Location via proxy:   [ UP ]   [Manage cookies]
"/>
صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
:سایت های سکسی جدید و دیدنی ، موزیک ، چت ، دانلود ، فیلم ، دوست یابی
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / ساده. مثل صبح
<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . >>
نویسنده پیام
# : 17 May 2007 20:40


farzad12345
نظر لطفته فراز جان...
ممنن که بازم همراهم هستی...
یاور همیشه مومن

# : 17 May 2007 20:42


aloneman
سلام از ماست...
ممنون دوست عزیز ومن..
نظر لطف شماست...
خوش باشی و سلامت

# : 17 May 2007 20:43


خوب به سفر اثیری خودمون ادامه میدیم.....
دفتر کار پدر دختر.....
صبر کنم ببینم ... چی شد که ما ازینجا سر در آوردیم؟
مرغ بازیگوش خیال پر و بالی میزنه و میره تو یه اتاق.
مثل اینکه چاره ای نیست.. باید بریم دنبالش ........ شاید سرنخ های جدیدی به دست بیاریم و بفهیم که ناراحتی دختر از چیه......
توی دفتر صدای دو نفر میاد.......
وارد که میشیشم دو نفر رو میبینیم که نشستند و دارند با هم صحبت میکنند..........
یکیشون رو به ما و یکی دیگه پشتش به ماست......
مثل اینکه دارند بحث جدی میکنند... پیرتره که پشت میز نشسته و معلومه که رئیسه داره با حرارت صحبت میکنه و به نظر میرسه که داره نفر مقابلش رو متقاعد به همکاری کنه....
یه ذره میرم جلوتر و میبینم که نفر مقابل همون پسر غمگین قصمونه.......
این اینجا چه کار میکنه؟
همین موقع دختر قصه هم از راه میرسه و رو به پیره میگه: بابا پس کی میای؟
همین موقع پسره برمیگرده و دختر رو میبینه....
ااااااا پس اینجا شرکت بابای این دخترست....... دختری که منو دوست نداشت.......
پسره با خودش فکری میکنه و بلند میشه به آقای رئیس میگه که نمیخواد این شغل رو بپذیره......
آقای رئیس که شوکه شده با خودش میگه شاید پیشنهادم کمه و یه پیشنهاد نجومی و خارج از حد تصور رو میده. اونم فقط برای یه ماه....... باور نکردنی بود..... پسر غمگین قصه ما..... غمگین ولی نابغه قصه.... میتونست با این پول هزینه سفرش رو برای رفتن به کشوری که طرحش رو قبول کرده و بهش بورس تحصیلی داده رو تامین کنه......
یه لحظه یاد خانوادش می افته که این موقعیت چقدر میتونه حتی برای اونها استثنایی باشه.....
با این که از برخورد با دختری که هنوز دوست داشت... ولی دختره دوسش نداشت, میترسید. اما قبول کرد تا شاید زندگیش رو متحول کنه.....
پسر قصه ما برای یه ماه مشغول به کار در اون شرکت میشه و تعهد تموم یه طرح مهم رو در اون یه ماه میده..... گرچه میدونه که کمتر از یک هفته میتونه از پسش بر بیاد..... پسر قصه ما یه نابغه است که نه پول داره... نه خانواده پول دار..... و نه حتی پدر.....
اما عوض همه اینها هوش سرشاری داره..... پشتکار زیادی داره و تونسته به جایی برسه که از همه جای دنیا دنبالشند....
اما هنوز یه چیزی اونو غمگین میکنه.. و اون اینه که هنوزم عاشق دختریه که دوسش داره, ولی دختره دوسش نداره......
توی اون مدت هر روز به اتاقی که توی شرکت براش آماده شده میره و روزی بیشتر از 15,16 ساعت وقتش رو اونجا میگذرونه تا زودتر کار رو تموم کنه.... تا شاید کمتر اون دختر رو ببینه و شاید کمتر حسرت بخوره.....
توی اون روزا دختر هم دائما کنار دست پسر بود , چون باباش گفته بود که بره و ازش کار یاد بگیره.....
همینم باعث شد که این دو تا یه هفته رو با هم بگذرونند.....
توی این یه هفته دختر قصه ما خیلی چیزا رو از پسره یاد گرفت...
اخلاق خوب و محترمانش رو دید و شخصیت با اراده و مصممش رو بارها و بارها تحسین کرد.....
دختر قصه ما توی این یه هفته فهمیده بود که خیلی چیزا هستند که از پول مهمترند..... مثل شخصیت.
مثل "معرفت"
چیزی که اونو بدجوری آزرده بود.....
دوباره سر و کله مرغ خیال دختر پیدا میشه و پر زنون ما رو میبره به یه جای تاریک و ترسناک....
صداهای عجیب و غریبی میاد....
این بار مرغ خیال پشت سر ما قایم میشه.... شاید از یه چیزی میترسه....
جلو میریم..... صدای کر کننده آهنگهای دی.جی کوفت و زهر مار میاد..... آهنگهای کر کنندش و بوی بدی که میاد...
چند تا دختر و پسر مست که یه گوشه افتادندو یکیشون هم گویا خودش رو خیس کرده......
بوی بد و صدای بدتر حالت بدی رو به وجود آورده..... مرغ خیال از پشت سر هلمون میده به سمت یه اتاق....
