون كنم. گفتم خوب در هر
صورت.. امرتون. داشت با برنامه فتوشاپ كار ميكرد. گفت چرا هر كار ميكنم اين عكسه با قلم رنگ آميزي نميشه .. رفتم پيشش . يه نگاه
انداختم.. گفتم خوب معلومه اخه لايه اين عكس انتخاب شده نيست شما رو لايه پس زمينه هستيد. رو لايه بالايي كليك كنيد. بعد كه اينكارو كرد
گفت . مرسي. خودم بلد بودم..( چه پررو). گفتم من هم با شما نبودم. با كيفتون بودم كه داره بقل دستتون چشمك ميزنه . ديگه نتونس جوابمو بده.
بدون مقدمه گفت شما شهرك ؟؟؟؟ ميشينين. گفتم اره چطور؟ شما از كجا ميدونيد؟ گفت من فلاني هستم قبلا حدود 6 7 سال قبل تو شهرك شما
بوديم.. تازه دوزاريم افتاده بود كه اين خانوم خانومارو كجا ديدم.. آره خودش بود . ليلا. تازه يادم اومده بود كه از همون اول چه جيگري بود..
گفتم خوب حالا كجا ميشينيد.. اصلا چطور شد رفتين. راستي بابا مامان خوب هستن.. گفت سلام دارن خدمتتون. ما بخاطر كاره بابام اونجارو
ترك كرديم.. رفتيم نزديك ادارش خونه گرفتيم . بعد گفت شرمنده كه اول باهاتون بد حرف زدم.. گفتم نه خواهش ميكنم . ما عادت داريم. مثل شما
زيادن.. يه لبخند بهش زدم و گفتم .. بيخيال بچه محل . خونتو كثيف نكن . اون زياد نتونستيم حرف بزنيم(يعني نتونستم رو مخ خاليش كار كنم)
2 روز بعد طبق معمول صبح زود رفتم آموزشگاه. اون روز روزي بود كه شاگرد زياد داشتيم.. سرم تو كاره خودم بود كه يهو ديدم يكي از ژشت
آستين پيراهنمو ميكشه رومو كه اونور كردم ديدم.. بعععععله. خودشه ليلا خانوم.. نفهميدم چي شد. همين طور منو كشيد دنبال خودش و ميگفت
اشكان بيا .. بيا.. كارت دارم..آروم گفتم.. چه زود پسرخاله شد..( اشكان).. گفت خودت ديروز گفتي اشكان صدام كني ممنون ميشم.. تابلو شدم..
گفتم مگه شما شنيديد من چي گفتم.. گفت حالاااااااا..بابا عجب گوشي. منو برد تويه يه اتاق ديگه.. ديدم يه دختره ديگه لم داده رو صندلي نشسته..
گفت اشكان اين رفيقمه سي دي آفيث داري بري خونشون واسش نصب كني.. خونشون همين بغله آموزشگاس. گفتم خوب اينو ميشد اونور هم
بگي. لازم نبود منو تا اينجا بكشوني .بعدش هم استين ژيرهنم گشاد شد ولش كني ممنون ميشم... گفت خوب حالا ميري واسش نصب كني يا نه..
گفتم چي يعني من برم خونشون.. گفت آره نترس .. مامانش هست خونه.. نميخورتت..يكم منو من كردم.. گفتم باشه ولي توهم بايد بياي.. گفت نه
به من چه من واسه چي بيام.. واقعا دختر پررويي بود.. تاحالا دختر به اين ررويي نديده بودم.. گفتم خوب نيا.. من خودم ميرم نصب ميكنم ميام..
واي از دخترا كه نصب كردن آفيث هم بلد نيستن.. بعد كه كارم تموم شد دوباره برگشتم آموزشگاه.. اون روز منو ليلا خيلي با هم گرم گرفتيم . از
همه جا و همه كس حرف ميزديم.. يجورايي ازش خوشم اومده بود.. با اينكه بيشتر وقت تو ذوق آدم ميزد و ادمو مسخره ميكرد ولي يه جور برق
خاصي تو چشاش بود كه منو رام خودش كرده بود.. اون روز تا ظهر ما باهم حرف زديم.. ديگه خسته شده بود.. گفت من زياد اينجا موندم مدير
آموزشگاه صداش در مياد.گفتم نه بابا اون از خودمونه.. مهم نيست من بهش ميگم. ولي اسرارم فايده نداشت.. گفت بايد ناهار برم خونه مامان
شاكي ميشه.. ولي عصري دولاره ميام اينجا.. يكم فتوشاپ بهم ياد بده.. (آره جون مامانش. اون گفتو ما هم باور كرديم) ميدونستم اون هم از من
خوشش اموده ولي اونقدر مغرور بود ك نميخواست علاقشو بروز بده.
تا چند ماهي به همين روا گذشت . اونقدر اين دختره گيج بود. كه بعده شش هفت ماه هنوز نتونسته بود مدرك يكي از درسا رو مثل درجه 2 رو
بگيره.. همه دخترا ميومدنو ميرفتن فني حرفه اي امتحان ميدادن وقبول ميشدن ولي اون هنوز همون دختر گيج بود.
تو اين چند ماه رابطه من و اون خيلي خوب شده بود.. خيلي با هم صميمي بوديم.. اون هر كاري داشت من واسش انجام ميدادم.. مخصوصا كه
هميشه كامپيوترش خراب ميشد . من هم بايد درستش ميكردم.. ديگه بهم نميگفت اشكان. بهم ميگفت داداشي..
اولين دفعه اي كه خونشون رفتم واسه روبراه كردن كامپيوتر مامانش خيلي باهام گرم گرفت. هي بهم ميگفت اشكان جون و يجورايي نگام ميكرد
كه ترس ورم داشت.. پيش خودم گفنتم نكنه واسم نقشه كشيدن.. ولي نه اين حرفا نبود ولي واقعا مشكوك ميزدن.. مامانش ميگفت ليلا هميشه از
شما تعريف ميكنه و ميگه كه چقدر واسش داداش خوبي هستين.. كه يدفه ليلا هم به حرف اومد و گفت آره اشكان جون. من خيلي بهت مديونم.. تو
خيلي برام زحمت كشيدي.. نميدونم چطوري جبران كنم داداشي. گفتم نه خواهش ميكنم. من وظيفمو انجام ميدم.. منم خوشحالم كه يه خواهر مثله
تو پيدا كردم..اول پيش خودم چي فكر ميكردم چي شد.. فكر ميكردم ميتونم باهاش رفيق شم و دوستيه سكسي داشته باشم.. ولي انگار اينجوري
نبود.. من هم اشت باورم ميشد كه اون خواهرمه..
چند ماهي گذشت و بالاخره ليلا تونست مدركشو بگيره. خدارو شكر. مارو ديوونه كرده بود..من خيلي كمكش كردم واسه امتحان تا قبول شه.
وگرنه از اين خبرا نبود..
|
|
|
|
|
بعد كه مدركشو گرفت از آموزشگاه رفت وديگه اونجا نميومد.. ولي هميشه واسم زنگ ميزد. و هر كاري داشت طبق معمول به من واگذار
ميكرد.. چه دستو دلباز.. اين آخريا بود كه يه روز صبح خونمون زنگ زد..من تازه داشتم آماده ميشدم برم آموزشگاه.. طبق معمول با هزار دوزو
كلك داشت گولم ميزد.. هي ميگفت من مديونتم.. من دوستت دارم و ازين حرفا.. گفتم خوب باز چي شده .. سيستم دوباره خراب شده .. گفت نه
داداشي .. جديدن منو يكي از دوستام پيشه يكي كلاس خصوصي ميكس ميريم.. سيستم رفيقم اصلا بالا نمياد. سي دي ويندوز بدون سريال داري
بهم بدي راحت ويندور نصب كنيم.. گفتم آره.. گفت باشه من غروبي زنگ ميزنم ميام ازت ميگيرم.. خداحافظ..
غروبي كه اومدم خونه ديدم شمارش هست.. واسش زنگ زدم .. گفتم من اومدم بيا سي دي رو ببر.. بچه پر رو .. گفت نه شرمنده من واسم
مهمون اومده نميتونم.. اگه زحمت نميشه فردا سره راه خوت بيار خونم.. الهي قربونت بشم... ممنونت ميشم.. گفتم خوب اينجوريه ديگه خوب خرم ميكني.. گفت نه بخدا جدي ميگم..
خلاصه ما فردا رفتيم سي دي رو بهش داديم .. بعد از ظهر هم زنگ زد آموزشگاه و گفت كه داداشي نصب كرديم ولي سيستم صدا نداره.. رنگشم
ضايس .. گفتم خوب خانوم مهندس. سي دي صدا و گرافيكشو نصب كن.. گفت دوستم ميگه سي دي اصلي هارو گم كرده.. حالا چي كار كنيم..
گفتم خوب بايد ببيني سيستمش چيه تا من طبق اون قطعات واست سي دي هاشو پيدا كنم.. گفت داداشي من كه سر در نميارم خوت مياي خونه
دوستم.ببيني سيستمش چيه.. گفتم سگ خور باشه.. حالا خونشون كجاس.. گفت ؟؟؟//؟//؟؟؟.. رفيقم تنهاس خونه دومشونه كسي اونجا نميره.. خونه
خودشون جايه ديگس.. دوستم فقط تو اين خونس.. كامپيوترش رو هم آوورده اينجا تا ، كسي مزاحمش نباشه.. گفتم خوب واسه چي اينارو داري به
من ميگي.. گفت هيچي بيخيال.. گفت داداشي يه چيز بگم نميخندي. گفتم نه.. بگو.. گفت خونشون در نداره.. گفتم چييييييي؟؟؟. گفت نه يعني داره
ولي از چند سال قبل كه قفل درش خراب شده هنوز درستش نكردن.. آخه باباش اينا با اين خونه كاري ندارن.. ما ازتو پنجره ميريم تو.. منو ميگي
دوتا شاخ روسرم در آورده بود .. گفتم خوب اگه دزد بياد چي .. راحت ميتونه سيستمشو بلند كنه كه.. گفت نه بابا اينجوريام نيست. از تو يه يه باغ
ميريم ميرسيم به اون اتاق .. در اصلي كه كليد داره. خوب حالا كي مياي عزيزم. كي وقت داري.. گفتم من عصري بيكارم. گفت خوب عصري بيا
خونمون با هم بريم..
عصر رفتم خونشون تا با هم بريم خونه دوست جونش.هوا كم كم داشت تاريك ميشد و نزديك غروب بود. وقتي رسيديم دوستش دمه در بود. واي خداي من.. يه دختر نازه ماماني.. ملوم بود كه از
ليلا بزرگتره.. يعني هم سن من بود.. يجورايي از چشاش شيطنت ميباريد.. با كلي احوال پرسي رفتيم تو حياط خونه كه يه باغ بزرگ بود. بعد كه
به اتاق رسيديم همون جور كه ليلا ميگفت بايد از پنجره ميرفتيم تو..اول ليلا رفت تو. بعد منو تعارف كردن.. منم با اكراه از پنجره رفتم تو.. بعد
من هم دوست ليلا كه اسمش پريسا بود اومد تو.. گفتم ليلا ببين مارو به چه روزي انداختي..بايد بخاطر تو از چه سختي هايي بگذريم.. گفت
نگران نباش جبران ميشه..بعد يه نگاه به دورو ورم انداختم ولي كامپيوتري نديدم.. گفتم ليلا پس اين كامپيوترتون كوش.. ديدم ليلا يكم سرخ شده
گفت راستش... راستش.. كه يهو ديدم هم جا تاريك شد.. گفتم چي شد.. فيوز پري.. آخه يه صدايي اومد.. ديدم اصلان جوابمو نميدن.. تاريك بود
ولي ليلا روبروم معلوم بود.گفتم ليلا چرا حرف نميزني.. چي شده.. يه دفعه ديدم يه نفر از پشت بهم نزديك شد.. منو محكم گرفت تو بغلش..
واي .. رومو كه اونور كردم ديدم..پريساس. دوست ليلا.. خودمو ازش دور كردم گفتم چي شده.. از تاريكي ترسيدي چسبيدي به من.. ليلا پريد وسط حرفم گفت.. نه خنگه.. چقدر تو خنگ شدي اشكان.. چرا منظورمونو نميفهمي.. تازه دوزاريم افتاد كه چه خبره.. اصلا فكرشو نميكردم ليلا چنين دختري باشه... اخه اون خواسته بود من اون خوار خودم بدونم.. گفتم ليلا داري شوخي ميكني.. گفت نه خيلي هم جدي هستيم.. هر پسري جاي تو بود تا حالا كارو تموم كرده بود.. داداشي.. گفتم نه نگو داداشي.. تو گولم زدي منو تو كف گذاشتي.و داداشي صدام ميكردي.. اجازه نميدادي من احساساتمو بيان كنم. گفت خوب حالا احساساتتو بيان كن.. من و دوستم در اختيار تو هستيم.. گفتم . يعني كاپيوتر و سي ديه سدا وگرافيك همش الكي بود.. گفت ........
ادامه دارد....
|
|
|
دمت گرم!
ادامه بده که حسابی ...!
|
|
|
سلام
خیلی ق شنگ نوشتی ولی چرا ملت داستاناهای خودرا تا جای حساس راها میکنند وملتی دیگر را تو کف میگزارند
|
|
|
سلام
خیلی قشنگ نوشتی ولی چرا ملت داستاناهای خودرا تا جای حساس راها میکنند وملتی دیگر را تو کف میگزارند
من از داستانت حال کردم
|
|
|
|
|
ashkan_zolz2006
احتمالا تا داستانت تمام بشه واسه خودمون یه پا مهندس کامپیوتر میشیم
|
|
|
lili20
دقیقاَ موافقم.
|
|
|
lili20
دقیقاَ موافقم.
|
|
|
# : 28 May 2007 16:51 | ویرایش بوسیله: sineh80_parast
ali13592020
چون تا اينجاش راسته بقيه اش........
|
|
|
|
|
مرسي از دوستاني كه خاطره منو خوندن.. از حمتون ممنونم.. خيلي خوشحالم.. حتي اگه فحش هم بدين ناراحت نميشم.. اخه كسي كه تا اينجا اومده نظر داده كلي زحمت كشيده.. مرسي
من تو همين يكي دو روز كل داستانو يسره مينويسم.. حتما.. منتظرم باشيد..
|