از اونجا داره صداهای بدتری میاد.....
صدای خنده های چند تا پسرو دختر مست و نعره های یکیشون که از بقیه بدتره.....
اینا چرا همشون لختند؟
روی تختی رو نگاه میکنیم که همه دارند بهش نگاه میکنند و دست میزنند و میخندند.....
یه پسر و دختر اونجا هستند و بقیه هم دورشون کردند......
پسره داره سرمست فریاد میزنه و دختره هم از ترس داره جیغ میکشه..... همه با هم میشمارند و صدای جیغ دختر با شماره 3 میره هوا...... این کسایی که جمع شده بودند شاهد صحنه ای بودند که برای اوننا لذت بخش بود . ولی بوی گند رو میشه از تک تک حرکاتشون حس کرد.....
خندیدن به تجاوز به یه دختر ...بدون اعتنا به خواهش ها, گریه ها و جیغ ها ی اون..... دختره همون دختر قصه ما بود.......دختری که دیگه دختر نبود.......
دختری که به وسیله همون پسر پولداره که بهش اعتماد کرده بود , مورد تجاوز قرار گرفته بود.....
دختری که دیگه دختر نبود......
مرغ خیال سریع پر میزنه و از اون اتاق کثیف میاد بیرون و ما رو هم با خودش میبره....
.
.
.
دوباره میایم به همون دفتر کار ..... دختر قصمون نشسته و داره گریه میکنه و پسر قصمون هم سعی در آروم کردنش داره........
دختر قصمون در جواب پسره که حالا بعد یه هفته با هم صمیمیتر شده بودند ماجرا رو تعریف میکنه و پسر قصمون هم حسرت میخوره.....
نه......
از اون دختر بدش نیومده....
چون اون بی گناه بود.....
اون فقط راه رو اشتباه رفته بود . اما هیچ وقت نمیخواست چنین اتفاقی براش بی افته ...... اونم به دست پسری که لیاقت اونو نداشت......
اما پول داشت و زبون.......
پسر قصمون همون شب از عشقش صحبت میکنه و از دلتنگیهاش میگه ....
از روزایی میگه که بدون دختر سر کرده و دختر در جای دیگه ای بوده....
پسر میگه و دختر در بهت فرو میره.....
باز هم شخصیت پسر رو تحسین میکنه.......
پسر قصه ما نه تنها بعد شنیدن ماجرا از دختر بدش نمیاد, حتی از عشق خودش هم صحبت میکنه.......
با اینکه دفعه قبل جواب خوبی نشنیده بود:" وقت ندارم"
اما باز هم عاشق بود و با شنیدن غم نامه دختر بیشتر بهش محبت میکنه.....
نه....... ترحم نه........
فقط محبت......
تنها چیزی که از قلب ساده و زلال پسر میاد بیرون محبته....
و عشق........
همون سه حرفی دوست داشتنی........
عشق........ع.......ش..........ق.....
دختر قصه ما برای اولین بار حس مسکنه که یکی اونو به خاطر خودش میخواد......
نه موقعیتش.......
چون الان دیگه موقعیت پسر خیلی خوب بود......
و حاا این پسر بود که داشت میرفت و دختر رو تنها میگذاشت......
فردای اونروز قرار بود که پسر قصه ما برای استفاده از بورسیه تحصیلی بره.......
کارهاشم مرتب کرده بود........
اما دختر رو نمیخواست ترک کنه.گرچه چاره ای نبود.......
پسر قصه ما میرفت و شاید دوباره برمیگشت....
یعنی قرارشون که همین بود.....
قرار بود بعد اینکه درسش تموم شد اگه تونست اونجا کار کنه بمونه و دختر رو هم ببره..... اگرم نشد برگرده و با هم باشند...
اما دختر نگران بود...
اگه بره و منو فراموش کنه چی؟
اما چاره ای هم نبود.......
آینده در انتظارشون بود و باید منتظر میموندند..
.
.
.
دوباره برمیگردیم به اتاق خواب دختر.... دختر هنوز عکس رو دستش گرفته و داره بهش نگاه میکنه......
چطور تا حالا به چهره پسر توجه نکرده بود.........
شاید تا حالا نمیخواست ببینه...... اما بالاخره دیده بود....
مهم همین بود.....
اما باید منتظر آینده هم میموند.......
.
.
.
اونروز باید برای بدرقه پسر میرفت به فرودگاه و فقط امیدوار میموند که تنها کسی که اونرو به خاطر خودش دوست داشت , برای اون باقی میموند.....و فقط امیدوار بود اونقدر عشقش قوی باشه که فراموشش نکنه..
نگاهی به پسر که کنارش بود میندازه و بوسه ای از گونه اش میکنه......
پسر نگاهش رو به سمت دختر برمیگردونه و میگه چرا قاب رو نگاه میکنی؟ من هنوز اینجام......
دختر قصه ما پسر رو در آغوش میگیره و گرمای تنشون رو با هم تقصیم میکنند.....
حرم بدنشون و اوج احساسشون , روح اون ها رو با هم یکی میکنه.......
شاید دیگه خیال دختر راحت باشه که تنها عشق واقعی زندگیش برای اون باشه......
اما تا کی؟
.
.
.
خوب دیگه فکر کنم جریان رو فهمیدیم........
اما باز هم حیف و صد حیف......
حیف که باز هم زود دیر شد.......


به پنجره رو به آسمون نگاه میکنیم...
خورشید داره طلوع میکنه..
پنجره رو به آسمون هم پرتو های طلای خورشید رو داره به داخل اتاق میفرسته.... اتاق تاریک کوچیک, با یه پنجره.......
پایان

# : 17 May 2007 21:03


kheili ziba neveshte bodi haami jan, vaghean tahsin mikonam in honare ghashanget ro va inke che ziba hadeaghal man yeki ro dar hess foro bordi refigh. va tu fekr. nokaretam hastam. ishala ke dastanhaye digat ro ham bekhonam. montazere dastanhaye digat hastam va hastim.
yade khoda yadet nare
dostar to
Faraz

# : 17 May 2007 21:08 | ویرایش بوسیله: ali_B_kar


ey val.........
kheili alie...
beram ghesmathaye safeye 2 ro bekhoonam....
movafagh bashi...

# : 17 May 2007 23:07


farzad12345
ک.چیکتم فراز جان
خوشحالمکه مورد پسند واقع شد..
خوش باشی..

ali_B_kar
به به علی آقا .. خوش اومدی...

# : 18 May 2007 00:19


SALAM Hamiyeee mannnnnnnnnnnnnn
khobi azizam agha tabrik migam bet ishala ke zood zoood benvisy ziad to khomary nazarimon ...va in ke jazabtar edame baedy alanam vaghan dastanet ghashang bod ama Hami jonammmmmmmmmmm DELAM gereft baba in che dastani bod ba in morghak hey parvaz mikone invar un var mireee nagofty man bekhonam bad ghose bokhoram bivafa
ama hami jonam khoshalam kardy ke bazam dary minvisii JIJILE mani digeee ......
i LOVE u

# : 18 May 2007 00:54


nina408
سلامممممممم نینا جون...
خوبی عسللللللللللللل
Quoting: nina408
ood zoood benvisy ziad to khomary nazarimon

منم برای همین همشو یه روزه نوشتم که اینطوری نشه دیگه.. جیجل من چشم انتظار نمونه...
اما من فقط پنجشنبه.. جمعه ها وقت دارم.. اونم اگه بنویسم مثل همین فقط میتونم کوتاه بنویسم.. راستش غرور و تعصب اونقدر انرژیمو گرفته که دیگه حوصله داستان نیمه بلند ندارم..

Quoting: nina408
DELAM gereft baba in che dastani bod ba in morghak hey parvaz mikone invar un var mireee nagofty man bekhonam bad ghose bokhoram bivafa

ای خدا بگم خفش کنه این مرغه رو .. منم هی بش میگفتم نره . اما گوش که نمیکرد تصمیم گرفته بود یه سری چیزا رو نشونمون بده.... یه واقعیت هایی که دور و برمون هست و خیلی توجه نمیکنیم بهش...
این داستان رو من ننوشتم.. اون مرغک سرکش نوشت... راستش خیلی سر حال نبودم و دلمک گرفته بود... شاید اگه بوی دلتنگی هم داره به خاطر همین بود...
اما همین جا به جیجل خودم قول میدم اگه بازم نوشتم . این بار سعی کنم یه کم شادتر بنویسم... اما راستش اونقدر تلخی دنیای ما رو گرفته که شاید نشه خیلی دور از واقعیت ها رفت...
Quoting: nina408
ama hami jonam khoshalam kardy ke bazam dary minvisii JIJILE mani digeee ......

مینویسم چون تو خواسته بودی.. قبلا که بهت گفته بودم...
مگه میشه جیجل یه چیزی بخواد من بگم نه... نه به تو نه نمیکم

شاد باشی هانی...
take care

# : 18 May 2007 01:05


salam, baba oh ohhhhhhhh che lovi terekonde mishe injaaaa, in Monkerat kojasssss???????????? baba biaid bebinid inja che khabaree??Nina dastet dard nakone dige, doroste man khodamo keshidam kenar ama joloye rooye man hei jijilam jijilam mikoniiii????nemigi man ghororam leh mishe
to chetory hami? khobi?che khabaraa?chikara mikoniiii?amno amanee???
movazebe khodet bash
dostar to
Faraz

# : 18 May 2007 01:05


salam, baba oh ohhhhhhhh che lovi terekonde mishe injaaaa, in Monkerat kojasssss???????????? baba biaid bebinid inja che khabaree??Nina dastet dard nakone dige, doroste man khodamo keshidam kenar ama joloye rooye man hei jijilam jijilam mikoniiii????nemigi man ghororam leh mishe
to chetory hami? khobi?che khabaraa?chikara mikoniiii?amno amanee???
movazebe khodet bash
dostar to
Faraz

<< . 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB